دانشنامه روانشناسی مردمی
علیرضا نوربخش (مشاور بالینی)

انواع عشق از دیدگاه اریک فروم

عشق محصول استقلال و آزادی است.

عشق نیروی فعال بشری است، نیرویی است که موانع بین انسان ها را می شکند و آدمیان را با یکدیگر پیوند می دهد.

عشق‌ورزی

عشق در وهله نخست بستگی به یک شخص خاص نیست، بلکه بیشتر نوعی رویه و جهت گیری منش آدمی است که او را به تمامی جهان، نه به یک معشوق خاص می پیوندد.

عشق برادرانه

اساسی ترین نوع عشق که زمینه همه عشق های دیگر را تشکیل می دهد، عشق برادرانه است. منظور از عشق برادرانه همان احساس مسئولیت، دلسوزی، احترام و شناختن همه انسانهاست. در عشق برادرانه احساس پیوند با همه انسانها وجود دارد(احساس همدردی مشترک با همه). عشق برادرانه بر این احساس مبتنی است که همه، یکی هستیم.

عشق برادرانه، عشق افراد به برابری است. عشق به ناتوانان، عشق به فقرا و بیگانگان، شروع عشق برادرانه است. گوشت و خون خود را دوست داشتن کار فوق العاده ای نیست، حیوانات نیز بچه های خود را دوست دارند، شخص ناتوان نیز ارباب خود را دوست دارد. فقط در کسانی که نفع و قصدی وجود ندارد، شکفتن عشق آغاز می شود.

اریک فروم

عشق مادرانه

عشق مادرانه قبول بدون قید و شرط زندگی کودک و احتیاجات اوست. قبول زندگی کودک دارای دو جنبه است :

  1. یکی توجه و مسئولیتی است که صد در صد برای رشد و حیات کودک لازم است.
  2. دیگری رویه ای است که در کودک عشق به زندگی ایجاد می کند و در او این احساس را ایجاد می کند که با خود بگوید زنده بودن چه چیز خوبی است. یعنی در نهاد کودک نه تنها آرزوی زنده ماندن بلکه عشق به زندگی را القا می کند.

روابط مادر و فرزند، به خلاف عشق برادرانه و عشق زن و مرد که عشق برابرهاست، به سبب ماهیت خاصی که دارد، مبتنی بر نابرابری است. یکی به همه یاری ها نیاز دارد و دیگری همه آن یاری ها را فراهم می آورد. خاصیت نوع پرستانه و فداکارانه این نوع عشق، آن را در بالاترین نوع عشق ها و مقدس ترین نوع پیوند عاطفی قرار می دهد. کمال عشق مادرانه تنها در عشق به نوزاد نیست، بلکه کودکی که رشد می کند و بزرگ می شود هم در عشق او هست.

بیشتر زنان خواهان کودکند و از نوزاد خود لذت می برند و مشتاقانه به او توجه می کنند. به نظر می رسد این رویه نسبت به عشق تا حدی غریزی است و در حیوانات ماده نیز مانند انسان یافت می شود. شکی نیست که عوامل روانی انسانی نیز به پیدایش عشق مادرانه کمک می کنند. یکی از آنها را در عنصر خودفریفتگی عشق مادرانه می توان یافت. موقعی نوزاد قسمتی از وجود مادر بوده است، عشق او و شیفتگی دیوانه وارش به فرزند به منزله لذتی است که خودفریفتگی او را ارضا می کند. انگیزه دیگر آن است که مادر در آرزوی قدرت طلبی و تملک است؛ کودک از آنجا که ناتوان است و کاملا تحت اراده مادر به سر می برد، می تواند موضوعی طبیعی برای اقناع میل به تسلط و تملک در مادر باشد.

پست های مرتبط

این انگیزه ها با وجود فراوانی، اهمیت و عمومیت شان از نیازی که آن را می توان نیاز به تفوق نامید، کمتر است. این احتیاج به تفوق یکی از اساسی ترین احتیاجات بشر است، که از خود آگاهی او سرچشمه می گیرد، زیرا او به سهمی که به عنوان یک مخلوق بازی می کند قانع نیست. او احتیاج دارد که خود را خالق بداند و از سهم فعل پذیرانه خود به عنوان یک مخلوق بالاتر رود. برای رسیدن به چنین رضایتی راه های فراوان وجود دارد، طبیعی ترین و آسانترین آنها دلسوزی و عشق مادر به مخلوق خویش است. او به وسیله کودک شیر خواره نیاز به تفوق را در خود سیراب می کند. عشق مادر به فرزند، زندگی خود او را مهم  و پر معنی می سازد.

جوهر واقعی عشق مادرانه توجه مادر به رشد کودک است و این یعنی تمنای جدایی کودک از خود. در اینجا تفاوت اساسی عشق مادرانه با عشق زن و مرد آشکار می شود. در عشق زن و مرد دو نفر که جدا بودند، یکی می شوند. در عشق مادرانه دو موجود که یکی بودند جدا می شوند. مادر نه تنها باید این جدایی را تحمل کند بلکه باید آرزومند آن باشد و به حصول آن کمک کند. فقط در اینجاست که عشق مادرانه به صورت تکلیفی خطیر جلوه میکند، زیرا احتیاج به فداکاری دارد، نیاز به این دارد که بتوان همه چیز را نثار کرد، بدون اینکه توقع چیزی جز خوشبختی کودک در میان باشد. همینجاست که اکثر مادران در عشق مادرانه خود شکست می خورند.

مادر خودشیفته، سلطه جو و تصاحب کننده تا زمانی که کودکش کوچک است، می تواند در عشق مادرانه خود موفق باشد. تنها مادری واقعا عاشق است که برایش نثار کردن لذت بخش تر از دریافت کردن باشد، حتی هنگامی که فرزندش در راه جدایی از مادر گام بر می دارد، باز هم می تواند فرزندش را دوست بدارد. عشق مادرانه نسبت به کودکی که در حال رشد است، عشقی است که چیزی برای عاشق نمی خواهد(شاید دشوارترین صورت عشق باشد). زن فقط وقتی می تواند واقعا دوستدار کودکش باشد که بتواند عشق بورزد، وقتی که بتواند همسرش، کودکان دیگر، بیگانگان و همه انسانها را دوست بدارد.

زنی که فاقد توانایی مهر ورزیدن است، فقط می تواند کودکش را تا وقتی کوچک است دوست بدارد و هرگز قادر نیست یک مادر واقعا دوستدار باشد. بهترین محک توانائی عشق ورزیدن این است که مادر بتواند جدایی را با اشتیاق تحمل کند و حتی بعد از جدایی نیز در عشق خود پایدار بماند.

عشق پدرانه

طبیعت عشق پدرانه این است که دستور بدهد، اصول و قوانین را طرح کند، عشق او به پسرش متناسب با درجه اطاعت پسر از این دستورهاست. او آن پسری را بیشتر دوست دارد که به خودش همانندتر است و بهتر فرمان می برد. تساوی برادران (که در عشق مادرانه مطرح بود) جای خود را به رقابت و کوشش دوجانبه می دهد.

عشق جنسی

عشق برادرانه و مادرانه یک صفت مشترک دارند که به یک نفر محدود نمی شوند. اگر من برادرم را دوست دارم، تمام برادرهایم را دوست دارم. اگر کودکم را دوست دارم، تمام کودکانم را دوست دارم. اما عشق جنسی درست بر خلاف این است. این عشق شوق فراوان به آمیزش کامل است به منظور حصول وصل با فردی دیگر. ماهیت این عشق طوری است که فقط به یک نفر محدود می شود. و عمومی نیست و چه بسا که فریبکارترین عشق است.

در وهله اول این عشق با امیال و احساس شدید بین دو بیگانه، اشتباه گرفته می شود. این احساس دلبستگی ناگهانی طبیعتا عمرش کوتاه است. بعد از اینکه بیگانه ای از نزدیک شناخته می شود، دیگر حجابی باقی نمی ماند، دیگر هیچ نوع نزدیکی ناگهانی در کار نیست که برای رسیدن به آن کوشش شود. معشوق را به اندازه خودمان می شناسیم، یا شاید بهتر بگوییم او را مانند خودمان کم می شناسیم، اگر تجربه ما از معشوق عمق بیشتری داشت، اگر می توانستیم بی انتها بودن شخصیت او را درک کنیم، هرگز او تا این حد شناخته شده جلوه نمی کرد.

برای اکثر مردم هستی خودشان و هستی دیگران به زودی کشف می شود و پایان می پذیرد. برای آنان صمیمیت در ابتدا از طریق تماس های جنسی برقرار می شود. آنان جدایی را در درجه اول، تنها یک جدایی جسمی می انگارند، به همین دلیل وصل جسمانی برایشان به منزله غلبه بر جدایی است. همچنین درباره زندگی شخصی خود، امیدها و اضطراب های خود صحبت کردن، جنبه های بچه گانه خود را نشان دادن، برقرار کردن یک علاقه مشترک در مقابل دنیا، همه اینها برای اکثر مردم به منزله غلبه بر جدایی است.

برخی حتی ابراز خشم و تنفر را دلیل بر صمیمیت و عشق می دانند، علاقه های انحرافی که معمولا بین زنان و شوهران وجود دارد، به خوبی این مسئله را بیان می کند. آنان فقط در بستر یا وقتی که دریچه های تنفر و خشم خود را متقابلا به روی هم باز می کنند، به نظر یکدل می رسند؛ ولی همه این نزدیکی ها با گذشت زمان کاهش می یابد. در نتیجه انسان هوس می کند به جستجوی عشقی دیگر یا شخصی تازه و بیگانه ای تازه برود. باز این بیگانه تبدیل به آشنا می شود و باز تجربه گرفتاری عشق شدید و شور انگیز است، و باز کم کم از شدتش کاسته می شود و به تدریج در آرزوی یک تمنای جدید(یک عشق تازه دیگر)، از بین می رود. همیشه با همان خیال واهی که عشق تازه با عشق های قبلی فرق خواهد داشت، جنبه های فریبنده شهوت جنسی این پندار را تقویت می کند.

هدف خواهش های جنسی آمیزش است و این خواهش ها به هیچ عنوان فقط یک اشتهای جسمی یا تسکین یک تنش دردناک نیست. به همان اندازه که عشق می تواند خواهش های جنسی را برانگیزد، بسیاری از چیزهای دیگر مانند ترس از تنهایی، علاقه شدید به غلبه کردن یا مغلوب شدن، شهوت آزار رساندن و حتی منهدم کردن هم ممکن است آن خواهش ها را بر انگیزد. ظاهرا ممکن است خواهش های جنسی به آسانی با انواع هیجانهای شدید، که عشق فقط یکی از آنهاست، بیامیزد و به وسیله آنها برانگیخته شود؛ منتها، چون تمایلات جنسی در نفس اکثر مردم در کنار عشق قرار دارد، آنان اشتباها به این نتیجه می رسند که فقط  وقتی عاشقند از نظر جسمی همدیگر را می خواهند.

عشق می تواند الهام دهنده میل به وصل جنسی باشد. جاذبه جنسی برای مدت کوتاهی پنداری از وصل خلق می کند، ولی این پیوند اگر با عشق توام نباشد، دو بیگانه را به اندازه قبل از آشنایی جدا نگه می دارد. گاهی در آنها ایجاد شرم می کند و گاه حتی باعث می شود آن دو نفر از هم متنفر شوند.

در عشق جنسی، نوعی انحصار وجود دارد که عشق برادرانه و مادرانه فاقد آنند. اکثرا انحصار طلبی عشق زن و مرد اشتباها به معنی میل به تملک تلقی می شود. چه بسیارند زوج های جوانی که عاشق همدیگرند ولی در دلشان عشقی برای دیگران نیست. عشق آنان در حقیقت یک خودپسندی دو نفره است. آنان دو شخص اند که خود را در یکدیگر می بینند و مشکل جدایی را بوسیله بسط یک فرد به دو فرد حل می کنند. آنان از احساس غلبه بر جدایی سود می برند ولی چون از دیگر انسانها جدا هستند، از یکدیگر نیز جدا می مانند و نسبت به خود بیگانه می شوند؛ احساس یگانگی آنان پنداری بیش نیست. این عشق فقط از آن جهت انحصاری است که من فقط با یک نفر می توانم بطور کامل و با هیجان در آمیزم.

در عشق زن و مرد یک عامل مهم نادیده انگاشته می شود و آن اراده است. عاشق کسی بودن تنها یک احساس شدید نیست بلکه تصمیم است، قضاوت است، قول است. اگر عشق فقط یک احساس می بود دیگر پایداری در این قول که همدیگر را تا ابد دوست خواهیم داشت، مفهوم پیدا نمی کرد.

عشق به خود

اینکه می گویند عشق به خود مغایر با عشق به دیگران است، سفسطه ای بیش نیست. خودخواهی و عشق به خود نه تنها یکی نیستند، بلکه ضد یکدیگرند. این درست است که آدم های خودخواه توانایی مهر ورزیدن ندارند، ولی این نیز درست است که آنان قادر نیستند خودشان را هم دوست بدارند. اگر این فضیلت است که همسایه ام را دوست بدارم، این هم باید فضیلت باشد، که خود را دوست داشته باشم، چرا که من هم یک انسانم.

نه تنها دیگران، بلکه خود ما هدف احساسهای خودمان قرار می گیریم. همیشه در همه کسانی که قادرند دیگران را دوست بدارند، نوعی عشق به خود نیز وجود دارد. یک عشق اصیل، بیانی از باروری است و دلسوزی، احترام، حس مسئولیت و دانایی نیز از آن مستفاد می شود. عشق، کوشش فعال برای بسط خوشبختی معشوق است که از استعداد ما برای عشق ورزیدن سرچشمه می گیرد.

عشق به خود با خودخواهی فرق دارد. چون آدم های خودخواه توانایی مهر ورزیدن ندارند، آنها قادر نیستند حتی خودشان را دوست بدارند. اگر تو خود را دوست داری، دیگران را نیز مانند خود دوست داری. تا وقتی که دیگری را کمتر از خودت دوست داری، در دوست داشتن خودت هم موفقیت کسب نکرده ای.

عشق به خدا

در عشق دینی هم هدف از رسیدن به وصل، غلبه بر جدایی است. در حقیقت عشق به خدا نیز دارای همان صفات و جنبه های مختلف عشق به انسان است. خدا به منزله برترین ارزش و مطلوب ترین خیر است. بنابراین معنی خاص خدا بستگی به این دارد که شخص خیر مطلوب تر را چه می داند. از این رو مفهوم خدا باید با تحلیل ساخت منش فردی که خدا را می پرستد، شروع شود.

خصیصه اساسی تکامل بشر را می توان در رهایی او از طبیعت، از مادر و از قیدهای خون و خاک دانست.

  1. در نخستین دوران تاریخ گرچه پیوند آدمی با طبیعت از هم گسسته بود، باز او خود را به همان قیدهای نخستنین مقید می دانست. احساس می کرد هنوز با دنیای حیوانات و درختان یکی است(تبدیل حیوان به توتم).
  2. در مرحله بعدی تکامل، وقتی بشر به کارهای دستی می رسد و تخصص پیدا می کند، مصنوعات خود را تبدیل به خدا می کند(پرستش بت های گلی یا نقره ای).
  3. در مرحله بعدی بشر به خدایان خود شکل های انسانی می دهد. به نظر می رسد در این مرحله بشر به اشرف مخلوقات بودن خود پی می برد. در این مرحله، که مرحله پرستش خدایان انسان نماست، سیر تکامل در دو جهت طی می شود، یکی تکاملی که به جنسیت خدایان اشاره می کند، و دیگری درجه بلوغی را نشان می دهد که انسان کسب می کند.

چگونگی عشق به خدا بستگی به اهمیت جنبه مادرسالاری یا پدرسالاری دین دارد. جنبه پدرسالاری یک دین انسان را وا می دارد که خدا را مانند یک پدر دوست بدارد و چنین فرض کند که او عادل و سخت گیر است، که تنبیه می کند و پاداش می دهد. در جنبه مادرسالاری دین، خدا را همانند یک مادر تصور می کنیم که همه را در آغوش می گیرد. من به عشق او ایمان دارم، و مطمئنم که خواه زبون و ناتوان باشم و خواه گنهکار، او مرا دوست خواهد داشت و هیچ یک از کودکانش را به من ترجیح نخواهد داد و هرچه به سرم بیاید، او به دادم خواهد رسید و نجاتم خواهد داد و مرا خواهد بخشید.

با وجود این، اختلاف جنبه عشق مادرانه و پدرانه خدا فقط عاملی است که بوسیله آن می توانیم در مورد ماهیت این عشق تصمیم بگیریم، عامل دیگر درجه کمالی است که خود فرد به آن رسیده است، زیرا این امر مسلما در تصور او از خدا و عشق او به خدا موثر است.

در اوایل این دوره تکاملی به خدایی مستبد و حسود بر می خوریم که انسانی را که خود آفریده است، ملک خود می داند و مختار است که با او هرچه دلش می خواهد بکند. در این مرحله از دین است که انسان را از بهشت بیرون می راند تا مبادا از میوه درخت دانش بخورد و خود خدایی شود. این مرحله ایست که در آن خدا تصمیم می گیرد تا نژاد بشر را به وسیله سیل منهدم کند، زیرا آنها هیچ یک به استثنای پسر محبوبش نوح، رضایت او را فراهم نمی کنند. این مرحله ایست که در آن خدا از ابراهیم تقاضا می کند تا یگانه پسر محبوبش، اسحاق را قربانی کند تا بدین وسیله که نهایت درجه اطاعت است عشقش را به خدا اثبات کند. این تکامل باز ادامه می یابد و خدا را به پدری مهربان مبدل می سازد. اکثریت مردم در تکامل شخصی خود، در این مرحله می مانند، بنابراین ایمان آنان به خدا به منزله ایمان به پدری یاری دهنده است.

سپس از این هم فراتر می رود و خدای پدر به مظهر اصول خودش، یعنی عدالت، حقیقت و عشق تغییر شکل می دهد. خدا حقیقت است خدا عدالت است. در این تکامل خدا یک شخص، یک انسان و یک پدر نیست، بلکه در ماورای تعدد پدیده ها مظهر اصل وحدت است.

طبیعتا ضمن تحول خداپرستی از مرحله خدایان دارنده صورت های انسانی به مرحله یکتاپرستی محض، در ماهیت عشق به خدا نیز دگرگونی هایی پدید می آید. انسان واقعا متدین، اگر پیرو اساس عقیده یکتاپرستی باشد، هرگز برای چیزی دعا نمی کند و از خدا انتظار چیزی ندارد. عشق او به خدا مانند مهر کودک به پدر یا مادرش نیست، او این فروتنی را بدست آورده است که به نقایص خود پی برد. او به اصولی که خدا نماینده آنهاست ایمان دارد. اندیشه او حقیقت و زندگی او عشق و عدالت است.

بنابراین عشق به خدا یعنی اشتیاق به کسب توانایی کامل برای دوست داشتن، اشتیاق کامل برای تحقق بخشیدن به چیزهایی در نفس خود که خدا مظهر آنهاست.

منبع : هنر عشق ورزیدن، اثر اریک فروم، ترجمه پوری سلطانی، انتشارات مروارید.

۴ ۳ رای ها
رأی دهی به مقاله
* درود بر شما که با حمایت خود و دعوت دیگران به مطالعه این مطلب و دیگر مطالبم، به من انگیزه می دهید. لطفا در کامنت ها و مباحثات شرکت کنید و پرسشگر باشید. جهت مشاوره تلفنی یا حضوری با شماره ۰۹۳۵۵۷۵۸۳۵۸ در تلگرام یا ایمو هماهنگ نمایید. همچنین می توانید با شماره ۰۹۱۲۰۷۲۸۷۱۲ تماس بگیرید. *

2 نظر
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
رها
۱۳۹۹/۰۳/۲۱ ۱۳:۵۳

سلام جناب نوربخش عزیز..
ممنون از مطالبتون جواب بعضی از سوالاتم را پیدا کردم کتاب هنر عشق ورزیدن را داشتم ولی انقدر کامل نخونده بودم …
عشق مادر به فرزند زمانی بوجودمیاد که از همان اول در وجود مادر رخنه میکنه وبا صدای قلب مادر میخوابه .با مادر نفس میکشه و۹ماه در اغوش هم زندگی میکنند وبعد از تولد این وابستگی .صمیمیت.عشق وعلاقه رو هرگز کودک فراموش نمیکنه وهمین باعث عشق فرزند ومادر است ویه عشق بی پایان هست شاید خیلی از عشق ها را بشه فراموش کرد ولی این عشق فراموش نشدنی هست….مادرها بله سلطه جو هستند چون هیچ کس را مثل خود نمیبینن که بتوانند فرزندانی شایسته پرورش دهند….
عشق به خدا…خدا هر لحظه در حال کامل کردن ماست چه از درون وچه از بیرون هر کدام ما اثر هنری ناتمام خداوند هستیم…ما وابسته خداوندیم چون جای همه نداشته های ما را پر میکند..مثلا.محبت .عشق.دوست داشتن.بودن در کنارت وخیلی چیزهای دیگه. به خاطر اینه که خدا را جای عزیزانمون.قبول داریم..
عشق برادانه..یعنی شما…که احساس مسئولیت در برابر همه ما دارین..
حالا دیدگاهای عشق را از نظر استادان براتون میگم…
۱)استاد هندسه درباره عشق گفت:عشق نقطه ای که حول نقطه ی قلب جوان میگردد
۲)استاد تاریخ درباره عشق گفت:عشق سقوط سلسله قلب جوان
۳)استاد زبان گفت: عشق همپای love است
۴)استاد ادبیات گفت:عشق محبت الهیات است
۵)استادعلوم درباره عشق گفت:عشق تنها عنصری هست که بدون اکسیژن میسوزد
۶)استاد ریاضی درباره عشق گفت:عشق تنها عددی هست که هرگز تنها نیست
۷)استاد فیزیک درباره عشق گفت:عشق تنهااهنربایی است که ادم را طرف خود میکشد
۸)استادانشاء درباره عشق گفت:عشق تنهاموضوعی است که میتوان توصیفش کرد
۹)استاد قران درباره عشق گفت” عشق تنها ایه ای است که در هیچ سوره ای پیدا نمیشه
۱۰)استاد ورزش درباره عشق گفت:عشق تنها توپی است که اوت نمیشه
۱۱)استاد فارسی درباره عشق گفت:عشق تنها کلمه ای است که ماضی ومضارع نداره
۱۲)استاد زیست درباره عشق گفت:عشق تنها میکروبی هست که از راه چشم وارد میشود…
پس وقتی درباره عشق صحبت میکنیم باید مثل خودش با احساس باشیم..
خسته نباشید جناب دکتر عزیز

م. بردبار
۱۴۰۲/۰۴/۲۲ ۱۹:۱۳

درود بر شما. خیلی خوب انواع عشق از دیدگاه اریک فروم را بیان کنید. سپاس از توضیحات شما. اما کاش عشق به طبیعت و حیوانات نیز مفصل مورد بحث قرار می گرفت.