دانشنامه روانشناسی مردمی
علیرضا نوربخش (مشاور بالینی)

معنی درمانی فرانکل

کسی که برای زندگی چرایی دارد تقریبا با هر چگونگی ای خواهد ساخت

بنا به گفتهٔ ویکتور فرانکل معنادرمانی عبارت است از: «درمان از رهگذر معنا یا شفابخشی از رهگذر معنا» یا «روان درمانی متمرکز بر معنا»

معنی درمانی فرانکل

«کسی که برای زندگی چرایی دارد تقریبا با هر چگونگی ای خواهد ساخت»  فردریک نیچه

زندگینامه فرانکل :

ویکتور امیل فرانکل در ۲۶مارس ۱۹۰۵ میلادی در شهر وین دیده به جهان گشود. پس از طی تحصیلات مقدماتی وارد دانشگاه شد و در همان شهر در سال ۱۹۳۰م دانشکده را به پایان رسانید. در سپتامبر سال ۱۹۴۲ حوادثی برای وی رخ داد که زندگی شخصی و حرفه ای اش را به کلی تحت تأثیر قرار داد. در آن سال به دست نازی ها اسیر شد و در حالی که ۳۷سال داشت، سیر و سفر حماسه وار سه ساله اش را در دنیای کابوسناک ظلم و شکنجه و محرومیت و گرسنگی آغاز کرد.

از سال ۱۹۴۲ تا ۱۹۴۵م نخست در آشویتس و سپس در داخائو زندانی شماره ۱۱۹۱۰۴ بود. خانواده اش جملگی به اسارت برده شدند و به جز خواهرش، همگی آنها در اردوگاه های نازی جان خود را از دست دادند. با همه رنج و مشقتی که در آشویتس و داخائو تحمل کرد، زندگی را شایسته پاسداشت می دانست. فرانکل با معرفتی از اردوگاه بازگشت، معرفت از اینکه انسان ها در هر حال و وضعی در انتخاب اعمال خویش ممتازند، اینکه حتی در تاریک ترین لحظه ها، می توان نشانه ای از آزادی معنوی و پاره ای از استقلال خود را حفظ کرد.

اردوگاه های کار اجباری
اردوگاه های کار اجباری

او پی برد که انسان ها می توانند هرچیز ارزشمندی را از دست بدهند، مگر یک چیز؛ آزادی انتخاب، شیوه برخورد یا شیوه واکنش نسبت به سرنوشت و آزادی برگزیدن راه خویش.

گوردون آلپورت در پیش درآمدی که بر کتاب «انسان در جست وجوی معنی» (mans search for meaning) نگاشته، می گوید:

«چگونه او که همه چیز را از دست داده، همه ارزش ها را رو به زوال دیده، رنجور از گرسنگی، سرما، خشونت و وحشیگری و هر دم به انتظار مرگ، زندگی را شایسته نگاهداری دانسته است؟ پزشک روانشناسی که خود این دردها را کشیده باشد، حرفش شنیدن دارد. او باید بهتر از هر کس دیگری بتواند به شرایط انسانی ما با علم و علاقه بنگرد. گفتار دکتر فرانکل طنین شادمانه ای دارد و بسیار ژرف تر از آن است که بتوان از آن به آسانی گذشت.»

 

به نظر فرانکل آزادی به معنای رهایی از سه چیز است:

۱ـ غریزه‌ها
۲ـ خوی‌ها و عادت‌ها 
۳ـ محیط

فرانکل پس از اتمام جنگ به وین بازگشت و ریاست بخش اعصاب بیمارستان پلی کلینیک و استادی عصب شناسی و روانپزشکی دانشکده پزشکی وین را برعهده گرفت. او با تأکید بر اهمیت معناخواهی برای وجود انسان، یعنی نظامی که خود آن را لوگوتراپی (logotherapy) خوانده است، کارش را از نو آغاز کرد. در سال های بعد، فرانکل با پشتکار و سخت کوشی کم نظیر، نگرش خویش را به طبیعت انسانی، به صورت مقاله و سخنرانی و ۳۲ کتاب که بسیاری از آنها به ۲۷زبان ترجمه شده اند، پرورانده و انتشار داد.

در سال ۱۹۹۲ دوستان و اعضای خانواده اش مؤسسه ویکتور فرانکل را به افتخار او بنیان نهادند. ویکتور امیل فرانکل در دوم سپتامبر سال ۱۹۹۷ دیده از جهان فرو بست. بسیاری از مردم، کار او را به ویژه برای مشکلات عصر و فرهنگ ما بسیار متناسب دیده اند.

نظریه ویکتور فرانکل و شیوه درمانی اش حاصل تجارب او در اردوگاه های مرگ نازی هاست. با مشاهده آنهایی که جان سالم به در بردند و آنهایی که مردند. او می دید که افرادی که امید می بستند تا به معشوق خود بپیوندند، یا آنهایی که نقشه و طرحی برای کامل شدن داشتند، یا افرادی که از ایمانی قوی بهره داشتند، نسبت به آنهایی که امیدشان به همه چیز را از دست داده بودند، از فرصت و شانس بیشتری بر سر زنده ماندن برخوردار بودند.

فرانکل و درمان اختصاصی او معنا درمانی را نمی توان جدای از ‏رویکرد والد آن یعنی رویکرد وجودی انسان گرا بررسی کرد. فرانکل ‏در کنار لودیگ بینز وانگر و مدارد باس جزو برجسته ترین روان ‏درمانگران وجودی است‏‎ ‎‏(بوجنتال, ۲۰۰۰), او پایه گذار “تحلیل ‏وجود” است . حتی اگر کسی گرایش معنوی نداشته ‏باشد برایش کار دشواری است تا این پیام فرانکل را نشنیده ‏بگیرد: ورای غرایز و ژن های خودخواه، ماورای شرطی سازی ‏کلاسیک و عامل, ماورای حاکمیت زیست شناختی چیز خاصی هست، شخص یگانه و انسانی بی همتا.

معنای زندگی :

آلبر کامو در افسانه ی سیزیف مدعی است که « در حقیقت فقط یک سوال جدی وجود دارد و آن این است که آیا زندگی ارزش زیستن دارد یا نه ؟ » آلبرت انیشتین نیز بر این باور است که : «انسانی که زندگی اش را بی معنا می بیند . نه تنها بیچاره است ، بلکه دشوار بتوان گفت که شایسته زیستن است » به گفته فرانکل جست و جوی معنایی برای زندگی و پرسش درباره اینکه آیا چنین معنایی وجود دارد حق ویژه انسان است این جست و جو نشان از درستی و صمیمیت عقلی دارد . معنا جویی حقیقتا نیاز ویژه ای است که قابل تنزل به سطح دیگر نیازها نیست و با درجه کم یا زیاد در همه انسان ها وجود دارد گرچه زیگموند فروید نوشته است « لحظه ای که شخص در مورد احساس یا ارزش زندگی به تحقیق بپردازد بیمار است»  ولی به عقیده فرانکل ، شخص به این وسیله انسانیت خویش را متجلی می سازد ، این برای انسان یک موفقیت انسانی است که در صدد یافتن معنای زندگی باشد ، حتی سوال کردن در این مورد که آیا اصلا معنایی در کار هست یا نه ، یک موفقیت انسانی است .

معنا را باید یافت، نه اینکه جعل کرد. معنا مثل خنده می ماند، فرانکل می گوید: شما نمی توانید کسی را وادار به خندیدن کنید، بلکه باید برای او لطیفه ای تعریف کرد. همین امر در مورد ایمان، امید و عشق نیز صادق است. آنها را نمی توان از شخص دیگری تحصیل کرد. معنا کشف کردنی است، نه جعل کردنی. اما معنا در نهایت برای هر فردی منحصر به فرد و خاص خود اوست.

معنی درمانی فرانکل

تعریف لوگوتراپی یا معنادرمانی:

بنا به گفتهٔ ویکتور فرانکل معنادرمانی عبارت است از: «درمان از رهگذر معنا یا شفابخشی از رهگذر معنا» یا «روان درمانی متمرکز بر معنا». لوگوتراپی در لغت به معنی «درمان از طریق معنا» است و نوعی درمان فعالانه – رهنمودی است که متوجه یاری رساندن به بیمار، خاصه در مراحل بحران زندگی است. این نوع درمان مفروض می گیرد که زندگی معنای بی قید و شرط دارد و این معنا را هرکس، در هرجا و در هر زمان می تواند بیابد و کشف کند.

لوگوتراپی یا تحلیل وجودی (معنی درمانی) پس از روانکاوی فروید و روانشناسی فردی آدلر سومین مکتب روان درمانی وین شمرده می شود که توسط ویکتور امیل فرانکل (۱۹۹۷-۱۹۰۵م) متخصص اعصاب و استاد روانپزشکی و فلسفه دانشگاه وین، بنیان گذاشته شد. این نظریه به لحاظ فلسفی ریشه در اگزیستانسیالیسم و پدیدارشناسی ، به لحاظ روانشناختی ریشه در روانکاوی و روانشناسی فردی و به لحاظ معنوی ریشه در تعهدی تام و تمام به وجود انسان دارد.

فرانکل شیوه درمان خود را لوگوتراپی نامید که از واژه لوگوس(logos) یونانی به معنای کلمه، روح، خدا یا معنا مشتق شده است. اما فرانکل تنها بر معنای آخرین لوگوس توجه می کند. او در مقایسه خود با روانپزشک بزرگ وینی دیگر، یعنی فروید و آدلر، بیان می کند که فروید اساساً اراده معطوف به لذت (Will to pleasure) را به عنوان سرچشمه همه انگیزه های انسان فرض می گیرد و آدلر، اراده معطوف به قدرت (Will to power) را. اما لوگوتراپی اراده معطوف به معنا (Will to meaning) را به عنوان سرچشمه همه انگیزه های انسان، فرض می گیرد.

فرانکل همچنین واژه یونانی Noos را به کار می برد که به معنای ذهن یا روح است. او می گوید که در روان شناسی سنتی، بر «روان پویه شناسی» (psy chodynamics) تمرکز می شود که برطبق آن انسان ها موجوداتی اند که در پی تقلیل و کاهش فشارهای عصبی خود هستند. در عوض، فرانکل بر این باور است که ما باید بر «تکاپوی اندیشه ای» (Noodynamics) تمرکز کنیم که در آن، فشارعصبی، حداقل تا آن هنگام که به معنایی راه برد، برای سلامت روانی لازم و ضروری است. انسان ها برای اینکه درگیر کوشش برای نیل به یک هدف ارزشمند شوند، به فشارعصبی یا تنش نیاز دارند.

هدف فرانکل برقراری تعادل میان دیدگاه روان شناختی و منظر معنوی بود و این کار را همچون گامی مهم به سوی ایجاد و توسعه درمان های اثربخش می دید. او می گوید: درمان روان نژندی نوع بشر مستلزم انسانی کردن دوباره روان درمانی است.

تحلیل وجودی یا لوگوتراپی ۳ مرحله دارد:

نقطه آغازین، این واقعیت پدیدار شناختی بنیادین است که انسان بودن در خودآگاهی و پاسخگو بودن است و در ترکیبی از این دو، یعنی انسان در آگاهی از مسئولیت به اوج می رسد. در دومین مرحله، تحلیل وجودی پا به وادی معنویت ناخودآگاه می گذارد. در مرحله سوم به دینداری ناخودآگاه در درون ناخودآگاه معنوی دست می یابد.

الف) تحلیل وجودی در مرحله اول بر آزادی اراده و مسئولیتی که از پس آن می آید، تأکید می کند و از این رو، مبانی اگزیستانسیالیستی دارد. در واقع، آزادی انتخاب یکی از ابعاد هستی انسان است. عوامل غیرمعنوی، یعنی غریزه، توارث یا اوضاع و احول محیط، چیزی را برای ما تعیین نمی کنند. فرانکل بر این باور است که اگر بخواهیم سلامت روان داشته باشیم، آزادی انتخاب رفتار خود را داریم و باید این آزادی را به کار بریم.

ب) در مرحله دوم، تحلیل وجودی پا به عرصه معنویت ناخودآگاه می گذارد و با کشف ناخودآگاه معنوی، شناخت ناخودآگاه آشکار می شود. به باور فرانکل، در این ژرفناهای معنوی ناخودآگاه، انتخاب های وجودی بزرگی انجام می شود. نتیجه آنکه، پاسخگو بودن انسان به سطح ناخودآگاه می رسد؛ بدین سان انسان، افزون بر پاسخگویی آگاهانه باید پاسخگوی ناخودآگاه نیز باشد.

  ج) تحلیل وجودی در مرحله سوم، به کشف دینداری ناخودآگاه در درون ناخودآگاه معنوی نایل می شود.  فرانکل می گوید: هر قدر خواهان طرح ریزی و تدوین این رابطه به عنوان جزئی یگانه از ناخودآگاه باشیم، بازهم با چیزی مواجه هستیم که من آن را با «ناخودآگاه متعالی» اصطلاح کرده ام. این مفهوم به این معناست که انسان همیشه- حتی در سطح ناخودآگاه- در ارتباطی آگاهانه با تعالی قرار دارد.

وجدان 

یکی از مفاهیم عمده مورد استفاده ویکتور فرانکل، مفهوم وجدان است. او وجدان را همچون نوعی معنویت ناخودآگاهی می داند که از ناخودآگاه غریزی که مورد تاکید فروید و دیگران بود، متفاوت است. او صریحا درباره وجدان می گوید: انسان بودن عبارت است از مسئول بودن، یعنی مسئولیت وجودی و مسئول بودن نسبت به وجود خودمان. وجدان، امری شهودی و تا حد زیادی شخصی است. وجدان به شخصی واقعی و در حال و وضعی واقعی اشاره دارد و نمی توان آن را به «قوانین کلی» صرف فروکاست.

سنت و ارزش های سنتی، بی درنگ از زندگی بسیاری از انسان ها رخت بربسته است. اما هنگامی که با مشکلی مواجه می شویم، لزومی ندارد که امید خود را از دست بدهیم. بی گمان هر جامعه ای می کوشد تا معناداری را در آداب و رسوم خود خلاصه کند، اما معنا در نهایت برای هر فردی منحصر به فرد و خاص خود او است.

معنای مرگ

از اساسی ترین رنج های آدمی، مرگ است. تصور مرگ فرد را شاید به این فکر سوق دهد که سرانجام زندگی پوچ و بی معناست. به عقیده فرانکل، مرگ نه تنها چهره زندگی را بی معنا نمی کند; بلکه موقتی بودن زندگی را پرمعنا می سازد. مرگ، مسئولیت آدمی را به او یادآور می شود. مرگ، خارج از حوزه قدرت و مسئولیت آدمی است, اما کشمکش مداوم میان سرنوشت درونی و بیرونی آدمی و آزادی او, ماهیت اصلی زندگی است.

فرانکل می گوید: (طوری زندگی کن, درست مثل این که برای بار دوم است که زندگی می کنی و در بار اول, همان قدر مرتکب خطا شده ای که در حال حاضر.) بیماری روانی از کوششی بی فایده برای پنهان کردن رنج، گناه و مرگ به عنوان جنبه های اساسی وجودی بشر ریشه می گیرد. بنابراین, رنج بردن در موقعیتی غیرقابل تغییر مثل بیماری لاعلاج، گناه به عنوان جایز الخطا بودن بشر و مرگ آگاهی از گذرایی و پایان پذیری زندگی است.

خلاء وجودی 

تلاش و کوشش برای یافتن معنا، ممکن است نقش برآب شود و این ناکامی در معنا یابی احتمال دارد که به روان نژندی اندیشه زاد (Noogenic Neurosis) یا روان نژندی وجودی یا معنوی (existential or spiritual Neurosis)، راه برد. به نظر می رسد که امروزه، مردم بیش از گذشته پوچی، بی معنایی، بی هدفی، بیهودگی و سرگردانی را در زندگی خود تجربه می کنند و با رفتارهای نامعمول که به خود، دیگران و جامعه یا هر چیز دیگری صدمه می زند، به این تجارب عکس العمل نشان می دهند.

یکی از مفاهیم مورد توجه فرانکل، خلأ وجودی (Existential Vacuum) است. اگر معنا عبارت از چیزی است که مطلوب و دلخواه ماست، پس بی معنایی، شکاف و خلأیی در زندگی ما محسوب است. فرانکل اظهار می کند که یکی از عیان ترین علائم خلأ وجودی در جامعه امروز، ملالت و بی حوصلگی است. او خاطر نشان می کند که چگونه است که مردم در اوقات فراغت شان با اینکه می خواهند کاری انجام دهند، دست به کاری نمی زنند و در وضعیتی بحرانی گرفتار می آیند. از همین روی شخص می کوشد تا خلأ وجودی اش را با «چیزی بی ارزش» که رضایت او را حاصل می کند، پر کند و امید هم می بندد که این رضایتمندی در حد اعلای خود باشد؛ ممکن است بکوشد تا زندگی را از لذت و کام بردن یا با انجام عمل جنسی عنان گسیخته یا با زندگی پرتجمل آکنده کند؛ یا ممکن است از پی قدرت (قدرتی که محصول موفقیت های مالی است) برود یا احتمال دارد که زندگی را از طریق هم رنگی با جماعت و عمل به عرف و آداب و رسوم پر کند و یا ممکن است این خلأ را مملو از عصبانیت، نفرت و کوشش برای از میان بردن آن چیزی کند که می پندارد به او صدمه می زند. یا همچنین این احتمال هست که زندگی را با تسلسل روانی نژندانه از قبیل وسواس فکری مدام به آلودگی و پاکی یا ترس ناشی از فکر مدام به موضوعی ترسناک پر کند.

در این تسلسل های زیان آور، شخص هر چه که انجام می دهد بسنده نخواهد بود و این تسلسل ها بر چیزی استوار و مبتنی اند که فرانکل به آن دلشوره (anticipatory anxiety) می گوید. این دلشوره موجب وقوع چیزی می شود که شخص از آن ترس دارد. برای مثال، وقتی که کسی از امتحان می ترسد، این ترس مانع از این می شود که او به خوبی از پس امتحان برآید و نیز موجب می شود که او از هر امتحانی بترسد. مفهوم متناظر با دلشوره، قصد گزاف(hyperintention) است. کوشش بسیار نیز می تواند مانع موفقیت شخص در چیزی شود. یکی از شایع ترین نمونه ها، بی خوابی است. بسیاری از مردم هنگامی که نمی توانند بخوابند، تمام سعی خود را به کار می برند، غافل از اینکه همین کوشش مفرط موجب بی خوابی بیشتر می شود. بدین سان این تسلسل زیان آور ادامه می یابد.

درک و برداشت فرانکل از خلأ وجودی به تجارب او در اردوگاه های مرگ نازی بازمی گردد. وقتی چیزهایی که به زندگی شخص معنایی می داد، مثل کار، خانواده و حتی لذت های ناچیز حیات، از زندگی او حذف می شد، به نظر می رسید که آینده او رو به تباهی می رود.

فرانکل می گوید: «انسان تنها با چشم امید داشتن به آینده است که می تواند زنده بماند؛ زندانی ای که ایمان به آینده را از دست می داد آینده اش محکوم به تباهی بود» . او بر این باور است که مشکلاتی که از خلأ وجودی ناشی می شوند، نه تنها فراگیر و همگانی است، بلکه همچنین با شتاب در سراسر جامعه انتشار می یابد. او این وضعیت را بیماری فراگیر «احساس پوچی» می نامد. حتی افراط های اقتصادی و سیاسی را می توان از تبعات و نتایج احساس پوچی دانست.

فرانکل، افسردگی، اعتیاد و پرخاشگری را مثلث روان نژندی همگانی می نامد. او هشدار می دهد که خشونت و مصرف مواد مخدر و دیگر رفتارهای منفی که در تلویزیون، سینما و حتی موسیقی به نمایش درمی آیند، تشنگان معنا را متقاعد می کند که زندگی آنها فقط با تقلید از قهرمان هایشان بهبود می یابد. به گفته او، حتی ورزش نیز پرخاشگری را ترویج می کند.

آسیب شناسی روانی(Psychopathology)

فرانکل، جزئیاتی را به عنوان سرچشمه تنوع آسیب شناسی های روانی ارائه می کند. برای مثال، ظاهراً روان نژندی، بر اضطراب وجودی(Existential Anxiety)، یعنی «زخم دیدن وجدان» مبتنی است. فرد که نمی داند اضطرابش معلول احساس مسئولیت تحقق نیافته او و فقدان معنا است، به آن اضطراب عکس العمل نشان می دهد و آن را بر بخش پیچیده ای از زندگی معطوف می کند. برای مثال، شخص خود بیمار پندار(The hypochondriac) اضطرارش را بر یک بیماری هولناک معطوف می کند و شخصی که دچار ترس بیمارگونه است بر چیزی متمرکز می شود که در گذشته او را با دل نگرانی به انجام کاری واداشته است یا کسی که لکنت زبان دارد بر سکوی سخنرانی تمرکز می کند.

اختلال وسواس جبری (obsessive- compulsive disorder) نیز کارکردی مشابه دارد. شخصی که دچار این نابسامانی است بر خلاف بیشتر مردم، فاقد احساس اطمینان در انجام تمام و کمال کار است. برای اکثر ما اطمینانی تقریبی نسبت به انجام کاری ساده به مانند قفل کردن در به هنگام شب، بسنده است، اما شخصی که دچار این نابسامانی است، خواستار یقینی کامل است که غیر قابل حصول است. از آنجا که کمال در هر چیزی، حتی برای شخص وسواس جبری، امری محال است، شخصی که دچار نابسامانی است توجه اش را بر بخشی از زندگی معطوف می کند که در گذشته مشکلاتی را برای او موجب شده است.

فرانکل نیز به مانند بیشتر روانشناسان اگزیستانسیالیست، اهمیت مؤلفه های روان شناختی و وراثتی را در آسیب شناسی روانی تصدیق می کند. برای مثال او بر این باور است که افسردگی بر تقلیل انرژی جسمانی مبتنی است. در سطح روانشناختی، فرانکل افسردگی را به احساس عدم کفایتی مربوط می داند که ما هنگامی که به لحاظ جسمی و روانی با تکلیفی روبه رومی شویم، آن را احساس می کنیم. در سطح معنوی، فرانکل افسردگی را تنشی می داند میان آنچه که هست و آنچه که باید باشد. در این حالت، ظاهراً شخص اهدافش را دست نیافتنی می داند و معنایی برای آینده خود نمی یابد. با گذشت زمان، از خود متنفر می شود و این تنفر را به دیگران و حتی به کل بشریت فرافکنی می کند. این شکاف و خلأ دائمی میان آنچه که هست و آنچه که باید باشد، برای او تبدیل به جهنم پوچی می شود.

بنا به فهم فرانکل روان گسیختگی(sehizphrenia) نیز ریشه در اختلال تفکر و شناختی(physiological) دارد. در این مورد، شخص روان گسیخته بیشتر خود را شی ء می پندارد تا شخص. اکثر ما هنگامی که تفکراتی در سر داریم، می دانیم که این تفکرات از درون اذهان خود ما برمی آیند، اما شخص روان گسیخته(Schizophrenic)، به دلایلی که هنوز معلوم نیست، بالاجبار منظری منفعلانه به آن تفکرات دارد و آنها را چون نجوا تلقی می کند و ممکن است خود را نظاره کند و به خود مظنون و بدگمان شود. در این حالت او منفعلانه به خود می نگرد و آزار می بیند. فرانکل معتقد است که این انفعال، ریشه در گرایشی مفرط به خویشتن نگری(self-observation) دارد. گویی اختلافی هست میان «خویشتنی» که می بیند و «خویشتنی» که دیده می شود؛ خویشتن نظاره نگر پوچ و تهی و عاری از واقعیت و خویشتنی که دیده می شود بیگانه به نظر می آید.

یافتن معنا 

حال چگونه می توانیم معنایی بیابیم؟ فرانکل سه رهیافت اصلی را مورد بحث قرار می دهد.

۱) ارزش های تجربی (experiential values): یعنی تجربه کردن چیزی یا کسی که به شخص ارزش می دهد. این رهیافت مشتمل بر حالات اوج گیری(peak-experiences) یا تجارب زیبایی شناختی است از قبیل مشاهده اثر هنری یا مشاهده شگفتی های طبیعت. مهمترین نمونه ارزش های تجربی، عشقی است که ما به انسان دیگری می ورزیم. از رهگذر این عشق ورزی می توانیم به معشوق خود این توانایی را بدهیم که معنای زندگی اش را وسعت بخشد و ما هم با چنین عملی می توانیم معنای مختص خودمان را وسعت دهیم. فرانکل می گوید: عشق هدف غایی و برترین هدفی است که بشر در آرزوی آن است.

او خاطر نشان می کند که در جامعه مدرن، بسیاری از افراد، عمل جنسی را با عشق خلط می کنند. عمل جنسی فقط هنگامی لذت بخش است که نمود جسمانی عشق باشد. عشق شناخت منحصر به فرد بودن دیگری به مثابه فرد است. به دیگر سخن عشق شناخت شهودی توانایی کامل دیگری به عنوان انسان است.

۲)ارزش های خلاق (Creative Values) : این عقیده سنتی اگزیستانسیالیستی است که بر طبق آن، شخص با درگیر شدن در برنامه ها و نقشه هایش،یا در برنامه و طرح زندگی خود، به معنا می رسد. این شیوه مشتمل بر خلاقیتی است که در هنر، موسیقی، نویسندگی، اختراع و غیره مشاهده می شود. فرانکل خلاقیت را همچون عشق کارکرد ناخودآگاه معنوی، یعنی وجدان، می داند.

۳) ارزش های نگرشی (attitudinal Values) : که فقط عده اندکی از آن بهره دارند. ارزش های گرایشی مشتمل اند بر فضایلی چون: شفقت، شجاعت، شوخ طبعی و غیره. اما مشهورترین نمونه ای که فرانکل می آورد، عبارت است از یافتن معنا از طریق رنج بردن.  زنده بودن یعنی رنج کشیدن و معنایی برای آن یافتن، یعنی زندگی. با یافتن معنا می توان رنج را با وقار و متانت تحمل کرد. فرانکل خاطرنشان می کند که اشخاص به شدت بیمار، اغلب فرصتی برای تحمل شجاعانه رنج ندارند و بدین سان، مانع از بروز نوعی وقار و متانت در خود می شوند. فرانکل در کتاب انسان در جست وجوی معنا می گوید: «هر چیزی را می توان از انسان گرفت، اما یک چیز را نه: آخرین آزادی های انسان برای برگزیدن نگرش خود در هر شرایطی؛ آزادی انتخاب راه خویش را.»

تعالی(Transcendence)

با وجود این، ارزش های تجربی، خلاق و نگرشی صرفاً نمودهای روئین و ظاهری چیزی بسیار بنیادی ترند که فرانکل آن را فرامعنی یا تعالی می نامد. در اینجا، گرایش دینی فرانکل را مشاهده می کنیم: فرامعنی، در واقع، این عقیده است که معنای غایی (Ultiwate meaning) در زندگی هست. معنایی که نه به انسان های دیگر، نه به طرح و برنامه ما و نه حتی به وقار و متانت ما منوط است. این اشاره ای است به خدا یا معنای معنوی.

این تلقی، اگزیستانسیالیسم فرانکل را از اگزیستانسیالیسم کسی مانند ژان پل سارتر متمایز می کند. سارتر و دیگر اگزیستانسیالیست ها، استدلال می کنند که زندگی اساساً بی معنا است و ما باید شجاعت مواجهه با این بی معنایی را داشته باشیم. سارتر می گوید ما باید بیاموزیم که بی معنایی غایی را تحمل کنیم. در عوض، فرانکل می گوید که ما باید ناتوانی خود را در فهم تمام و کمال معناداری غایی زندگی بپذیریم، چرا که «لوگوس (معنا) از منطق ژرف تر است.»

روش ها و فنون معنی درمانی:

معنا درمانی نوعی از روان درمانی است که اساس روان آزردگی را ‏تقلای معنوی می بیند. در عمل, روان درمانی و معنا درمانی جدایی ‏ناپذیرند, زیرا ابعاد روان شناختی, فلسفی یا معنوی آدمی را نمی توان ‏از هم جدا کرد. روان درمانی جنبه های روان شناختی یک جهان بینی ‏را آشکار می سازد. حال آنکه معنا درمانی نقایص مربوط به پایه های ‏غیر متعارف چشم انداز بیمار نسبت به جهان را نمایان می سازد. ‏

هدف معنا درمانی توانا ساختن بیمار برای کشف معنای منحصر بفرد ‏خودشان می باشد. معنا درمانی می کوشد تا حدود اختیارها و آزادی ‏های بیمار را ترسیم کند. معنا درمانی در شکستن چرخه های معیوب ‏روان آزردگی مؤثر است(وانگ, ۲۰۰۰). ‏ مشاور و درمانگر معتقد به معنا درمانی می کوشند تا به مراجع ‏کمک شود که در زندگی خود هدف و منظوری را جستجو کند, هدف ‏و منظوری که متناسب وجود و هستی وی بوده برای او معنا داشته ‏باشد. ‏

اساس دیدگاه فرانکل این است که انسان موجودی است آگاه و ‏موجودی است مسؤول. معنا درمانی فراسوی هر دو بعد وجود انسان ‏رفته و بر این باور است که باید قلمرو دیگری را به آن افزود و آن ‏همانا جنبه روحی و معنویت انسانیت. مسؤولیت به آگاهی مربوط است ‏و آگاهی از وجدان سرچشمه می گیرد(قاضی, ۱۳۸۳). ‏

لوکاس(۱۹۹۸)چهار فن معنی درمانی را مطرح می کند:‏

۱) قصد متناقض: هدف این فن توقف حلقه معیوب روان رنجور بیمار است . دراینجا سعی می شود تا درمانجو از علامت فاصله ‏گرفته و خود را از شر روان آزردگی رها کند. بنابراین اگر بیمار از ‏علائم فرار نکند و به استقبال آنها برود شاهد از بین رفتن علائم ‏خواهیم بود(فرانکل, ۱۹۶۷). ‏

۲) بازتاب زدائی: در این فن از درمانجو خواسته می شود تا به مسائل ‏خود دوباره توجه کند و جنبه های هرچه مثبت تر زندگی خود را در ‏نظر بگیرد. به طور کلی گام نخست برای درمان این است که درمانجو بین خودش ‏و علائم فاصله ایجاد کند، سپس توان مبارزه جویی روح انسان برای ‏متعالی کردن شرایط فعلی فرا خوانده می شود و درمانجو به سوی ‏فعالیتهای مثبت انگیخته می شود. این کار باعث کاهش علائم می ‏گردد. ‏

۳) تعدیل نگرش ها: دوباره شکل دادن خود و رشد درونی در این فن مورد توجه است . این فن بر تغییر مجدد چارچوب نگرش ها از ‏منفی به مثبت تأکید می کند. ‏

۴) تعلیم حساسیت به معنا : سه فن معنا درمانبخش پیشین وقتی مؤثرتر ‏خواهند بود که درمانگر قدرت مبارزه جویی روح انسان را به کمک می ‏طلبد. درمانگر در این فن قدرت تلقین را مورد استفاده قرار می دهد و ‏به شکل مستقیم از درمانجو می خواهد که برای تغییر مثبت شرایط ‏فعلی و وضعیت جسمانی-هیجانی اش به خود تکانی بدهد. درمانگر ‏اعتماد به شکوه, آزادی, مسؤولیت, جهت گزینی معنایی و توان تغییر ‏مثبت را به درمانجو گوشزد می کند. ‏

منابع:

فرانکل، ویکتور. انسان در جستجوی معنی، معنی درمانی چیست. ترجمهٔ دکتر نهضت فرنودی، مهین میلانی.

دوآن، شولتس. روان‌شناسی کمال، الگوی شخصیت سالم. ترجمهٔ گیتی خوشدل. تهران: نشر نو.

کری، جرالد؛ نظریه و کاربست مشاوره و روان درمانی، ترجمه : یحی سید محمدی؛ انتشارات ارسباران .

۴ ۱۰ رای ها
رأی دهی به مقاله
* درود بر شما که با حمایت خود و دعوت دیگران به مطالعه این مطلب و دیگر مطالبم، به من انگیزه می دهید. لطفا در کامنت ها و مباحثات شرکت کنید و پرسشگر باشید. جهت مشاوره تلفنی یا حضوری با شماره ۰۹۳۵۵۷۵۸۳۵۸ در تلگرام یا ایمو هماهنگ نمایید. همچنین می توانید با شماره ۰۹۱۲۰۷۲۸۷۱۲ تماس بگیرید. *

4 نظر
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
جواد
۱۳۹۵/۱۲/۲۰ ۰۸:۵۱

عالی است.

زيبا
۱۳۹۶/۱۰/۰۴ ۱۶:۲۳

توضیحات بى نظیر و عالى بود،ممنون از وبسایت خوبتون

فاطمه
۱۳۹۸/۱۰/۲۱ ۰۴:۴۳

بسیار مفید بود. از زحمات شما متشکرم.
برای استفاده از مطالب چگونه به مقاله شما ارجاع دهم؟

هادی
۱۳۹۹/۰۶/۰۲ ۱۳:۳۱

درود. به عنوان کسی که ۱۰ سال است در معرض تشخیصهای روانشناسانی با دیدگاههای فرویدی و موج سومی و… قرار داشته ام و هیچ بهبودی ای نداشتم، نکاتی را عرض میکنم.
۱- اگر ملاک ما برای پذیرش یا ردکردن یک نظریه، گروه های آماری باشد که آن نظریi روی آن آزمایش شده است، هیچ نظریه ای قابل پذیرش نیست. تمام نظریات روانشناسی، “برداشت”هایی بوده است که یک روانشناس داشته است، نه “تحلیل نتایج”.
۲-در روانشناسی با “مفاهیم”ی سر و کار داریم که هیچ نمود بیرونی ندارند: ضمیر خودآگاه و ناخود آگاه و نیمه خود آگاه، خود “معنا”، کودک درون، و… .
۳-نظریات روانشناسان خواه ناخواه متاثر از سبک زندگی، شخصیت، باورهای اساسی و فرضیاتی است که هیچ گاه نمیتوان آن را از نظریه جدا کرد.
۴-جمعیت زیادی از افرادی که سالیانه به مشکلات روانی مبتلا میشوند ، گواه این مطلب است که بسیاری از مفاهیم روانشناسی قابل یادگیری نیست.
۵-فرض نانوشته ی تمام روانشناسان این است که علت مشکل مراجع، فیزیولوژیکی نباشد. در صورتیکه برخی از مشکلات روانی ریشه فیزیولوژیک دارند و هیچگاه آزمایشی برای تشخیص آن داده نمیشود.
۶- “درمان” در بسیاری از موارد اتفاق نمی افتد. فقط “سازگار شدن” رخ میدهد.
۷-یادگیری و به تعبیر دیگر “تغییر” به خاطر تغییر در “رفتار”، “فکر” یا “ضمیر ناخودآگاه”(مهارت) است. بسیاری از مطالب درمانی، هیچ تغییری را در این سه حیطه ارائه نمیکنند. حجم بالای مطالب روانشناسی در سایتها و متاسفانه در کتابهای نویسندگان مطرح این حوزه، فاجعه است.
۸-بسیاری از روانشناسان خودشان درگیر افسردگی، برچسب زدن به دیگران، کم حوصلگی، نرسیدن به قله های موفقیت، درآمد کم، هوش هیجانی کم و… هستند.

کمی فکر کنیم…..