دانشنامه روانشناسی مردمی
علیرضا نوربخش (مشاور بالینی)

روانشناسی بالینی

روانشناسی بالينی

روان‌شناسی بالینی یکی از شاخه‌های کاربردی علم روان‌شناسی است که به طور روزافزونی رو به توسعه می‌گذارد. کاربرد اساسی روان‌شناسی بالینی در حیطه سلامت روان می‌باشد. توجه به سلامت روان افراد، یکی از اساسی‌ترین اموری است که بایستی در جامعه به آن نظری خاص مبذول داشت و روان‌شناسان بالینی هستند که می‌توانند نقشی حساس را در حل مشکلات مربوط در این حیطه ایفا نمایند.

  اگرچه روان‌شناسی، خود نسبتا علمی جدید است اما حیطه‌های کاربردی آن در بسیاری از امور مورد استفاده قرار گرفته است. چون تئوری‌های خاص یا “واقعیت‌ها” همیشه مورد موافقت کامل همه نبوده‌اند، لذا در روان‌شناسی بالینی هم، نمی‌توان فقط یک سری از مهارت‌های مورد قبول را جهت کسانی که می‌خواهند در این رشته کار کنند، تعلیم داد. توصیف و تبیین مناسب از این رشته تحصیلی بایستی در برگیرنده نقطه نظرات متفاوتی باشد. این نکته را نباید از نظر دور داشت که روش‌های کاربردی نمی‌توانند بدون اساس نظری و یافته‌های تجربی پایدار بمانند و روان‌شناسی بالینی هم از این جهت مستثنی نیست.

  این رشته با روش  بالینی(مطالعه عمیق موارد فردی) به فرد کمک می‌کند تا بتواند به یک سازش نسبی با خود و جهان پیرامون دست یابد. شخصی که به روان‌شناس بالینی مراجعه می‌کند، فردی است که به دلایل مختلف، تعادل قبلی‌اش به هم خورده و به کمک روش‌ها و ابزارهای قبلی نتوانسته است سازش مجددی با شرایط جدید پیدا کند. اگر مشکلی که فرد به خاطر آن مراجعه کرده در چارچوب اختلالات مشخص روان‌شناختی قرار داشته باشد، فرایند عمل روان‌شناس بالینی، “درمان‌گری” خواهد بود. اما در غیر این صورت، فرایند عمل “مشاوره” نامیده می‌شود. برخی تصور می‌کنند، مشاوره شاخه‌ای جدا از روان‌شناسی بالینی است. در حالی که این صحت ندارد.

 درمان

  برخلاف مواضع کهن پزشکی که افراد را یا سالم و یا بیمار فرض می‌کرد، روان‌شناسی بالینی بیماری و سلامت یا مرضی و بهنجاری را دو کرانه یک پیوستار می‌داند که هر کس می‌تواند در جایی از این پیوستار قرار داشته باشد. در این صورت روان‌شناسی بالینی، فقط علم تشخیص و درمان اختلالات روان‌شناختی نخواهد بود. بلکه شاخه‌ای از روان‌شناختی تلقی خواهد شد که به هر کس کمک می‌کند تا فاصله خود را از کرانه سلامت کم کرده و سازش‌یافتگی بهتری با خود و جهان پیرامون داشته باشد.

  اگرچه در روان‌شناسی بالینی همچون پزشکی واژه‌های بیماری، اختلال، درمان‌گری و مانند آن وجود دارد اما روش‌های آن به کلی از روش‌های پزشکی جدا است. در حالی که پزشکان روی‌آوردی زیست‌شناختی نسبت به بیماری‌ها دارند، روان‌شناسان بالینی از سایر روی‌آوردها سود می‌برند. روان‌شناسی بالینی یک علم مجزاست که از نظر علمی اساسا استقلال خود را دارد و چه در قلمرو آموزش، چه در حیطه پژوهش و چه در زمینه درمان‌گری، خود به تعیین خط مشی‌ها می‌پردازد.

 روان‌شناسی بالینی، رشته‌ای کاربردی است از اصول روان‌شناختی که اساسا مربوط به سازگاری روان‌شناختی افراد می‌گردد. سازگاری روان‌شناختی، مسایلی از قبیل احساس خوشی، ناراحتی، محرومیت، عدم کفایت، اضطراب و تنش را در برمی‌گیرد، به طوری که روابط فرد با دیگر افراد، خواسته‌ها، اهداف و رسوم کلی اجتماعی که فرد در آن زندگی می‌کند را تحت‌الشعاع قرار می‌دهد. این تعریف از سازگاری بسیار کلی است و روان‌شناسی بالینی را با دیگر سطوح کاربردی در روان‌شناسی و یا دیگر رشته‌های حرفه‌ای که اساسا با سازگاری روان‌شناختی افراد سر و کار دارند، متمایز نمی‌سازد.

  موضوع روان‌شناسی بالینی برخلاف موضوعات سایر علوم همیشه ثابت، مستقل، مشاهده‌شدنی در فضا و زمان نیست بلکه ناپایدار، نامرئی و با فضا و زمان درآمیخته و در حال تکوین و تحول می‌باشد. همچنین موضوع این رشته از روان‌شناسی، تابع مکتب یا نظریه‌ای است که روان‌شناس بالینی انتخاب کرده است.

  هر یک از مکاتب، کیفیت و کمیتی از خصیصه‌ها، حالات و رفتارهای انسان را مورد توجه قرار داده‌ و او را از دریچه خاصی نگریسته‌اند. در روان‌شناسی بالینی، انسان در شرایطی که به کلینیک مراجعه می‌کند “مراجع” است. از یک‌سو، روان‌شناس بالینی با مکتب و نظریه‌ای که دارد و از سوی دیگر مراجع با حالات و دلایلی که به خاطر آن آمده است قرار دارد. در همین لحظات ارتباطی است که موضوع روان‌شناسی بالینی خلق می‌شود. این موضوع با نظریه و مکتبی که روان‌شناس بالینی دارد تعریف و یا توصیف می‌گردد.

  یکی از بنیادی‌ترین اصول روان‌شناسی بالینی، مکتبی بودن آن است. همزمان و هماهنگ کردن فرایندهای پژوهش، تشخیص، درمان و پیشگیری در قالب کنش‌های یک نظام مکتبی، به روان‌شناس بالینی اصالت و هویت می‌بخشد.

  روان‌شناس بالینی مانند تمام روان‌شناسان، معتقد است که رفتار تمام موجودات زنده از قوانین علمی تبعیت می‌کند. تمام رفتارهای انسان، در هر درجه‌ای از پیچیدگی که باشد، معلول عللی است. حتی اشتباهات لفظی در تکلم، طرز کردار، نوشتن، گریه کردن و خندیدن، همه قابل تحقیق‌اند. روان‌شناس بالینی عقیده دارد که بشر مانند موجودات دیگر، دارای انگیزه‌هایی است که او را به تحریک وا می‌دارد و قسمت اعظم رفتار، از انگیزه‌های بیولوژیک و اجتماعی سرچشمه می‌گیرد. این انگیزه‌ها از لحاظ قدرت و فوریت، درجات مختلفی دارند.

  نظریه دیگری که در روان‌شناسی بالینی موجود است، این‌که در تشکیلات و خصوصیات انگیزه‌های هر فرد و طریق ارضاء آن‌ها، نوعی یکنواختی و مداومت وجود دارد. به همین علت نمی‌توان درباره افراد قضاوت کرد. این مداومت و یکنواختی انگیزه‌ها اهمیت بسیاری دارد. زیرا به ما کمک می‌کند تا رفتار فرد را تحت تحقیق قرار داده و منطقی و غیر منطقی بودن آن را مشاهده کنیم.

  به علاوه نظریات فوق، روان‌شناسان بالینی معتقدند که رفتار افراد تا اندازه زیادی اکتسابی است. بنابراین، می‌توان نتیجه گرفت که تکامل و تحول شخصیت انسان، به مقدار قابل ملاحظه‌ای بر اثر عوامل یادگیری است. روان‌شناسان بالینی سال‌هاست که گمان می‌برند، انگیزه‌های انسانی تا اندازه‌ای به طور ناخودآگاه وجود دارد و تقریبا همه روان‌شناسان بالینی با این نظریه موافقند که قسمتی از انگیزه‌های رفتار، به طور ناخودآگاه است و تشخیص حالات روانی بیمار، تا حد زیادی شامل کشف انگیزه‌های فرد و رابطه او با محیط می‌شود.

  در یک کلام، روان‌شناسی بالینی مطالعه رفتار پیچیده بشر می‌باشد. یک روان‌شناس بالینی که در حوزه علمی خودش به علم خدمت می‌کند، بایستی تئوری‌های روان‌شناختی، ساخت تئوری و همچنین روش تحقیق علمی را کاملا بداند.

 فعالیت‌های روان‌شناسان بالینی به سه طبقه اصلی روش‌ها، یا مهارت‌ها تقسیم می‌شود.

نخستین آن‌ها ارزیابی هوش(intelligence) و توانایی‌های کلی(general abilities) است. این فعالیت نه تنها تشخیص و ارزیابی ظرفیت و گنجایش کنونی هوش و توانایی‌های فرد است، بلکه برآورد و تخمین ظرفیت، کارآیی و لیاقت او و اثر آن بر روی عملکردهای عقلانی او بر مسایل دیگر یا شرایطی که او را احاطه کرده است نیز می‌باشد. دومین حیطه اصلی عملکردی مهارت‌ها و روش‌های کلینیکی در رابطه با اندازه‌گیری، توصیف و ارزش‌یابی شخصیت که شامل تشخیص آن‌چه می‌توان رفتار نابهنجار(abnormal behavior) و یا ناسازگار(maladjusted behavior) قلمداد کرد، می‌باشد. سومین حیطه کلی روان‌شناسی بالینی مربوط به روان‌درمانی(psychotherapy) می‌باشد. در اذهان عمومی، روان‌درمانی به کلیه روش‌های درمانی اطلاق می‌شود که در آن یک درمان‌گر با یک بیمار بحث کرده و سعی می‌کند تا بیمار خود را بهتر شناخته و به یک سازگاری مطلوب برسد.

تاریخچه: 

ریشه‌های روان‌شناسی بالینی نوین را می‌توان در جنبش‌های اصلاحی قرن نوزدهم جستجو کرد که در نهایت به بهبود مراقبت‌هایی انجامید که از بیماران روانی به عمل می‌آمد. یکی از مهمترین شخصیت‌ها در این جنبش، فیلیپ پینل(Philippe Pinel) پزشک فرانسوی بوده است. او که از ظلم و رفتارهای وحشیانه معمول در بیمارستان‌های روانی قرن نوزدهم متحیر شده بود، به ریاست تیمارستانی در “بیختر” و سپس “سالپتریر” رسید. کارهای پینل نقطه عطفی در تحول و پیشرفت روان‌پزشکی، بهداشت روانی و در نهایت روان‌شناسی بالینی محسوب می‌شد.

در سال ۱۸۳۸ اسکیرول(Esquirol) برای اولین بار فرق میان پسیکوز و عقب‌ماندگی هوشی را مشخص کرد. قبل از این تاریخ، همه این افراد را تحت عنوان دیوانه می‌نگریستند. تمایز بین این دو که یکی از دست رفتن گنجایش هوشی به سبب ابتلاء به بیماری روانی و دیگری عدم پیشرفت و تکامل گنجایش‌های اولیه است اهمیت بسزایی در آن زمان داشت.

اسکیرول، مشاهده کرد که درجات مختلف عقب‌ماندگی وجود دارد و به منظور پیدا کردن معیاری که به وسیله آن بتوان این‌گونه افراد را تشخیص داد، تکلم را بهترین معیار قرار داد. او مشاهده کرد هرچه شخص باهوش‌تر باشد، بهتر می‌تواند از زبان استفاده کند و بالعکس قدرت کلامی افراد به نسبت عقب‌ماندگی هوش آن‌ها ضعیف‌تر می‌گردد.

در زمان اسکیرول، عقیده اغلب دانشمندان بر این بود که افراد عقب‌مانده قادر به یادگیری نبوده و هر نوع کوشش به منظور تعلیم این افراد بی‌فایده است. تصادفا حوادثی نیز که این‌گونه افکار را تایید می‌نمود به وقوع پیوست. یکی از این وقایع این بود که پسر وحشی ۱۲ ساله‌ای در جنگل‌های فرانسه پیدا شد. این کودک صداهایی شبیه حیوان از خود بروز می‌داد و با چهار دست و پا راه می‌رفت. پینل روان‌پزشک مشهور، او را عقب‌مانده تشخیص داد و او را غیرقابل درمان دانست. یکی از همکاران پینل به نام ایتار(Itard) معتقد بود که دلیل اصلی عقب‌ماندگی هوشی این کودک دور بودن از تمدن و نداشتن تربیت صحیح است و به همین جهت سعی کرد که او را تعلیم و تربیت نماید. این کوشش به مدت ۵ سال انجامید ولی ایتار نتوانست کودک را آن قدر تعلیم دهد که قادر به محافظت از خود باشد. اهمیت واقعی کوشش ایتار در این بود که علاقه یکی از شاگردان خود به نام ادوارد سگین(Segeein) را برانگیخت تا درباره عقب‌ماندگی هوشی تحقیقاتی به عمل آورد.

در سال ۱۸۴۸ سگین به آمریکا رفت و مراجع صلاحیت‌دار را تحت تاثیر عقاید خود قرار داد و طولی نیانجامید که آموزشگاه‌های متعددی به منظور کمک به افراد عقب‌مانده ایجاد شد. در اواسط قرن نوزدهم فعالیت‌هایی در زمینه تکامل و وراثت انجام شد. کتاب مشهور داروین به نام “منشا انواع” که در سال ۱۸۵۹ منتشر شد، کمک شایانی به پیشرفت علوم بیولوژی نمود و روان‌شناسی وراثت، قسمتی از نظریات علمی داروین و اصول تکامل شد. در سال ۱۸۶۹ همزمان با کشفیات داروین، دانشمند بزرگ انگلیسی گالتن(Galton) مشاهدات خود را در مورد ارثی بودن بلوغ در کتابی به نام “نبوغ ارثی” منتشر نمود و در سال ۱۸۸۳ روش بسیار مهم تحقیق در وراثت را به وسیله دوقلوها معرفی کرد. در سال ۱۸۸۲ گالتن لابراتواری در لندن به منظور اندازه‌گیری و جمع‌آوری اطلاعاتی درباره مشخصات جسمی و روانی افراد تاسیس نمود. در سال ۱۸۷۹ اولین لابراتوار رسمی را ویلهم وونت آلمانی در دانشگاه لایپزیک تاسیس نموده و این امر سبب ایجاد علاقه علمی در بین دانشمندان آن زمان شد.

رشته روان‌شناسی بالینی در میان رشته‌های روان‌شناسی محبوبیت زیادی دارد. تولد رسمی روان‌شناسی در سال ۱۸۶۰ با کتاب تئودور فخنر یعنی “عناصر سایکوفیزیک” و کتاب وونت در سال ۱۸۷۴ با کتاب “روان‌شناسی فیزیولوژیک” آغاز گردید. اولین کتاب رسمی در روان‌شناسی یعنی “اصول روان‌شناسی” توسط ویلیام جمیز در سال ۱۸۹۰ نگاشته شد.

اولین بار نام مقیاس روانی توسط جیمز مک‌کین کتل در سال ۱۸۹۲ برای سنجش توانایی‌های ذهنی به کار برده شد که امروزه واژه بسیار مرسومی می‌باشد. کتل، قدمی فراتر از گالتن در امر تست‌سازی نهاد. بدین‌معنی که تاکید زیادتری در میزان‌کردن تست‌ها نمود. همزمان در آلمان، هرگومانستربرگ آزمون‌هایی برای سنجش توانایی‌های ذهنی کودکان ساخت. وی سپس به آمریکا رفت و پایه‌گذار واقعی روان‌شناسی صنعتی و سازمانی گردید.

در اوایل قرن بیستم هنگامی که آلفرد بینه، تست هوش کودکان را ساخت، علاقه جدی به تست‌های روانی در آمریکا به نحو مخصوص ظهور کرد. کمک بزرگی که بینه در این مورد نمود این بود که تست او افراد را برحسب سن تقسیم‌بندی نمود که روش کاملا عینی و علمی بود.

روانشناسی بالینی
روانشناسی بالینی

تولد روان‌شناسی بالینی توسط لاتیز ویتمر(witmer) در سال ۱۸۹۶ اعلام گردید. وی در این سال در بین اعضای انجمن روان‌شناسی آمریکا چهار اصل را مطرح کرد که عبارت بودند از:
۱- قبل از نوع روش درمانی، باید ارزشیابی تشخیصی بر روی افراد انجام شود.
۲- برای درمان مناسب باید یک تیم با چند رشته تخصصی تشکیل شده و مشاوره با همه آنها صورت گیرد.
۳- هر نوع مداخله درمانی باید براساس پژوهش و بررسی قبلی صورت گیرد.
۴- قبل از اینکه برای افراد مشکلات و یا بیماری‌هایی پدید آید، باید بتوان آنها را قبل از بروز شناسایی و درمان کرد.

در سال ۱۹۰۴ آلفرد بینه و همکارش سیمون را وزارت آموزش و پرورش فرانسه مامور بررسی در تعلیم و تربیت کودکان عقب‌افتاده کرد. بدین منظور بینه و سیمون اولین تست هوش را در سال ۱۹۰۵ ساختند. با وجود اینکه بینه روان‌شناس بالینی نبود، کار او را از بسیاری جهات اساس روان‌شناسی بالینی می‌توان خواند. تست‌های هوش گروهی در سال‌های جنگ جهانی اول به وجود آمد.

در سال ۱۹۰۹ استانلی هال، فروید را به آمریکا دعوت نمود. تاثیر فروید در گسترش روان‌شناسی بالینی در آمریکا بسیار زیاد بوده است. با این حال سخنان وی نتوانست روان‌شناسان آمریکایی را در پیروی از مکتب روان‌کاوی ترغیب کند. در سال ۱۹۱۹ انجمن روان‌شناسان بالینی(AACP) پایه‌گذاری گردید که خود را مستقل از انجمن روان‌شناسی آمریکا مطرح نمود. اما دو سال بعد این دو انجمن به یکدیگر پیوستند و اینک انجمن روان‌شناسی بالینی یکی از زیر شاخه‌های انجمن روان‌شناسی آمریکا است.

در حدود سال ‌۱۹۲۰ تست‌های هوش فردی و گروهی، کلامی و غیرکلامی به نسبت قابل ملاحظه‌ای ساخته شد. اصطلاح بهره هوشی رایج شده بود و اندازه‌گیری هوش، عملی متداول محسوب می‌شد. دو واقعه مهم در دهه ۲۰ نیز در رشد روان‌شناسی بالینی بسیار تاثیرگذار بوده است. اولی آزمون لکه‌های رورشاخ بود که در سال ۱۹۲۱ نوید آزمون‌های فرافکن را داد و دومی استفاده از اصول یادگیری برای جریان اضطراب توسط ماری جونز در سال ‌۱۹۲۴ بود.

قدم بزرگ دیگری که در پیشرفت و توسعه رشته تست‌سازی برداشته شد، مطالعات تحقیقاتی بود که آرنولد گزل در سال ۱۹۲۸ درباره تکامل کودکان نمود و تست‌هایی در این زمینه ساخت که اساس تست‌ها و تحقیقات بعدی درباره کودکان شد. در سال ۱۹۲۷ ترستون تحقیقات مهم خود را درباره فاکتور آنالیز هوش شروع نمود. از نتیجه این تحقیقات ترستون پیشنهاد کرد که هوش از تعدادی عوامل مستقل تشکیل شده که می‌توان آن را تفکیک کرد.
در سال ۱۹۳۹ وکسلر تستی را برای اندازه‌گیری هوش بزرگسالان طراحی کرد. این تست نه تنها بهره کافی از هوش به دست می‌داد بلکه بهره‌هایی از استعدادهای معین افراد نیز عرضه می‌داشت.

ایجاد و توسعه روان‌شناسی بالینی در ایران نیز دستخوش فراز و نشیب‌ها و چالش‌های فراوانی بوده است. در سال ۱۳۴۴ برای اولین بار در دانشگاه تهران، تدریس روان‌شناسی بالینی با تمرکز بر زمینه تشخیص(روان‌شناسی تشخیصی) آغاز شد. در سال ۱۳۴۲ اولین مرکز روانی – پزشکی – اجتماعی که تشخیص و درمان اختلالات کودکان و نوجوانان را بر عهده داشت، در انجمن ملی حمایت کودکان آغاز به فعالیت کرد. ایجاد و توسعه روان‌شناسی بالینی ایران مرهون تلاش‌های اساتید بزرگی چون دکتر سعید شاملو، دکتر محمود منصور و دکتر پریرخ دادستان است.

منابع:
  1. جری فیرس. ایی، ترال. تیموتی جی؛ روان‌شناسی بالینی، مهرداد فیروزبخت، تهران، رشد.
  2.  شاملو، سعید؛ روان‌شناسی بالینی، تهران، رشد.
۰ ۰ رای ها
رأی دهی به مقاله
* درود بر شما که با حمایت خود و دعوت دیگران به مطالعه این مطلب و دیگر مطالبم، به من انگیزه می دهید. لطفا در کامنت ها و مباحثات شرکت کنید و پرسشگر باشید. جهت مشاوره تلفنی یا حضوری با شماره ۰۹۳۵۵۷۵۸۳۵۸ در تلگرام یا ایمو هماهنگ نمایید. همچنین می توانید با شماره ۰۹۱۲۰۷۲۸۷۱۲ تماس بگیرید. *

0 نظر
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها