دانشنامه روانشناسی مردمی
علیرضا نوربخش (مشاور بالینی)

آیا ازدواج اخلاقی است

وضعیت اخلاقی نهاد ازدواج از نظر مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان

به ۵ جهت، ازدواج را خلاف اخلاق می دانم :

۱- نکته اول اینکه معتقدم ازدواج قوامش به احساسات و عواطف و هیجانات مربوط می شود؛ احساسات و عواطف و هیجانات، غیر اختیاری ترین بخش وجود ما هستند. آن وقت در نهاد ازدواج می خواهیم غیر اختیاری ترین بخش وجود ما زیر قانون و تبصره و ماده در بیاید و این خیلی بی معناست و نتایج اخلاقی منفی خواهد داشت.

۲- نکته دوم اینکه در ازدواج چون فرض بر این است که اخلاقاً با عشق باید ازدواج صورت بگیرد و عشق امری ذوطرفین است بنابراین اگر ویژگی ای در من عوض شود یا ویژگی ای در معشوق من عوض شود یا در هر دوی مان عوض شود، بی شک عشق شدت و ضعف پیدا می کند. قوام عشق به طرفین است. جایی که شدت پیدا می کند مشکلی پیدا نمی شود، اما جایی که ضعف پیدا می کند باعث می شود که شما در ازدواج اگر به وفاداری که وظیفه اخلاقی تان هست عمل کنید، باید با این شخص زندگی تان را ادامه دهید اما این با “صرافتِ طبع” ناسازگاری دارد که آن هم وظیفه اخلاقی ماست. چرا باید اصلا نهادی درست کنیم که میان دو تا وظیفه اخلاقی ما تعارض ایجاد کند؟ و من هر کدام از این دو را انتخاب کنم مشکل دارم.

۳– نکته سوم این است که شما به همان دلیلی که عاشق این فرد شده اید ممکن است در آینده عاشق فرد دیگری هم بشوید و ممکن است آن عشق شدت بگیرد بر این عشق. بعد با چه استدلالی می شود حق شما را از زندگی با آن فرد گرفت؟ چرا باید کاری کنیم که تعهد نسبت به همسر سابق با عشق نسبت به فرد دیگری تعارض پیدا کند؟ اصلا نهادی درست نکنیم که این مشکل را ایجاد کند. همیشه نباید گفت که هنگام تعارض چه کار باید بکنیم. اصلا چرا باید دست به کاری بزنیم که موجب به وجود آمدن تعارض شود.

۴- نکته چهارم اینکه سلامت روان آدم که تأمینش وظیفه اخلاقی آدمی است نیازمند حریم خصوصی است و ازدواج حریم خصوصی را از شما می گیرد. یعنی شما برای سلامت روانی تان نیاز دارید که حریم خصوصی برای خودتان داشته باشید. حریم خصوصی این است که من یک لحظاتی باید آنچنان که می خواهم در تنهایی به سر ببرم و این وانهادگی و تنهایی در زندگی زناشویی همیشه سلب می شود. البته اینکه ازدواج این حریم خصوصی را از آدم می گیرد از جامعه به جامعه فرق می کند ولی هیچ جامعه ای نیست که در آن ازدواج این حریم خصوصی را اصلاً نگیرد و شما دیگر آن حریم خصوصی را ندارید و این مضر است برای سلامت روان ما.

۵- نکته پنجم این مسئله است که شما و طرف مقابل تان فقط در عاشقی و معشوقی مشترکید اما در بقیه ویژگی ها اختلاف دارید. حال اگر این اختلاف در مقام عمل جلوه کرد چه باید کرد؟ فرض کنید که شما سینما را دوست دارید و از تئاتر نفرت دارید و همسرتان تئاتر را دوست دارد و از سینما نفرت دارد و شما می خواهید با هم بروید بیرون؛ اینجا کار آسان است و اگر بخواهید خیلی عاقل باشید و بخواهید اخلاقی عمل کنید می گویید تو برو تئاتر خودت را ببین و من می روم سینمای خودم را می بینم. تا اینجا مشکلی نیست اما اگر در یک مسئله ای بود که نشود گفت من می روم راه خودم را و تو برو راه خودت را چه؟ مثلا می خواهیم خانه بخریم. من می خواهم خانه ای را بخرم که در محله ای باشد که هوای سالمی دارد ولی پرستیژ اجتماعی ندارد ولی همسرم می خواهد در محله ای خانه داشته باشد که پرستیژ اجتماعی دارد ولی هوای بسیار آلوده ای دارد. آیا اینجا می شود گفت که تو خانه خودت را بخر و من خانه خودم را می خرم؟ مشکل دقیقاً این است که اگر بخواهم حق همسرم را حفظ کنم باید حق خودم را ضایع کنم و اگر بخواهم حق خودم را حفظ کنم باید حق همسرم را ضایع کنم. فرض کنیم در خرید خانه هم ماجرا را اینگونه فیصله دادیم که بیا در خانه خریدن تو حرف من را گوش کن منتها در اتومبیل خریدن من حرف تو را گوش می کنم. اما اینجا درست است به لحاظ اخلاقی، نزاع فیصله پیدا کرده است اما آهسته آهسته شما به لحاظ روانی به این نتیجه می رسید که من عشق این فرد را به هزینه بالایی دارم می خرم. هزینه اش این است که من از خواسته های خودم صرف نظر کنم.

آیا نمی شود عشق وجود داشته باشد و شخص از این دست هزینه ها ندهد؟

بله ممکن است و آن وقتی است که عشق در قالب ازدواج نباشد. من معتقدم زندگی اصیل خیلی زندگی مهمتری است. من توصیه اخلاقی می کنم که این دست زندگی ها فسخ شود. نهاد ازدواج یک نهاد غیر اخلاقی است و نباید واردش شد اگر واردش شدید و به این تعارضات اخلاقی برخوردید باید فسخ کنید. منتها باید تمام هزینه های فسخ را بپردازید.

وضعیت اخلاقی فرزند آوری

از دید ملکیان، به سه دلیل، فرزند آوری اخلاقا نارواست:

پست های مرتبط

۱- یکی اینکه به نظر می رسد دنیایی که ما در آن هستیم مِن حیث المجموع رنج ها و دردهایش بر لذات و خوشی هایش غلبه دارد و می چربد و به نظر می رسد که هر چه پیشتر می رویم بر حجم و تراکم رنج ها افزوده می شود. یکی به دلیل وضع وخامت بار و رو به تباهی محیط زیست که به طرز ناگواری به سمت استهلاک هرچه تمام تر می رود و جنگ و کشمکش آتی بشر(نه جنگ بر سر نفت که جنگ بر سر آب). چون آب از ضروریات زندگی است و از تجملات نیست که بتوان بر سرش نزاع نکرد، لذا جنگ بشر بر سر آب، جنگی تباهی آور و گریز ناپذیر خواهد بود. دیگر آنکه توانایی و امکانی که برای بشر امروز در راستای تخریب و تباهی فراهم است در هیچ عصر و زمانی نظیر نداشته است. چنگیزخان که سالها خونریزی کرد نهایتا ۲میلیون کشته بر جای گذاشت، اما بشر امروز با امکانات تخریبی ای که در اختیار دارد می تواند فاجعه ای به مراتب زیانبارتر، در زمانی بس کوتاه تر بر جای گذارد. و هیچ تضمینی نیست که انسان امروز، از این امکان و توان خود استفاده نکند. بنابراین به نظر می رسد دنیای ما دنیای چندان دلخواه و مطلوبی نیست که حال بخواهیم دیگرانی را نیز بدان دعوت کنیم و به این میهمانی فراخوانیم.

۲- دلیل دوم اینکه به نظر می رسد اندیشمندان و صاحب نظران تعلیم و تربیت، هنوز در الفبای تعلیم و تربیت مانده اند و نتوانسته اند نسخه ای درخور برای تربیت فرزندان بپیچند. آن وقت ما به چه امیدی صاحب فرزند شویم و با چه چیزی می خواهیم به تربیت آنان بپردازیم در حالی که دستان عالمان تربیت چنین خالی و تنک مایه است. آن وقت باید تنها چشم به راه بخت و خوش اقبالی بود تا فرزندانمان از آینده و رویه مناسب و دلخواهی بهره مند شوند.

۳- دیگر آنکه چرا باید دست به عملی بزنیم که در آتیه، بین وظایفی که در رابطه با خود داریم و وظائفی که در رابطه با فرزندمان داریم دچار تعارض و بلاتکلیفی شویم. مثلاً از سویی نسبت به خود وظیفه داریم که موجبات رشد و بالندگی خود را فراهم کنیم اما از سویی وظایف ناظر به فرزندمان چه بسا سد راه این مهم گردد. از سویی لازمه خیرخواهی این است که به مصلحت و نفع دراز مدت فرزندمان نظر کنیم و مثلا در ایام تحصیل آنها را از بازی و تماشای تلویزیون باز داریم به این امید که در آینده وضع بهتری داشته باشد. اما از کجا معلوم که چنین وضع بهتری در آینده به آنان دست دهد و یا اصلاً از کجا معلوم که آنان زنده بماند تا بتوانند آن خیر برتر و مصلحت فراگیر را دریابند. اکنون ما او را از خوشایند آنی و فوری خویش محروم می کنیم به بهانه مصلحتی که معلوم نیست چنگ آورد و یا اصلاً عمرش وفا کند که به دست آورد یا نه. چرا باید خود را در موقعیتی قرار دهیم که به ناچار، خوشایند و دلخواه کسی را از او سلب کنیم و چه تضمینی هست که در پی سلب این امر دلخواه، او به منافع عظیم تر در آینده دست یابد.

ازدواج و فرزندآوری؛ روایی یا ناروایی اخلاقی؟

انتقادهای حسین دباغ، دانشجوی دکترای فلسفه اخلاق در مرکز تحقیقات اخلاق و اعصاب، دانشگاه آکسفورد:

متفکر ارجمند مصطفی ملکیان اخیرا در گفتگویی، در فضای مجازی، ازدواج و فرزندآوری را در ترازوی اخلاق نهاده اند. از اینکه متفکرین کنونی ما دلمشغول چنین مسائلی‌ هستند باید ابراز خرسندی و خشنودی کرد. اینگونه بحث و فحص‌ها حکایت از بلوغ فضای روشنفکری ایران دارد، به این معنا که از تجرید و انتزاع فلسفی فاصله گرفته، امور انضمامی را پیش چشم قرار می دهد. اقتضای «کار روشنفکری» همین است که به سر وقت مصادیق برویم و تکلیف آنها را معین کنیم، برخلاف فیلسوفی کردن که عموماً امور دم دستی را رها می کند.

در نوشتار کوتاه پیش رو می کوشم نکاتی چند در نقد مدعیات ملکیان طرح کنم. تلاش می کنم دست کم نگاه دیگری به این مقولات بیاندازم. خلاصه استدلال ملکیان درباره ناروایی اخلاقی ازدواج را می توان بدین شکل در مقدمات زیر بازنویسی کرد:

  • ۱- در شکل گیری ازدواج احساسات و عواطف ما مدخلیت دارند. اموری که در زمره ساحت غیر اختیاری آدمی است.
  • ۲- مبنا قرار دادن یک نهاد بر اساس امور غیر اختیاری غیر عقلانی است.
  • ۳- ازدواج، حریم خصوصی و سلامت روانی آدمیان را سلب می کند.
  • ۴- تن دادن به پدیده ازدواج برای آدمی تعارض اخلاقی ایجاد می کند.
  • ۵- نتیجتا عمل به ازدواج، عملی اخلاقا نارواست.

نخست آنکه به خلاف آنچه ملکیان در مقدمه (۱) بیان می کند احساسات و عواطف ما می توانند در زمره ساحت غیراختیاری آدمیان قرار نگیرد؛ بدین معنا که عواطف و احساسات ما می توانند پیوندی با قوای شناختی داشته باشند. به همین سبب، بنا به رای شماری از فیلسوفان ذهن، عالمان علوم شناختی، روانشناسان اخلاق و متخصصین حوزه عصب پژوهی، عواطف و احساسات را نمی توان سراسر غیرشناختی دانست. بلکه بالعکس؛ حتی بدون وجود و حضور عواطف به سختی می توان تصمیم گیری عقلانی کرد.

آنتونیو داماسیو(Antonio Damasio)، عالم علوم شناختی، برای مثال در کتاب خطای دکارت؛ عاطفه، عقل و مغر انسان (Descartes’ Error: Emotion, Reason, and the Human Brain) به نیکویی نشان داده است عواطف ضرورتاً عنصری از شناخت- و به تبع آن اراده- را به همراه دارند. به همین سبب اگر کورتکس پیش پیشانی(Prefrontal Cortex) که عهده دار عواطف و احساسات آدمی است در حادثه ای (برای مثال تصادف) تخریب شود، فرد به سختی می تواند در تصمیم گیری های عقلانی روزمره خودش (به عنوان نمونه ریسک کردن) توانایی نشان دهد.

این دلایل تجربی به ما کمک می کند تا دست کم در مقدمات (۱) و (۲) تردید کنیم: بدین معنا که اگر عواطف و احساسات به گونه ای عقلانی باشند، آنگاه ازدواج که ثمره آن است هم می تواند عقلانی باشد و دیگر بنا نهادن ازدواج بر امری غیرعقلانی موضوعیت ندارد. 

اما آیا ازدواج حریم خصوصی آدمیان را سلب می کند؟ آیا سلب حریم خصوصی حقیقتاً سلامت روانی آدمی را به خطر می اندازد؟ به نظر می آید پاسخ به این سوالات راحت و آسان نباشد. به این معنا که می توان به سادگی از پیوندها و ازدواج هایی مثال آورد که حریم خصوصی افراد را سلب نمی کند. همچنین این پیش فرض که سلب حریم خصوصی سلب سلامت روانی می کند، پیش فرض قابل تردیدی است. یعنی می توان در یک آزمایشگاه ذهنی آدمیانی را تصور کرد که حریم خصوصی شان می تواند موجب سلب سلامت روانی شان شود. به این معنا که تنهایی موجب ملال خاطر آنها شود و می کوشند تا از شر خصوصی بودن رهایی پیدا کنند.

نکته بعدی اینکه حتی اگر به پیشنهاد ملکیان وارد قالب ازدواج نشویم و رابطه صرفاً عشقی را پی بگیریم، مسئله سلب حریم خصوصی همچنان به قوت خود باقی است، چرا که عشق همواره امری دوطرفه است. با این حساب، می توان در مقدمه (۳) نیز تردید کرد. اگر ملکیان اعتراض کند که این قبیل ازدواج ها نادر و کمیابند؛ می توان در پاسخ گفت این قبیل ازدواج ها امر شاذ و غیرطبیعی نیستند و به همین سبب آنها را باید جدی گرفت.

می رسیم به مقدمه چهارم. اینکه ازدواج تعارض میان دو وظیفه اخلاقی ایجاد می کند، آیا می تواند دلیلی باشد برای غیراخلاقی بودن آن؟ مضاف بر آن وقتی می گوییم امری خلاف اخلاق است منظور ما کدام اخلاق است؟ یعنی کدام تئوری هنجاری اخلاقی (وظیفه گرایی، نتیجه گرایی قاعده یا عمل محور، فضیلت گرایی، قراردادگرایی و ابرازگرایی ) در این جا مدنظر است؟

موارد زیادی را می توان در زندگی یافت که ورودِ در آن تعارض برانگیز است، اما دلیل کافی برای ترک آن فعل وجود ندارد. برای مثال می توان این سوال را به «اصل زندگی» بازگرداند و مدعی شد چون زندگی اصالتا تعارض ایجاد می کند باید آن را فرونهاد (و احیاناً خودکشی کرد). و اگر به دنیا آمدن امری غیر اختیاری است، خودکشی که اختیاری است پس میتوان به آن جامه عمل پوشاند. بر همین سبیل می توان گفت حتی باب فلسفه ورزی و فلسفه دانی هم باید تخته شود چون پای تعارضات فکری را وسط می کشند.

نکته آخر اینکه تعارضات اخلاقی حتی می توانند در تعادل وجودی آدمی مثمرثمر واقع شوند. اینگونه نیست که تعارضات اخلاقی به هر حیثی ناگوار باشند چرا که گاه سبب می شوند آدمی وجود خود را شکوفا کند و در حل مسئله های اخلاقی حساس تر شود. به تعبیر رسای آیزا برلین «اخلاق بدون تعارض، اخلاق نیست».

ملکیان همچنین تلاش می کند با مبنایی کم و بیش یکسان پدیده فرزندآوری را به زیر نقد اخلاقی بکشد. خلاصه جزئیات استدلال وی در نقد اخلاقی فرزندآوری را می توان اینگونه صورت بندی کرد:

  1. دنیای پیرامون ما پیچیده در بلایا، رنج و درد مکرر است.
  2. به اجبار کسی را به چنین محیطی کشاندن امری غیرمنصفانه است.
  3. به فرض اینکه حتی فرزندانمان را به این عالم آوردیم، نمی دانیم آنها را با چه مکتبی تربیت کنیم.
  4. نهایت اینکه پدیده فرزندآوری می تواند تعارض اخلاقی به همراه خود آورد. چرا که مانع رشد و شکوفایی پدر و مادر می شود.
  5. پس با این حساب امر فرزندآوری خلاف اخلاق است.

در اینکه عالم پیرامون ما آکنده از بلایای طبیعی و انسانی است تردیدی نیست. رنج های اگزیستانسیال آدمیان بخشی از زندگی روزمره آنان است. در مقابل، اینکه لذت و سرخوشی هایی در این عالم یافت می شود هم شکی نیست. اما سوال اینجاست که کدام یک بر دیگری تفوق و برتری دارد؟ ملکیان با فکت هایی که به میان می آورد (جنگ، کمبود آب و…) نتیجه می گیرد که رنج های این عالم حجم بیشتری نسبت به خوشی های آن دارد. اما آیا می توان چنین مدعایی را به نحو عینی ثابت کرد؟

اگر کسی تصور کند که حجم خوشی در عالم پیرامون ما بالاتر از میزان درد و رنج است، طبیعتا دعوت از کسی برای ورود به این عالم امری غیرمنصفانه نمی آید. حتی می توان اینگونه صورت بندی کرد که فردی که دیگران را به این جهان دعوت می کند بنا به لطف و نیت خدمت کردن به دعوت شدگان چنین می کند. به همین سبب مقدمه ۲ نمی تواند کاملا منصفانه باشد.

در مورد مقدمه ۳ چه می توان گفت؟ اینکه کثرتی از تئوری ها و نظریه های تربیت و روانشناسی وجود دارد، آیا می تواند دلیلی باشد که در کل نسبت به پدیده فرزندآوری بدبین شویم؟ اینکه تئوری های گوناگون اخلاقی وجود دارد، آیا ملکیان را به این نتیجه می رساند که حکم و داوری اخلاقی را به کناری نهد؟ از قرار معلوم وی چنین نکرده است. چرا که درباره ازدواج و فرزندآوری رای اخلاقی صادر کرده است. نوعی از نسبیت گرایی غیرقابل دفاع در این مقدمه موج می زند که باید فرو نهاد. اینکه ما تئوری گوناگون فیزیکی (نیوتونی و اینشتنی) یا هندسی (اقلیدسی و غیراقلیدسی) داریم، دلیلی می شود برای رها کردن فیزیک؟ اینکه کثرتی احتمالا غیرقابل تحویل به وحدت در تئوری های اخلاقی وجود دارد، آیا دلیلی می شود برای اینکه ریختن نفت روی گربه و آتش زدن او را موجه بدانیم؟ به همین سبب تعدد تئوری های روانشناختی برای تربیت فرزندان دلیل متقنی را برای این ادعا فراهم نمی کند که فرزندآوری اخلاقاً نارواست.

مقدمه ۴، باز هم پای تعارضات اخلاقی را به میان می کشد. ملکیان استدلال می کند که فرزندآوری می تواند پدر و مادر را در رسیدن به اهدافشان باز دارد. به این معنا که از یک سو وظیفه تربیت و پرورش فرزندان را بر عهده دارند و از سویی دیگر وظیفه خودشکوفایی را در سر دارند و این دو گاه در تعارض می افتند. همانطور که در قبل آمد این پیش فرض که هر تعارضی فرونهادنی است درست نیست. می توان از تعارضاتی مثال آورد که سبب رشد و تعالی(متافیزیکی) آدمی می شود. ایده بنیادین و ساختاری ادیان ابراهیمی (به تعبیر جان هیک)، عرفان های دینی-شرقی و روانشناسی جدید را می توان در این گزاره خلاصه کرد که، آدمی در طول زندگی خویش باید از خودخواهی(selfishness) به سمت از خودگذشتگی(selflessness) تمایل و تعالی یابد.

تعارضات می توانند چنین ارمغانی برای ما آورند؛ می توانند نگاه آدمی را از خود به دیگری (در این جا فرزندان) سوق دهند. “دیگری” ای که به تعبیر فیلسوفان برجسته اخلاق چون ایمانوئل لویناس، تامس نیگل، درک پارفیت، نقطه عزیمت اخلاقی بودن و کشف اخلاق است. مخلص کلام اینکه استدلال ملکیان مخدوش است. وی یا باید از استدلال خویش دست بکشد یا از عمومیت آن بکاهد و چنین بنویسد: “گاه و در برخی موارد ازدواج و فرزندآوری در تخالف با عقلانیت اخلاقی می افتد”، که البته این گزاره گزاره ای بدیهی است.

پاسخ مصطفی ملکیان :

شکی در این نیست که نهاد ازدواج کارکردها، منافع فردی و اجتماعی مثبتی داشته و دارد. از سوی دیگر، افزایش آمار طلاق حقوقی و طلاق معنوی، خشونت خانوادگی و نیز خیانت در روابط زناشویی نشان می‌دهد که کار از جایی خراب است، و ما وقتی درباره این نقطه ضعف‌ها تأمل می‌کنیم، به این نتیجه می‌رسیم که در این مورد پنج مشکل اخلاقی وجود دارد که باید برای برطرف کردن آن‌ها چاره‌اندیشی کنیم. اما برای حل این مشکلات اخلاقی لازم نیست نهاد ازدواج را از بین ببریم، بلکه باید آن را متحول کنیم و تحول در نهاد ازدواج نیز بدعت نیست، بلکه در طول تاریخ سابقه دارد. تحول از چند همسری زنان به چند همسری مردان و سپس تک همسری یکی از این تحولات است. این مشکلات اخلاقی به خاطر این نیست که زن و مرد به لحاظ اخلاقی انسان‌های تبه‌کاری هستند، بلکه به خاطر این است که در وقت ازدواج به این مشکلات توجه نکرده و چشم بسته تصمیم گرفته‌اند.

برخلاف برداشت منتقدان، نظر ملکیان این نیست که این مشکلات لاینحل است و لذا ازدواج و فرزندآوری مطلقاً به لحاظ اخلاقی نادرست است، بلکه این است که کسانی که در این دو مورد تصمیم می‌گیرند، باید با چشم باز تصمیم بگیرند، یعنی به این مشکلات نیز توجه کنند و صرفاً بر اساس عواطف و احساسات تصمیم نگیرند. مثلاً کسی که نمی‌داند فرزند خود را چگونه تربیت کند، اخلاقا حق ندارد به صرف این‌که دوست دارد فرزند داشته باشد، فرزند بیاورد.

۲.۵ ۴ رای ها
رأی دهی به مقاله
* درود بر شما که با حمایت خود و دعوت دیگران به مطالعه این مطلب و دیگر مطالبم، به من انگیزه می دهید. لطفا در کامنت ها و مباحثات شرکت کنید و پرسشگر باشید. جهت مشاوره تلفنی یا حضوری با شماره ۰۹۳۵۵۷۵۸۳۵۸ در تلگرام یا ایمو هماهنگ نمایید. همچنین می توانید با شماره ۰۹۱۲۰۷۲۸۷۱۲ تماس بگیرید. *

6 نظر
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
حامد مردان پور
۱۳۹۴/۰۲/۱۰ ۰۰:۲۱

با سلام و احترام.
چند نکته کوچک:
به نظر میاد ازدواج و پرورش فرزند تعارضی با رشد و تعالی انسان نداشته باشه. دلیلش هم برمیگرده به نیازهای روانشناختی و ذاتی انسان. رواشناس های بزرگی مثل تونی رابینز ( در مجموعه Ultimate Relationship Program و Personal Power 2 ) و ویلیام گلسر ( در کتاب تئوری انتخاب ) میگن، تشکیل خانواده یک امر ضروری برای برطرف کردن نیازهای اساسی انسان ها به حساب میاد.
تونی رابینز: روابط عاشقانه باعث میشه شما هم احساس مهم بودن و با ارزش بودن و احساس موثر بودن داشته باشین ( یعنی برطرف شدن نیاز Significance و Contribution )، هم احساس تعلق خاطر و نیاز به عشق ( Love & Connection ) و هم نیاز به رشد و تعالی ( یعنی نیاز به Growth که اینجا یک رشد درونی و احساسی هستش ) و مهم تر از همه نیاز شما به اطمینان خاطر! ازدواج باعث میشه شما از بودن یک فرد که حامی و پشتیبان شما هستش، اطمینان داشته باشین ( یعنی نیاز به Certainty ).
ویلیام گلسر: تشکیل خانواده همه نیازهای اساسی آدمارو تحت تاثیر میذاره. به عنوان مثال: نیاز به عشق و تعلق خاطر ( Love )، نیاز به قدرت ( Power، چون ازدواج باعث میشه شما احساس مهم بودن، داشتن توانایی برای اداره خانواده، و احساس با ارزش بودن برای همسرتون رو داشته باشین ).
دقیقا همین موارد در مورد پرورش فرزند هم وجود داره.
پس ذات این موارد اشتباه نیست. اما شبهه ای که وجود داره و جناب ملکیان هم مطرح کردن اینه که، اگه این کارها برای برآورده کردن نیازهای اساسی آدما ضرورین، پس دلیل وجود این همه مشکل چی میتونه باشه؟
فقط به یکی از این دلایل به صورت خیلی خلاصه اشاره بکنیم:
در مورد ازدواج یکی از مهم ترین دلایلی که باعث میشه ۲ نفر جوان که تا قبل از ازدواج در حد مرگ عاشق هم بودن، مثلا ۵ ماه بعد از ازدواج تصمیم به طلاق بگیرن، برآورده نشدن نیاز این افراد به کنجکاوی یا همون Curiosity هستش. نیاز به کنجکاوی نیازی هستش که باعث میشه ما دنبال تجربه های تازه بریم و از تکرار پرهیز کنیم. این نیاز از همون بچگی تو همه آدما وجود داره. مهم ترین نتیجه ای که این نیاز داره، شاداب بودن و عدم خستگی هستش. هر اندازه شما کنجکاوی بیشتری داشته باشین، زندگی شما تازگی و شادابی بیشتری براتون خواهد داشت. در مورد ازدواج وقتی یکی از طرفین ( یا هر دو ) هر روز رفتارهای تکراری داشته باشن و حرف های تکراری بزنن، در واقع نیاز به کنجکاوی طرف مقابلشون رو در نظر نکردن! بنابراین طرف مقابلشون رفته رفته از این شرایط زندگی خسته میشه و بنابراین مشکل بزرگ تر میشه و نارضایتی و اختلافات خانوادگی و تو بیشتر موارد جدایی و طلاق نتیجه این زندگی تکراری خواهد بود!

Az
۱۳۹۴/۰۲/۱۰ ۱۷:۲۷

ازدواج ( یک رابطه دائمی همراه با تعهد و شهوت و صمیمیت) و فرزندآوری جزو ذات انسان است. به جای انکار این نیاز طبیعی به دلایلی که برشمردید و اغلب صحیح است، بهتر نیست به فکر حل آن دلایل باشیم؟

سعید
۱۳۹۸/۰۶/۱۳ ۲۳:۱۰

این افراد که عناوین دکتر ، کارشناس و… خوانده میشوند ، در اصل انسان نیستند اینان پلیدانند و به زبان عامه شیاطین هستند که نیتشان از بین بردن انسان و انسانیت است. با سرهم کردن مجموعه ای نامتجانس از مسائل به خواسته کثیف خود می‌رسند. اینها باید بفهمند براحتی نمی‌توانند بر علیه نهادهای انسانی حرف بزنند و ذهن‌های خواب‌زده را گمراه کنند.

سعید
۱۳۹۸/۰۶/۱۳ ۲۳:۱۳

ممنونم از آقای دکتر که بسیار عالمانه جواب این شیطان را دادند

سعید لشگری
۱۴۰۰/۰۸/۲۴ ۰۳:۵۷

آقای ملکیان از جمله‌ پلیدی های روزگار ماست یک اهریمن پلید در شمایل انسان است ، ایشان یک جاسوس فرهنگی و برده مافیای فمنیست گلوبالیست چپ در ایران است که پیشتر فرزندآوری را غیر اخلاقی دانسته بود ، اخلاق مدنظر این شیاطین اخلاق دینی و انسانی نیست ، بلکه اخلاقی است که در آن همجنسبازی و خیانت و روابط جنسی گروهی ، ارتباط جنسی با محارم و…. بد و غیر اخلاقی نیستند بلکه اعتراض به این اعمال غیر اخلاقی هستند ، این شیاطین دشمنان انسان و بنیانگزار ان مکتب ناانسانگرایی هستند ، امیدوارم قد سر سوزنی به اخلاق باور داشته باشید و این پیام را نشان بدهید .

عباس علی محمدی
۱۴۰۲/۰۷/۰۳ ۰۰:۰۱

سلام و درود
لحن جناب ملکیان قدری عصبانی هست. که او را در این باره شخصا سزاوار می دانم. بنابرین فکر می کنم پیش کشیدن چنین بحثی از سوی ایشان هدفی خارج از خود بحث دارد. مثلا ایجاد چالش در گفتمان رسمی ازدواج و فرزند آوری. با هدف روشن شدن گوشه های تاریک و در آخر آگاهی بخشی به جامعه برای پرهیز از ازدواج های صرفا احساسی.