دانشنامه روانشناسی مردمی
علیرضا نوربخش (مشاور بالینی)

آسیب شناسی روانی از دید فرانکل

مثلث روان نژندی : افسردگی و اعتیاد و پرخاشگری

به نظر فرانکل، روان نژندی اضطراب، بر اضطراب وجودی، یعنی زخم دیدن وجدان مبتنی است.

فرانکل

فرانکل، افسردگی، اعتیاد و پرخاشگری را مثلث روان نژندی می نامد. او هشدار مى دهد که خشونت و مصرف موادمخدر و دیگر رفتارهاى منفى که در تلویزیون، سینما و حتى موسیقى غرب به نمایش در مى آید، تشنگان معنا را متقاعد مى کند که زندگى آنها فقط با تقلید آدمک وار از قهرمان هایشان بهبود مى یابد.

در مورد افسردگی باید گفت که این وضعیت اغلب به خودکشی منجر می شود، ریشه این پدیده، سرخوردگی و ناکامی وجودی است. در بیشتر آمارهای به دست آمده علت خودکشی «بی معنایی زندگی است».

پژوهش ها نشان می دهد که علل رواج اعتیاد به مواد مخدر به جست و جوی تجربه معنادار و کاهش فعالیت های هدف دار بستگی دارد. بر طبق این پژوهش ها، دغدغه معنای زندگی نزد مصرف کنندگان ماری جوانا به مراتب شدیدتر از دیگران است. در محدوده ای دیگر یعنی اعتیاد به الکل نیز یافته های مشابهی به چشم می خورد، به طوری که از هر ۲۰ نفر الکلی، ۱۸ نفر زندگی را بی معنا و بی هدف می بینند.

در مورد آخرین جنبه یعنی پرخاشگری باید ذکر کرد که نه تنها نیروی جنسی، بلکه انرژی ویران ساز پرخاشگری نیز در خلا وجودی رشد می کند. شواهد آماری نیز این فرضیه را تایید می کند که وقتی مردم اسیر این احساس تهی بودن و بی معنایی می شوند، احتمال پرخاشگری یا تمایلات افراطی جنسی در آنان بیشتر می شود. وقتی که احساس بی معنایی بر شخص غالب می شود، بسیار مستعد کشتن است.

فرانکل بر این باور است که اگر دردهای دوران رنج قابل برطرف کردن باشند، باید آنها را به درستی درک کرد، یعنی آنها را به عنوان نتیجه ناکامی دید، و اگر قرار است سرخوردگی ها و ناکامی های انسان درک شود باید انگیزه های او را فهمید، به ویژه انسانی ترین انگیزش انسان که جست و جوی معناست.

چنین چیزی در صورتی امکان پذیر می شود که روان درمانی خود را از تقلیل گرایی جدا سازد، هر آنچه غیر از انسانی ساختن روان درمانی باشد به تشدید مثلث روان نژندی می انجامد. ما باید مفهوم اساسی معنا و منظور زندگی خویشتن را بیابیم، در غیر این صورت محکوم به بیمار روانی خواهیم بود.

آسیب شناسی روانی(Psychopathology)

به نظر فرانکل، روان نژندی اضطراب، بر اضطراب وجودی(Existential Anxiety)، یعنی زخم دیدن وجدان مبتنی است. فرد که نمی داند اضطرابش معلول احساس مسئولیت تحقق نیافته و فقدان معناست، به آن اضطراب عکس العمل نشان می دهد و آن را بر بخش پیچیده ای از زندگی معطوف می کند. برای مثال، شخص خود بیمار انگاری(hypochondriac) اضطرابش را بر یک بیماری هولناک معطوف می کند، یا شخصی که دچار ترس بیمارگون است بر چیزی متمرکز می شود که در گذشته او را با دل نگرانی به انجام کاری واداشته است یا کسی که لکنت زبان دارد بر سکوی سخنرانی تمرکز می کند.

اختلال وسواس عملی-جبری(obsessive-compulsive disorder) نیز کارکردی مشابه دارد. شخصی که دچار این اختلال است بر خلاف بیشتر مردم، فاقد احساس اطمینان در انجام تمام و کمال کارهاست. برای اکثر ما اطمینانی تقریبی نسبت به انجام کاری ساده، مانند قفل کردن در به هنگام شب وجود دارد. از آنجا که کمال در هر چیزی، حتی برای شخص وسواسی، امری محال است، شخصی که دچار اختلال است توجه اش را بر بخشی از زندگی معطوف می کند که در گذشته مشکلاتی را برای او موجب شده است.

سعی درمانگر باید این باشد که به فرد کمک کند تا راحت و آسوده باشد و با تمایل و کشش خود به تکرار اندیشه ها و اعمالش مبارزه نکند. افزون بر این، مراجع نیاز دارد تا به این شناخت برسد که تمایلات فطری اش به کمال تقدیر اوست و دست کم باید میزان کمی از عدم قطعیت را بپذیرد. اما در نهایت، شخص وسواسی و همچنین روان نژند دچار اضطراب، باید معنایی را کشف کند. به مجرد اینکه معلوم شد که زندگی سرشار و آکنده از معناست، اضطراب روان نژندی دیگر به چیزی معطوف نخواهد شد.

فرانکل، اهمیت مؤلفه های روان شناختی و وراثتی را در آسیب شناسی روانی می داند. برای مثال او بر این باور است که افسردگی بر تقلیل انرژی جسمانی مبتنی است. در سطح روانشناختی، فرانکل افسردگی را به احساس عدم کفایت مرتبط می داند. در سطح معنوی، فرانکل افسردگی را تنشی می داند میان آنچه که هست و آنچه که باید باشد. در این حالت، ظاهرا شخص اهدافش را دست نیافتنی می داند و معنایی برای آینده خود نمی یابد. با گذشت زمان، از خود متنفر می شود و این تنفر را به دیگران و حتی به کل بشریت فرافکنی می کند. این شکاف و خلا دائمی میان آنچه که هست و آنچه که باید باشد، برای او تبدیل به جهنم پوچی می شود.

فرانکل، اختلال اسکیزوفرنیا(sehizphrenia) را ریشه در اختلال تفکر می داند. در این مورد، شخص روان گسیخته بیشتر خود را شی می پندارد تا شخص. اکثر ما هنگامی که تفکراتی در سر داریم، می دانیم که این تفکرات از درون ذهن خود ما بر می آید، اما شخص اسکیزوفرن(Schizophrenic)، به دلایلی که هنوز معلوم نیست، منظری منفعلانه به تفکراتش دارد و آنها را چون نجوا تلقی می کند، ممکن است خود را نظاره کند و به خود مظنون و بدگمان شود. در این حالت او منفعلانه به خود می نگرد و آزار می بیند. فرانکل معتقد است که این انفعال، ریشه در گرایشی مفرط به خویشتن نگری(self-observation) دارد. گویی تفاوتی هست میان خویشتنی که می بیند و خویشتنی که دیده می شود؛ خویشتنی که دیده می شود بیگانه به نظر می آید.

اگرچه لوگوتراپی برای درمان و مرتفع کردن روان پریشی طراحی نشده، با این حال، فرانکل معتقد است که لوگوتراپی در این راه نیز یاری رسان است. با آموزش شخص روان گسیخته به فراموش کردن نجواها و منحرف کردن خویشتن نگری مدام او، و هدایت او به سوی فعالیتی معنادار، درمانگر می تواند به از میان رفتن این تسلسل زیان آور تسریع بخشد.

نوروزهای اندیشه زاد :

علت ایجاد و ظهور نوروزهای نئوژنیک(اندیشه زاد) از دیدگاه لوگوتراپی، تعارض و کشمکش بین سائق ها و غرایز نیست، بلکه حاصل از برخورد ارزشهاست. در این زمان تعارضات اخلاقی و ناکامی وجودی نقش اصلی دارند. مانند آرزوی داشتن زندگی پرمعنا و سرخوردگی ناشی از نرسیدن به این آرزو. لوگوتراپی به جای ریشه یابی علل ناآگاهی مسائل، ناتوانی بیمار در پیدا کردن معنا و مسئولیت زندگی خویش را ناشی از ناکامی در معناطلبی می داند.

اضطراب پیش بین(anticipatory anxiety) :

اضطراب از مبارزه و نبرد شخصی یک فرد برای زنده و باقی ماندن ناشی می شود، که باید به عنوان یک بخش اجتناب ناپذیر وضعیت انسان تلقی شود(کوری،۱۹۹۰). یکی از زیر مجموعه های مهم اضطراب بهنجار، اضطراب وجودی می باشد. با این که این اضطراب دارای تظاهرات جسمی است ولی از وجود ریشه می گیرد. انسان ها باید با دنیای اطراف خویش مواجه شوند، نیروهای پیش بینی نشده را تحمل بکنند و به طور کلی جای خود را در دنیا بیابند(شارف، ترجمه فیروزبخت،۱۳۹۰).

اضطراب پیش بین موجب وقوع اتفاقی می شود که شخص از آن بیم دارد. اضطراب امتحان، نمونه آشکار این امر است. اگر بترسید که آزمونها را ضعیف بگذرانید، اضطراب مانع از این می شود که شما از پس آن آزمون برآیید و این به ترس شما از آزمون ها می انجامد.

اضطراب از مبارزه و نبرد شخصی یک فرد برای زنده و باقی ماندن ناشی می شود، که باید به عنوان یک بخش اجتناب ناپذیر وضعیت انسان تلقی شود(کوری،۱۹۹۰). هر آنچه که فرد از آن وحشت دارد، به سرش می آید. به عبارت دیگر ترس خود عامل پدیدار شدن چیزی می شود که بیمار به شدت از وقوع آن وحشت داشته است. مثل سرخ شدن چهره در حضور دیگران.

ویکتور فرانکلتنوع معنایی زندگی

فرانکل معتقد بود که انسان برای رفع آزارهای روانی باید به رنج خود معنایی ببخشد. اما هیچکس نمی تواند این معنی را به زندگی انسان بدهد جز خود او، زیرا معنای زندگی در هر زمان و مکانی متفاوت است و اگر از کسی بپرسیم چگونه می توانیم به زندگی خود معنا دهیم؟ مانند این است که از یک شطرنج باز بپرسیم، بهترین حرکت در بازی شطرنج چیست؟

بدیهی است که هیچ دستور کلی وجود ندارد و این مسئولیت خود فرد است که بداند در هر لحظه و در هر رنج بخصوص چه معنایی به آن دهد. معنا دادن به رنج ابداع تازه ای نیست و همه این تجربه را داشته ایم.

فرانکل، لحظات زندگی را به مثابه مهره های شطرنج قلمداد می کند که آدمی در فرصت ها و موقعیت ها باید از آن ها استفاده کند. لذا معنای زندگی از فردی به فرد دیگری و از آنی به آنی دیگر تغییر می کند. بنابراین بهتر است که فرد معنای زندگی را به طور اعم در نظر نگیرد، بلکه با انتخاب و آگاهی در هر لحظه معین و معلوم برای خود معنایی برگزیند.

واقعیت زندگی، حقیقتی شخصی و فردی است. معنای زندگی، امری شخصی است، از این رو هر شخصی باید به دنبال یافتن معنایی برای زندگی خود باشد و به دلیل همین شخصی بودن معنای زندگی است که پرسش های مربوط به آن را با عبارات گسترده و عام نمی توان مطرح کرد و پاسخ داد.

هر فردی دارای وظیفه و رسالتی ویژه در زندگی است که تنها خود وی می تواند آن را تحقق بخشد. معناها نیز منحصر به فردند و همچون نسخه ها و دستورالعمل های پزشک می ماند که بر حسب فرد و مذاق افراد، متفاوت است و به رغم متفاوت بودن، پیوسته در حال تغییر و تحول اند، اما هرگز از بین رفتنی نخواهند بود. معنا درمانی می تواند به شما کمک کند تا از دردها هم لذت ببرید.

فرانکل همچنین معتقد است که: «می توان معنا درمانی را آموزش مسئولیت دانست که طی آن فرد باید مستقلا به سوی دستیابی به معنای ذاتی وجود خویش برود». معنادرمانی، فرد را متوجه مسئولیت می کند چه مسئولیت نسبت به وجدان، چه جامعه و یا هر قدرت بالا. معنادرمانی جواب نمی دهد که شخص برای کدام معنای زندگی، حس مسئولیت داشته باشد.

وقتی انسان هیچ چیز برای از دست دادن نداشته باشد چه می کند؟ نخستین چیزی که به نجات انسان می آید کنجکاوی است که انسان را متوجه سرنوشت خود می کند. پس از آن بکار بستن شگردهایی برای حفظ باقی مانده زندگی با آنکه شانس زنده ماندن ناچیز است. به قول نیچه: کسی که در زندگی چرایی دارد، با هر چگونه ای خواهد ساخت. لذا اگر زندگی کردن رنج بردن است، ناگزیر به خاطر زنده ماندن باید معنایی برای رنج بردن یافت.

منابع :

  1. معنا درمانی(مبانی و کاربردهای معنادرمانی‌) اثر ویکتور فرانکل و ترجمه مهین میلانی
  2. انسان در جستجوی معنا، ترجمه نهضت صالحیان، مهین میلانی
  3. روانشناسی کمال، دوان شولتس، ترجمه گیتی خوشدل
۳.۴ ۵ رای ها
رأی دهی به مقاله
* درود بر شما که با حمایت خود و دعوت دیگران به مطالعه این مطلب و دیگر مطالبم، به من انگیزه می دهید. لطفا در کامنت ها و مباحثات شرکت کنید و پرسشگر باشید. جهت مشاوره تلفنی یا حضوری با شماره ۰۹۳۵۵۷۵۸۳۵۸ در تلگرام یا ایمو هماهنگ نمایید. همچنین می توانید با شماره ۰۹۱۲۰۷۲۸۷۱۲ تماس بگیرید. *

2 نظر
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
reza
۱۳۹۵/۰۴/۱۸ ۱۸:۰۵

سلام و تشکر از شرح و توضیح نظریه معنا درمانی ویکتور فرانکل.
ممنون میشم کتابی معرفی کنید تا دور از هر خط داستانی مستقیما با این دیدگاه آشنایی عمیق تری پیدا کنم.