دانشنامه روانشناسی مردمی
علیرضا نوربخش (مشاور بالینی)

تئوری انتخاب (روانشناسی امید ۲)

ویلیام گلاسر

رفتار کلی

آنچه از هنگام تولد تا مرگ از ما سر می زند رفتار است، در تئوری انتخاب به جای استفاده از صفات و اسامی برای شکوه و شکایت از افعال استفاده می کنیم. این تغییر و جایگزینی بسیار مهم است چون نه تنها به ما می آموزد آنچه از آن شکایت می کنیم را خودمان انتخاب کرده ایم، بلکه می توانیم یاد بگیریم به انتخاب های بهتری دست بزنیم و بر مشکلات و شکایات فائق آییم.

باور رایج این است که بیماری روانی معلول بر هم خوردن تعادل مواد شیمیایی مغز است و برای تعادل مجدد این مواد در مغز و بهبودی باید داروهای اعصاب مصرف کرد. برای مثال برای افسردگی ، اکثر روان پزشکان فوراً به فکر پروزاک می افتند. به باور من افراد برای کنار آمدن با شرایط پیش آمده، افسردگی کردن را انتخاب می کنند و می توانیم بدون تجویز دارو به او کمک کنیم که به انتخاب های بهتری دست بزند. وقتی می خواهیم انتخاب رفتارهای دردناک مثل افسردگی را متوقف کنیم سه گزینه داریم :

۱.تغییر خواسته ها .

۲.تغییر اعمالی که انجام می دهیم .

۳.تغییر هر دو.

رفتار همیشه از چهار مولفه تشکیل شده است : عمل ، فکر، احساس و فیزیولوژی که همیشه با اعمال ، افکار و احساسات ما همراه است. در واقع هرگاه مشغول عملی هستید همواره فکر می کنید  و برعکس. از آنجا که این دو همیشه با هم همراهند ، غالباً از آنها با واژۀ ((انجام دادن)) یاد می کنیم.  همزمان با هر کاری که انجام می دهید احساساتی را نیز تجربه می کنید. شما همیشه از درد یا لذت در وجود خود آگاهی دارید، و فکر شما همیشه با نوعی احساس همراه است . اگر چه بسیاری اوقات به احساسی که دارید زیاد توجه نمی کنید. قلب شما نیز می تپد، نفس می کشید و مغزتان کار می کند. یعنی همواره در کنار انتخاب عمل، فکر و احساسات شما، یک فعالیت فیزیولوژیک هم وجود دارد و این همان مفهوم رفتار کلی است.

ویلیام گلاسر
ویلیام گلاسر

ما تقریباً بر افکار و اعمال خودمان به طور کامل کنترل داریم و فیزیولوژی و احساسی که تجربه می کنیم نیز اجزای جدایی ناپذیر این اعمال و افکار انتخاب شده اند. اگر من رفتار کلی کوبیدن سرم به دیوار را انتخاب کنم دردم خواهد آمد. آیا منطقی نیست اگر بگویم که من درد مربوط به انتخاب عمل و فکر به دیوار کوبیدن سرم را انتخاب می کنم؟ اگر احساس بدبختی می کنم ممکن است رفتار کلی مشروب خوردن را انتخاب کنم تا احساس بهتری به دست بیاورم. تجربۀ قبلی من نشان می دهد وقتی مشروب می خورم احساس بهتری می کنم پس چرا دوباره همان را آزمایش نکنم! اما برای اینکه مشروب الکلی وارد جریان خونم بکنم باید اول فکرش را بکنم و بعد عملاً اقدام نمایم. مشروب الکلی خود بخود وارد خون من نمی شود، من فکر می کنم که تا این مایع به بدن من نرسد نمی توانم احساس بهتری داشته باشم، پس اقدام به خوردن می کنم.

این شما هستید که انتخاب می کنید چه عملی را انجام دهید و توانایی آن را دارید که به انتخاب های بهتری نیز دست بزنید. اگر عمل شما نتیجۀ انتخاب خود شماست، پس شما مسئول آن هستید. اگر این گونه فکر کنید، ادامۀ افسردگی کردن یا مضطرب کردن خود، برای شما دشوار می شود و دنبال رفتار کلی دیگری می روید.

سه دلیل انتخاب افسردگی کردن بسیاری از افراد

۱- مهار خشم : وقتی کنترل موثری بر زندگی خود نداریم ، اکثر ما فوراً به فکر استفاده از یک رفتار کلی مادر زادی می افتیم : ابراز خشم یا عصبانی کردن خود.

۲- کمکم کن : افسردگی کردن نوعی درخواست کمک بدون التماس است. احتمالاً این راه قوی ترین شیوۀ ارسال پیام کمکم کن به دیگران است و چون یک رفتار کنترل کنندۀ قوی است بسیاری از مردم به رغم درد و رنج شدید این کار، انتخابش می کنند تا به واسطۀ آن دیگران را تحت کنترل خود قرار دهند.

۳- اجتناب : معمولاً ما از افسردگی کردن به عنوان یک توجیه و بهانه برای انجام ندادن کاری که دوست نداریم انجام دهیم یا از انجامش ترس داریم، استفاده می کنیم.

سخت ترین مفهوم در تئوری انتخاب پذیرش این ادعاست که اعمال و افکاری که انتخاب می کنیم تاثیر زیادی بر سلامت ما دارند و این اعمال و افکار می توانند بر فیزیولوژی و کارکرد بدن ما تاثیر مخرب بگذارند.

همخوانی در شخصیت و قدرت نیازها

این گونه به نظر می رسد که شیوه ای که ما با دیگران ارتباط برقرار می کنیم یا چیزی که شخصیت نامیده می شود تا حدودی در ژن های ما نوشته شده است. آنچه شخصیت های ما را از یکدیگر متفاوت می سازد ، تفاوت در شدت نیازهای اساسی یا ژنتیک ماست. برخی از ما نیاز شدیدی به عشق و احساس تعلق داریم و برخی دیگر نیاز شدیدی به قدرت یا آزادی دارند.

شدت هر نیاز در بدو تولد تعیین می شود و در طول زندگی تغییر نمی کند. تفاوت های شخصیتی افراد، حتی تفاوت شخصیت برادران و خواهران حیرت آور است. برخی از زوج ها شخصیت متفاوت دارند و به شدت با هم ناهمخوانند، و برخی با هم همخوانند. اما از نظر من بهترین ازدواج مربوط به همسرانی است که زن و شوهر نیمرخ شخصیتی مشابهی دارند.

دایره حل اختلاف

یکی از شیوه های مطلوب به کارگیری تئوری انتخاب برای حل مشکلات زناشویی ، این است که توافق کنید رابطۀ زناشویی (یا هر رابطۀ دیگری) را درون دایرۀ بزرگی که آن را دایرۀ حل اختلاف می نامم تجسم کنید. در این دایرۀ حل اختلاف سه شخصیت حضور دارند : زن،‌ شوهر،‌ و خود ازدواج.

توجه داشته باشید شما بر اساس تفاوت در قدرت نیازهایتان مواضع مستحکمی اتخاذ کرده اید ولی این مواضع آن قدر محکم و تغییر ناپذیر نیستند که نخواهید وارد دایرۀ حل اختلاف شوید. آنچه هر دو در هنگام ورود به دایره توافق دارید این است که ازدواج نسبت به خواسته های فردی شما در اولویت است. در ضمن هر دوی  شما هم با تئوری انتخاب آشنایید و می دانید اگر تلاش کنید دیگری را مجبور به انجام کاری کنید یا به او زور بگویید ، شخص ضعیف تر از دایره، بیرون خواهد افتاد یا این که خودش از دایره خارج خواهد شد. تا زمانی که هر دو درون دایره نباشید مذاکره ای انجام نمی شود بلکه فقط با هم جر و بحث خواهید کرد.

زوج هایی که با تئوری انتخاب آشنا هستند، تلاش نمی کنند دیگری را مجبور به انجام کاری کنند که خودش نمی خواهد، انجام بدهد. وقتی وارد دایرۀ حل اختلاف می شوند در واقع موافقت کرده اند به رابطۀ زناشویی خود آسیبی نرسانند. زن و شوهر صرف نظر از این که تا چه حد اختلاف بین آنها جدی ومهم باشد ، باید در دایره بمانند و بر سر موضوعات مورد اختلاف مذاکره کنند.

به دایرۀ حل اختلاف وارد شوید و به جای این که به دیگری بگویید چه می خواهید، بگویید حاضرید چه بپردازید و چه کاری برای دیگری انجام دهید. به یاد داشته باشید ما فقط می توانیم رفتار خود را کنترل کنیم، از این رو فقط دربارۀ کارهایی که مایلید انجام دهید حرف بزنید و نه دربارۀ کارهایی که از طرف مقابل انتظار دارید انجام دهد.

بهترین ازدواج ها ازدواجی است که در آن نیاز به بقا در زن و شوهر متوسط، نیاز به عشق و احساس تعلق زیاد، نیاز به قدرت و آزادی کم و نیاز به تفریح زیاد باشد. هر گونه انحراف از این الگوی کمیاب ، به مذاکره نیاز دارد.

به اعتقاد من دو نوع شخصیت وجود دارد که برای ازدواج با هرکس ناهمخوان و ناهمگونند و ازدواج با آنها برای احدی رضایت بخش نیست و چیزی جز فلاکت و رنج در بر ندارد.

  1. شخصیت ضد اجتماعی
  2. شخصیت بیکاره

۱- شخصیت ضد اجتماعی

شخصیت ضد اجتماعی به تنها چیزی که فکر می کند قدرت و آزادی شخصی خودش است و نیازهای دیگران برایش اهمیتی ندارد. اکثر شخصیت های ضد اجتماعی مرد هستند ، چون به لحاظ ژنتیکی ، مردان در مقایسه با زنان نیاز کمتری به عشق و احساس تعلق دارند و نیاز به قدرت در آنان شدیدتر است.

نیاز به بقا در فرد جامعه ستیز پایین تر از متوسط است و خصوصیت برجستۀ او این است که نیازش به عشق و احساس تعلق تقریباً صفر است، در حالی که نیاز به آزادی بسیار بالاست. او همواره در تلاش برای ارضای نیاز به قدرت خود است و در این راه از هیچ شیوه ای اعم از تقلب ، کلاهبرداری و دزدی ابایی ندارد. نیاز به تفریح در او متغیر است.

۲- شخصیت بیکاره

آدم بیکاره عجیب ترین فردی است که ممکن است با او مواجه شویم. او به آسانی با دیگران رابطه برقرار می کند و ممکن است در ابتدا شما نیز به راحتی با او ارتباط برقرار کنید. اگر به او نزدیک شوید یا با او ازدواج کنید روز به روز احساس ناکامی و آزردگی بیش تری می کنید. بین زنان هم چنین افرادی پیدا می شوند ولی کمتر به چشم می آیند.

آدم بیکاره بر خلاف شخصیت ضد اجتماعی که ماهیت خود را زود برملا می کند، آرام آرام خود را ظاهر می کند. آدم بیکاره بیش تر مواقع از کار اخراج شود ولی گاهی هم خودش کارش را ول می کند. به نظر من آدم بیکاره حتی در مقایسه با شخصیت ضد اجتماعی نیاز به بقای کم تری دارد اما نیاز به قدرت در او مانند شخصیت ضد اجتماعی بالاست. اما شور زندگی، در آدم بیکاره اصلاً وجود ندارد. از این رو به ندرت می تواند نیاز خود به قدرت را ارضا کند. نیاز کم او به بقا باعث می شود برای انجام کاری چه برای خودش چه برای دیگران ، کشش و میلی نداشته باشد. نیاز شدید به قدرت دیدگاهش نسبت به خودش را چنان مخدوش می کند که انجام هر کاری را دون شأن خود می داند. او از رویاها و آرزوهای بزرگ حرف می زند ولی در عمل کاری نمی کند. به بیان دیگر بزرگ حرف می زند ولی عملکردش ناچیز است. نیاز به آزادی در فرد بیکاره در حد متوسط یا کمی بالاتر از متوسط است. بر خلاف شخصیت ضد اجتماعی ، در برقرای رابطه و نگه داری آن مشکلی ندارد.

من این دو نوع افراد را به این دلیل توصیف کردم که بدانید درجه و شدت نیازها می تواند افراد غیر عادی پدید آورد ، افرادی که نسبت به آن ها باید هشیار بود. البته افراد کمی هستند که نیمرخ نیازهایشان آن ها را به سوی شخصیت ضد اجتماعی سوق می دهد، در حالی که این حالت برای شخصیت های بیکاره بسیار بیشتر است .

اکثر ما می توانیم برای خود نیازهای مطلوبی به وجود بیاوریم که در دنیای واقعی قابل اجرا و از توان کافی برای ایجاد یک زندگی موثر با روابط خوب بر خوردار باشد. البته ما محدودیت های خاص خود را نیز داریم ؛ محدودیت هایی مثل سن ، جنسیت ، اندازۀ بدن ، قیافه و وضع ظاهر ، سلامت و استعداد. اما با همین محدودیت های جهان واقعی ، هنوز بیش تر از آنچه که تصورش را می کنیم امکان انتخاب داریم. ما بیشتر توسط روان شناسی کنترل بیرونی محدود و محصور می شویم تا ژن های خودمان.
glasser-summary               

تعارض و واقعیت درمانی

وقتی به طور همزمان دو تصویر متضاد در دنیای مطلوب شما قرار دارند دچار تعارض هستید. هر چه در جهت یکی از این دو تصویر حرکت کنید، دیگری را بیشتر ناکام می گذارید. تا وقتی برآورده شدن هر دو تصویر را بخواهید هیچ راهی برای فرار از این تعارض وجود ندارد. به عنوان  مثال من می خواهم هم لاغر باشم و هم پرهیز غذایی نکنم و ورزش هم انجام ندهم . نمونه های بسیاری از این نوع تعارضات را می توان ذکر کرد. شدت تعارض ، به نیرو و قدرت تصاویر  متعارض بستگی دارد . وقتی هر دو تصویر قوی و نیرومند باشند تعارض بسیار دردناک است . شدیدترین نوع تعارض ها که از تراژدی های یونان به این طرف دستمایه نمایشنامه ها و رمان ها بوده است، تعارض عشق و وفاداری است. عاملی که تعارض را تا این اندازه تشدید می کند عدم وجود راه حل فوری است. اما گاهی ممکن است بتوانید کاری انجام دهید ، حتی اگر به حل تعارض منجر نشود.

تئوری انتخاب در واقع چهارچوبی برای واقعیت درمانی، یعنی روش درمانی ای که من در اوایل دهۀ شصت میلادی ابداع کردم، در اختیار ما قرار می دهد. اما تئوری انتخاب فقط یک چارچوب و راهنماست. تئوری انتخاب به من نمی گوید به مراجع چه بگویم. هر مراجعی متفاوت از دیگری است و من باید ببینم آنچه تاکنون از آن صحبت کردم، یعنی روشنگری های تئوری انتخاب در خصوص تعارض و رفتار، را چگونه می توانم برای کمک بهتر به هر مراجع خاص به کار بگیرم.

در روش مشاوره ای من، بسیاری از موارد وقت گیر روان درمانی سنتی کنار گذاشته شده است. مواردی که به طور خاص در فرایند مشاوره قابل حذفند از این قرارند :

  1. نیاز به کندوکاو طولانی و مشکل نیست.
  2. از آن جا که مشکل ، همیشه در زمان حال و اکنون است ، نیازی به بررسی گسترده و وقت گیر در گذشتۀ فرد نیست.
  3. در مشاورۀ سنتی وقت زیادی صرف پرس و جو و گوش دادن به شکوه ها و شکایات مراجعان دربارۀ علائم و نشانه های بیماری ، اعمال دیگران ، دنیایی که در آن زندگی می کنند و فهرست پایان ناپذیری از این قبیل می شود. تئوری انتخاب منکر آن نیست که شکایات مراجع درست و بجاست بلکه تئوری انتخاب به ما می آموزد تنها فردی که می توانیم کنترل کنیم خودمان هستیم . واقعیت درمانی بر این نکته که مراجعان برای کمک به خود و بهبودی رابطۀ مشکل دار کنونی خود چه کار می توانند بکنند تأکید می کند. با انجام این کار هم به میزان زیادی در وقت صرفه جویی می شود و هم مشاوره متمرکز و موثر می شود.

مراجعانی که برای مشاوره می آیند بر این باورند که درمانده اند و کار مشاور این نیست که به این باور دامن بزند. رنج و احساس بدبختی نیز شیوه ای است که برای کنار آمدن با احساس درماندگی آموخته اند و می خواهند با آن به دیگران بفهمانند خیلی عذاب می کشند. هیچ کس ، از جمله مشاور ، نباید به مراجعان اجازه دهد از طریق انتخاب رنج و عذاب ، او را کنترل کنند. شاید این که بگویم احساس بدبختی آن ها نتیجه انتخاب خودشان است خلاف دریافت مشترک یا برداشت عمومی باشد. ولی در واقع همین طور است. وظیفۀ ما مشاوران این است که انتخاب های بهتری را به آنها بیاموزیم.

از آنجا که تمام افرادی که برای مشاوره مراجعه می کنند حداقل یک رابطۀ نارضایتمند و ناخشنود دارند ، لازم است مشاوران با تمام مراجعان خود رابطۀ خوب برقرار کنند تا به مراجعان نشان دهند که به آنها اهمیت می دهند . اگر مشاوران هنگامی که مراجعان مایل باشند و بخواهند حرف بزنند ، به آنها گوش کنند و در بارۀ تمام موضوعاتی که مطرح می شود خوب تأمل کنند ، می توانند به آنها به طور موُثرتری کمک کنند. تمام مراجعان هنگامی که به مشاور مراجعه می کنند به نوعی تنها هستند یا احساس تنهایی می کنند و به یک دوست و هم پیمان احتیاج دارند. اگر مشاوره موفقیت آمیز باشد مراجعان بر روی روابطشان کار می کنند تا روابط قدیمی خود را بهبود بخشند یا روابط جدید بهتری برای خود ایجاد نمایند.

ما برای خشنودی و سعادت ، به چند رابطۀ خوب و صمیمی نیاز دازیم. ژن های ما در تمام طول عمر، ما را به سوی بهبودی روابط سوق می دهند.

خلاقیت

زندگی بدون خلاقیت ارزش زیستن ندارد . ولی وقتی داروهای ضد خلاقیتی را که برای درمان روان پریشی تجویز می شوند مصرف می کنیم ، چنین خلاقیتی شکوفا نخواهد شد. در مغز ما یک سیستم خلاق وجود دارد که خلاقیت و نوآوری را به تمامی رفتارهای کلی ما می افزاید. این سیستم خلاق هنگامی که ما می خوابیم نیز می تواند به شکل رویا دیدن وارد عمل شود ولی فعالیتی که به هنگام بیداری انجام می دهد بسیار مهم تر است. این سیستم می تواند به یک یا چند موُلفه از چهار موُلفه هر رفتار کلی که از ما سر می زند خلاقیت بیفزاید.

این تفکر خلاق است که نویسندگان ، هنرمندان ، موسیقیدانان و دانشمندان را از دیگران متمایز می کند. اینیشتین، شکسپیر، موتسارت و ون گوگ جزو همین  گروه خلاق بودند. البته این ها فقط نمونه هایی از شیوه های محسوس و شگرف این سیستم خلاق است. همین سیستم می تواند با خلق رفتارهای کلی و عذاب آور و خود ویرانگر  صدمات زیادی به ما بزند. این خلاقیت ویرانگر ، بیش تر وقتی نمود پیدا می کند که خواهان روابط خوب هستیم ولی توان دستیابی به آن را نداریم.

وقتی سیستم خلاق ما یک حالت بدنی جدید ولی تخریبگر پیشنهاد می کند، نمی توانیم پیشنهاد را رد کنیم. تا وقتی ندانیم بهبود روابطمون می تواند این فرآیند را کند یا متوقف کند ممکن است به شدت لطمه بخوریم. یکی از رایج ترین نمونه های این فیزیولوژی تخریبگر بیماری های سیستم ایمنی خودکار بدن مثل روماتیسم مفاصل است. این فرآیند بسیار مخرب و پیچیده است، ولی من هنوز براین باورم که می توانیم به انتخابی دست بزنیم که اوضاع را بهبود بخشد.

بیماری های روان تنی : نیمۀ تاریک تر خلاقیت

هیچ راهی وجود ندارد تا پیش بینی کنیم بیماریهای روان-تنی چه موقع روی می دهند. یا چقدر باید کنترل خود را بر زندگی از دست بدهیم تا این بیماری رخ بدهند. مثلاًَ  ما وقتی متوجه می شویم روماتیسم داریم که این بیماری بروز کرده باشد. هر فردی به بیماری آرتریت روماتوئید یا هر خلاقیت مخرب یا بالقوه مخرب مبتلا باشد ، می تواند بکوشد بر زندگی خود کنترل موُثری بیابد.

وقتی در روابط خود با یک ناکامی بزرگ روبرو می شویم ، نمی دانیم برای کاهش ناکامی چه کار کنیم. از این رو در حافظۀ خود به دنبال رفتارهایی می گردیم که در گذشته تا حدودی ما را آرام می کرده است. تقریبا در تمام موارد فوراً افسردگی کردن را پیدا می کنیم . چرا که این رفتار آشنایی است که از کودکی آموخته ایم.

افسردگی به سه دلیل بیش از چیزهای دیگر ما را آرام می کند:

نخست این که افسردگی کردن و تمام رفتارهای نشانه ای ، مانند آرتروز ، باعث بازداری خشم شدید می شود که در صورت رها شدن اوضاع را بدتر خواهد کرد. دوم این که این رفتارها در بر دارندۀ نوعی درخواست جدی برای کمک است و در موارد بسیاری مشاورۀ خوب می تواند بسیار موُثر و مفید شود. سوم این که رفتارها باعث می شود به سراغ کارهایی که می ترسیم در آن شکست بخوریم نرویم. افسرده کردن یا مریض کردن خود آسان تر از پیدا کردن یک کار جدید یا ایجاد یک رابطۀ جدید است ، به ویژه اگر تجربۀ طرد شدن و چشیدن طعم تلخ طرد شدگی را نیز داشته باشیم ، که اکثر ما کم و بیش چنین تجربه هایی داشته ایم.

اگر چه افسرده کردن خود تا حدودی به ما احساس کنترل می دهد ولی هزینۀ سنگینی به نام احساس فلاکت و بدبختی در پی دارد. هر گاه در زندگی ناکام شویم تقریباً غیر ممکن است فیزیولوژی ما در کناری بایستد و به موُلفه های دیگر رفتار کلی ما یعنی فکر کردن ، عمل کردن و احساس کردن بگوید : بچه ها لطفاً شما خلاقیت خود را به کار بگیرید و مسئله را حل کنید و من را در این موضوع دخالت ندهید.

گروهی دیگر از رفتارهای کلی خلاق هستند که تحت نام کلی نوروزها یا روان رنجوری نامیده می شوند. افرادی که این گونه رفتارها را انتخاب می کنند همانند سایکوزها واقعیت را انکار نمی کنند بلکه فقط در کنار آمدن با آن مشکل دارند . برخی از این نوع انتخاب های خلاق عبارتند از: هراسیدن ، مضطرب شدن ، وحشت سازی ، وسواس فکری ، انجام اعمال وسواسی یا ایجاد استرس پس از ضربه.

بر اساس تجربۀ من ، کمک به مردم برای آن که بتوانند مشکلات روان شناختی خود را یک انتخاب ببینند یک آگاهی آزادی بخش است. آن گاه این راز غبار آلود و ترس این که چیزی فراسوی کنترل آنها به طور ناگهانی بر ایشان مستولی می شود نیز از میان می رود. حالا دیگر می دانند که انتخاب دیگری نیز وجود دارد و اقدام بر اساس این انتخاب های جدید و موًثر آن ها را آزاد می سازد تا یک زندگی مملو از خلاقیت سالم و غیر آسیب زا را کشف و تجربه کنند.

عشق و ازدواج

 بسیاری اوقات بدون آن که انتظارش را داشته باشیم عاشق می شویم. عشق های خیالی کم تر مشکل ایجاد می کنند و اغلب این عشق های واقعی اند که مشکل آفرین می شوند. این عشق ها در شروع خیلی خوب به نظر می رسند ، چون کسی را پیدا کرده ایم که ظاهرا می توانیم به او نزدیک شویم، این بسیار مهیج است. بودن با فردی که برخلاف دیگران ما را مورد قضاوت قرار نمی دهد و از ما نمی خواهد تغییر کنیم بسیار خوشایند است. ما با چنین فردی احساس راحتی می کنیم. بسیار احساس خوبی است که با فردی آشنا شویم که ما را بدون ترس از طرد شدن ، تحقیر ، انتقاد ، سرزنش یا شکوه و شکایت می توانیم دنیای مطلوب خود را با او در میان بگذاریم.

اگر در آغاز رابطه، صرف نظر از این که تا چه اندازه احساس عاشق بودن می کنید ، نتوانید به طور آزادانه و به راحتی دنیای مطلوب خود را با دیگری در میان بگذارید و او را در دنیای مطلوب خود شریک کنید ، عشق ضعیف است. عشق ضعیف ، بیشتر مبنای هورمونی دارد تا مشارکت آزاد و چنین عشقی دوام ندارد. البته بیشتر افرادی که عاشق می شوند دربارۀ دنیای مطلوب خود چیزی نمی دانند اما دانستن یا ندانستن آنها، تاثیری ندارد. اگر شما و کسی که عاشقش شده اید با تئوری انتخاب آشنا باشید و اطلاعاتی دربارۀ دنیای مطلوب داشته باشید می توانید برای عاشق ماندن ، از دانش خود استفاده کنید. از همان آغاز می توانید قرار بگذارید دنیای مطلوب خود را به طور آزادانه با یکدیگر در میان بگذارید و دربارۀ آن با یکدیگر حرف بزنید و هرگز از آنچه با یکدیگر در میان می گذارید انتقاد و شکایت نکنید.

آدم ها به دو شیوه از یکدیگر جدا می شوند و فاصله می گیرند : مقاومت یا کناره گیری ، به بیانی دیگر جنگ یا گریز.

افراد برای پیشگیری یا گریز، که سر آغاز پایان یافتن هر نوع رابطه ای است ، هر زمانی که با مشکلی روبرو می شوند باید از خود بپرسند: اگر الان این حرف را بزنم یا این کار را بکنم به هم نزدیک تر می شویم یا دورتر‌؟ با طرح این پرسش برای خود ، دیگر برای کنترل کردن دیگری به سرزنش ،‌ انتقاد،‌ شکایت ، غرغر و تحقیر متوسل نمی شوند. حتی کسانی که در طول زندگی خود همواره از روان شناسی کنترل بیرونی استفاده کرده اند هم می داند، این رفتارها به هر رابطه ای آسیب می رساند. اگر می خواهیم به هم نزدیک باشیم و با هم صمیمی باشیم بهتر است از این نوع روان شناسی استفاده نکنیم.

تئوری انتخاب یک ازدواج موفق و کامیاب را تضمین نمی کند، بلکه شیوه ای برای برخورد با مسائل را فراهم می آورد که در بهترین ازدواج های کامیاب از ان استفاده می شود.  اگر یک ازدواج خوب با مشکل روبرو می شود و تلخ کامی به بار می آورد ، اغلب به این دلیل است که یکی از طرفین یا هر دو نفر برای تغییر دیگری به روان شناسی کنترل بیرونی متوسل شده است. هیچ گاه نباید خلاقیت را فراموش کنیم ؛ خلاقیت بهترین راه مقابله با یکنواختی و کسالت است . بیش تر افراد از خلاق بودن واهمه دارند، چون می ترسند از نوآوری آنان انتقاد و عیب جویی شود.

در رابطۀ کنترل بیرونی، طرفین همیشه بدنبال ایراد گرفتن از یکدیگر هستند. زن و شوهری که بر اساس تئوری انتخاب زندگی می کنند چنین بیمی ندارند. آن ها به دلیل برخورداری از آزادی ، وقتی زندگی یکدست و قابل پیش بینی می شود، از سیستم خلاق خود استفاده می کنند. آنها از انجام کارهای نو و تازه چه به طور مشترک و چه به تنهایی ترس و واهمه ای ندارند.

ازدواج های خشونت آمیز

در ازدواج های آغشته به خشونت ، شوهر مخرب ترین روش کنترل بیرونی را به کار می برد؛ او خودش را مالک و صاحب زنش می داند و دستگاه قضایی جامعۀ مبتنی بر کنترل بیرونی هم از این طرز تفکر حمایت می کند. مردان می توانند زنان خود را کتک بزنند، با آنان بدرفتاری کنند، به زور با آن ها رابطۀ‌جنسی برقرار کنند یا از آنان بهره کشی کنند و در عین  حال هیچ گونه مجازاتی نشوند. مردانی که جامعۀ کنونی ما را اداره می کنند ، می ترسند که اگر قانون از زنان حمایت کند، قدرت خود را از دست بدهند. اگر مردی هر زن دیگری بجز زنش را کتک بزند یا با او بدرفتاری کند ، قانون فوراً وارد عمل می شود و از آن زن حمایت می کند. پس این پذیرش ستم به زنان در رابطۀ زناشویی نیز باید از بین برود.

روش ساختارمند مشاوره ازدواج بر اساس واقعیت درمانی

مهم ترین دستاورد روانشناسی کنترل بیرونی ، تخریب ازدواج هاست. در اکثر موارد ، زوج هایی که زندگی مشترک ناموفقی دارند ، در زندگی شخصی خود آدم های شکست خورده ای نیستند. اگر به این افراد توانمند و با کفایت، پیش از آن که از هم جدا شوند مشاورۀ ساختمند ازدواج ارائه می شد، بسیاری از ازدواج ها به شکست نمی انجامید.

پرسش هایی که در مشاورۀ ازدواج مبتنی بر تئوری انتخاب ، پرسیده می شود، با این ترتیب است:

  1. واقعاً به این دلیل مراجعه کرده اید که کمک دریافت کنید یا از قبل تصمیم به طلاق گرفته اید و حالا فقط آمده اید بگویید به مشاوره هم مراجعه و سعی خودتان را کرده اید، ولی فایده ای نداشته است ؟
  2. به طور خلاصه بگویید به نظر شما مشکل زندگی مشترک شما چیست ؟
  3. رفتار چه کسی را می توانید کنترل کنید ؟
  4. یکی از نکات مثبتی را نام ببرید که اکنون در ازدواج و زندگی مشترک شما وجود دارد.
  5. فکر کنید و سپس به من بگویید: در طول این هفته حاضرید چه کاری انجام دهید که باور دارید انجامش به ازدواجتان کمک می کند ؟
  6. علاوه بر کاری که اکنون قرار شد انجام دهید ، آیا طی هفتۀ آینده مایل هستید به کار دیگری فکر کنید که اگر آن را انجام دهید به ازدواج شما کمک می کند؟

در پایان جلسۀ اول زوج ها با هم مهربان تر می شوند و علاقمندی و توجه به آنچه در جلسه مطرح شده، جایگزین عصبانیت اولیۀ‌ ان ها می شود. مشاور می تواند دایرۀ حل اختلاف را به آنها معرفی کند و توضیح دهد : شما الان در دایرۀ حل اختلاف قرار دارید. و نیز باید یادآور شد که از این پس باید دربارۀ زندگی مشترک خود حرف بزنند و نباید از روان شناسی کنترل بیرونی پیروی کنند.

تهییه و تنظیم : اعظم کریمی

منبع : گلسر ،ویلیام ؛ صاحبی ، علی ؛ تئوری انتخاب (درآمدی بر روان شناسی امید) ، سایه سخن ، ۱۳۹۲.

۵ ۲ رای ها
رأی دهی به مقاله
* درود بر شما که با حمایت خود و دعوت دیگران به مطالعه این مطلب و دیگر مطالبم، به من انگیزه می دهید. لطفا در کامنت ها و مباحثات شرکت کنید و پرسشگر باشید. جهت مشاوره تلفنی یا حضوری با شماره ۰۹۳۵۵۷۵۸۳۵۸ در تلگرام یا ایمو هماهنگ نمایید. همچنین می توانید با شماره ۰۹۱۲۰۷۲۸۷۱۲ تماس بگیرید. *

2 نظر
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ابراهیمی
۱۴۰۰/۰۴/۰۸ ۱۳:۳۹

سلام، وقت شما بخیر
این مطالب رو من قبلا در کتاب دکتر خوندم ولی اصلا یادم نمیاد کدوم بخش کتاب بود، اگر شما یادتون هست لطف میکنید بفرمائید؟

ابراهیمی
۱۴۰۰/۰۴/۰۸ ۱۳:۴۱

بیشتر منظورم مطالبی هست که در مورد شخصیت بیکاره نوشته، میدونید کدوم صفحه است؟