دوپاره سازی(splitting) یکی از چندین مکانیزم روانی است که هر دو نظریه روابط موضوعی (Object Relations)و روانشناسی خود (Self Psychology) به آن توجه دارند. دوپاره سازی صرفا یک دفاع نیست، بلکه در اساس شیوه ای از سازماندهی تجارب است. این گونه از عملیات روانی از بدو تولد دنیای آشفته تجارب ابتدایی نوزاد را بر پایه مقولات ذاتی او نظم می دهد. دوپاره سازی گونه ای نظم دهی دو وجهی(binominal) تجربه است؛ یعنی تقسیم تجارب به مقولات و دسته های لذت و بی لذتی، امنیت و ناامنی (خطر)، سیری و گرسنگی، عشق و نفرت، و من و غیرمن و ….
در این سازوکار دفاعی فرد اطرافیان خود را به دو گروه عمده خیلی خوب و خیلی بد تقسیم بندی میکند، و همه چیز را سیاه و سفید میبیند. از قانون همه یا هیچ استفاده میکند، اما این دو گروه مدام جای خود را به یکدیگر میدهند، یعنی فردی که صبح خیلی بد بوده ناگهان عصر همان روز در گروه خیلی خوب قرار میگیرد؛ علت آن عدم توانایی فرد در کنار آمدن با احساسات دوسوگرا (Ambivalence) میباشد.
دوپاره سازی را می توان در سیاست هم دید، مثلا وقتی طرفداران اصلاحات، اصولگرایان را افرادی متعصب و خودمحور میبینند و اصولگرایان نیز اصلاح طلبان را ریاکاران و دشمن تعریف کنند. نمونههای دیگر نیز در مذهب دیده میشود، وقتی فردی فکر میکند که دیگران متبرک و یا نفرینشده هستند. کودکی را تصور کنید که والدینش طلاق گرفتهاند، کودک یکی از والدینش را ایدهآلسازی میکند و او را الگوی خود قرار میدهد؛ از طرفی دیگر، والد دیگرش را مقصر همه چیز میداند و از او متنفر است.
دوپاره سازی نخستین بار توسط اتو کرنبرگ مطرح شد، که به طور علمی این گونه تعریف می شود:
افرادی که از این مکانیسم استفاده می کنند برخی افراد را کاملا دشمن و گروهی را کاملا دوست می پندارند. این افراد با هر کسی که مواجه می شوند او را فقط شامل یک بخش کاملا دوست و یا کاملا دشمن می پندارند. بنابراین به هر فرد یا عشق خالص و یا خصومتی غیر قابل باور را ارائه می دهند، بدون توجه به این نکته که هر کس خصوصیات مثبت و دوست داشتنی و خصوصیات منفی را همزمان با هم دارد.
در نظر ملانی کلاین، نخستین وظیفه روانی نوزاد مهار خطر برخاسته از سائق غریزی مرگ است. از دید کلاین این خطر که به شکل تخریبگری درونی نوزاد را تهدید می کند، باید به نحوی مهار شود. اصلی ترین شیوه مهار این خطر همانا جداسازی امر تهدید کننده از امر تهدید شده است. در این الگوی دفاعی نیز، همچون بازتاب های عصبی نوزاد (مثل بازتاب های مکیدن و گرفتن)، از منطق و اراده چندان خبری نیست. تلاش نوزاد برای کسب امنیت از طریق جداسازی امر تهدید شده از امر تهدید کننده پاسخی ذاتی به خطر است؛ یعنی، پدیده ای زیستی با نمودی روانی.
دوپاره سازی چیزی است مشابه شیوه های زیستی مهار خطر. در خلال رشد و تحول، این شیوه زیستی مهار خطر به هیأتی روانی در می آید و در این قالب بسط می یابد. هر یک از دفاع های روانی ابتدایی را می توان ساختاری دانست که مبتنی است بر آن شیوه از مهار خطر که در دوپاره سازی دیده می شود؛ یعنی مبتنی بر تلاشی زیستی برای کسب امنیت از طریق فاصله گذاری میان آنچه تهدید می شود و آنچه تهدید می کند. مثلاً می توان فرافکنی را تلاشی در عالم فانتزی دانست برای از میان بردن خطری درونی از راه بیرون راندن آن خطر از درون خود، یعنی جداسازی خود از آن خطر، چنان که گویی آن خطر در دیگری است. هدف درون فکنی نیز جداسازی موضوع بیرونی ارزشمند از موضوع تهدید کننده و خطر آفرین است، آن هم از طریق جای دادن یکی از این موضوع های بیرونی در درون خود و بدین سان مراقبت از آن موضوع ارزشمند. انکار نیز راهی است برای جداسازی خود از موضوع خطرناک، از طریق اتخاذ این نگرش عاطفی که گویی آن موضوع نابود شده است.
دفاع های مبتنی بر دوپاره سازی
دفاع های مبتنی بر دونیمه سازی، نخستین بار توسط ملانی کلاین توصیف شد و شامل موارد زیر است:
- ۱- آرمانی سازی
- ۲- بی ارزش نمایی
- ۳- همانندسازی فرافکنانه
- ۴- کنترل همه کار توانی
- ۵-انکار بدوی
چرا دوپاره سازی بوجود میآید؟
کرنبرگ دلیل استفاده از دوپاره سازی را مقابله علیه اضطراب ناشی از فهم “کلیت و ماهیت موضوعات” می داند. به عبارت دیگر این افراد هنگامی که می خواهند به همه جنبه های یک موضوع نگاه کنند، دچار استرس و اضطراب می شوند و از این مکانیسم استفاده می کنند.
وقتی فرد توان دریافت جزئیات و پیچیدگیهای یک موقعیت یا وضعیت را ندارد، مضطرب میشود. دوپاره سازی، اضطراب ناشی از ناتوانی در درک کل یک پدیده(خوبی و بدی با هم) را کم میکند. فرد با سادهسازی و قالببندی کردن موقعیت، خود را برای فکر کردن در مورد آن راحتتر میکند. همچنین دوپاره سازی کمک میکند تا خودمان را راحتتر بپذیریم. وقتی با دوپاره سازی، خود را خوب و با فضیلت بدانیم و هر آنچه را که غیر از ما و عقاید و ارزشهایمان باشد پلید و بد بدانیم، خود را تقویت میکنیم.
تکیه کردن بر این مکانیزم دفاعی، ما را با تصویر تحریفشدهای از واقعیت روبرو میکند. در این حالت طیفی از افکار و هیجانات محدود شده را داریم که بر توان ما برای برقراری و باقی ماندن در روابطمان اثر میگذارد.
چه شخصیت هایی از دوپاره سازی استفاده میکنند؟
در بیشتر اوقات، نوجوانان و جوانان از این مکانیزم دفاعی استفاده میکنند. افرادی که در کودکی دچار ضربه روانی(تروما) شدهاند هم گرایش دارند از دوپاره سازی به عنوان یک مکانیزم دفاعی استفاده کنند. آنها نمیتوانند ویژگیهای در دسترس بودن و ارضا کننده بودن مراقب خود را با ویژگیهای پاسخگو نبودن و در دسترس نبودن، ترکیب کنند.
افراد خودشیفته نیز گرایش بسیاری به دوپاره سازی دارند. آنان دیگران را به افراد برنده و بازنده طبقهبندی میکنند. برای باقی ماندن عزت نفس خود، آنان، خود را به عنوان یک فرد با فضیلت و قابل تحسین میبینند و افرادی را که باورها و ارزشهای شبیه آنان را نداشته باشند، کمارزش میبینند(ناارزنده سازی).
این مکانیزم در افراد مرزی نیز دیده میشود. این افراد بین دو سر طیف ایدهآلسازی دیگران در یک زمان و کم ارزش دانستن آنان، در نوسان هستند. مانند افراد مبتلا به خودشیفتگی، این افراد نیز دوپاره سازی میکنند و نمیتوانند بین خوبی و بدی خودشان و همچنین دیگران آشتی برقرار کنند و یک شخص واحد و یکپارچه شامل ویژگیهای متضاد را ببینند.
همچنین افراد سایکوتیک(روان پریش) هم از این مکانیزم دفاعی استفاده می کنند.
دوپاره سازی در کودکی
دوپاره سازی طبق نظر کرنبرگ، هم فعالیت دفاعی بهشمار میرود و هم کارکردی بهنجار دارد که طی رشد رخ میدهد. از طریق این کارکرد، ایگو تمایزات درون خود و موضوع را درک میکند. دوپارهسازی به منزله مکانیزم دفاعی، نوعی خیال پردازی ناهشیار است که به واسطه آن، ایگو جنبههای نامطلوب خود را جدا می سازد یا موضوعهای تهدیدکننده را به اجزایی قابل مهار تجزیه میکند.
نوزادان از دوپاره سازی برای نظم بخشیدن تجارب آشفته اوایل زندگی بهره می جویند. پس از دوران خوش زندگی در رحم مادر، نوزاد زندگی را همچون نوعی ناپیوستگی شلوغ و آشفته تجریه می کند، دوپاره سازی با فرایند هایی مرتبط است که به نوزاد کمک می کنند تنها آن مقدار از محیط را به درون خود راه دهد که قادر به اداره آن است و از کلیت هضم ناشدنی تجربه در امان بماند. براین اساس، دوپاره سازی اولیه به ناتوانی از ترکیب تجارب ناسازگار در کلی واحد اشاره دارد که ناشی از رشد نیافتگی کودک است.
برای نمونه نوزاد احساس متضاد نیرومندی دارد (از قبیل عشق یا نفرت، لذت یا ناکامی) اما در هر زمان می تواند یکی از این احساسات یا افکار را در حیطه آگاهی رشد نیافته خود حفظ کند. حاصل این محدودیت، بازنمودی از یک موضوع جزئی است، یعنی موضوعی که تنها با یک کیفیت خاص، مثل “ناکام کنندگی” و کیفیت ظاهرا متضاد “لذت بخشی” از آگاهی کودک دور می ماند.
تنها با رشد بیشتر است که نوزاد قادر می شود وجوه ظاهرا متضاد موضوع یا تجربه ای واحد، مثلا وجوه ناکام کنندگی و لذت بخشی مادر را به شکل همزمان در انگاره ای واحد و پایدار ادغام کند. برای حفظ چنین ساختار شخصیت شکننده ای، نوزاد از دوپاره سازی بهره می جوید تا احساسات متعارض درونش را که از وجوه خوب و بد مادر ناشی شده اند، از هم جدا نگه دارد.
در دوران کودکی به ما یاد میدهند تا با قدرت زیادی دوپاره سازی کنیم. مثلا، دوست و دشمن، خوبی و بدی، قهرمانان و شروران، پریها و غولها؛ به ما یاد میدهند تا در افراد و حتی در خودمان این دو قطب را ببینیم.
دوپاره سازی در بزرگسالی
واقعیت تلخ این است که همان آدمی که روزی با ما مهربان بوده میتواند امروز نامهربان یا حتی آسیبزننده باشد. دوپاره کردن واقعیت برای بسیاری از ما در بزرگسالی هم ادامه مییابد و ما همچون کودکان، جهان و جهانیان را به دو قسمت فرشتهها و دیوها تقسیم میکنیم تا خود را از تلخی واقعیت برهانیم.
وقتی فردی از این روش استفاده میکند نه تنها عواطف شدید و ناگهانی و رفتارهای پرخاشگرانه و تکانشی را تجربه کرده، بلکه توانایی تفکر منطقی و واقعبینانه در وی مختل میشود. او همچون کودکی تسلیم عواطف تند و ناگهانی خویش است، آنها را که دیو میداند با برچسبهای منفی مذموم میشمارد و فرشتهها را بینقص میپندارد و تقدیس میکند.
از نظر روانشناختی فرآیند دوپارهسازی در شرایط بحرانی و فشارهای اجتماعی و اقتصادی، در افراد تشدید شده و افراد بیشتر به سوی کنشها و واکنشهای افراطی کشیده میشوند.(مانند شرایط کنونی جامعه ایران)
در چنین شرایطی آنچه میتواند به بهبود اوضاع منجر شود، باز شدن راه گفتوگو بین افراد است. گفتوگوهایی نه با هدف اثبات اینکه چه کسی حق دارد و درست میگوید، بلکه با هدف گوش دادن به دیگری(همدلی کردن). آموزش گفتوگو و تعامل و ایجاد فضای امن برای بیان نظرات و انتقادات به افراد جامعه کمک میکند تا ظرفیت تحمل تعارضها را در خود بالا ببرند. فردی که توان تحمل تعارضها را دارد، میتواند دیگران را نیز همانگونه که هستند ببیند و بپذیرد.
ناتوانی در انسجام بخشی خود
هر چند دوپاره سازی اساسا شیوه ایست برای سازماندهی تجارب، کارکرد دفاعی نیز پیدا می کند. این وضعیت مشابه است با رشد و تحول زبان؛ هر چند زبان در وهله نخست ابزار تفکر و پیام رسانی است، چه بسا در نقش دفاع نیز ظاهر می شود. دوپاره سازی، در مقام دفاعی ابتدایی، اساسا از طریق جداسازی وجوه مهرآمیز و نفرت آمیز تجارب، رابطه آنها را نظم می دهد. ناتوانی در کاستن از تکیه بر دوپاره سازی نشانه ای است از اضطراب مفرط برخاسته از خطر در آمیختگی احساسات مختلف، به ویژه عشق و نفرت. دوپاره سازی برآمده از این اضطراب، انعطاف ناپذیر و تغییر ناپذیر می شود. شرح حالی که در زیر می آید نشان دهنده تکیه مدام بر دوپاره سازی دفاعی است.
زنی که تحت روان درمانی بود با چند مرد رابطه ای همزمان اما کاملا مجزا داشت، از جمله رابطه ای آرامش بخش با همسرش که برایش نقش مادر داشت و از او مراقبت می کرد، در کنار آن رابطه ای بسیار شهوت انگیز با مردی جوان. همسرش از وجود آن مرد دیگر خبر نداشت و آن مرد نیز تقریبا چیزی از همسر بیمار نمی دانست. بیمار به هیچ یک از این دو چیزی درباره درمانگر خود نگفته بود و به درمانگر هم اطلاعاتی دستکاری شده درباره آن دو مرد داده بود. بیمار فهمیده بود که وقتی در حضور یکی از این سه مرد است، گویی آن دو مرد دیگر وجود خارجی ندارند. ناگوارتر از ناپیوستگی دنیای موضوعی او، درک این واقعیت بود که تصوری که در حضور همسرش از خود داشت در حضور مرد دیگر نداشت. به کرات وقتی بیمار در خانه بود، چنان از فقدان آن مرد وحشت زده می شد که به ناگزیر سراسیمه پیش او باز می گشت. او این کار را نه صرفا برای بازیابی موضوع از دست رفته انجام می داد، بلکه چه بسا مهمتر از این، هدف او بازیابی بخش گم شده خود بود. وقتی او در حضور آن مرد جوان بود، دل مشغول دیگر بخش گم شده خود میشد و با اضطراب نزد همسرش باز می گشت.
بیمار احساس می کرد که رابطه با درمانگر این قابلیت را دارد که وجود چندپاره او را در یک جا جمع کند. با این حال بیمار از درمانگر می ترسید، زیرا تصور می کرد ممکن است او از بیمار بخواهد رابطه با آن مرد یا ازدواج یا درمانش را رها کند و بدین سان این وضعیت شکننده را به هم بریزد. او می پنداشت چنین تصمیمی عملا او را به جنون خواهد کشید. بیمار می فهمید که این ترس مشابه است با ترس های دوران کودکی او که مجبور بود، میان والدین مشاجره گر، و میان والدین و خواهرش، و میان تصور والدینش از او و تصور خودش از خود، یکی را انتخاب کند.
او به دوپاره سازی متوسل شد تا مجموعه ای از روابط پاره موضوعی بیافریند که در هر کدام از آن روابط، تصور متفاوتی از خود و مجموعه ای از فانتزی های مختص آن رابطه پدیدار می شد. دوپاره سازی تلاشی بود برای آنکه او مجبور نباشد میان وجوه متفاوت تجاربش دست به انتخاب بزند، زیرا انتخاب یکی از آن وجوه عملا به معنای نابودی وجوه دیگر خود بود. بیمار به دروغگویی و بی بندوباری جنسی دست می زد تا بتواند احساس حضور و سرزندگی بیشتری داشته باشد؛ نه فقط دوپاره سازی به چند بخش شدن زندگی او می انجامید بلکه هر یک از این بخش ها را از نیروی حیاتی تھی میکرد؛ چرا که او هرگز نمی توانست در هر وضعیت یا رابطه، احساس حضور تمام عیار داشته باشد. این امر گواهی است تجربی بر این ایده که دوپارگی موضوع همواره با دوپارگی ایگو همراه است. احساس گم شدن بخشی از خود بیمار، بخشی از تجربه دوپارگی ایگوست؛ زیرا هر رابطه پاره موضوعی بازتابی است از تنها یک وجه جدا افتاده خود.
دوپاره سازی در گروهها
دوپاره سازی ممکن است در گروهها هم ایجاد شوند، وقتی اعضای درون گروه بیشتر مثبت به نظر میرسند، در مقابل افرادی که خارج از گروه هستند، منفی به نظر میآیند. این پدیدهای است که به تفکر گروهی منجر میشود، تا حدی که ممکن است به بیگانههراسی(Xenophobia) برسد. در این پدیده، افراد بین اعضای گروه و اعضای خارج از گروه فرق قائل میشوند و این فرق به نحوی است که اعتمادی به خارج از گروه خود ندارند.
منابع:
- درآمدی بر روابط موضوعی و روانشناسی خود، سنت کلر، علیرضا طهماسب. نشر نی
- ماتریس ذهن. تامس آگدن
- ۱۰۱ مکانیسم دفاعی، جی اس بلک من، انتشارات رشد
- The Splitting Defense Mechanism