شخصیت بخشی
شخصیت بخشی ها از نگاه هری استک سالیوان (نظریه میان فردی)
مفاهیم ذهنی از تجربیات را شخصیت بخشی می نامند. شخصیت دهی روشی است که فرد با آن، خودش را نتیجه تعاملات مکرر با افراد مهم زندگیش درک می کند.
در آغاز نوباوگی و بعد در طول مراحل گوناگون رشد، افراد تصورات خاصی را از خودشان و دیگران اکتساب می کنند. این تصورات که شخصیت بخشی(Personification) نامیده می شوند، می توانند نسبتا دقیق باشند، یا به علت اینکه تحت تاثیر نیازها و اضطراب های فرد قرار داشتنه اند، شدیدا تحریف شده باشند.
در ادبیات شخصیت بخشی یا جانبخشی به اشیاء یعنی صفات یا رفتار انسانی را به جانوران یا اشیاء نسبت دادن. شخصیت بخشی گونهای از استعاره است. مثلا آفتاب خانم پشت ابر پنهان شد.
سالیوان (۱۹۵۳) سه شخصیت بخشی(شخصیت دهی) اساسی را توصیف کرد که در مدت نوباوگی ایجاد می شوند:
- مادر بد، مادر خوب
- شخصیت بخشی های من
- شخصیت بخشی خیالی (همبازی خیالی)
مادر بد، مادر خوب
مفهوم مادر بد و مادر خوب سالیوان شبیه مفهوم پستان بد و پستان خوب ملانی کلاین است. شخصیت بخشی مادر بد، در واقع از تجربیات کودک در مورد نوک پستان بد ناشی می شود، یعنی نوک پستانی که نیازهای گرسنگی را ارضا نمی کند. مهم نیست این نوک پستان به مادر تعلق دارد یا به سر شیشه ای که مادر، پدر، پرستار یا هر کس دیگری آن را نگهداشته است. شخصیت بخشی مادر بد تقریبا به طور کامل نامتمایز است؛ زیرا هر کسی را که در پرستاری دخالت دارد، شامل می شود. این تصویر دقیقی از مادر واقعی نیست، بلکه صرفا بازنمایی مبهم کودک از درست تغذیه شدن است.
بعد از اینکه شخصیت بخشی مادر بد تشکیل شد، کودک بر اساس رفتارهای محبت آمیز مادر، شخصیت بخشی مادر خوب را فرا می گیرد. این دو شخصیت بخشی، یکی بر اساس برداشت کودک از مادر بدخواه و مضطرب و دیگری بر اساس مادر آرام و با محبت، با هم ترکیب می شوند و شخصیت بخشی پیچیده ای مرکب از ویژگی های متضاد را تشکیل می دهند که به فرد واحدی فرافکنی می شود. با این حال، تا زمانی که کودک زبان را پرورش دهد، این دو تصویر ذهنی متضاد از مادر می توانند با هم وجود داشته باشند (سالیوان، ۱۹۵۳).
شخصیت بخشی های من
کودک در اواسط زندگی، سه شخصیت بخشی من را اکتساب می کند:
- من بد (bad me)
- من خوب (good me)
- من هیچ (not me)
که عناصر اصلی شخصیت بخشی خود (self) را تشکیل می دهند. هر یک از اینها با تصور در حال تکامل من یا بدن من، ارتباط دارد.
شخصیت بخشی منِ بد از تجربیات تنبیه شدن و تایید نشدن کودکان از جانب مادرشان، شکل می گیرد. اضطراب حاصل به قدر کافی نیرومند هست که به کودکان بیاموزد آنها بد هستند، اما اضطراب آن قدر شدید نیست که باعث شود تجربه آن تجزیه شود یا به صورت گزینشی مورد بی توجهی قرار گیرد. من بد مانند همه شخصیت بخشی ها از موقعیت میان فردی شکل می گیرد؛ یعنی، کودکان می توانند یاد بگیرند که آنها فقط از نظر کس دیگری، معمولا از نظر مادر بد، بد هستند.
شخصیت بخشی منِ خوب از تجربیات کودکان در رابطه با پاداش و تایید ناشی می شود. کودکان زمانی خودشان را خوب احساس می کنند که ابراز محبت مادرشان را درک کنند. این گونه تجربیات اضطراب را کاهش می دهند و شخصیت بخشی منِ خوب را تقویت می کنند.
با این حال اضطراب شدید ناگهانی می تواند باعث شود کودک شخصیت بخشی منِ هیچ را تشکیل دهد و تجربیات مرتبط با آن اضطراب را تجربه نموده یا به صورت گزینشی به آن توجه نکند. کودک وجود این تجربیات را در تصور ذهنی من، انکار می کند، به طوری که آنها بخشی از شخصیت بخشی منِ هیچ می شوند. بزرگسالان نیز با این شخصیت بخشی های منِ هیچ مبهم مواجه می شوند که در رویاها، دوره های اسکیزوفرنیک، و سایر واکنشهای تجزیه ای آشکار می شوند.
سالیوان معتقد بود این تجربیات هولناک همیشه هشداری را در پیش دارند. زمانی که بزرگسالان دچار اضطراب شدید و ناگهانی می شوند، هیجان غیر عادی بر آنها چیره می شود. با این که این تجربه افراد را در روابط میان فردی شان عاجز می کند، اما علامت با ارزشی برای واکنشهای اسکیزوفرنیک قریب الوقوع است. هیجان غیر عادی می تواند در رویاها تجربه شود یا به صورت بهت، وحشت، انزجار یا احساس لرزیدن در آید (سالیوان، ۱۹۵۳).
شخصیت بخشی های خیالی
همه روابط میان فردی با افراد واقعی نیستند. کودکان اغلب همبازی های خیالی دارند که نوعی شخصیت بخشی خیالی هستند. یعنی، صفات یا افراد غیر واقعی که کودکان برای حفاظت از عزت نفس شان می آفرینند. سالیوان (۱۹۶۴) معتقد بود این بخش خیالی به اندازه همبازی های واقعی برای رشد کودک اهمیت دارند.
با این حال، شخصیت بخشی خیالی به کودکان محدود نمی شود؛ اغلب بزرگسالان ویژگی های خیالی در دیگران می بینند. در صورتی که افراد صفات خیالی ای را که پس مانده های روابط قبلی هستند به دیگران فرافکنی کنند، شخصیت بخشی های خیالی می توانند در روابط میان فردی تعارض به وجود آورند. آنها مانع از ارتباط نیز می شوند و به افراد اجازه نمی دهند در سطح شناختی یکسانی عمل کنند.
منبع: فیست و فیست، نظریه های شخصیت، ترجمه یحیی سید محمدی
عالی بود