دکتر عبدالکریم سروش
اهمیت عبدالکریم سروش از آن روست که به عنوان یک دینپژوه به خاطر تجربه عملی خود درون یک نظام دینی به انتقاد از آن پرداخت. او که امروز هفتاد ساله است، یکی از نواندیشان دینی است که سپهر اندیشه سیاسی ایران را طی سه دهه اخیر تحت تأثیر خود قرار داده است.
زندگی سروش را میتوان به چهار دوره تقسیم کرد:
دوره اول: تحصیل در یک رشته علمی و فلسفهاندوزی اسلامی؛
دوره دوم: عزیمت به لندن و آشنایی با فلسفه علم کارل پوپر؛
دوره سوم: انقلاب و دلبستگی او به نظام تازه تأسیس؛
دوره چهارم: آغاز انتقاد از نظام ایدئولوژیک دینی و روحانیت.
هر چند با کمی احتیاط میتوان دوره پنجمی نیز اضافه کرد که او در آن به دلیل فشارهای سیاسی مجبور به اقامت در خارج از ایران شد. در این دوره گفتاری نظیر «محمد: روای رویاهای رسولانه» که به مسئله قرآن و وحی و «انسان تاریخی» میپردازد، باید در امتداد «بسط تجربه نبوی» دیده شود که در آن «سخن از بشریّت و تاریخیّت خود دین و تجربه دینی» است.
دوره اول
حسین حاج فرج دباغ (بعدا عبدالکریم سروش) در ۲۵ آذر ۱۳۲۴ در تهران زاده شد. او در دبیرستان علوی تحصیل کرد که در سال ۱۳۳۵ از سوی چند متدین بنیان گذاشته شده بود. برخی از مبارزان و مسئولان جمهوری اسلامی در این دبیرستان دینی با محوریت شیعه تحصیل کردند. دبیرستان علوی در میان مردم متدین شهرت و محبوبیت زیادی داشت.
سروش پس از اتمام دبیرستان به دانشکده داروسازی دانشگاه تهران رفت. او با علی شریعتی و مرتضی مطهری آشنا شد «که هر دو از استوانههای فکر شاخص در ایران قبل از انقلاب بودند.» (سیاست-نامه، عبدالکریم سروش، ص ۲۶۹).
دوره دوم
سروش برای تکمیل تحصیلات در رشته شیمی تحلیلی عازم لندن شد. در لندن به فلسفه علم علاقهمند شد و چنانکه خود میگوید در سال ۱۳۵۲ به کتاب «صد سال با فلسفه» نوشته جان پاسمور برخورد و در این کتاب با نام و نظرات کارل پوپر، فیلسوف اطریشی-انگلیسی آشنا شد. پوپر فیلسوفی است که ناقد مارکسیسم و معتقد به ابطالپذیری نظریه در علم است.
سروش گفته است «نام پوپر… از همان زمان در ذهن و چشم من پررنگ شد. ایده ابطالپذیری او جاذبه ویژهای برای من داشت و احساس کردم که سخنی متفاوت و قابل تأمل است.» سروش در آن زمان از «ایدههای اجتماعی و سیاسی پوپر» اطلاعی نداشت و فلسفه علم او برایش جذاب بود.
سروش پیش از عزیمت به لندن، در مورد فلسفه اسلامی مطالعاتی کرده بود و با نقدهای محمد حسین طباطبایی و مرتضی مطهری بر مارکسیسم آشنا بود. مارکسیسم برای او دشمن اسلام بود و از اینرو نظریات پوپر را بر مقابله با رواج مارکسیسم در ایران مفید دانست. سروش پس از حدود پنج سال در آستانه وقوع انقلاب به ایران بازگشت. «در آن موقع برای من، فهمیدن و شناخت اسلام مطرح بود و گمان میکردم که با فهم ضعفهای مارکسیسم میتوانم به اندیشه اسلامی خدمت بیشتری بکنم.»
دوره سوم
به این ترتیب سروش میخواست فلسفه علم پوپر را در خدمت بسط فلسفه اسلامی بگیرد در آن مقطع زمانی هنوز فلسفه سیاسی و لیبرالی پوپر مورد توجهاش نبود. دو کتاب «علم چیست؟ فلسفه چیست؟» و «تضاد دیالکتیکی» نوشته سروش در سال ۵۷ چاپ شدند که میتوان نقد مارکسیسم را در آنها دید. با وقوع انقلاب به همدلی و هم فکری با نظام تازه تأسیس پرداخت. اما به گفته خودش تنها «پست دولتی» او در جمهوری اسلامی «عضویت در ستاد انقلاب فرهنگی با نصب امام خمینی» بود. اما در سال ۶۶ با اختلاف نظری که با ستاد پیدا کرد از آن استعفا داد و به کار تحقیق و تدریس پرداخت.
درباره «ستاد انقلاب فرهنگی» و «شورای عالی انقلاب فرهنگی» مناقشه بسیار است. برخی سروش را به دست داشتن در پاکسازی دانشگاهها متهم میکنند و او در پاسخ بین «ستاد» و «شورا» تفکیک قائل میشود و گفته است که پاکسازی ربطی به او نداشته و مقامات وقت، خود راسا به پاکسازی دانشگاهها مشغول بودند. البته او میپذیرد که روند به سمت اسلامی کردن دانشگاهها و مراکز فرهنگی و پژوهشی بود و این روند به خانهنشینی یا کوچ اجباری استادان زیادی منجر شد.
دوره چهارم
به نوشته مهرزاد بروجردی، با شکلگیری جمهوری اسلامی و پرسش از نوع حکومتداری اسلامی، روحانیون به دو گروه عمده تقسیم شدند. برخی طرفدار فقه سنتی بودند و برخی خواهان فقه پویا. «بحث هنگامی بالا گرفت که سروش در کیهان فرهنگی در اردیبهشت ۱۳۶۷ نخستین مقاله از یک سلسله مقالات خود را تحت عنوان “نظریه قبض و بسط شریعت” منتشر ساخت.»
این مقالات طی اردیبهشت ۶۷ تا خرداد ۶۹ نوشته شدند که حساسیت حاکمیت را برانگیخت. سروش و هم فکرانش برای ادامه کار از کیهان فرهنگی که نشریه دولتی بود به ماهنامه کیان کوچ کردند. گفته میشود حلقه کیان بر حیات سیاسی تأثیر زیادی گذاشت و به باور برخی، حتی مقدمه دوم خرداد ۷۶ بود.
سروش در این مجموعه نوشتهها، گفت که باید فهم از دین را از حقیقت دین جدا کرد. فهم از دین متغیر است، اما حقیقت دین تغییرناپذیر است. او عقیده داشت که «فهم دینی در طول زمان تغییر میکند و متحول میشود؛ فهمهای عمیقتر جایگزین فهمهای سطحی میشود. همه فهمهای از شریعت برخاسته و پیوسته به همان حوزه و حال و هوایی است که عالم دینی در آن میزید، وابسته به میزان پیشرفت علوم انسانی و مطالعات دینی در حوزه زیست آنهاست.» (سیاست-نامه، ص ۲۷۱).
به گفته سروش، چون معرفت دینی یکی از معرفتهای بشری است بنابراین مانند هر نظریه علمی میتواند ابطالپذیر و قابل جایگزین با معرفتی بهتر باشد. بنابراین معرفت دینی مقدس نیست. او نتیجه میگیرد که باید «داد و ستدی مستمر بین فهم شریعت و انواع معرفتهای غیردینی بشری وجود» داشته باشد.
انتشار چنین عقایدی باعث صفآرایی مخالفانی از درون حاکمیت و روحانیت در برابر سروش شد. طی نیمه دوم دهه هفتاد، به هم خوردن مکرر جلسات درس و سخنرانی سروش، حمله به او و حتی تهدیدش به مرگ نشان داد که مباحث مطرح شده تا چه حد برای بخشی از حاکمیت حیاتی و حساسیتبرانگیز بوده است. ناگفته نماند که در هر نظام ایدئولوژیک، هر وقت که از درون آن نظام منتقدانی سر بلند میکنند، با شدت و حدت با آنها برخورد میشود.
سروش با این رویکرد دریافت که برای جستجوی معرفت بهتر و طرح آزادنه افکار، موانع سیاسی وجود دارد. پس مخالفت خود را با اسلام ایدئولوژیک آشکار کرد. او با نقد شریعتی که به باور سروش تلقی ایدئولوژیک از دین اسلام داشت، آغاز و کار را به نقد حکومت دینی و روحانیت کشاند. از نظر سروش «خصلت رسمی بودن ایدئولوژی حاکم و نیز وجود مفسران رسمی ایدئولوژی دینی مانع و مزاحم اصلی رشد و توسعه آزادنه فهم دینی میشود.» (سیاست-نامه، ص ۲۷۵).
تجربه زندگی در ساختار حکومت دینی و شدت مخالفتها با طرح آزادانه نظریات و عقاید که از آغاز دهه شصت راه را برای حذف منتقدان سیاسی و روشنفکران هموار کرده بود، به تدریح دامن سروش را گرفت. در اینجا فلسفه پوپر بار دیگر به کمک او آمد و فلسفه سیاسی پوپر برای او برجسته شد. «وقتی سالها در این مملکت زیستم و تجربه سیاسی اندوختم، عمق پارهای از آموزههای پوپر برای من نمودارتر شد و به اهمیت پوپر بسیار بیشتر پی بردم… خوانده بودم که ایدئولوژیها به جای بهشت، جهنم میسازند، اما هیچ وقت نمیتوانستم آن را آنگونه بفهمم که ۱۵ سال بعد از انقلاب فهمیدم.»
نگرش سیاسی و لیبرالی پوپر «قبلاً» برای سروش «معلومات» بود اما آن را «بعداً به طور زنده تجربه» کرد. از نظر سروش «لیبرالیسم یعنی مکتب حقوقمداری.» از نظر این دینپروژه، «ایدئولوژی اسلامی به جای مشروعیت بخشیدن به حکومت، مزاحم دین است.» حرفهای سروش به مذاق حاکمیت خوش نمیآمد و به این ترتیب عرصه چنان برای او تنگ شد که او را واداشت سرانجام همان مسیری را طی کند که بسیاری از محذوفان دوران انقلاب فرهنگی حدود سی سال پیشتر رفته بودند: مهاجرت.
حمید علوی
منبع : بی بی سی