۵ گزاره وحدت بخش روان پویشی
میراث علمی روان تحلیل گری
فروید با صورتبندی روان تحلیل گری، خواب جهان را مختل کرد.
گرایش های مختلف روان پویشی پنج گزاره وحدت بخش دارند. این گزاره ها را می توان بخشی تفکیک ناپذیر از اصول علوم روان شناختی دانست که غفلت از آنها، بر اساس شواهد پژوهشی گوناگون، پیامدی جز شکل گیری یک تصویر ناقص از سازمان روان شناختی انسان به همراه نخواهد داشت.
آشنایی با این پنج گزاره از ۲ بعد گریز ناپذیر است:
- ۱- این پنج گزاره مبادی هر نوع تفکر روان پویشی، از جمله نظام دوانلو را روشن و قابل درک می سازد.
- ۲- شواهد پژوهشی وابسته به هر یک از این گزاره ها، تفکر روان پویشی را در متن روشها و مفهوم سازی های علمی قرار می دهد.
این پنج گزاره عبارتند از: ۱- فرایندهای ناهشیار؛ ۲- تعارض، دوسوگرایی و مصالحه؛ ۳- پایداری شخصیت و اهمیت تجارب کودکی؛ ۴- نقش تجسم های خود، دیگران و روابط؛ ۵- مسیرهای تحولی.
۱- فرایندهای ناهشیار و اهمیت آنها
بنابر دیدگاه روان تحلیل گران، بیشتر آنچه در درونمان می گذرد، ناهشیار (Unconscious) است و از آن خبری نداریم. حیات ذهنی شامل افکار، احساسات و اعمال عمدتا ناهشیار است. ناهشیار بودن حجم عمده ای از فرایندهای ذهنی، بنیادی ترین و متمایزترین مفروضه نظریه تحلیل روانی است. فروید اولین شخصی است که نظریه پردازی درباره شخصیت را بر پایه ناهشیاری قرار داد؛ آنچه افراد هشیارانه فکر، احساس، و انتخاب می کنند عمدتا در خارج از حیطه آگاهی آنها تعیین می شود. ناهشیار فرویدی مخزن ذهنی تکانههای غریزی دست نیافتنی، تجربیات سرکوب شده، خاطرات کودکی و امیال نیرومند، اما ارضا نشدهاند که در بستر رویاها، لغزشهای زبانی، تداعی آزاد و شوخیها میتوان تا حدودی به آنها دست یافت.
فرایندهای ناهشیار شامل: ناهشیار شناختی، عاطفی، انگیزشی، دفاع.
ناهشیاری شناختی
حجم عمده ای از حافظه و شناخت ما ناهشیار است. ما اطلاعاتی داریم که معلوم نیست از کجا به دست آورده ایم. گاه فرد باور و نگرشی را سالها پیگیری می کند، بدون آنکه به درستی یا غلط بودن آن بیندیشد. به عنوان مثال برخی بر این باورند که در کشورهای غربی همه نوع آزادی وجود دارد. پیگیری این باور بدون بررسی عمیق و دقیق ناشی از ناهشیار شناختی است.
پیاژه با طرح مفهوم ناهشیاری شناختی، از پیشگامان مطالعات نظامدار در زمینه فرایندهای شناختی ناهشیار بود. بررسی تجربی ناهشیاری در خصوص اثر کشاننده ها، آرزوها، و دفاع ها در ادراک بر این فرض استوار بودند که: «پیش از اینکه یک محرک هشیارانه ادراک شود، فرایندهای شناختی فعال می شوند، درنتیجه محتوای هیجانی محرک هایی که در سطح زیر هشیاری ادراک می شوند، افکار و رفتار بعدی را تحت تأثیر قرار می دهند». روانشناسی شناختی، ناهشیار شناختی را در قالب مفهوم حافظه پنهان (implicit memory) مورد توجه قرار داده است. این حافظه در دو شکل حافظه تداعی و حافظه روندی در رفتار نمود می یابد.
- حافظه تداعی : در آزمایشهای مربوط به اثر آماده سازی قابل مشاهده است. در این آزمایشها تسهیل پردازش اطلاعات جدید در اثر عرضه پیشین همان اطلاعات و یا اطلاعات مرتبط بررسی می شود.
- حافظه روندی : به دانش چگونگی روند یا مهارت های مفید در فعالیت های مختلف همچون رانندگی یا نواختن آلات موسیقی مربوط است. مطالعات متعددی دراین زمینه تمایز فرایندهای یادگیری و تفکر آشکار و پنهان را مورد تأکید قرار دادند و وجود ناهشیار شناختی را تأیید کردند.
ناهشیاری عاطفی
ما بدون وجود هشیاری، عواطفی نسبت به دیگران داریم. این عواطف می تواند مثبت یا منفی باشد. اما برای آن دلیلی نداریم. نمی دانیم چرا به یکباره از فردی خوشمان می آید و از فرد دیگر متنفر می شویم. این احساسات شامل عشق، خشم و ترس است. با دیدن یک فرد در اعماق وجودمان عشق پنهانی نمایان می شود، بدون آنکه دلیلی برای آن بیابیم. گاه برعکس بدون آنکه فردی را قبلا ملاقات کرده باشیم، در خود متوجه نیروی خشم می گردیم. بدون هیچ گونه دلیل آشکاری از او بدمان می آید و یا از فردی بدون دلیل مشخص می ترسیم. همه اینها به ناهشیار عاطفی شخص بر می گردد.
شواهد عصب شناختی در خصوص حفظ ظرفیت یادگیری عاطفی در هنگام ضایعه در حافظه آشکار، پاسخ های هیجانی شرطی شده به محرکهای انزجاری در بیمارانی که دچار ضایعه هیپوکامپ و در نتیجه اختلال در حافظه آشکار هستند و مواردی از این قبیل، همگی دال بر این است که می توان محرکی را بر محرک دیگر ترجیح داد بدون اینکه وجود آنها بازشناسی شده باشد. مطالعات نشان داده اند که پاسخ های هیجانی شرطی، هم قابل یادگیری هستند و هم در خارج از حیطه آگاهی فراخوانده می شوند.
ناهشیاری انگیزشی
حجم عمده از رفتارهای آدمی بر اساس انگیزه های درونی ناهشیار است که رفتار ادمی بر اساس آن اهداف برانگیخته می شود. انگیزه به عنوان موتور محرکه رفتار ماست. حجم عمده انگیزه های درونی ما ناهشیار است. به عنوان مثال یک انگیزه درونی سبب کشش به فرد خاصی می شود. به عنوان مثال فرد عاشق یک فرد معتاد می شود، غافل از اینکه ممکن است انگیزه ناهشیار او نجات پدری معتاد بوده که در کودکی نتوانسته او را نجات دهد. یا نوجوانی ۱۶ ساله عاشق مردی می شود که از او ۲۵ سال بزرگتر است، او می خواهد رابطه معیوب خویش با پدر را توسط این رابطه ترمیم کند. در آشنایی های تصادفی، نقش ناهشیار انگیزشی بسیار تعیین کننده است.
حجم عمده ای از رفتارهای انسانی بر اساس اهداف متعدد و چندگانه ای برانگیخته می شوند که اگر همگی آنها در هشیاری بازنمایی می شدند، به دلیل مصرف حجم عمده ای از حافظه کاری، رفتار هدفمند را مختل می ساختند. مک کللند، کوستنر، و واینبرگر در بازبینی چندین دهه پژوهش در خصوص سنجش انگیزه ها براساس خود سنجی و تست اندریافت موضوع نشان دادند که این دو شیوه آشکار و پنهان سنجش، به ندرت با هم همبسته اند. چنین نتایجی نشان می دهد که انگیزشهای هوشیار، وقتی فعال می شوند، قادر به هدایت رفتار هستند، اما در غیاب آنها، که اغلب اوقات چنین است، انگیزش های ناهشیار هدایت گر رفتار هستند.
دفاع
به منظور کاهش درد و افزایش لذت، فرد از مکانیسم های دفاعی بهره می گیرد. یکی از این مکانیسم ها سرکوبی است که زیربنای اغلب دفاع های ماست. فرآیندهای ناهشیار با هدف کاهش درد صورت می پذیرد. پس با استفاده از این مکانیسم ها می خواهیم دردمان را کاهش داده و لذت را افزایش دهیم. مفهوم سلسه مراتبی دفاعها، ابتدا توسط آنا فروید مطرح شد و توسط وایلانت اصلاح و به صورت تجربی بررسی شد. از بعد نظری، دفاع ها تحریف خشک و انعطاف ناپذیر واقعیت هستند که به کرات در افراد دچار اختلال خوی(منش شخصیت) یا افراد سالمی که دچار استرس شدید هستند قابل مشاهده است. پژوهش های اخیر ارتباط سبک های دفاعی با اختلالهای شخصیت را به خوبی نشان داده اند.
فرآیندهای ذهنی، انگیزشی و عاطفی به صورت موازی عمل می کنند. به گونه ای که فرد ممکن است نسبت به یک شخص یا موقعیت خاص احساسات متعارضی داشته باشد که وی را به سوی راه های متعارض و راه حل های مصالحه ای، هدایت کند. یعنی تجربه و رفتار هشیار می تواند انعکاسی از رویدادهای روان شناختی نسبتا مستقل باشد که در زیر هشیاری به وقوع می پیوندد.
تعارض (Conflict) : تمرکز بر تعارض مشخصه دوم تفکر روان پویشی است. بر این اساس تجربه و رفتار هشیار می تواند انعکاسی از رویدادهای روان شناختی نسبتا مستقل باشد که در سطح زیر هوشیاری به وقوع می پیوندند. این رویدادها ممکن است باهم همکاری، رقابت، یا تعارض داشته باشند. آنچه هر متخصص بالینی در مراجعان خود مشاهده می کند، تعارض بین میل به رهایی از نشانه های اختلال و احساس ناتوانی در مهار و یا حذف آنهاست. بر همین اساس فروید چنین نتیجه گرفت: اگر رفتاری همچون پرخوری یا الکلیسم از فرد سر بزند که قادر به یافتن چرایی آن نیست، اما مایل است آن را ترک کند، نشان می دهد که نه تنها انگیزه ظهور رفتار از قصد وی قوی تر است، بلکه این انگیزه ماهیتی ناهشیار نیز دارد. اگر شخصی آگاهانه قصد غلبه بر یک نشانه آزاردهنده را دارد اما قادر به انجام آن نمیباشد و ضایعه ارگانیکی نیز قابل ردیابی نیست، نیروهای درونی در تضاد با قصد آگاه شخص این میل را سد کردهاند.
تعارض های ما شامل: تعارض بین انگیزه و رفتار، تعارض بین انگیزه و شناخت، تعارض بین رفتار و شناخت، تعارض بین شناخت و احساس، تعارض بین رفتار و احساس و…. می باشند. این تعارضات، برای به اعتدال رساندن ما از تکنیک های مصالحه ای که لزوما هم درست نیستند بهره می جویند.
دوسوگرایی (ambivalence) : دوسوگرایی داشتن نگرشی نسبت به یک چیز یا شخص است که بهطور همزمان، هم مؤلفههای مثبت داشته باشد و هم منفی. درحالت سرکوبی، احساسات به سبب اضطراب برانگیز بودن در خارج از آگاهی قرار می گیرند. به میزانی که دفاع سرکوبی موفقیت آمیز عمل می کند، افراد تشخیص نمی دهند که ارزیابی های متفاوتی از یک موضوع دارند و درنتیجه دو سوگرایی تجربه نمی شود. اگر سرکوبی موفقیت آمیز نباشد و بازخورد سرکوب شده به سطح هشیاری برسد، به اضطراب و تجربه دو سوگرایی منجر می شود.
مصالحه (compromise) : وضعیتی است که در آن یک فکر، احساس، و یا عمل میان انگیزه ها یا رویدادهای روان شناختی سازش برقرار می کند. همچون سازش میان میل به حفظ حرمت خود، دستیابی به رضامندی، رعایت دستورات اخلاقی، گریز از هیجانهای ناخوشایند، و یا ادراک صحیح واقعیت.
فروید معتقد بود امیال و تکانه هایی که ما واپس راندیم، تمایل دارند ابراز و ارضا شوند. بین این ۲ نیرو که یکی به دنبال خفه کردن و یکی به دنبال بروز است یک مصالحه ای شکل می گیرد. یعنی مقداری از متریال سرکوب شده بروز می کند یا به شکلی مبدل بروز پیدا می کنند، مانند خواب ها و نشانه های مرضی. مثال: من از دوستم عصبانی هستم، به خودم اجازه نمیدم عصبانی باشم، به خودم میگم من چه آدم احمقی هستم که با او ارتباط دارم (حمله به خود)، پس خشمی که به دوستم داشتم رو واپس رانی کردم و به سمت خودم برگردوندم. در حمله به خود (self attack) هم من خشمم را ابراز کردم، هم مستقیم به دوستم ابراز نکردم. این یعنی من مصالحه ای در خودم شکل دادم، انگار مذاکره ای کرده ام که خشمی که به دنبال بروز بود، به شکلی بروز پیدا کند ولی نه دقیقا همان طور که بود.
۳- پایداری شخصیت و اهمیت تجارب کودکی در روان پویشی
نقش تجارب کودکی با والدین یا جانشین آنها در شکل گیری الگوهای پایدار شخصیتی، به خصوص سبک دلبستگی و برقراری ارتباط صمیمی با دیگران مورد تاکید است. در بسیاری از موارد شخصیت فرد در بزرگسالی تکراری از کودکی است. فقط گاه اجتماعی تر، متمدنانه تر و پیچیده تر شده اند. تجارب کودکی در بزرگسالی تاثیرگذار است. ما بر اساس کودکی خود طرح حال و آینده خویش را می ریزیم. کودکانی که در سنین کودکی رویدادهای آسیب زا داشته اند، در سنین بالاتر (در صورت عدم حل) با مشکلات جدی مواجه خواهند بود.
تداوم شخصیت در طول زمان : یافته های پژوهشی، بر تداوم قابل توجه شخصیت در کودکی و بزرگسالی تأکید می کنند. میشل یکی از منتقدان این دیدگاه بود، اما اخیرا شواهد طولی محکمی در رد انتقاد اولیه خود ارائه کرده است. وی نشان داد که کودکان ۴ ساله ای که قادر به تعویق انداختن ارضای خود بودند ( مقاومت در گرفتن یک شیء مورد علاقه در حالی که مستقیم به آن نگاه می کنند) در نوجوانی در مقایسه با همسالان خود، که از چنین توانایی در ۴ سالگی برخوردار نبوده اند، تفاوتهایی اساسی نشان دادند. والدین این نوجوانان اظهار داشتند که فرزندان آنها هنگام رویارویی با ناکامی بهتر خود را مهار می کنند، در مقابل وسوسه ها مقاومت بیشتری به خرج می دهند، با هوش ترند و آشفتگی ذهنی کمتری را نشان می دهند. (قربانی، ۱۳۸۷)
نقش تجارب کودکی : مطالعات طولی متعددی بر اهمیت و پیچیدگی اثر تجارب کودکی در شخصیت بزرگسالی تأکید کرده و همبستگی صفات شخصیتی دوران کودکی، سبک تربیتی والدین و مشخصه های شخصیتی در بزرگسالی را نشان داده اند. برای مثال: پسرانی که در کودکی رفتار تکانشی و مهارگری ضعیفی دارند در جوانی بیشتر افسرده می شوند. درحالی که دخترانی که بیش از حد عواطف خود را مهار می کنند نیز در بزرگسالی بیشتر به افسردگی مبتلا می شوند.
۴- نقش تجسم های خود، دیگران و روابط:
از دیدگاه روان پویشی، فرایندهای ارتباطی و موضوعی همچون تجسمات ذهنی فرد از خود، دیگران و روابط است که ظرفیت ایجاد و حفظ حمایت های اجتماعی را فراهم می سازد.
دلبستگی : مفهوم دلبستگی را جان بالبی بنیان نهاد. دلبستگی (Attachment) به معنی داشتن پیوند عاطفی عمیق و پایدار با شخصی دیگر است. به صورتی که فرد در کنار کسی که به آن دلبستگی دارد، احساس آرامش و امنیت بیشتری میکند. دلبستگی با آسیب های روانی در بزرگسالی مرتبط است و بین ظرفیت درک و اندیشه درباره حالت های روانشناختی با مورد بد رفتاری قرارگرفتن در دوران کودکی ارتباط وجود دارد.
۴ نوع سبک دلبستگی عبارت است از:
- ۱- ایمن
- ۲- ناایمن – مضطرب (دوسوگرا)
- ۳- ناایمن – اجتنابی
- ۴- ناایمن – آشفته
ترومای دلبستگی اشاره دارد به رویدادهای اوایل زندگی، مانند بدرفتاری آشکار یا پنهان، بی اعتنایی یا فقدان که سبب آسیب به پیوندهای کودک با اشخاص مرتبط با دلبستگی اولیه او، مانند والدین، همشیرها، پدربزرگ و مادربزرگ می شود. بر پایه فرا روانشناسی ISTDP، ترومای دلبستگی مبنای آسیب شناسی نوروتیک در تمامی بیماران به جز معدود بیماران با مقاومت کم است. ماهیت بیماری زایی این پدیده به ترتیب و توالی زیر است:
- ۱. احساسات عاشقانه و مثبت با پیوند میان کودک و اشخاص مرتبط با دلبستگی اولیه او همراه میشود.
- ۲. رویدادهای تروماتیک یک یا بیش از یکی از این پیوند ها را تحت تاثیر قرار می دهد.
- ۳. درد ناشی از این آسیب
- ۴. غیظ واکنشی در پاسخ به تجربه به درد
- ۵. گناه ناهشیار ناشی از تجربه غیظ، که پیامد آمیزه متعارض غیظ و عشق است.
این ها عناصر تشکیل دهنده سیستم تخریبگر بیمارند. سیستم تخریبگر از طریق ایجاد مشکل در روابط، بینش، آفرینندگی، خشنودی، و بروز نشانههای مرضی سبب ایجاد رنج و تداوم آن میشود. در بسیاری از بیماران بهبود در یک حیطه، صرفاً به بهای ایجاد مشکلات در حیطه دیگر زندگی رخ می دهد و به تداوم رنج و عذابی نسبتا پایدار میانجامد. سه مکانیزم اصلی مولد این رنج عبارت اند از:
- احساسات، دردآور و متعارض و اضطراب برانگیزاند؛ در نتیجه بیمار با بهرهگیری از دفاع آنها را در ناهشیار خود حبس می کند. بسیاری از این دفاع مانند جسمانی سازی به شکلگیری نشانه های مرضی میانجامند.
- به واسطه ترس از آسیبدیدگی مجدد و باور به محافظت دیگران در برابر غیظ ناهشیار بیمار از نزدیکی هیجان اجتناب میکند.
- به منظور جبران گناه هشیار، بیمار درگیر تنبیه خود و خود تخریبی میشود.
انتقال : انتقال افکار، احساسات، آرزوها و الگوهای تعامل با اشخاص مهم، از دوران کودکی به ارتباط هایی که فرد در بزرگسالی دارد یکی از کشفیات مهم فروید است که با تجسمات درونی و روابط موضوعی ارتباطی تنگاتنگ دارد. گذشته از شواهد پژوهشی، در موقعیتهای درمانی نیز کمتر نظریه پردازی است که انتقال را به عنوان یک واقعیت نادیده گرفته باشد.
در مجموع جابجایی افکار، احساسات و گرایش های فرد از اشخاص مهم گذشته زندگی (همچون اعضای خاواده) به دیگران یک واقعیت گریز ناپذیر است که در موارد اختلال زا اهمیت فزاینده تری می یابد، اما تفسیر این پدیده روان پویشی و رویارویی با آن برحسب نظریات و الگوهای مختلف گوناگون است. (قربانی، ۱۳۸۷)
۵- مسیرهای تحولی:
تحول شخصیت نه تنها یادگیری نظم دهی احساسات جنسی و پرخاشگرانه را در بر می گیرد، بلکه حرکت از حالت وابستگی و عدم بلوغ به بلوغ و وابستگی متقابل را نیز شامل می شود. با اینکه فروید بر تحول روانی جنسی و یادگیری نظم جویی تکانه های پرخاشگری تأکید می کرد، اما نظریه پردازان تحلیل روانی به جای تمرکز صرف بر تحول روانی-جنسی بر تحول ظرفیت فرد برای شکل دهی و حفظ روابط صمیمانه تأکید کرده اند.
فرایند تحول بر اساس نظریه های روابط موضوعی، افزایش فزاینده ظرفیت در سه بعد است:
- ۱- دیدن دیگران به سبکی چند بعدی تر و با خودمحوری کمتر؛
- ۲- سرمایه گذاری احساسی روی دیگران برای آنچه هستند، نه صرفاً برای لذت و فایده ای که به فرد می رسانند؛
- ۳- قرار دادن ارزشهای اخلاقی فراتر از تمایلات و نیازهای آنی خود.
آخرین بررسی های تجربی میان فرهنگی در خصوص نیازهای بنیادی روانی، نیاز به ارتباط و شایستگی را در کنار نیاز به خود مختاری مطرح ساخته اند که با مفهوم سازی های روان پویشی قرابت دارد.
منابع :
- ۱- روان درمانگری پویشی فشرده و کوتاه مدت: مبادی و فنون. نیما قربانی. نشر سمت.
- ۲- مرجع روان پویشی فشرده و کوتاه مدت. نت کن . علیرضا طهماسب