روانشناسی خود کوهات
اجزای خود هسته ای: 1- خودبزرگ پندار-نمایشگر 2- تصویر والد آرمانی شده
کوهوت در نظریه خود تحت عنوان روانشناسی خود(self psychology) سعی در تبیین نحوه شکل گیری شخصیت خودشیفته و نحوه درمان این اختلال دارد.
هاینز کوهات (Heinz Kohut) در سال ۱۹۱۳ در وین به دنیا آمد. او تنها فرزند خانواده بود. پدر کوهات یک پیانیست کنسرت بود و مادر او یک فروشگاه بزرگ داشت. کوهات تا کلاس پنجم در اتریش بود، قبل از آن توسط آموزگاری در وین کتاب هایی در خصوص روان شناسی می خواند. کوهات در سال ۱۹۳۲ وارد دانشکده پزشکی دانشگاه وین شد. دورۀ تحصیل او ۶ سال بود که ۶ ماه آن را در پاریس به سر برد. در سال ۱۹۳۷ غم بزرگی بر دل کوهات نشست و پدر وی درگذشت. کوهات در شیکاگو یک عضو برجسته مؤسسه روان کاوی شد. او از طرفداران سرسخت دیدگاه روان کاوی سنتی بود که غالباً در ایالات متحده به شوخی او را به عنوان آقای روانکاوی صدا می زدند. او در سال ۱۹۸۱ درگذشت.
کوهات در آثار خود همسو با نظریهپردازان روابط موضوعی همچون فیربرن، وینیکات و ماهلر، بیشتر بر روابط موضوعی تأکید داشت و از مدل سائق محور فرویدی رویگردان بود. رویگردانی از مدل سائق محور و اندیشههای او درباره مفهوم خود، اعتراض روانکاوان سنتی را برانگیخت. او با معرفی «روانشناسی خود» در حیطههای نظری و بالینی طرحی نو در انداخت. او از ۱۹۷۷ بهاین سو دیگر از لیبیدو سخنی به میان نیاورد و بهندرت در آثارش به ایگو و سوپر ایگو اشاره میکرد.
با وجود عدم توافق با جنبههای بسیاری از نظریه سنتی روانکاوی، کوهات این نظریه را یکسره کنار نگذاشت و در مقابل، سودای بهکارگیری آن در حیطههای کاملاً تعریفشده و روشنی همچون تعارضهای نوروزی شخصیتهای سالم را در سر داشت. او بر این گمان بود که به سبب سبکهای متغیر تعاملات خانوادگی، مسائلی جدید مطرح شدهاند که در مدل سنتی پاسخی برای آنها موجود نیست و بسیاری از حیطههای روان آدمی در این مدل توضیح نمییابند. کوهات همچون اتو کرنبرگ، با کاربرد مفاهیم روانکاوی در حیطههای فراتر از نِوروز، مرزهای آن را گسترش داد و نقشی برجسته در بررسی و مطالعه نارسیسیزم ایفا کرد.
هاینز کوهات در سال ۱۹۷۱ با انتشار کتاب تحلیل خود، که مفهوم خود(Self) را جایگزین Ego کرد، شماری از روان کاوان را رنجاند. کوهات بیش از هر نظریه پرداز دیگر روابط شی، بر فرایندی تاکید کرد که خود به وسیله آن از تصور مبهم و نامتمایز به احساس هویت فردی روشن و دقیق، تحول می یابد. او نیز بر رابطه اولیه مادر-فرزند به عنوان عنصر مهمی در شناختن رشد بعدی تاکید می کرد.
نظریه کوهات با رد ایدئولوژی فروید مبنی بر نقش سائق های جنسی در سازمان روانی فرد و تأکید بر نقش همدلی مراقبان اولیه با کودک در شکل گیری شخصیت سالم، جایگاه ویژه ای بین نظریه های روانکاوی دارد.
کوهات معتقد بود که ارتباطات انسان، نه سائق های غریزی فطری، اساس شخصیت انسان است. نظریه او نشان میدهد که چگونه خود بدوی و رشدنیافته بهواسطه ارتباط با افراد دیگر به خودی منسجم بدل میشود.
به عقیده کوهات، کودکان نه برای ارضای نیازهای جسمانی، بلکه برای برآورده ساختن نیازهای روانی، به مراقبت کنندگان بزرگسال احتیاج دارند. بزرگسالان هنگام رسیدگی به نیازهای جسمانی و روانی، طوری با کودکان رفتار می کنند که گویی آنها خودپنداره(Self-concept) دارند.
خود (self)
کوهات، خود(self) را به صورت کانون دنیای روان شناختی فرد تعریف کرد. خود به تجربیات فرد یکپارچگی و ثبات می بخشد، با گذشت زمان نسبتا پایدار می ماند و مرکز شهود و گیرنده برداشت هاست. خود کانون روابط میان فردی کودک نیز هست و چگونگی برقراری ارتباط با والدین و اشیای دیگر، خود را شکل می دهد.
کوهات تنها در تعریف محدود از «خود» به سنت روانکاوی پایبند بود. در این تعریف، «خود» همچون ساختار معینی از ذهن یا شخصیت و گونهای بازنمایی در ایگو، معرفی میشد؛ اما کوهات غالباً «خود» را در معنای گسترده آن به کار میبرد، به معنای «محور جهان روانشناختی فرد». با وجود آنکه نمیتوان ماهیت خود را شناخت، با دروننگری و از طریق مشاهده همدلانه تجلیات روانشناختی در اشخاص دیگر میتوان به شناختی از آن رسید. «خود» در نظر کوهات صرفاً یک مفهوم نبود، بلکه او «خود» را آگاهی و تجربه فردی تعریف میکرد؛ «خود» واحدی است که انسجام مکانی و تداوم زمانی دارد. بدین ترتیب «خود» جایگاه روابط فرد و عامل فعالی است که کارکردهای روانی و رفتاری متعددی بر عهده دارد که در سنت روانکاوی به ایگو منسوب بودند.
کوهات معتقد بود که هسته اصلی شخصیت، خود(self) است که بخشی از ایگو به حساب می آید. خود به صورت یک ساختار در درون ایگو گنجانده شده است. خود، نمایانگر و نشان دهنده یک محتوای روانی است.
مراحل رشد بهنجار خود
کوهات و روانشناسی خود، رشد را برحسب مفهوم «خود» و رابطه آن با موضوعهای خود و نه بر اساس توالی پیشرونده مراحل توصیف میکنند.
از دید کوهات، در فرایند رشد، «خود» نه در تنهایی و انزوا و به واسطه سائقها، بلکه در یک رابطه شکل میگیرد. نوزاد در محیطی انسانی متولد میشود. در این وضعیت کودک فاقد «خود» است اما والدین بهگونهای با او رفتار میکنند و به او پاسخ میدهند که گویی خودی دارد. خود کودک در نتیجه ارتباط با سایرین شکل میگیرد؛ بهبیان دیگر، به واسطه تأثیر و کنش متقابل میان تواناییهای ذاتی کودک و پاسخهای خودهای بزرگسال یا موضوعهای خود. فرایندی که بیشباهت به جذب پروتئینهای خارجی برای ساخت پروتئینهای خود نیست. بر این اساس است که خود هستهای یا مرکزی بهواسطه پاسخهای موضوع خود شکل میگیرد.
خود هسته ای(بدوی)
طبق نظر کوهات وقتی کودک به دنیا می آید، خود(self) ندارد. خود کودک در نتیجه ارتباط با والدین همدل شکل می گیرد. در حدود ۱۸ ماهگی خود شروع به رشد می کند. تعاملات مثبت والدین با کودک باعث می شود که در ۲ سال اول زندگی، خود هسته ای(Nuclear self) شکل بگیرد. نوزاد ابتدا در خودشیفتگی اولیه (Primary narcissism) زندگی می کند؛ یعنی کاملا عاشق خودش است و مادر تمام نیازهای او را برآورده می کند؛ اما مادر همیشه نمی تواند نیازهای او را به موقع برطرف کند. کودک برای جبران این صدمات، به خود بزرگ بینی پناه می برد.
اجزای خود بدوی و رشد نایافته :
- خودبزرگ پندار-نمایشگر (grandiose-exhibitionistic) : اظهار وجود بهنجار از طریق ارتباط با موضوع خودی انعکاس گر.
- تصویر والد آرمانی شده (idealistic Parent Image) : ستایش و تحسین بهنجار نسبت به موضوع خود آرمانی.
خودبزرگ پندار-نمایشگر، زمانی ایجاد می شود که کودک با شی ای که تایید رفتارش را منعکس می کند، ارتباط برقرار می کند. بنابراین کودک از پیام هایی چون «اگر دیگران مرا عالی بدانند، پس من عالی هستم»، خود هسته ای خود را تشکیل می دهند. خودِ بزرگپندار به دیدگاه خودمحور کودک و احساس لذتی که از کسب توجه و تائید در او ایجاد میشود اشاره دارد. این تجربه را میتوان در این عبارت خلاصه کرد: «من عالی و بینظیرم، نگاهم کن!»
تصویر آرمانی والدین متضاد و مغایر با خودِ بزرگپندار کودک است، زیرا از کمال و توانایی دیگری حکایت دارد، اما کودک به لحاظ رشد یافتگی شناختی در سطحی نیست که این نکته را دریابد و یکی شدن با آن موضوع آرمانی را نیز تجربه میکند. تجربه انگاره آرمانی را میتوان در قالب این عبارت خلاصه کرد: «تو کامل و بینظیری اما من جزئی از تو هستم!»
خودِ بزرگپندار بهتدریج در فرایند رشد به شخصیتی بهنجار و منسجم تبدیل میشود. خود رشدنیافته کودک به او اجازه میدهد موضوع آرمانی شده را موضوعی جدا و منفک از خود در نظر آورد و تصویر آرمانی والدین را بهصورت سوپر ایگو درونفکنی کند.
هر دو خود، برای رشد شخصیت سالم ضروری هستند، اما اگر آنها بدون تغییر بمانند، به شخصیت بزرگسال خودشیفته بیمارگون منجر می شوند. این دو خود نباید به طور کامل ناپدید شوند؛ بزرگسال سالم همچنان نگرش های مثبتی نسبت به خود دارد و همچنین ویژگی های خوب را در والدین یا جایگزین های والدین می بیند. با این حال، بزرگسال خودشیفته این نیازهای بچه گانه را متعالی نمی سازد و به خود محور بودن ادامه می دهد و دیگران را به صورت تماشاچی های تحسین کننده می بیند. فروید معتقد بود که چنین شخص خودشیفته ای مورد مناسبی برای روان کاوی نیست، اما کوهات باور داشت که روان درمانی می تواند در مورد این بیماران موثر باشد.
موضوع خود (self object)
در نظر کوهات موضوع خود عبارت است از افراد یا اشیائی که همچون بخشی از «خود» تجربه میشوند و یا برای اجرای کارکردی در خدمت «خود» قرار میگیرند. «خود» بدوی کودک با موضوع خود (عمدتاً مادر) در میآمیزد و در تجارب نظم یافته آن مشارکت میورزد و نیازهای خود را از طریق کارکردهای آن برآورده میکند. واژه موضوع خود صرفاً در ذهن شخص تجربهگر معنا مییابد و به شخصی عینی یا موضوعی حقیقی و یا کلی دلالت نمیکند.
در نظریه کوهات موضوع خود، پیوندی است که بین کودک و والد یا مراقبین اولیه ایجاد می شود؛ این ترکیب شامل کودک و افرادیست که به کودک توانایی حفظ ساختار و استحکام خود(self) را می دهند و باعث می شوند کودک احساس پیوستگی و ثبات کند. این افراد را ابژه خود کودک می نامند زیرا طبق گفته کوهات، کودک خود و افرادی که موضوعش هستند را دو فرد جدا نمی داند بلکه آنها را در خود(self) ادغام کرده و بخشی از خود(self) می داند.
افرادی که موضوع خود کودک هستند نقش هایی در سازمان روانی کودک ایفا می کنند که بعدها در طول رشد، کودک انجام این فعالیت ها را به عهده خواهد گرفت. در مدل کوهات اگر نیازهای موضوع یا ابژه خود کودک از طریق همدلی آنها با کودک برآورده نشود، وقفه رشدی ایجاد و منجر به شکل گیری خودشیفتگی آسیب شناختی می شود.
ابژه خود(self object) شی های اصلی هستند که کودکان، در تلاش برای ایجاد هویت از آنها کمک می گیرند و با آنها همانند سازی می کنند.
۲ نوع موضوع خود:
- ۱- موضوع خود آینه ای : آنهایی هستند که احساس کامل بودن و بی عیب و نقص بودن فطری کودک را تایید می کنند. کودک خود را در آینه والدین می بیند، این باعث تسهیل عزت نفس و بلندپروازی کودک شده و توانایی کودک در ابراز خود در بزرگسالی را به دنبال دارد.
- ۲- موضوع خود آرمانی : آنهایی هستند که کودک می تواند تحسینشان کند و به عنوان کسانی که آرامش و امنیت فراهم می آورند، در نظر بگیرد. کودک موضوع خود را همه کار توان دیده و او را آرمانی می کند. در صورت برآورده شدن این نیاز از طرف موضوع خود، باعث ارتقا خود آرام بخشی و تنظیم هیجانات کودک می شود.
خودشیفتگی سالم در نظریه کوهات
کوهات بر این باور است که ما در زندگی در تلاشیم تا عزت نفسمان را از طریق موضوع خود، ساخته و حفظ کنیم. او در نظریه روانشناسی خود عنوان می کند که خودشیفتگی بخشی طبیعی در رشد کودک است. او معتقد بود که کودکان به طور طبیعی خودشیفته هستند. آنها خودمحور بوده، صرفا به فکر رفاه خودشان هستند و دوست دارند برای کاری که انجام می دهند تحسین شوند. کودکان در خیال پردازی ها، خود را ابر قهرمان و والدینشان را نیز همه کار توان می دانند. او معتقد است چنین خیال پردازی هایی نباید سرکوب شود.
کوهات براین باور است که کودکان به تدریج در طول رشد با والدگری(فرزند پروری) مناسب متوجه خواهند شد که درکشان از خود و والدین غیر واقع بینانه است. منظور از والدگری مناسب حمایت تمام و کمال و فراهم آوردن آنی تمام نیازهای کودک نیست، بلکه کوهات عقیده دارد مقدار بهینه ای از محرومیت و ناکامی در تأمین نیازها از سمت موضوع خود کودک، برای حس خود(Self) و درجه ای از خودشیفتگی سالم کودک ضروریست.
در نظریه کوهات نشان داده می شود که والدین نباید تمام نیازهای موضوع خود کودک را برآورده کنند. این ناکامی بهینه در تأمین نیازهای کودک برای تغییر اندیشه های متوهمانه و بزرگ بینانه ذاتی کودک ضروریست و به کودک کمک می کند تا عزت نفس خود را حفظ و به مکانیزم درونی خود آرام بخشی دست یابد. زمانی که کودک می آموزد که از چنین مکانیزمی استفاده کند، دیگر برای تنظیم و حفظ عزت نفسش به موضوع خود وابسته نیست.
به عقیده کوهات، شخصیت سالم، شخصیتی است که هویت مستقل و خودمختار دارد. مشخصه اصلی هویت خودمختار، عزت نفس بالا و اعتماد به نفس است.
خود دو قطبی(bipolar self)
هسته اصلی رویکرد کوهات به شخصیت، خود دو قطبی است. ویژگی اصلی خود دو قطبی، تلاش برای رسیدن به موفقیت و قدرت از یک سو(خود بزرگ پندار)، و آرمان ها و ارزشهای شخصی از سوی دیگر(تصویر آرمانی والدین) است.
چنین به نظر می رسد که میان دو قطب نوعی تنش وجود دارد، بدین ترتیب که بلندپروازی ها پیرامون خود بزرگ پنداری فرد و آرمان ها حول انگاره آرمانی والدین تجمع می یابند. تنش و انرژی روانی موجود میان این دو قطب فرد را به فعالیت وا می دارد، به نحوی که بلندپروازی ها شخص را بر می انگیزند و آرمان های او را هدایت می کنند.
غالبا فرایند رشد در پسرها از مادر در مقام موضوع خودی انعکاس گر آغاز می شود و به سمت پدر در مقام موضوع خودی که قابلیت آرمانی شدن را دارد پیش می رود. با وصف این، گاهی در فرایند رشد(خصوصا در دخترها) نیازهای کودک به موضوع خود، به سمت والدی همجنس مانند مادر معطوف می شود.
درونی سازی دگرگون ساز (Transmuting internalization)
از طریق این فرایند، جنبههایی از موضوع خود به درون «خود» کودک جذب میشوند. والدین بهنجار گاهی از ارضای نیازهای کودک خودداری میکنند یا آن را بهتاخیر میاندازند، اما این ناکامی برای کودک قابلتحمل است و آسیبزا نیست؛ همچنین کمتر پیش میآید که والدین بهنجار در ارضای نیازهای کودک افراط کنند. این میزان ناکامی بهینه کودک را ناگزیر میسازد جنبههای مختلف موضوعِ خود را بهصورت کارکردهای معین، در خود جذب کند. کودک برخی از انتظارات نامعقول و نارسیستیک خود را نسبت به موضوع خود کنار میگذارد و سایر جنبهها را بهصورت اجزا تقویتکننده ساختارهای درونی خود اخذ میکند. سپس این ساختار درونی، برخی از کارکردهایی را که پیش از این موضوع خود برای کودک انجام میداده (مثل آرامشبخشی، انعکاس یابی، مهار تنش و مانند آنها) بر عهده میگیرد. واژه دگرگون ساز، ناظر است بر فرایند تشخص زدایی(Depersonalizing) از شخصیت موضوع(فرد) که کارکردی را اجرا میکند.
آسیب شناسی خود
کوهات علاقهمند بود با تجارب ذهنی بیماران ارتباطی نزدیک داشته باشد و مدل پیشنهادی او نیز سعی در تبیین آشکار تجارب نارسیستیک داشت. ادراک نارسیستیک واقعیت، مستلزم وجود موضوع خودی کامل و دارای توانایی مطلق و همچنین خودی بدوی است که دارای دانش، شکوه و قدرتی نامحدود باشد.
در دنیای نارسیستیک هر چیز و هرکسی بهنوعی ادامه خود محسوب میشود و یا صرفاً برای خدمت به «خود» وجود دارد. هرگونه مشکل و مانع در این راه در جهان شخص نارسیستیک نقصی نابخشودنی جلوه میکند. این نقص یا جراحت نارسیستیک، خشمی جنونآمیز را موجب میشود که قادر به تفکیک فرد خطاکار بهمنزله موضوعی مجزا از «خود» نیست.
موضوع مشکلآفرین و خاطی همچون بخشی از خودِ بسط یافته شخص نارسیستیک تجربه میشود که به گمان وی میبایست کاملاً تحت کنترل و در خدمت او باشد. بدین ترتیب خشم نارسیستیک متوجه فرد یا شئ ای میشود که با انتظارات غیرواقعبینانه فرد نارسیستیک مطابق نبوده است. اگر پندار کنترل مطلق با خللی مواجه شود، فرد نارسیستیک به شرمی عمیق و خشمی شدید دچار میشود. عزتنفس این افراد به دسترسی نامشروط به موضوع خودی انعکاس گر یا موضوعی آرمانی که امکان یکی شدن را برای فرد فراهم میآورد وابسته است.
نارسیسیزم مرحلهای از رشد است و ناآرامیهای نارسیستیک نوزاد با مرحلهای از رشد که در آن قرار دارد همخوان است؛ اما اگر شخص این مرحله را رها نکند و «خود» انعکاس نیابد و یا سایر بخشهای خودِ در حال رشد یکپارچه نشوند، برخی تجارب و رفتارها، نامناسب و بیمارگون میشوند.
کوهات با تمرکز بر اختلالات خود دریافت که برخی نابسامانی های خود، به رغم وجود درجاتی از تفاهم میان درمانگر و بیمار، غیر قابل درمانند؛ اختلالاتی همچون سایکوزها (به جهت چندپارگی، ناتوانی یا تحریف شدید خود)، حالات مرزی (که در آن چندپارگی و تحریفات خود توسط ساختارهای دفاعی پنهان می شوند) و شخصیت های اسکیزوئید و پارانویید (که در آنها ساختارهای دفاعی اجتناب از ارتباط را به کار می گیرند).
تیپ های شخصیتی خودشیفته در روانشناسی خود
تیپ های شخصیتی پاتولوژیک
- تیپ شخصیتی تشنه ادغام (Merger-Hungry Personality) : این افراد در پی ابژه هایی هستند که ساختار خود را (که فاقدش هستند) برایشان فراهم کند. نیاز به ادغام و یکی شدن ویژگی اصلی این تیپ است. خود در این افراد معیوب و ناتوان است. چون دیگری را مثل خود تجربه و احساس می کنند، نمی توانند استقلال دیگری را تاب بیاورند. این افراد به جدایی بسیار حساس هستند و خواهان حضور دائمی ابژه خود هستند. بیشتر در زن ها دیده می شود.
- تیپ شخصیتی رابطه گریز یا فرار از تماس (Contact-Shunning Personality) : این تیپ فراوان ترین تیپ منش خودشیفته است. اینان از تماس اجتماعی اجتناب می کنند و منزوی هستند، نه به خاطر اینکه علاقه ای به دیگران ندارند، بلکه برعکس این افراد نیاز شدیدی به دیگران دارند. از تماس نزدیک و صمیمیت پرهیز می کنند تا طرد نشوند. آنها از یکی شدن با دیگری وحشت دارند. این تیپ بیشتر در مردان دیده می شود.
تیپ های شخصیتی بهنجار
- تیپ های شخصیتی تشنه تایید(انعکاس) (Mirror-Hungry Personality) : این افراد به دنبال ابژه های خودی می گردند که حس ارزشمندی و عزت نفس آنها را انعکاس دهد. آنها مجبورند خود را به نمایش بگذارند تا جلب توجه کنند و حس بی ارزشمندی و نبود عزت نفس خود را خنثی کنند.
- تیپ های شخصیتی تشنه آرمان (Ideal-Hungry Personality) : اینها به دنبال ابژه های خودی می گردند تا با آنها ادغام شوند و به آرامش برسند. آنها به دنبال خدایی(دیگری) می گردند که پرستیژ، قدرت، هوش و زیبایی داشته باشد. این افراد نمی توانند پوچی درونی خود را بدین وسیله آرام کنند و در خدای خودشان که به تازگی پیدا کرده اند، نقایصی پیدا می کنند، و دنبال خدای بعدی می روند.
- تیپ های شخصیتی تشنه همزاد (Alter-Ego-Hungry Personality) : اینها در جستجوی کسانی هستند که ظاهر و ارزش هایی مشابه خودشان داشته باشند، تا از این رهگذر واقعیت درونی خود را اثبات کنند.
درمان
روانشناسی خود کوهات بر حساسیت و پذیرندگی همدلانه نسبت به تجربه ذهنی بیمار، خصوصاً تجربه بیمار از درمانگر تأکید دارد. در روانشناسی خود تمرکز اصلی بر بیمارانی است که از نقصانهای اولیه در سازماندهی «خود» رنج میبرند.
درمان مستلزم آن است که جزء هوشیار شخصیت بیمار با درمانگر همکاری و در فرایند درمان شرکت کند. فرایند درمان مستلزم کوششی مستمر است؛ بدین معنا که ایگو باید مکرراً با تلاشهای سرکوبشده شخصیت و پاسخهای دفاعی به این تلاشهای دوران کودکی تماس برقرار کند. درمانگر بیمار را در دستیابی به الگویی واقعگرا هدایت میکند و او را در شکیبایی در برابر تأخیر و اضطراب یاری میدهد. همچنان که بیمار صفات یا کیفیات درمانگر را درونی سازی میکند، ایگوی واقعگرای او بهتدریج برکشمکشهای دوران کودکی خود تسلط مییابد.
درمانگر شرایطی ایجاد میکند که در آن فرد به فعالسازی مجدد تمایلات و گرایشهای اصلی و اولیه رشد ترغیب شود. در شخصیتهای نارسیستیک، این تکالیف و وظایف ناتمام رشد در قالب انتقالهای نارسیستیک نمود مییابند و بر تشخیص درمانگر صحه میگذارند.
هدف رشد بهطور مشخص تأمین نیاز خودِ انعکاس نایافته به پاسخدهی و کسب تائید از جانب موضوع خودی آرمانی است. بر این اساس، انتقال انعکاس گری، خودِ بزرگپندار فرد را که در پی کسب توجه و تائید موضوع خود است، تحریک میکند و از سوی دیگر انتقال آرمانیسازی نیز «خود» را به تلاش برای در آمیختگی با موضوعی آرمانی و دارای توانایی مطلق وامیدارد. برای بیمار نارسیستیک، تکلیف درمانی عبارت است از مواجهه با انتقال انعکاس گری و آرمانیسازی که بیمار در وهله نخست از آن ناآگاه است. البته بیمار، خود خواستار انعکاس نیست، اما صرفا زمانی عملکرد مناسب خواهد داشت که انعکاسگری صورت پذیرد.
انتقالهای یادشده در قالب نیاز بیمار به توجه، تحسین و ستایش و طیف متنوعی از پاسخهای انعکاسدهنده و تأییدکننده به خودِ بزرگپندارِ تحریکشده او، برای درمانگر قابل شناخت است. ایگوی ناظر بیمار با کمک درمانگر باید با نیازهای خودِ بزرگپندار و آرمانیسازی درمانگر مواجه شود و آنها را بشناسد. بهتدریج، بیمار با درونیسازیِ وجوهی از درمانگر و تشکیل ساختارهای درونی جدید، بر فرایند درمان تسلط مییابد. درونیسازی با ایجاد ناکامی کنترلشده در برابر نیازهای بیمار به حضورِ شخصی درمانگر و عملکرد بیعیب و نقص او تقویت میشود؛ این فرایند تقریباً شبیه فرایند تشکیل ساختارهای درونی کودک از طریق درونیسازی دگرگون ساز است.
سرانجام، بیمار قادر میشود نیازهای ابتدایی و رشدنیافته خود را مهار و از آنها چشمپوشی کند. درمان موفقیتآمیز، به ایجاد و استقرار «خود» باثبات، باز پرورده و دارای کارکرد بهنجار، خواهد انجامید. معمولاً ایگوی بهنجار و سالم منابع هیجانی لازم را در درون خود مییابد؛ زیرا بسی پیشتر، جنبههای بزرگپندارانه «خود» را در کلیت ساختار روانی خویش تلفیق و یکپارچه کرده است.
منابع:
- ارزیابی اختلالات شخصیت بر اساس راهنمای تشخیصی روان پویشی(PDM) ، ترجمه و تالیف محمد امین شریفی
- نظریه های شخصیت / جس فیست، گرگوری فیست / ترجمه : یحیی سیدمحمدی
- درآمدی بر روابط موضوعی و روانشناسی خود. / مایکل سنتکلر / ترجمه : طهماسب، علی آقایی. نشر نی.