دانشنامه روانشناسی مردمی
علیرضا نوربخش (مشاور بالینی)

سبب ‏شناسی اختلال وسواس

وسواس یک اختلال مادام العمر است و می تواند آنقدر شدید و وقت گیر باشد که فرد را ناتوان نماید.

وسواس ممکن است به صورت تکرار افکار باشد(وسواس فکری)، یا منجر به انجام رفتارهای مکرر غیر منطقی(وسواس عملی) گردد. همچنین فرد ممکن است تنها وسواس فکری یا وسواس عملی و یا هر دو را داشته باشد.

وسواس

عوامل رفتاری

معتقدان به نظریه یادگیری، وسواس فکری را محرّکی شرطی می ‏دانند. به نظر آنها اگر محرک نسبتا خنثایی از طریق روند شرطی‏ سازی فعال با وقایعی ذاتا زیان بار یا اضطراب ‏آور همراه گردد، با ترس یا اضطراب مرتبط می ‏شود و این حالات را تداعی می‏ کند. به این ترتیب، شیء یا فکری که تا پیش از این خنثی بود، به محرکی شرطی بدل می‏ شود که قادر است در فرد تولید اضطراب یا ناراحتی بکند.

اما تثبیت وسواس عملی به طریق دیگری صورت می‏ گیرد. فرد کشف می‏ کند که برخی اعمال، اضطراب همراه با فکر وسواسی را تخفیف می ‏دهد. به این ترتیب راهبردهای اجتنابی فعالی که شکل اجبار یا رفتارهای آیین ‏گونه(ritualistic) را دارند، پیدا می‏ شوند تا اضطراب را مهار کنند، این اجبارها تدریجا تثبیت می‏ شوند و به این ترتیب رفتارهای وسواسی به صورت الگو هایی یاد گرفته شده در فرد شکل می‏ گیرند.

به یاد داشته باشید که وسواس ها همیشه با اجبارها همراه نیستند. دو نوع شایع کامپالژن ها(یعنی شستن و چک کردن) به ندرت با هم روی می دهند. 

اختلال وسواسی-جبری متفاوت از اختلال شخصیت وسواسی-جبری است. اکثر بیماران مبتلا به اختلال وسواسی-جبری علایم شخصیت وسواسی-جبری را در دوره پیش ‏مرضی نداشته‏ اند، لذا برای پیدایش اختلال وسواسی ـ جبری، این گونه صفات شخصیتی نه لازم است و نه کافی. تنها حدود ۱۵ تا ۳۵ درصد از بیماران مبتلا به اختلال وسواسی-جبری، صفات وسواسی را هم به صورت پیش‏ مرضی داشته‏ اند.

عوامل روان شناختی

۱- نقص حافظه : شک کردن یکی از ویژگی های اصلی OCD است. نقص حافظه، احساس شک و تردید را در فرد برانگیخته می‌کند. برای نمونه فرد می‌گوید: نکند که در را قفل نکرده باشم؟ یا شیر گاز را نبسته باشم. بر پایه‌ نظریه‌هایی که بر حافظه تاکید دارند افراد مبتلا به این اختلال:

  • ۱- در حافظه‌ی کلی نقص دارند
  • ۲- به معتبر بودن حافظه‌ خود اعتماد ندارند.
  • ۳- این افراد نمی‌توانند خاطرات مربوط به اعمال واقعی و خیالی را از هم تشخیص دهند.

هر چند مبتلایان به OCD قبول دارند که در به یاد آوردن موضوعات مشکل دارند (یادشان نمی آید که ایا در ماشین را چک کردن یا نه، دست هایشان را شسته اند یا نه)، شواهد نشان می دهد که عدم اعتماد در یادآوری ممکن است نتیجه چک کردن یا شستن اجباری (کامپالژنی) باشد نه علت آن. در واقع هر چه فرد بیشتر چک می کند، اعتماد او به انچه همین حالا چک کرده است، کمتر می شود.

۲- احساس دانستنچه وقت متوجه می شویم یا از کجا می دانیم که باید فکر کردن درباره یک موضوع، تمیز کردن خانه، درس خواندن برای امتحان یا مرتب کردن کمدمان را متوقف کنیم؟ چگونه متوجه می شویم یا از کجا می دانیم که “دیگر بس است”؟ مسلما هیچ سیگنال یا علامتی از محیط دریافت نمی کنیم که طبق آن فکر یا کارمان را متوقف کنیم. این سیگنال همیشه از درون خودمان فرستاده می شود. اکثر انسان ها زمانی فکر یا کار خود را متوقف می سازند که احساس می کنند : “کافی است”. درست همانطور که به شما یک علامت می رسد که به اندازه کافی غذا خورده اید و می توانید خوردن را متوقف کنید.

یدا سنتی انس(yedasentience) یا احساس درونی دانستن نیز یک علامت یا سیگنال درونی است که به شما می گوید به اندازه کافی فکر کرده اید، به اندازه کافی تمیز کرده اید، به اندازه کافی درس خوانده اید یا برای پیشگیری از هرج و مرج و خطر(عواقب منفی) به اندازه کافی تلاش کرده اید. به نظر می رسد که افراد مبتلا به OCD در یداسنتی انس نقص دارند. آنها چون از درون خود پیامی حاکی از تکمیل شدن کارها یا کافی بودن رفتارها و اعمال دریافت نمی کنند، نمی توانند جلوی رفتارها و افکار خود را بگیرند. ظاهرا آنها می دانند نیازی نیست که اجاق گاز را چک کنند یا دست هایشان را دوباره بشویند، اما یک احساس درونی و ازار دهنده به آنها می گوید که : “هنوز کافی نیست” یعنی “ادامه بده، کارها کامل انجام نشده اند.”

۳- مسئولیت پذیری افراطی : همه مردم تقریبا هر روز افکار ناخوانده و مزاحمی را تجربه می کنند. اما آنچه افکار ناخوانده و مزاحم ولی عادی را از افکار رنج آور و وسواسی افراد مبتلا به OCD متمایز می کند، معنایی است که به آنها داده می شود. افراد مبتلا به OCD درباره افکار وسواسی خود باور های غلط ایجاد کرده اند. مثلا:

  • ۱- این افراد ، چون فکری به ذهنشان رسیده است، در مورد محتوای آن احساس مسئولیت می کنند، بنابراین اگر به ذهن فرد مبتلا به OCD این فکر خطور کند که فرزند خود را خواهد کشت، فکر می کند که واقعا دیوانه خواهد شد و فرزند خود را واقعا خواهد کشت.
  • ۲- افراد مبتلا به OCD فکر می کنند که افکار وسواسی آنها احتمالا عواقب بدی خواهد داشت، این طرز فکر اضطراب شدیدی در آنها بوجود می آورد و باعث می شود که این افراد برای اینکه مطمئن شوند اتفاقی روی نخواهد داد و به کسی آسیبی وارد نخواهد شد، رفتارهای اجباری (کامپالژنی) در پیش بگیرند(مثلا چک کردن قفل ها و پنجره ها برای اطمینان از امن بودن خانه).
  • ۳- آنها برای پیشگیری از آسیب، از میزان مسئولیت خود معمولا تصاویر ذهنی اغراق آمیز دارند. همین مسئولیت اغراق آمیز، عامل مهم آسیب پذیری در ابتلا به OCD است.

همه ما می دانیم بسیاری از امور از توان ما خارج هستند و هیچ کنترلی بر آنها نداریم و یا مقدار کنترلمان اندک است. مسئولیت اغراق آمیز این گونه تعریف می شود: قبول این باور که فرد می تواند باعث رویدادهایی یا عواقب منفی شود یا قادر است از وقوع آن رویداد پیشگیری کند. فرد فکر می کند موظف است از عواقب بد رویدادها جلوگیری به عمل آورد. این عواقب بد و ناگوار ممکن است واقعی باشند، یعنی در دنیای واقعی روی دهند یا ممکن است سابجکتیو باشد یعنی فقط در ذهن فرد روی دهند.

شواهد نشان می دهند که مسئولیت اغراق آمیز یکی از ویژگی های علی و اصلی اختلال وسواسی-اجباری، مخصوصا در چک کردن های اجباری(کامپالژنی) است. مسئولیت اغراق آمیز باعث افزایش فعالیت های پیشگیرانه و تکراری مثل چک کردن های کامپالژنی، می شود. بنابراین مسئولیت اغراق آمیز یکی از ویژگی های اصلی افراد OCD است و به نظر می رسد که در ایجاد این اختلال روانی نقش مهمی دارد.

روان شناسان طرفدار رویکرد رویکرد شناختی – رفتاری در مورد OCD توضیح خاصی دارند. این توضیح هم تفسیر غلط از معنای افکار مزاحم و ناخوانده و هم مسئولیت اغراق آمیز برای هر گونه عواقب منفی یا تروماتیک را در بر می گیرد. طبق این توضیح، باورهای غلط در دروان کودکی آموخته می شوند و OCD به علت رویدادها و شرایط بسیار مهم و منفی بوجود می آید.

باورهای غلطی که در افراد مبتلا به OCD دیده می شوند، عبارتند از :

  • فکر کردن درباره یک کار مثل انجام دادن آن است (یکی دانستن فکر و عمل یا ترکیب فکر-عمل)
  • پیشگیری نکردن از آسیب احتمالی به خود و دیگران ، فرقی با آسیب رسانی ندارد.
  • محتمل بودن رویداد از مسئولیت انسان کم نمی کند.
  • انسان باید همیشه تلاش کند تا بر افکار خود کنترل داشته باشد.

واقعیت داشتن این گونه باورهای غلط در افراد مبتلا به OCD و کمک آنها به ظهور سمپتوم های OCD باعث شده است که درمان شناختی رفتاری آنها را هدف قرار دهند.

۴- سرکوب افکارافراد مبتلا به OCD به ویژه وسواس فکری افکار مزاحم و غلط را آزاردهنده و رنج آور می دانند و به همین علت با شدت می کوشند تا آنها را سرکوب کنند. (با استفاده از سرکوب افکار یا با کمک گرفتن از روش های مخصوص برای انحراف توجه). اما شواهد نشان می دهد که سرکوب فعالانه افکار باعث می شود که این افکار، بعد از پایان دوره سرکوب یا بازداری، با فراوانی بیشتری روی دهند، که به اثر ریباند(rebound effect) معروف است.

اثر ریباند نوعی عملکرد روان شناختی است که در آن، تلاش عمدی فرد برای سرکوب برخی افکار یا اجتناب از آنها همان افکار را سمج تر می کند. یک مثال کلاسیک در این باره، گفته داستایوسکی است که یک روز به برادر خود گفت:” سعی کن به خرس قطبی فکر نکنی”. بعد از این جمله برادرش چند دقیقه ای مبهوت و سردرگم شد. ”سعی کنید این کار را انجام دهید، فکر نکردن به خرس قطبی، خواهید دید که لعنتی دقیقه به دقیقه به ذهنتان خواهد آمد.”

این رویداد (تلاش برای فکر نکردن به چیزی) ممکن است تا اندازه ای دلیل این واقعیت باشد که مبتلایان به OCD بیشتر از مردم سالم به افکار مزاحم دچار می شوند. همچنین سرکوب افکار مزاحم و ناخواسته باعث یک حالت هیجانی منفی و بسیار قوی می شود و در نتیجه همان فکر منفی با آن حالت هیجانی منفی تداعی می شود. در آینده هر وقت آن حالت هیجانی منفی روی می دهد، احتمال بروز افکار ناخوانده و مزاحم بیشتر می شود و این حالت ممکن است در ایجاد افکار مزاحم غیرقابل کنترل و مکرر در افراد مبتلا به OCD سهم داشته باشد.

۵- تکرار مداوم و نقش مودOCD نمونه ای از چند اختلال روانی تکراری و مداوم است و در همه آنها تکرار دایمی بعضی از افکار، رفتارها، فعالیت ها، به عنوان یک ویژگی اخلالگر دیده می شود. تقریبا در همه این گونه اختلالات روانی، تکرار مداوم (مثل چک کردن، شستن اجباری) با هدف اصلی تناسب ندارد و باعث ناراحتی فرد مبتلا به این اختلالات می شود. به همین دلیل چند نظریه تلاش کرده اند تا توضیح دهند که چرا افراد OCD یک رفتار را بیش از افراد سالم تکرار می کنند و آن را ادامه می دهند. یکی از این توضیحات، فرضیه مود-به عنوان- اطلاعات ورودی (mood-as-input) است .

طبق این فرضیه، افراد مبتلا به OCD به رفتارهای اجباری خود ادامه می دهند، زیرا :

  • ۱ – برای فعالیت های اجباری، از قانونی به نام اصل توقف استفاده می کنند که می گوید آنها فقط زمانی باید فعالیت خود را متوقف سازند که مطمئن شوند تکلیف خود را کامل و خوب انجام داده اند.
  • ۲ – زمانی تکلیف را انجام می دهند که در یک حالت خلقی و روانی منفی قرار گیرند (که معمولا اضطراب است).

طبق نظریه مود به عنوان اطلاعات ورودی، افراد مبتلا به OCD از مود کنونی خود به عنوان ”اطلاعات” استفاده می کنند تا معلوم شود که ایا به معیار سفت و سخت خود در “اصل توقف” دست یافته اند یا نه. یعنی، اگر حال آنها خوب باشد و در مود (خلق) مناسبی قرار گیرند فکر خواهند کرد که از عهده وظیفه خود برآمده اند و اگر هنوز در مود بد باقی بمانند، احساس خواهند کرد از عهده وظیفه خود بر نیامده اند. اما خلق منفی و مزمن این طور تفسیر می شود که آنها وظیفه خود را کامل و خوب انجام نداده اند (به همین دلیل به رفتار خود ادامه می دهند و آن را تکرار می کنند).

یک موضوع جالب و موازی با فرضیه مود به عنوان اطلاعات ورودی، این است که مسئولیت اغراق آمیز، برای این که فرد در فعالیت کامپالژنی خود تکرار و تداوم نشان دهد، شرط “کافی” نیست و به همین دلیل، باید با خلق منفی همراه شود. علت این است که خلق منفی، به عنوان فیدبک، دایما در حال تفسیر شدن است و فرد چنین می پندارد که مود منفی او دلیل دست نیافتن به اهدافش بوجود آمده است و بنابراین باید به فعالیت خود ادامه دهد.

کسانی که دچار این اختلال هستند میل بیش از اندازه به کمال‌خواهی دارند. این افراد دوست دارند هر چیزی در بهترین وضع خودش باشد. یکی از نکات جالب در بروز OCD این است که نگرش‌های مذهبی می‌تواند زمینه‌ساز بروز این اختلال شود. کسانی که بیش از اندازه به تمیزی و پاکی هنگام پرستش خدا توجه می‌کنند، بیش‌ از دیگران دچار وسواس شست‌و‌شو می‌شوند.

عوامل روانپویشی

بینش روانپویشی به فهم مشکلات موجود در پذیرندگی درمان، مشکلات بین فردی، و مشکلات شخصیتی همراه با این اختلال کمک زیادی می‏ کند. بسیاری از بیماران مبتلا به اختلال وسواسی ـ جبری ممکن است از مشارکت در درمان ‏های مؤثری نظیر مصرف مهار کننده‏ های انتخابی باز جذب سروتونین(SSRIs) و رفتار درمانی سرباز زنند. هر چند که علایم اختلال وسواسی ـ جبری ممکن است ریشه زیستی داشته باشند، ولی مفاهیم روانپویشی نیز با آنها در ارتباطند. به علت منافع ثانویه ‏ای که علایم وسواسی ـ جبری دارند، ممکن است بیمار برای حفظ آنها بکوشد. مثلاً مرد بیماری که مادرش در خانه می ‏ماند تا از او مراقبت کند، ناخودآگاه به علایم وسواسی ـ جبری ‏اش دامن می‏ زند تا هر چه بیشتر توجه مادرش را جلب نماید.

یکی دیگر از جنبه‏ های اهمیت عوامل روانپویشی، نقش آنها در درک ابعاد بین فردی است. مطالعات نشان داده ‏اند که بستگان این بیماران از طریق مشارکت فعال در آداب و مراسم وسواسی یا ایجاد تغییرات قابل ملاحظه در روش ‏های معمول زندگی روزمره خود، با بیمار سازگاری و انطباق پیدا می ‏کنند. این شکل از مساعدت و سازگاری خانوادگی با استرس ‏های موجود در خانواده، نگرش ‏های طرد کننده نسبت به بیمار، و ضعف عملکرد خانوادگی ارتباط دارد. اعضای خانواده اغلب برای کاستن از اضطراب بیمار یا جلوگیری از ابراز خشم وی تلاش می‏ کنند. این الگوی روابط ممکن است درونی شود و وقتی بیمار روند درمان را شروع می‏ کند، مجدّداً احیا گردد. با نگاه از زاویه دید روانپویشی به الگوهای عود کننده روابط بین‏ فردی مذکور، بیمار چگونگی تأثیر بیماری خود را بر دیگران در می ‏یابد.

و سرانجام، یکی دیگر از جنبه‏ های مهم تفکر روانپویشی، شناخت عوامل آشکار سازی است که شروع یا وخامت علایم را تسریع می ‏کنند. مشکلات بین ‏فردی غالباً اضطراب و در نتیجه علایم بیمار را افزایش می‏ دهند. تحقیقات نشان داده ‏اند که برخی عوامل محیطی مولد استرس، به ویژه استرس ‏های مرتبط با حاملگی، بچه ‏دار شدن، یا مراقبت از فرزندان به عنوان پدر و مادر، می ‏توانند سبب تسریع و تشدید اختلال وسواسی ـ جبری شوند. شناخت عوامل مولد استرس می‏ تواند در طرح کلی نقشه درمان به بالینگر کمک کند و در نتیجه از میزان رویدادهای مولد استرس کم کرده یا معنای استرس ‏زایی را که برای بیمار دارند کاهش دهد.

زیگموند فروید : اختلال وسواسی ـ جبری در نظریه روانکاوی سنتی، روان ‏نژندی وسواسی ـ جبری نامیده شده بود و نوعی واپس ‏روی از مرحله ادیپی به مرحله مقعدی رشد روانی ـ جنسی تلقی می ‏شد. بیماران مبتلا به اختلال وسواسی ـ جبری وقتی با موقعیت ‏هایی ادیپی مثل مقابله به مثل یا از دست دادن محبت یکی از ابژه های مهم زندگیشان روبه ‏رو می‏ شوند و خطر اضطراب را احساس می ‏کنند، از این مرحله عقب می‏ نشینند و به مرحله مقعدی پناه می ‏برند؛ مرحله ‏ای که از لحاظ هیجانی با دوسو گرایی بسیار شدیدی همراه است. این دوسو گرایی محصول انشقاقی است که در وحدت ظریف سائق های مشخصه مرحله ادیپی، یعنی سائق ‏های جنسی و پرخاشگرانه روی می ‏دهد. وجود همزمان نفرت و عشق نسبت به یک فرد واحد، بیمار را علیل و ناتوان، و دچار شک و بلا تصمیمی می ‏سازد.

وسواسیکی از نمونه ‏هایی که چگونگی نگرش فروید را به علایم اختلال وسواسی ـ جبری نشان می‏ دهد، در مورد بیمار زیر به وسیله اوتو فنیکل شرح داده شده است:

یکی از بیماران ـ که قبلاً روانکاوی نشده بود ـ در اولین جلسه مصاحبه از این شکایت داشت که به شکل اجبار گونه ‏ای مرتب به پشت سرش نگاه می ‏کند، مبادا که چیز مهمی را نادیده گرفته باشد. افکاری که عمدتاً در ذهنش غلبه داشتند عبارت بودند از اینکه: ممکن است سکه‏ ای را که روی زمین افتاده بود ندیده باشد؛ ممکن است روی حشره‏ ای پا گذاشته و به او آسیب زده باشد؛ و یا ممکن است حشره‏ ای پشت سرش روی زمین افتاده و به کمک او احتیاج داشته باشد. این بیمار از دست زدن به هر چیزی می ‏ترسید، و هر وقت به چیزی دست می ‏زد باید خود را متقاعد می ‏کرد که به آن آسیبی نزده است. هیچ شغلی نداشت، چون رفتارهای وسواسی شدیدش تمام فعالیت ‏های او را مختل کرده بود؛ با این حال به یک چیز خیلی دلبستگی داشت، و آن تمیز کردن خانه بود. دوست داشت به خانه همسایه‏ ها برود و فقط برای سرگرمی، خانه آنها را تمیز کند. علامت دیگری که بیمار داشت، آن طور که خودش می‏ گفت، «حساسیت به لباس‏ هایش بود؛ ذهنش دایم به این سؤال مشغول بود که آیا لباس ‏هایش مرتب و متناسب هست یا نه. علاوه بر اینها اظهار می‏ کرد که روابط و فعالیت‏ های جنسی جایگاه چندانی در زندگی ‏اش ندارند. فقط سالی دو یا سه بار مقاربت جنسی انجام می ‏داد، آن هم فقط با دختر هایی که هیچ علاقه شخصی به آنها نداشت. در جلسات بعد او به علامت دیگری هم اشاره کرد: وقتی بچه بود، نسبت به مادرش احساس تنفر داشت و از اینکه به او دست بزند خیلی می ‏ترسید. به نظر نمی ‏رسید هیچ دلیل واقعی برای این احساس تنفر وجود داشته باشد، چون مادرش زنی زیبا و دوست داشتنی بود.

در این نمونه بالینی، احساس نیاز به تمیز کردن و دست نزدن به اشیا، با تمایلات جنسی مقعدی ارتباط دارد، و تنفر از مادر نیز واکنشی در مقابل ترس از زنا با محارم است.

یکی از خصائص برجسته بیماران مبتلا به اختلال وسواسی ـ جبری اشتغال ذهنی شدید آنان به پرخاشگری یا نظافت است که یا آشکارا در محتوای علایم شان دیده می ‏شود، یا در تداعی‏ هایی که پس این علایم نهفته است. بنابراین ای بسا نحوه پیدایش اختلال وسواسی ـ جبری ریشه در مختل شدن رشد و نمو طبیعی فرد در مرحله مقعدی ـ آزار گرانه داشته باشد.

دوسوگرایی : دوسوگرایی نتیجه مستقیم تغییر در حیات تکانشی فرد است. در مرحله مقعدی ـ آزار گرانه رشد، یکی از خصائص مهم و طبیعی کودک دودلی است؛ یعنی کودک در این مرحله نسبت به ابژه واحدی، حتی گاه در آن واحد، هم احساس عشق و محبت می ‏کند و هم احساس نفرت تا حد مرگ. بیمار مبتلا به اختلال وسواسی ـ جبری هم اغلب به طور خود آگاه همین حال را دارد. این تعارض میان احساس ‏های متضاد را می ‏توان در الگوی رفتاری انجام ـ ابطال و شک ناتوان کننده فرد در انتخاب میان گزینه ‏ها به خوبی دید.

تفکر جادویی : تفکر جادویی بیشتر به رو شدن اسلوب ‏های کهن و اولیه تفکر بر اثر واپس ‏روی مربوط است، نه به تکانه‏ های فرد؛ به این معنا که واپس ‏روی نه تنها دامان کارکردهای نهاد (اید) را می ‏گیرد، که بر کارکردهای ایگو نیز اثر مشابهی می ‏نهد. ویژگی ذاتی تفکر جادویی، احساس قدرت مطلق (همه کار توانی) در فکر است. فرد خیال می ‏کند با صرف اندیشیدن درباره واقعه ‏ای از وقایع جهان خارج می‏ تواند بی‏ هیچ نیازی به اعمال مادی واسط، موجب وقوع آن گردد. همین احساس است که باعث می ‏شود افکار پرخاشگرانه فرد مبتلا به اختلال وسواسی ـ جبری، برایش بیم ‏آور و ترساننده باشند. مثلا: فردی مبتلا به اختلال وسواس فکری – عملی باور دارد که فکر کردن به کشتن مـادر موجب می شود که ناخواسته او را با چاقو به قتل برساند.

عوامل زیستی

عصب ـ رسانه ‏ها (نوروترانسمیتر ها) :

دستگاه سروتونرژیک : نوعی کژتنظیمی(dysregulation) سروتونین در ایجاد علایم وسواس فکری و عملی دخیل است. داده‏ ها نشان می‏ دهند که داروهای سروتونرژیک مؤثرتر از داروهایی هستند که بر سایر دستگاه‏ های نوروترانسمیتری اثر می ‏گذارند. با این حال هنوز روشن نیست که آیا سروتونین به عنوان علت اختلال وسواسی ـ جبری نقشی دارد یا نه.(نقص یا کمبود سروتونین ممکن است به OCD منجر شود).

دستگاه نور آدرنرژیک : در حال حاضر شواهد اندکی در مورد کژکاری دستگاه نورآدرنرژیک در اختلال وسواسی ـ جبری در دست است. گزارش‏ های موردی درجاتی از بهبود علایم اختلال وسواسی ـ جبری را با مصرف خوراکی کلونیدین(catapres) نشان داده ‏اند. کلونیدین مقدار نوراپی نفرین آزاد شده از پایانه ‏های عصبی پیش ‏سیناپسی را کاهش می‏ دهد.

ایمنی ‏شناسی عصبی (نوروایمنولوژی) : از مدت‏ ها پیش تمایلی برای نشان دادن ارتباط مثبت میان عفونت استرپتوکوکی و اختلال وسواسی ـ جبری وجود داشته است. عفونت استرپتوکوکی گروه A بتا ـ همولیتیک می‏ تواند تب روماتیسمی ایجاد کند؛ تقریباً ۱۰ تا ۳۰ درصد از این بیماران به کره سیدنهام دچار می‏ شوند و علایم وسواسی ـ جبری از خود بروز می ‏دهند.

مغز : 

نقص و آسیب‌های مغزی می‌تواند باعث بروز این اختلال شود. مناطق مهم مغزی در این زمینه، لب پیشانی و عقده‌های پایه هستند. سرعت متابولیسم در منطقه کورتکس اوربیتوفرونتال در مغز افراد مبتلا به OCD بسیار زیاد است.

مطالعات انجام شده به کمک روش ‏های تصویربرداری عصبی در بیماران وسواسی ـ جبری نتایجی همگرا به دست داده ‏اند که همگی از تغییر عملکرد مدارها و روابط عصبی میان قشر حدقه ‏ای-پیشانی، هسته دم ‏دار، و تالاموس حکایت می‏ کنند. در بیماران دچار اختلال وسواسی-جبری، فعالیت مغز (مثلاً سوخت و ساز یا جریان خون آن) در قطعه ‏های پیشانی، عقده ‏های قاعده ‏ای (به ویژه هسته دمدار)، و قسمت حلقوی (سینگولوم) افزایش یافته است.

به نظر می‏ رسد که درگیری این مناطق در روند آسیب‏ شناسی اختلال وسواسی ـ جبری، بیش از آنکه با مسیرهای آمیگدال(که در حال حاضر قسمت عمده تحقیقات مربوط به اختلالات اضطرابی را معطوف خود ساخته است) مرتبط باشد، با مسیرهای کورتیکواستریاتال در ارتباط است. اندازه هسته‏ های دمدار مغز در بیماران دچار اختلال وسواسی ـ جبری به صورت دوطرفه کاهش یافته است.

وراثت ‏شناسی : 

داده‏ های وراثتی موجود درباره اختلال وسواسی ـ جبری با این فرضیه همخوانی دارد که اختلال مذکور مؤلفه وراثتی قابل توجهی دارد. احتمال بروز OCD یا خصوصیات وسواسی ـ جبری در بستگان افراد مبتلا به OCD سه تا پنج برابر خانواده‏ های گروه شاهد است و این یافته در مطالعات مختلف تکرار شده است. اما بر اساس داده‏ های مذکور هنوز نمی‏ شود اثر عوامل فرهنگی و رفتاری را بر انتقال این اختلال، از اثر عوامل وراثتی تفکیک کرد. در بررسی ‏های انجام شده در مورد میزان همگامی دوقلوها از نظر ابتلا به اختلال وسواسی ـ جبری، معلوم شده که میزان همگامی دوقلوهای تک‏ تخمکی بسیار بیشتر از میزان همگامی دوقلوهای دوتخمکی است.

سایر داده‏ های زیستی : 

از بررسی‏ های انجام شده با الکتروانسفالوگرافی (EEG) خواب، و مطالعات عصبی ـ هورمونی، داده ‏هایی به دست آمده که بر وجود برخی وجوه اشتراک میان اختلالات افسردگی و اختلال وسواسی ـ جبری دلالت می ‏کند. میزان نابهنجاری‏ های غیر اختصاصی در EEG بیماران دچار اختلال وسواسی ـ جبری بیشتر از معمول است. از بررسی‏ های انجام شده با EEG خواب معلوم شده که نابهنجاری ‏هایی مثل کوتاه شدن دوره نهفتگی REM که در اختلالات افسردگی دیده می ‏شود، در این اختلال هم وجود دارد.

همان گونه که قبلاً اشاره شد، مطالعات از وجود ارتباطی احتمالی میان زیر مجموعه ‏ای از مبتلایان به اختلال وسواسی ـ جبری و انواع خاصی از سندرم‏ های تیک حرکتی (یعنی توره و تیک‏ های حرکتی مزمن) حکایت می ‏کنند. یک ارتباط خانوادگی، و شاید وراثتی، میان اختلال توره و تیک ‏های حرکتی مزمن، با برخی از موارد اختلال وسواسی ـ جبری وجود دارد.

منابع : 

  1. خلاصه روانپزشکی کاپلان و سادوک، ترجمه فرزین رضایی، فصل ۱۶.
  2. آسیب شناسی روانی dsm5، گنجی، جلد ۱

پرسشنامه آنلاین وسواس فکری-عملی

۳.۶ ۸ رای ها
رأی دهی به مقاله
* درود بر شما که با حمایت خود و دعوت دیگران به مطالعه این مطلب و دیگر مطالبم، به من انگیزه می دهید. لطفا در کامنت ها و مباحثات شرکت کنید و پرسشگر باشید. جهت مشاوره تلفنی یا حضوری با شماره ۰۹۳۵۵۷۵۸۳۵۸ در تلگرام یا ایمو هماهنگ نمایید. همچنین می توانید با شماره ۰۹۱۲۰۷۲۸۷۱۲ تماس بگیرید. *

1 دیدگاه
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
سام
۱۴۰۱/۰۲/۱۴ ۲۱:۳۳

بسیار عالی و روان