دانشنامه روانشناسی مردمی
علیرضا نوربخش (مشاور بالینی)

احساس گناه چیست؟

نظریات مختلف در مورد احساس گناه

گناه در صورتی ایجاد می‌شود که افراد استعدادهای خود را انکار کنند، نتوانند نیاز همنوعان خود را به دقت درک کنند، یا از وابستگی خود به دنیای طبیعی، غافل بمانند.

احساس گناه

احساس گناه، موقعیتی احساسی است که با سرزنش خود و نیاز به مجازات آمیخته است. در روان تحلیل گری به احساس عصبی نیاز به مجازات اشاره دارد، که از تضاد بین نفس و وجدان، ناشی می شود. احساس گناه در اثر سرزنش والدین شروع شده، در جریان شکل گیری وجدان جزئی از وجود شخص می گردد. گناه، عمکردهای روانی و اجتماعی دارد. و احساس گناه شدید و یا عدم احساس آن نشانه بسیاری از اختلالات روانی مثل افسردگی یا اختلال شخصیت ضد اجتماعی است.

احساس گناهبعضی از روانکاوان، شرم را نوعی احساس گناه می دانند که جزئی از فرد است و بجای خود دیگران را مقصر می داند (کاپلان و سادوک، ۱۳۹۰). گناه همچنین به عنوان نقطه تلاقی روانشناسی و مذهب توصیف شده است (کولینس، ۱۹۸۰. نارامور، ۱۹۸۴). مذاهبی که به گونه ای راحت ما را به خداوند متصل می سازند بر اساس روانشناسی و فلسفه خوش بینی معنوی پی ریزی شده اند و مذاهبی که از طریق ایجاد وحشت سعی دارند، ما را کنترل کنند، نوعی بدبینی معنوی ایجاد می کنند، که موجب ترس، بیماری روحی، احساس بی ارزشی و احساس گناه می شوند. اینگونه باورها برای سلامت روانی و جسمی، خطرناک است(بوریسنکو، تمدن، ۱۳۸۵).

دایره المعارف کاتولیک، گناه را به عنوان قصور از اختیار در حمایت از آنچه که نباید باشد ، تعریف می کند. در روانشناسی، گناه، پیامد اعتقاد شخصی است که قوانین اخلاقی یا اجتماعی را شکسته است. با مقایسه کردن تعاریف از هر دو دیدگاه، روشن است که احساس گناه، وقتی که شخص قوانین اخلاقی یا اجتماعی را زیر پا می گذارد، اتفاق می افتد. در نتیجه، برای این تخلف یک پیامد احساسی را تجربه می کند. در الهیات، قوانین اخلاقی برونگرایانه و انعطاف ناپذیرند، در حالیکه در روانشناسی آنها می توانند عملکردی از وجدان شخصی فرد و تا حد زیادی درونگرایانه باشند (پیلکینگتون، ۲۰۰۷ ).

بیشتر مؤلفان فقط زمانی یک موقعیت هیجانی را بعنوان احساس گناه بازشناسی می کنند که شخص استانداردهای اجتماعی را درونی کرده باشد . بنابراین، با ترس ساده از تنبیه منابع بیرونی متفاوت است (به نقل از ضرابیها، ۱۳۸۲). گناه، احساس نادرست انجام دادن است که به کمیت گرایی اشاره دارد (اسمیت، ۱۹۹۴). گناه به خود آگاهی اشاره دارد و به مکانیسم های رشدی ، که خود آگاهی را تسهیل می کنند، بستگی پیدا می کند (کریستوفر و همکاران،۲۰۰۰).

به لحاظ آسیب شناسی، علامت مهم اختلال افسردگی، خلق ملول است که این ملامت می تواند بصورت دلتنگی شدید یا بی علاقگی زیادی به جنبه های قبلاً لذت بخش زندگی پدیدار شود ، که بیش از دو ماه طول می کشد و علائم دیگر آن عبارتند از : کاهش قابل ملاحظه و غیر عمدی وزن، کاهش یا افزایش اشت ها ، بی خوابی، افکار مکرر مرگ یا گرایش به خودکشی ، احساس بی ارزشی یا احساس گناه (هالجین ، سید محمدی ، ۱۳۸۸). احساس گناه یا بی ارزشی همراه با دوره افسردگی ممکن است مشتمل بر ارزیابیهای منفی و غیر واقعی فرد از ارزش خود باشد . این افراد اغلب وقایع روزمره خنثی یا جزئی را به عنوان شاهدی بر نقایص شخصی مورد سوء تعبیر قرار می دهند و یک احساس مسئولیت غلو گونه برای وقایع نامساعد دارند . احساس بی ارزش بودن یا احساس گناه ، ممکن است تا حدی هذیانی باشد، مانند فردی که معتقد است شخصاً مسئول فقر دنیاست. سرزنش کردن خود بخاطر بیمار بودن یا شکست در بر آورده کردن مسئولیت های شغلی یا روابط بین فردی بعنوان نتیجه ای از افسردگی بسیار شایع است. در واقع ، احساس گناه ضروری است اما باید در حدی باشد که فرد را به سوی بیماری روانی سوق ندهد .

تعدادی از محققان نیز دو نوع احساس گناه را مشخص کرده اند : احساس گناه متناسبو احساس گناه نا متناسب.

احساس گناه متناسب ، آگاهی از قصورات و کوتاهی های فرد است که نهایتا باعث افزایش رشد می شود. احساس گناه نوروتیک یا افراطی، ذخیره هیجانی است که رشد را به تأخیر می اندازد (هورنی، ۱۹۳۷،هایدر، ۱۹۷۱، نارامور،۱۹۷۴،پک، ۱۹۹۳). بوریسنکو نیز احساس گناه ناسالم را به عنوان یک بیماری روانی می داند که در آن سیستم دفاعی بدن زیاده از حد فعال شده و سبب می شود شخص برای خود به عنوان انسان ارزش قائل نباشد. گناه ناسالم نوعی بیماری است . که زندگی را از شادی تهی می کند و بجای اینکه شخص از روی شور و شوق عمل کند ، تمام مدت سعی دارد از خود حمایت نماید. احساس گناه سبب می شود زندگی بر مدار نیاز پرهیز از گناه بچرخد تا شوق عشق ورزیدن (بورینسکو، تمدن، ۱۳۸۵).

نارامور و کانتس (۱۹۷۴) نیز تقسیم بندی دیگری از احساس گناه ارائه داده اند : احساس گناه واقعی که پیامدی از روح مقدس است در پاسخ به شکستن و نقض قانون خدا و احساس گناه دروغین که پیامی از فرامنی است که بصورت افراطی اجتماعی شده است .

ضرابیها (۱۳۸۲) احساس گناه آسیب شناسی و غیر آسیب شناختی را به این صورت تعریف می کند که احساس گناه آسیب شناختی در فرد احساس ناخوشایندی ایجاد می کند که پیامد آن استرس، اضطراب، افسردگی و در نتیجه به خطر افتادن سلامت روان است. در حالی که احساس گناه غیر آسیب شناختی در فرد احساس ناخوشایندی ایجاد می کند . گولد (۱۹۹۳)  دیدگاه وجود گراها را اینگونه خلاصه کرده است که اگرچه احساس گناه ، محدودیت ها و عدم کمال ما را یاد آوری می کند ، اما نشانه ای است از انسانیت ماست و به ما کمک می کند تا تعیین کنیم چه چیزی اخلاقی است.

سبب شناسی گناه

گناه توسط رویکردهای درمانی گوناگون ، بطور متفاوتی مفهوم بندی شده است . طبق نظریه فروید، احساس گناه ناشی از مذهب و اخلاق است و با یک خصومت ناخود آگاه نسبت به دیگران مرتبط است . طبق گفته فروید ، احتمالاً نوع بشر گناه را در همان آغاز خلقت به عنوان نتیجه تمایل به زنا با محارم تحصیل کرده است. فروید و دیگر روان تحلیلگران اعتقاد دارند که منابع قدرت، از جمله مذهب، در کودکی در مورد جنسیت و خشم به ما آموزش می دهند و این آموزش بر زندگی بزرگسالی ما اثر زیادی می گذارد(میسنر،۱۹۸۹).

در نظریه روان تحلیلی ، این آموزش ها در سازه فراخودقرار دارد، که شامل پیام های درونی شده از مراجع قدرت و تصویر خود آرمانی شده است (کریستوفر و همکاران ،۲۰۰۰). نارامور (۱۹۷۴) شمای روان پویایی گناه ، را که اساساً از فراخودناشی می شود، طراحی می کند. به این صورت که، مکانیسم های درگیر در فراخود شامل ، خود ایده آل، خود اصلاح گر” و خود تنبیه کننده” هستند.

خود ایده آل، هسته آگاهی است و ارزش ها، استاندارد ها و آرمان ها را شامل می شود. به معنای دقیق کلمه، خود ایده آل به عنوان معیار اندازه گیری رفتار و تصویر خودمان عمل می کند. خود اصلاح گر، منبع آن چیزی است که گناه سالم نامیده می شود، که درونی سازی سرزنش های والدین است که سرانجام بچه ها از آن استفاده می کنند. خود تنبیه گر، منشأ احساس گناه ناسالم است و ریشه در تهدید مراقب به تنبیه، طرد و شرم دارد.

طبق نظریه اریکسون در حدود سنین ۳تا ۵ سالگی ، توانایی های حرکتی و ذهنی کودک گسترش می یابد. او می تواند کارهای بیشتری را انجام دهد و شدیداً هم مایل است، که این کارها را انجام دهد، زیرا ابتکار به اندازه کافی رشد کرده است.  رشد دیگر در این مرحله، ابتکار به شکل خیالپردازی است که تمایل کودک را به تصاحب کردن والد جنس مخالف همراه با احساس رقابت با والد همجنس نشان میدهد. اگر والدین، کودک را تنبیه نموده و این ابتکارها را بازداری نمایند و باعث شوند او احساس کند این ابتکارهای جدید، نامناسب و بد هستند، احساس گناه خواهد کرد. این احساس گناه پایدار خواهد ماند و تمام فعالیت های خود انگیخته وی را در ادامه زندگی تحت الشعاع قرار خواهد داد، ولی هرگاه والدین این شکست خاص در ابتکار را بر اساس یک شیوه محبت آمیز هدایت کنند، کودک می تواند یک حس اخلاقی از رفتار مجاز و غیر مجاز را فرا بگیرد. بنابراین، کودک در مسیری قرار می گیرد که حس مسئولیت و اخلاق بزرگسالی و به عبارت دیگر، فراخود را شکل می دهد (شولتز، ۱۳۸۷).

نظریه پردازان شناختی گناه مانند، کاگان، لوئیس و هافمن معتقدند که تجربه گناه با رشد شناختی صورت می گیرد. یعنی زمانی که قدرت تمایز خود از دیگران در حد مناسبی رشد یابد، که در نتیجه، حس همدلی در فرد ایجاد می شود و هنگامی که با انجام خطایی
موجب ناراحتی دیگران می شود، احساس مسئولیت و گناه می کند (به نقل از انوشه یی، ۱۳۸۵).

درمانگران وجودی می گویند گناه وجودی”  از زندگی ناقص یا زندگی غیر قابل اطمینان ناشی می شود (یالوم ، ۱۹۸۰).

رولو می در مجموع سه نوع گناه را مشخص کرد که با سه شیوه بودن-در-دنیا مطابقت دارد:

  1. وقتی تمدن از لحاظ تکنولوژی پیشرفت می‌کند، انسانها به طور فزایندهای از طبیعت خود دور می‌شوند. این گناه در جوامع پیشرفته، خیلی شایع است. می از این گناه با نام گناه جدایی نیز یاد کرد، زیرا نتیجه جدایی ما از طبیعت است.
  2. دومین نوع گناه، ناشی از ناتوانی در درک دقیق دنیای دیگران می‌باشد. ما دیگران را فقط می‌توانیم از دیدگاه خودمان ببینیم. در نتیجه نمی‌توانیم نیازهای آن‌ها را بدون خطا، پیش‌بینی کنیم. بنابراین هویت آن‌ها را نقض می‌کنیم.
  3. سومین گناه، گناه وجودی است که به انکار استعدادها یا ناکامی در تحقق بخشیدن به آن‌ها برمی‌گردد. در واقع این گناه، به رابطه ما با خودمان مربوط می‌شود. این گناه به احساس ناقص بودن ما اشاره دارد. گناه وجودی مانند اضطراب، می‌تواند تأثیر مثبت یا منفی بر شخصیت داشته باشد. می‌توانیم از گناه برای پرورش دادن برداشت سالم از انسان، بهبود بخشیدن به روابط خود با دیگران و استفاده خلاق از استعدادهای خویش استفاده کنیم. اما اگر از پذیرفتن گناه وجودی خودداری کنیم، تبدیل به گناه مرضی یا روان‌رنجور می‌شود.

موشر (۱۹۶۵) گناه را بر مبنای نظریه رفتار گرایی تعریف کرده است: تمایل به خود تنبیهی به خاطر سرپیچی یا نقض استاندارهای درونی شده.

میهان و همکاران (۱۹۹۶) ذکر کردند که مفهوم سازی های بین فردی اخیر، دیدگاه های روان پویشی را رد می کند و به جای این دید که احساس گناه یک احساس دردناک است ، که از اعتقادات یک فرد منشأ می گیرد و به دیگران صدمه می زند، معتقدند که این احساس یک کد اخلاقی است که فرد را از صدمه به دیگران باز می دارد. در این حس، احساس گناه برای تسهیل و تثبیت دلبستگی به خدمت در می آید، اما می تواند مشکل ساز هم بشود، زمانیکه اغراق آمیز می گردد.

منبع: شولتز، دوآن. نظریه های شخصیت، ترجمه سید محمدی

۵ ۱ رای
رأی دهی به مقاله

* درود بر شما که با حمایت خود و دعوت دیگران به مطالعه مقالات سایت، به من انگیزه می دهید. لطفا در کامنت ها و مباحثات شرکت کنید و پرسشگر باشید. جهت مشاوره آنلاین یا حضوری با شماره ۰۹۳۵۵۷۵۸۳۵۸ در تلگرام هماهنگ نمایید. *

1 دیدگاه
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
نرگس
۱۴۰۱/۰۱/۱۲ ۱۷:۰۵

عرض سلام و ادب. چه مطالب جالبی را جمع آوری کردید. جدای از درست و اشتباه بودن آن، نگاه عمیقی است.