رفتار جنسی در بزرگسالی
از آغاز دوره بلوغ جنسی، که معمولاً بین ۱۱ تا ۱۴ سالگی است، تغییراتی در دستگاههای هورمونی بدن آغاز میشود. این تغییرات هم فرایندهای روانی مربوط به جنسیت را فعال میسازند و هم تحول ویژگیهای جنسی ـ جسمانی از قبیل رویش مو و بزرگ شدن پستانها را راه میاندازند. فرایند کنترل ترشح هورمونهای جنسی در بزرگسالان از هیپوتالاموس سرچشمه میگیرد. هیپوتالاموس مداری پسخوراندی (feedback loop) از عوامل اثرگذار فراهم میکند که نخست بر غدهی هیپوفیز، سپس بر بقیه بدن و در نهایت بار دیگر بر مغز اثر میگذارند.
در دورهی بلوغ، هیپوتالاموس شروع به ترشح موادی شیمیائی بهنام عوامل رهاساز گونادوتروپین (gonadotropin releasing factors) میکند و این مواد غدهٔ هیپوفیز را که درست زیر هیپوتالاموس قرار گرفته تحریک میکنند. کار غده هیپوفیز ترشح هورمونهایی به درون جریان خون است. این هورمونهای جنسی، که گونادوتروپین نامیده میشوند، از طریق دستگاه گردش خون به غدد جنسی (تخمدانها در زن و بیضهها در مرد) میرسند که کارشان تولید سلولهای تخمک یا اسپرم برای تولید مثل جنسی است. هورمونهای گونادوتروپین، غدد جنسی را فعال میکنند تا هورمونهای جنسیشان را به جریان خون رها سازند.
در زنان، هیپوتالاموس عوامل رهاساز گونادوتروپین را در چرخهای ماهانه رها میسازد که اوج و فرود آن تقریباً هر ۲۸ روز یکبار است. این امر هیپوفیز زنان را تحریک میکند که در چرخهی ماهانه بر هورمون گونادوتروپین به اسامی هورمون محرک کیسک (فولیکول follicle stimulating hormone ـ FSH) و هورمون (زردهساز luteinizing hormone ـ LH) ترشح کند. این هورمونها تخمدانها را فعال میسازند. هورمون محرک کیسک، تخمدانها را به تولید کیسک تحریک میکند. کیسک خوشهای از یاختهها در داخل تخمدانها است که امکان میدهد تخمکهای بارور رشد کنند. وقتی کیسک بهوجود آمد، شروع به ترشح هورمون زنانه استروژن میکند. استروژن بهجریان خون وارد میشود و بر رشد جنسی بدن تاثیر میگذارد، و در بسیاری از گونههای جانوران، انگیزش جنسی را در مغز فعال میسازد.
دومین هورمون گونادوتروپین، هورمون زردهساز است که کمی بعد از هورمون محرک کیسک از هیپوفیز رها میشود. این هورمون موجب تخمکگذاری، یعنی رهاسازی تخمک رسیده از کیسک میشود. همزمان با رهاسازی تخمک، کیسک شروع به ترشح دومین هورمون زنانه، یعنی پروژسترون (progesterone) میکند که زهدان را آمادهٔ کشت تخمک رسیده میسازد، و در برخی گونههای جانداران، انگیزش جنسی را نیز در مغز فعال میسازد.
در مردان، هیپوتالاموس، عامل رهاساز گونادوتروپین را بهجای یکبار در ماه، بهصورت مداوم ترشح میکند. این امر سبب میشود هیپوفیز بهطور مداوم هورمون گنادوتروپین بهنام هورمون محرک یاختهی میان بافتی (interstitial cell stimulating hormone ـ ICSH) بهجریان خون رها سازد. ICSH سبب میشود بیضهها یاختههای اسپرم بارور تولید کنند و ترشح هورمونهای مردانه بهنام آندروژن (androgen)، بهویژه تستوسترون را به نحو چشمگیری افزایش دهند. تستوسترون و دیگر آندروژنها رشد ویژگیهای جنسی مردانه را برمیانگیزند و در بیشتر گونههای جانوران با اثری که بر مغز دارند میل جنسی را فعال میسازند (در برخی گونهها شکلی از پرخاشگری را نیز تسهیل میکنند).
نظارت عصبی :
مغز به یک معنی، اندام اصلی رفتار جنسی است، چون هم خاستگاه میل جنسی است و هم نظارت بر رفتار جنسی را برعهده دارد. در مورد آدمیان، عملکرد جنسی مغز تا نظارت بر افکار، تصورات و رویاهای جنسی گسترده است. در داخل خود مغز، هورمونهای جنسی میتوانند بر عملکرد عصبی افراد بزرگسال تأثیر بگذارند. در مورد همهٔ پستانداران (از جمله آدمیان) در همان اوایل زندگی، و در برخی پستانداران در دورهٔ بزرگسالی نیز، هورمونهای جنسی میتوانند بر رشد جسمانی و الگوهای ارتباطی نورونهای در حال رشد اثر بگذارند (بریدلاو،۱۹۹۴).
دستگاه عصبی در سطوح مختلف با رفتار جنسی پیوند دارد. در سطح نخاعی، مدارهای عصبی معینی بر حرکات جفتگیری نظارت دارند. در مردها این موارد شامل نعوظ، حرکتهای لگن و انزال است. در مردانی که نخاع آنان بر اثر آسیب قطع شده و از برخی تحریکات حسی بدن خود آگاه نمیشوند، تمامی اعمال یاد شده میتواند به شکل بازتابی صورت گیرد. همینطور هم بررسیهای بالینی زنان با آسیب نخاعی نشان میدهد که ترشحات مهبل در پاسخ به تحریک آلت جنسی و حرکتهای لگن ممکن است کنترل مدارهای بازتاب عصبی نخاع باشد (اوفیر، ۱۹۸۲).
سطوح بالاتر مغز، خصوصاً هیپوتالاموس، شامل برخی دستگاههای عصبی است که نقش مهمی در جنبههای پیچیدهتر رفتار جنسی دارند. برای مثال، میتوان تعقیب جنسی و جفتگیری را در انواع جانداران نر و ماده از راه تحریک برقی مناطقی از هیپوتالاموس بهوجود آورد. حتی در مورد آدمیان گزارش شده است که تحریک مناطقی از مغز در حوالی هیپوتالاموس میتواند موجب برانگیختگی و میل جنسی شدید شود (هیت،۱۹۷۲). برعکس، آسیبدیدن مناطقی از هیپوتالاموس میتواند رفتار جنسی بسیاری از گونهها، از جمله آدمی را بهکلی متوقف کند.
تجربههای آغازین :
محیط نیز تاثیر بسیار بر رفتار جنسی بزرگسالان دارد. نمونهای از این عوامل محیطی تجربههای آغازین زندگی است. تجربه، از مهمترین عوامل تعیینکنندهٔ رفتار جنسی بسیاری از پستانداران محسوب میشود.
آزمایشهایی با میمونها:
تجربه میتواند بر پاسخهای ویژه جنسی اثر بگذارد. برای نمونه، بچهمیمونها هنگام بازی با یکدیگر بسیاری از حالتهای اندامی را که بعدها برای جفتگیری لازم دارند، نمایان میسازند. هنگام گلاویز شدن با همسالان خود، بچه میمونهای نر به پشت حریف میچسبند و حرکاتی انجام میدهند که از عناصر رفتار جنسی بزرگسالان است. بچهمیمونهای ماده وقتی با هجوم بچه میمون نر تهدید میشوند، تسلیم میشوند و بیحرکت در وضعی مشابه حالتی قرار میگیرند که بعدها بههنگام جفتگیری برای تحمل وزن میمون نر لازم میشود. این واکنشهای پیشرس جنسی، در همان اوائل زندگی در حدود ۶۰ روز پس از تولد نمایان شده و همراه با رشد میمون فراوانتر و ظریفتر میشود. ظهور این واکنشها در آغاز زندگی این فکر را پیش میآورد که اینها پاسخهای فطری به محرکهای اختصاصی هستند. کما اینکه تغییر و ظرافت یافتن آنها از طریق تجربه، بیانگر آن است که یادگیری نیز در تکوین الگوی جنسی دورهٔ بزرگسالی نقشی دارد.
تجربه بر جنبههای فردی رفتار جنسی نیز اثر میگذارد. میمونهائی که در انزوای نسبی بزرگ شدهاند (در قفسهای توری انفرادی که در آنها میتوانند میمونهای دیگر را ببینند ولی نمیتوانند با آنها تماس داشته باشند) غالباً پس از بلوغ قادر به جفتگیری نیستند. این قبیل میمونهای نر میتوانند اعمال مکانیکی جنسی را انجام دهند: مثلاً به اندازهٔ میمونهای طبیعی تا حد انزال استمنا میکنند. اما وقتی به میمون مادهای برمیخورند که از نظر جنسی پذیرا است، بهنظر میرسد بلد نیستند بدن خود را وضع مناسب برای جفتگیری قرار دهند. آنها از لحاظ جنسی برانگیخته میشوند اما فقط بدون هدف به بدن خود یا بدن میمونهای ماده چنگ میاندازند. مشکل آنها نارسائی پاسخهای اختصاصی نیست. این میمونها که مدتی در انزوا بهسر بردهاند، مشکلات اجتماعی یا عاطفی دارند: حتی در موقعیتهای غیرجنسی، قادر به برقراری ارتباط با دیگر میمونها نیستند، و ترس و گریز یا پرخاشگری شدید از خود نشان میدهند.
ظاهراً رفتار طبیعی دگرجنسخواهی پستانداران نه فقط به هورمونها و رشد پاسخهای اختصاصی جنسی، بلکه به پیوند عاطفی بین نر و ماده نیز وابسته است. این پیوند از نتایج جنبی تعامل با مادر و همگنان است که از آن طریق، بچهمیمون یاد میگیرد اعتماد کند و بدون ترس از اینکه آسیب ببیند، قسمتهای ظریف بدن خود را نمایان سازد، تماس جنسی با دیگر میمونها را بپذیرد و از آن لذت ببرند، و از انگیزش کافی برای همنشینی با میمونهای دیگر برخوردار شود (هارلو، ۱۹۷۱).
هرچند باید در تعمیم این یافتهها به رشد جنسی آدمی محتاط باشیم، مشاهدات بالینی نوزادان آدمی از همانندیهائی حکایت دارد. نخستین جوانههای احساس اعتماد و محبت در نوزاد آدمی، ریشه در رابطهٔ گرم و محبتآمیز با مادر یا نخستین سرپرست کودک دارد. این اعتماد بنیادی، شرط اساسی تعامل رضایتبخش با همگنان است. روابط محبتآمیز با سایر خردسالان نر و ماده نیز زمینه را برای صمیمیتی فراهم میآورد که لازمه رابطه جنسی در میان بزرگسالان است.
منبع : زمینه روانشناسی هیلگارد / انتشارات رشد / فصل دهم