انسان خردمند
مهمترین عامل محرکه تاریخ انسان خردمند انگیزه تسلط است
ضرورت تطبیق سریع با محیط زیست، احساس ترس، حس غلبهجویی بر محیط زیست و سایر موجودات، انسان را بسیار بیرحم و تهاجمی و خطرناک نمود
متأسفانه حاکمیت انسان خردمند بر زمین تاکنون چندان حاصلی به بار نیاورده است تا به اعتبار آن بر خود ببالیم. ما محیط اطرافمان را تحت کنترل در آوردهایم، محصولات غذایی را افزایش دادهایم، شهرها ساختیم، امپراتوریها برپا کردیم و شبکههای تجاری گسترده ایجاد کردیم. اما آیا توانستیم از میزان رنج در جهان بکاهیم؟
بارها ثابت شده است که افزایش دائمی قدرت بشر لزوماً به رفاه آحاد انسانهای خردمند نینجامیده است و منجر به فلاکتی غیر قابل تصور برای موجودات دیگر شده است.
تمامی تلاشهایی که تاکنون برای توصیف تاریخ کهن بشر صورت گرفته، عمیقا ملهم از اعتقادات و باورهای محققان بوده است و در این میان نهایت امانتداری نسبت به مقام و جایگاه محوری و والای بشر در هستی صورت گرفته است. تاریخ را انسانگرایان نوشتهاند و انسانگرایان معتقدند که «انسان خردمند، ذاتی یگانه و مقدس دارد، که اساسا متفاوت از ذات دیگر موجودات و پدیدههاست، پس خیر اعلا همان خیر بشر است».
خورشید بر زمین میتابد تا به انسان گرما بخشد، جانداران و طبیعت سبز از این رو خلق شدهاند تا مورد استفاده انسان قرار گیرند. رسالت انسان خردمند خلق تاریخی است مبتنی بر استفاده از هر چیزی که در حیطه توجهش قرار میگیرد و از میان برداشتن هر مانعی که سد راهش میشود.
از میان حداقل ۶ گونه شناختهشده انسانی دیگر، تنها گونه ما، انسان خردمند، بهجای مانده است و گونههای دیگر در قتل عامهای خونین توسط اینگونه فاتح به کلی نابود شدند.
مهمترین عامل محرکه تاریخ انسان خردمند انگیزه تسلط است و شاخص عینی تحول تاریخی همانا تکنیک و ابزار مادی چیرگی است. استثمار نمودار عینی پیشرفت میشود: استثمار طبیعت، استثمار تمامی جانداران و همچنین استثمار انسان توسط انسان.
تاریخ اجتماعی بشر همواره تاریخ امپراتوریها و جنگها و فتوحات و شکستها بوده است. تاریخ پیشرفتهای مادی و سعادت و بهروزی انسان خردمند قویاً با تاریخ انقراض نسلهای گونههای دیگر انسانی، انقراض گسترده گونههای جانوران، دگرگونی نظم طبیعت و برهم ریختگی تعادل اکوسیستم بوده است.
بشر در طی خلق تاریخ، نه تنها خود، بلکه طبیعت درونی خود و طبیعت دیگر جانداران و همچنین طبیعت بیرونی را دگرگون کرده است. اما هدف و معنای ایجاد این تغییرات چه بودهاست و انسان خردمند به کجا میرود؟ کسی نمیداند.
حیوانات در طی میلیونها و میلیاردها سال به زندگی و تکامل خود ادامه دادند تا زندگی کنند و به نیازها و غرائز خود پاسخ دهند. اما انسان خردمند با اعمال کنترل بر حیات آنها در صدد برآمد تا طبیعت آنها را دگرگون سازد تا آنها به جای پاسخگویی به نیازهای خودشان، جوابگوی نیازهای انسانها باشند. اهلی کردن حیوانات از طریق «قوانین طراحی هوشمند» بهمعنای دستکاری در غرائز طبیعی حیوانات و تبدیلشان به چیزی دیگر بوده است.
۱۰۰ هزار سال پیش انسان خردمند بهعنوان موجودی ناچیز در میان سایر جانداران در حیطه طبیعت خود میزیست و تأثیرش بر روی طبیعت پیرامون خود بیش از جانداران دیگر نبود. اما در درجه اول پارهای از تحولات زیستی، مانند تغییرات بدنی برای تطابق با محیطزیست، مثل توانایی راه رفتن روی دو پا، و تغییرات تطبیقی دیگر، مثل کشف آتش، ساختن ابزارهای سنگی، توانایی در هماهنگی و همکاری گروهی، او را قادر ساخت تا با چنان سرعتی به رأس هرم جانداران صعود کند که اکوسیستم فرصت نیافت خود را با او تطبیق دهد.
ضرورت تطبیق سریع با محیط زیست، احساس ترس، حس غلبهجویی بر محیط زیست و سایر موجودات، انسان را بسیار بیرحم و تهاجمی و خطرناک نمود.
تحول تاریخی انسان خردمند از سه مرحله اصلی عبور کرد که اولین آن «انقلاب شناختی» در حدود ۷۰ هزار سال قبل آغاز شد. این مرحله نقشی حیاتی در چرخش صعودی انسان خردمند داشت. جهش ژنتیک او را قادر به فکر کردن به اشکالی غیرمترقبه نمود و موجب شد تا بتواند ارتباطات فی مابین را به زبانی کاملاً متفاوت سازمان دهد، بهطوری که نه تنها قادر به انتقال اطلاعات بشود، بلکه همچنین فضاهایی تخیلی بیافریند.
این توانایی او را قادر ساخت تا به آفریدن اسطورههایی بپردازد که به نوبه خود توانایی او را به همکاری انعطافپذیر میان شمار کثیری از انسانها ارتقا دهد. اینها زمینهای بودند تا انسان خردمند به خلق هرمهای صوری و واقعی، نظمهای خیالی و سلسلهمراتبی، ایجاد نظامهای فراگیر، خدایان خیالی و امپراتوریها بپردازد و پول را بهوجود آورد.
تاریخ، صحنه مجاهدات کور، و زندگی بشر فاقد هر گونه دور اندیشی بوده است. گذار به دوران کشاورزی، بزرگترین فریب تاریخ است. زندگی کشاورزی، با دستیابی به شماری از گیاهان مثل گندم و برنج و سیبزمینی و کشت آنها، مترادف بود با یک سیستم غذایی فقیر. ازدیاد محصول بیشتر خوراک جمعیت جدیدی بود که بهگونهای انفجارامیز افزایش مییافت.
انسان خردمند از این پس ناچار بود تا نظم زندگی خود را با مقتضیات گندمی که میکاشت هماهنگ کند و تمام عمر خود را در کنار مزرعه خود، با خانواده پر جمعیتش سپری کند. کار شاق و یکنواخت کشاورزی با طبیعت و اندام انسان هماهنگی نداشت و او را در کام مجموعی از آسیبهای بدنی کشانید. زندگی انسان، در مقایسه با زندگی پیشینیان خود، بیش از پیش سختتر و یکنواختتر شد.
زندگی کشاورزی در طی ۱۰هزار سال بدون تغییر و تحولی جدی جریان یافت. اما «انقلاب علمی» نقطه پایانی بر این سکون گذاشت. تسخیر مناطق بکر در آنسوی آبها و ضرورت کسب آگاهی نوین برای دستاندازیهای جدید، مقتضیات همکاری میان سرمایه و تحقیقات را فراهم آورد. فتوحات سرزمینهای ناشناخته زمینهساز امپراتوریهای گسترده نوین شدند. ثروتهای افسانهای جدید پشتوانه تحقیقات علمی بیپایانی شد تا ولع سیرناشدنی دانش اندوزی را جوابگو باشد.
از این پس علم و آگاهی و امپراتوری ابعادی از یک کل یکپارچه شدند که در قالب یک نظام نوین سرمایهداری ظهور یافتند.
دنیا به سرعت به دهکده کوچکی بدل شد و مقتضیات هر نقطهای با مقتضیات سایر نقاط بر این جغرافیای یکپارچه پیوند خورد. در این برهه تنها میتوان از یک نظام جهانی فراگیر سخن گفت، جهانی که در آن پاسخهای سیاسی و اقتصادی منطقهای بیاعتبار شدهاند.
اکنون انسان در کار طرح سؤالات ناممکن و پاسخهای ناممکن به آنهاست. همزمان با فروپاشی اکوسیستم انسان خردمند قصد صعود به مقام خدایی را دارد و نوید زندگی جاوید را میدهد.
منبع : یووال نوح هراری، انسان خردمند: تاریخ مختصر بشر، ترجمهٔ نیک گرگین، نشر نو
این دیدگاه بیش از حد بدبینانه و به شدت به دنبال رساندن وحشی نجیبِ روسویی به مقام خدایی است. نوعی از رمانتیسم خام که عنوان می دارد کشاورزی بزرگترین فریب است، انسان بی رحم و مهاجم است، جهانی شدن پدیده ای شوم است و الی آخر. این نمونه ای دیگر است از کابوس سازی و افسانه پردازی.
اما برخلاف این ادعاها، مطالعات مردم شناسان و باستان شناسان حاکی از ارتباط نزدیک میان کشاورزی و گسترش تمدن و فرهنگ بشری است. مطالعات زیست شناسان تکاملی، کردارشناسان، و نخستین شناسان نشان می دهند که بشر (حتی بسیاری نخستین ها و میمون های جهان قدیم) به مثابه ی موجودی اجتماعی بر خلاف آنچه فرویدی ها ابراز می دارند موجودی استبه نسبت مثبت، دارای حس همدردی، فهم از عدالت و … .
دیگر اینکه جهانی شدن آنچنان که چپ ها عنوان می دارند لزوما پدیده ای منفی نیست بلکه مجموعه ای از فرصت ها و چالش هاست که جوامع در پیش رو دارند.
تنها دلیل برای سیاه نمایی تاریخ بشری و همه ی ابعاد آن در نزد چنین افرادی این است که فضایی فراهم آورند که در آن امکان طرح کردن ایدئولوژی اوتوپیایی شان فراهم آید تا توده ها را به انقلاب، رادیکالیزه کردن شرایط، و خشونت و خون ریزی سوق دهند. اما جالب اینجاست که هر گاه قدرت در دستان این دلواپسان قرار گرفت شرایط زیست و زندگی بشری را به مراتب از آنچه که بود بدتر و دهشتناک تر کردند. واقعیت تاریخی نشان می دهد که این دلواپسان بیش از آنکه نگران بشریت و این کره خاکی بوده باشند، بنده ی ایدئولوژی خود و سودای قدرت بوده و هستند.