سرکوبی چیست؟
وقتی یک فکر یا احساس فراموش میشود، به کجا میرود؟
از نظر هابرماس آنچه ما را در بند می کند این است که ما توسط نیروهای درونی و بیرونی هدایت می شویم که از آنها آگاه نیستیم، نیروی درونی سرکوبی و نیروی بیرونی ایدئولوژی است.
سرکوبی در سطح فردی
سرکوبی یا واپس رانی (Repression) جریانی است که در آن فرد، آرزوها، افکار و تمایلات ناسازگار و مزاحم را از هوشیاری بیرون رانده و به ناخودآگاه میفرستد، این عمل بدون اطلاع شخص انجام میشود. خاطرات و امیال سرکوب شده گرچه از هوشیاری رانده شدهاند، اما به دست فراموشی سپرده نشده و در ناخودآگاه جایی برای خود باز میکنند.
مکانیزم سرکوبی اغلب نسبت به تجارب و خاطراتی که مملو از احساسات و هیجانات شدید هستند، اعمال میشود و بدین وسیله از خودآگاه به ناخودآگاه فرد رانده می شود، اما در آنجا از بین نرفته و اثرات خود را بر رفتار، اعمال کرده و گاهی به شکل علائم نوروتیک، روانی و جنسی آشکار میشوند. واپس رانی معمولا با دفاع های دیگری همراه است؛ مثلا اشک و اه دفاعی، افسردگی، جسمانی سازی، خستگی، درد یا بی حسی و لختی.
فروید در ابتدا بر این باور بود که مسائل سرکوبشده در کودکی باعث ایجاد تعارضات و در نتیجه اضطراب میشوند. بعدها به این نتیجه رسید که این اضطراب است که عامل ایجاد سرکوبی میشود. مفهوم سرکوبی برای نظریه شخصیت فروید اهمیت زیادی دارد و در تمام رفتارهای روانرنجور دخالت دارد.(پی شولتز)
سرکوبی، انتقال غیر ارادی چیزی از آگاهی(هوشیاری) است. این نوعی فراموشی ناهشیار است که موجب ناراحتی ما میشود و اساسیترین و رایجترین مکانیزم دفاعی است. سرکوبی میتواند بر خاطراتی که از موقعیتها یا افراد داریم، بر برداشتی که از زمان حال داریم و حتی بر عملکرد فیزیولوژیکی بدن ما تأثیر بگذارد. برای مثال امکان دارد مردی سائق جنسی خود را آنچنان شدید سرکوب کند که عقیم شود.(پی شولتز)
وقتی ما در جامعه رشد میکنیم، مجبور میشویم برای تطابق با محیط، روی بخشهایی از وجودمان پا بگذاریم. ممکن است این جامعه پذیری به حدی در ما درونی شود که نتوانیم غرایز طبیعیمان را بپذیریم و برای فرار از اضطراب ناشی از آن، آنها را از حیطه آگاهی خارج کنیم.
فرض کنید که پسربچهای، کتک سختی از پدرش بخورد. بخشی از وجودش نسبت به پدر نفرت عمیقی پیدا میکند. این نفرت باعث خواهد شد کودک وجدانش به درد آید. کودک برای اینکه در برابر این موضوع از خودش دفاع کند، این اتفاق را فراموش میکند.
برطرف کردن سرکوبی دشوار است، چون ما از سرکوبی برای محافظت از خودمان در برابر خطر استفاده میکنیم. برای برطرف کردن آن، باید مطمئن شویم که آن احساس یا خاطره دیگر خطرناک نیست. اما تا وقتی از سرکوبی دست برنداشته باشیم، چگونه میتوانیم بفهمیم که خطر، دیگر وجود ندارد؟
برای مثال فردی که دچار اضطراب و ترس شده است، نفس نفس می زند، ضربان قلب او به شدت بالا می رود، اما اغلب به خاطر نمی آورد که چه فکر یا احساسی باعث به راه انداختن این واکنش ها شده است. این فرد از عصبی بودن خود شکایت دارد. در حقیقت نشانه های جسمانی اضطراب در هشیاری او باقی مانده است، در حالی که احساساتی که این واکنش ها را بر انگیخته اند در خاطر فرد نمی ماند.
والدین و معلمان موظفند در خانه و مدرسه محیطهایی برای کودکان خود به وجود آورند که عاری از هر گونه تهدید و ترس و نگرانی باشد تا مکانیزم سرکوبی در آنان به حداقل برسد و به آنان فرصت داده شود تا به جای فراموش کردن افکار و احساساتشان، به حل و فصل مشکلاتشان بپردازند.
ناخودآگاه و سرکوبی
فروید ضمیر ناخودآگاه را بی زمان می داند، به این معنا که فرایندهای ناخودآگاه دارای ترتیب زمانی نیستند و با گذر زمان تغییر نمی کنند. مواد سرکوب شدۀ دوران کودکی با مواد سرکوب شدۀ جدیدتر در هم می آمیزند.
ناخودآگاه حاوی عناصر سرکوب شده است. رویدادها به این خاطر سرکوب می شوند که حضور آنها در آگاهی باعث برهم خوردن کلیت و یکپارچگی خود می شود. سرکوب، حالت دفاعی دارد و می تواند همان چیزی باشد که تمیز سوژه از ابژه را ممکن می کند. باید توجه داشت که امر سرکوب شده محو و نابود نمی شود بلکه تنها مجال بروز در آگاهی را نمییابد.
محتوای سرکوب شده همواره می خواهد وارد آگاهی شود اما اگر با چهرۀ ناخوشایند خود وارد حوزۀ آگاهی شود یکدستی آگاهی را برهم می زند. سوژه با یک وضعیت دردناک مواجه است، از سویی سرکوب یک ضرورت ساختاری است که تا اتفاق نیفتد سوژه شکل نمی گیرد و از سوی دیگر امر سرکوب شده میل به ورود به ساحت آگاهی را دارد. ایگو برای حفظ یکپارچگی خود در پدیدۀ سانسور جلوه می کند. امر سرکوب شده با گذر از سانسور تغییر شکل می دهد و با لباس مبدل به آگاهی وارد می شود.
مراحل سرکوبی از دید فروید
- سرکوب اولیه (primal repression): ما خودآگاهی را از تکانه های مشکل آفرین برمی داریم. تکانه ای که چون تخلیه نشده در ناخودآگاه به حیات خود ادامه می دهد.
- سرکوب ثانویه : رشته های فکری که در وهله نخست ارتباطی با تکانه سرکوب شده نداشتند، اکنون تداعی گرانه به آن می پیوندند و درنتیجه آنها هم سرکوب می شوند. فروید این سرکوب را پس فشار(after pressure) می نامد.
سرکوبی و روان رنجوری
سرکوب شالوده روان رنجوری است، علتش هم تداوم تعارض است که مشوق سرکوب است و حل ناشده باقی می ماند.
- سرکوبی و اضطراب
- سرکوبی و هیستری
- سرکوبی و وسواس
سرکوبی در جامعه
تمدن ها بر پایه صرف نظر کردن از بخش عمده ای از روان آدمی شکل می گیرند و سرکوب عمده ترین استراتژی آن است. «نمی توان نادیده گرفت که تمدن تا چه اندازه بر خودداری از ارضای سائق ها(رانه ها) بنا شده است و پیش شرط آن تا چه حد درست ارضا نکردن (سرکوب کردن، فراموش کردن) سائق های نیرومند می باشد»(فروید).
زمانی که وقایع وحشت زا تجربه هر روزۀ افرادند و با شدت تکرار می شوند، مکانیزم دفاعی سرکوبی و بی تفاوتی روانی بطور خودکار فعال می شوند. این مکانیزم های دفاعی به فرد کمک می کنند تا بتوانند در مواجهه با وحشت متوالی جامعه شان دوام بیاورند. مردمی که در مقابل سرکوب و تحقیر پی در پی و فراگیر در دفاع از خود عاجز می مانند، سرانجام به مرحلۀ درونی شدن حس ناتوانی، پذیرش و تطبیق رفتار خود با شرایط تحمیل شده می رسند. وقتی انسان تحت سلطه باور می کند که تلاشش برای رهایی به نتیجه ای مثبت نخواهد رسید، به انفعالی فعال می رسد و از تلاش برای رهایی دست می کشد. این پدیده را درماندگی آموخته شده می نامند.
انسانی که ناتوانی را می آموزد خود را بدست شرایط می سپارد. او در تقلا برای بقا، فردیتش را فراموش می کند. چنانکه اریک فروم می گوید: فرد، بین تمایل به داشتن امنیت یا آزادی، امنیت را بر می گزیند، امنیتی راکد و مسخ کننده که به قیمت بیگانگی از خود واقعی اش بدست می آید.
عجز، ناتوانی، عدم اعتماد به نفس، بی اعتمادی نسبت به دیگران، و عدم دستیابی به درکی مثبت از خود و توانایی های خود برخی از تاثیرات درونی شدن سرکوب هستند. تداوم و استمرار وحشت و سکوتی که دولتمردان بر جامعه حاکم می سازند، حس انزوا در افراد را تشدید می کند و چرخه ای از تجربۀ مکرر ناامیدی را به آنان تحمیل می کند.
حاصل این سرکوبی، تسلیم شدن و اندیشیدن به بقاست. انسانی که برای بقای فردی خود دست و پا می زند کمتر به فکر نجات دیگری است و همدلی ندارد. همین تجربۀ هر روزۀ ناتوانی برای دست یافتن به آرزوها، انسان را به سوی تقدیرگرایی سوق می دهد. انسان تقدیرگرا تغییر در موقعیت فردی و اجتماعی اش را تنها از راه دخالت قدرتی دیگر و نه با تکیه بر توانایی خود میسر می بیند. انتظار اینکه قدرتی دیگر او را از سختی ها برهاند، بی عملی او را تشدید می کند.
سرکوبگران می کوشند عدم آگاهی و بی خبری را با استفاده از خشونت و خفقان و گفتمان سازی منفی در جامعه تثبیت کنند. سرکوبگران می دانند که بی خبری یعنی بی عملی از طرف مردم، و بی عملی مردم یعنی چراغ سبز برای تسلط بیشتر حکومت بر جامعه.
رابطه سرکوبی با ایدئولوژی
هابرماس از متفکران مکتب انتقادی از فروید اثرپذیری بالایی دارد، او روانکاوی را ارتباط تحریف نشده می داند. او توجه خاصی به ماهیت رهایی بخش روانکاوانه در درمان و گفتگوی بین درمانگر و بیمار می داند. او به بخشی از روانکاوی توجه نشان می دهد که بر کشف خود و تعارضات ناخودآگاه تاکید دارد. از نظر هابرماس آنچه ما را در بند می کند این است که ما توسط نیروهای درونی و بیرونی هدایت می شویم که از آنها آگاه نیستیم، نیروی درونی با سرکوب پوشیده می شود و نیروی بیرونی با ایدئولوژی(هابرماس).
ایدئولوژی، مانند ایگو، بسیاری از مشکلات جامعه را انکار می کند. این مکانیسم انکار با استفاده از علم، باید از کار بیفتد.
برای مطالعه بیشتر به منابع زیر مراجعه فرمایید:
- رایش، ویلهلم(۱۳۷۲). روانشناسی توده ای فاشیسم.
- خود فروید چه گفت. سوزان شوگرمن. امین لطیفی
- فروم، اریک(۱۳۶۹). گریز از آزادی.
- http://www.jsi-isa.ir/article_
- https://www.radiozamaneh.com