روانکاوی انسان گرایی فروم
در جامعه مدرن، انسان برده و اسیر است.
انسان در این دنیا احساس تنهایی و انزوا می کند، زیرا از طبیعت جدا شده است، این انزوا در هیچ گونه موجود زنده یا حیوانی دیده نمی شود.
اریک فروم(Erich Seligmann Fromm) روانکاو و فیلسوف اجتماعی آمریکایی-آلمانی تبار است. او در آثارش کوشید تا ارتباط متقابل روانشناسی و جامعه را شرح دهد. فروم در مارس ۱۹۰۰ در شهر فرانکفورت آلمان متولد شد. پدرش کاسب، پدربزرگش خاخام و عموی مادرش محقق مشهور تلمود بود. وی پدرش را فردی دمدمیمزاج و مادرش را افسرده میدانست. او در دو عالم کاملا مجزا بزرگ شد، عالم یهودی سنتی و دنیای سرمایهداری مدرن.
فروم در کودکی وقت خود را صرف مطالعات مذهبی کرد و تورات تأثیر عمیقی بر او گذاشت اما بعدها همه ارتباطات خود را با مذهب کم کرد. در سن ۱۲ سالگی شاهد خودکشی دختر جوان زیبایی بود که موجب علاقه وی به فروید و روانکاوی شد. فروم در نوجوانی عمیقا تحت تأثیر نوشتههای فروید و کارل مارکس قرار گرفت اما بعدها اعتبار هر دو سیستم را زیر سؤال برد.
فروم می گوید : علاقه اصلی من روشن بود، می خواستم قوانین حاکم بر زندگی افراد و قوانین حاکم بر جامعه را درک کنم.
فروم در ۱۴ سالگی شاهد جنگ جهانی اول بود. شاهد ملیگرایی غیرمنطقی آلمانیها بود. بعد از جنگ سوسیالیست شد. در ۲۲ سالگی دکترای خود را در جامعهشناسی از دانشگاه هایدلبرگ(Heidelberg) دریافت نمود. وی برای پیدا کردن پاسخ به سؤالهای گیج کنندهای چون خودکشی آن زن جوان یا جنون جنگ به روانکاوی روی آورد. در سال ۱۹۲۶ با فریدا ریچمن، روانکاوی که ۱۰ سال از او مسنتر بود و روی بیماران اسکیزوفرنیک کار میکرد ازدواج کرد. در سال ۱۹۳۰ جدا شدند، اما تا سالها بعد طلاق نگرفتند.
در سال ۱۹۳۰ موسسه روانکاوی جنوب آلمان در فرانکفورت را تاسیس کرد. تهدید نازیها باعث مهاجرت او به سویس شد. در همین سال، به مکتب فرانکفورت راه یافت و در مؤسسه تحقیقات اجتماعی برلین در کنار اندیشمندانی، همچون ماکس هورکهایمر، تئودور آدورنو و هربرت مارکوزه قرار گرفت. دعوتنامهای از شیکاکو برای ایراد سخنرانی دریافت کرد و در آنجا با کارنهورنای(Karen Horney) آشنا شد. با کارنهورنای وارد رابطه عاشقانه شد(کارنهورنای ۱۵ سال از فروم بزرگتر بود). کارنهورنای مظهر مادر قدرتمند و مشاور او شد. در ۱۹۴۱ به انجمن روانکاوی هورنای پیوست و در سال ۱۹۴۳ رقیب یکدیگر شدند.
در سال ۱۹۴۴ با هنیگورلند که ۲ سال از او کوچکتر بود ازدواج کرد. تمایل هنی به مذهب و افکار عرفانی، گرایشهای فروم را به بودیسم تقویت کرد. در ۱۹۵۱ به مکزیک نقل مکان کرد و دپارتمان روانکاوی در دانشکده پزشکی مکزیکوسیتی را تأسیس کرد. در سال ۱۹۷۴ دچار حمله قلبی شدیدی شد و به سویس برگشت و در ماه مارس در سن ۸۰ سالگی در سویس در گذشت.
روانکاوی انسانگرا
نظریه شخصیتی فروم بر تأثیر عوامل اجتماعی، زیستی، تاریخی و اقتصادی تأکید دارد. فروم معتقد بود، جدایی انسان از دنیای طبیعی، احساس تنهایی و انزوا را به وجود آورده است، که اضطراب بنیادی نامیده میشود. فروم در مورد انسان دیدگاه تکاملی داشت، تکامل انسانها باعث جداشدن آنها از سایر حیوانات شده است.
فروم در روان کاوی سنتی فروید آموزش دید، اما از فنون روان کاوی استاندارد خسته شد و سیستم درمانی خودش را به وجود آورد که آن را روانکاوی انسان گرا نامید. او در مقایسه با فروید بیشتر به جنبه های میان فردی و رویارویی درمانی می پرداخت. فروم معتقد بود بیمارانی که درصدد درمان برمی آیند، می خواهند نیازهای انسانی بنیادی خود را ارضا کنند. (نیاز به ارتباط، تعالی، ریشه دار بودن و.….)، بنابراین درمان بر روابط شخصی بین درمانگر و بیمار استوار است.
منش و شخصیت انسان
شخصیت، کل ویژگی های روانی، فطری و اکتسابی که مشخصه فرد هستند، می باشد. شخصیت، همان ویژگی های منحصر به فرد، آدمی است.
مهمترین ویژگی اکتسابی شخصیت، منش است. منش، سیستمی نسبتا پایدار است، که کلیه تلاش های غیر غریزی یک فرد را شامل می شود. افراد از طریق منش، خودشان را با انسانها و دنیای طبیعی مرتبط می کنند. به طور کلی، افراد می توانند با اشیاء و انسانها به صورت بی ثمر یا ثمربخش رابطه برقرار کنند.
رشد شخصیت در کودکی
فروم با فروید در این موضوع هم عقیده بود که پنج سال اول زندگی دارای اهمیت فوق العادهای است. اما او معتقد نبود که شخصیت تا سن پنج سالگی به شکلی استوار و ثابت در میآید. به اعتقاد فروم، رویدادهای بعدی زندگی میتوانند در تحت تاثیر قرار دادن شخصیت به همان اندازه رویدادهای پنج سال اول زندگی مهم باشند.
وی با فروید، در نگریستن به خانواده به عنوان عامل روانی یا نماینده جامعه در زندگی کودک، موافق بود. از طریق تعامل با خانواده است که کودک منش خود و راههای سازگار شدن با جامعه را فرا میگیرد، اگرچه در هر خانوادهای از این لحاظ تفاوتهایی وجود دارد.
احساس فروم این بود که اکثر مردم یک فرهنگ دارای منش اجتماعی مشابهی هستند. کودک، این منش اجتماعی و همچنین منش فردی خود را از تعاملهای منحصر به فرد با والدین به اضافه موهبتهای ژنتیکی خود، شکل میدهد. این امر، به گفته فروم بیانگر آن است که چرا افراد مختلف در یک محیط یکسان به شکلهای متفاوتی عمل می کنند.
فروم، معتقد بود که رشد فرد در دوران کودکی، شبیه رشد گونه انسان است. ضمن اینکه کودک رشد میکند، بهتدریج استقلال و آزادی بیشتری به دست میآورد و هر چه کودک کمتر متکی به پیوندهای اولیه به مادرش میشود، احساس امنیت کمتری پیدا میکند. نوزاد چیزی از استقلال نمیداند اما از وابستگی خود احساس ایمنی میکند.
به تصور فروم، مقداری جدایی و درماندگی با فرایند رشد همراه است و کودک میکوشد تا پیوندهای اولیه خود را با احساس امنیت به دست آورد. اینکه کودک چه مکانیزمی را بهکار میگیرد، به وسیله ماهیت رابطه والدین و فرزندان تعیین میشود.
فروم سه نوع رابطه میانفردی بین والد و فرزند را مطرح میکند:
- رابطه همزیستی
- رابطه کناره گیری – ویرانگری
- عشق
در رابطه همزیستی، کودک هرگز به استقلال نمیرسد، بلکه با جزئی از کس دیگری شدن از تنها شدن و عدم امنیت میگریزد و با بلعیدن دیگری یا با بلعیده شدن از سوی دیگران، به این یکیشدن میرسد. اعم از اینکه کودک بلعیدن یا بلعیدهشدن را اعمال کند، هر دو نوع این روابط، روابطی نزدیک و صمیمی است. کودک برای احساس امنیت خود واقعا به والدین خود نیاز دارد.
- رفتارهای خود آزاری از بلعیده شدن ناشی میشوند. کودک بهطور کامل به والدین خود وابسته میماند و از خویشتن به کلی چشمپوشی میکند.
- دیگر آزاری از وضعیت عکس برمیخیزد(از بلعیدن)؛ والدین با تسلیم به خواستههای کودک درباره هر موضوعی، کل اختیارات را به او میدهند.
کناره گیری-ویرانگری با فاصله گرفتن و جدایی از دیگران مشخص میشود. بنا به اظهار فروم ترک و ویرانسازی صرفا صورتهای منفعل و فعال یک نوع وابستگی به والدین است. اینکه رفتار کودک کدام صورت را پیدا کند، بستگی به رفتار والدین دارد.
عشق مطلوبترین صورت رابطه والدین ـ فرزند است. در این مورد والدین بیشترین فرصتها را برای کودک فراهم میکنند تا با احترام گذاشتن و تعادل مناسب بین امنیت و مسئولیت، “خویشتن” خود را رشد و گسترش بدهد. در نتیجه، کودک احساس نیاز کمی به گریز از آزادی فزاینده پیدا میکند و قادر است تا خود و دیگران را دوست بدارد.
بنابراین، تجربههای اجتماعی-محیطی، بهویژه چگونگی عملکرد و رفتار والدین با کودک است که ماهیت شخصیت بزرگسالی را تعیین میکند.
شخصیت سالم
به عقیده فروم انسان تندرست تنها در جامعهای سالم پرورش مییابد. او تأکید میکند که با تلاش معنوی و با تکیه بر فضیلت اخلاقی، فرد میتواند در جامعهای تباه نیز به سلامت و آرامش برسد. در همین رابطه فروم نظریه اخلاقی خود را مطرح میکند که تا حدی به اخلاق خردگرای کانتی شبیه است.
انسان آزاده، از عالم بیرون و احکام رایج فرمان نمیبرد، بلکه تنها به ندای وجدان خود گوش میدهد. او میتواند با بارور ساختن تواناییها و استعدادهای ذاتی، شخصیت و خویشتن خویش را تحقق بخشد.
فروم به نقش نیروهای درونی و تواناییهای شخصی، و همچنین اهمیت اصول اخلاقی باور دارد. او برخلاف مارکس، انسان را تنها عاملی در مناسبات تولیدی نمیداند، بلکه او را در رشتهای از روابط شخصی و عاطفی درگیر میبیند. فروم به روابطی هماهنگ، سازنده و مسئولانه با دیگران اهمیت میدهد.
نقد سرمایه داری
فروم از اندیشمندان تأثیرگذار سده بیستم بود که علت ناراحتیها روحی را در نابسامانیهای اجتماعی میدید. او در آثار متعدد خود زندگی مصرفی را در جوامع سرمایه داری به نقد می کشد و بر این باور است که در این جوامع، انسان بر فعالیت خود مسلط نیست، بلکه برده و اسیر آن است. او تنها مهرهای کوچک در ماشین تولید است که به او دستور میدهند: «پرسش ممنوع، تفکر انتقادی ممنوع، دلبستگی و علاقه ممنوع، تا گردونه تولید بدون هیچ مشکلی بچرخد.»
جامعه سرمایه داری ماهیت فردی انسان را نابود میکند، تا از او یک آدمک بیاراده بسازد. برای رسیدن به این هدف، گونههایی از منش بیمارگون پدید میآورد که شناسههای اصلی آن: اضطراب، بیاعتمادی، بدبینی و دشمنی با دیگران است.
فروم معتقد بود هر جامعهای که نیازهای اولیه مردم را برطرف نکند، بیمار است و باید عوض شود. وی درباره امکان شکل دادن جامعهای که به مردم اجازه بر آوردن نیازهای آنها را خواهد داد، خوشبین است. فروم چنین جامعهای را سوسیالیسم اجتماعطلب انسانگرا میداند. وی معتقد است، تعارضهای شخصی ما از انواع جوامعی که میسازیم، ناشی میشوند. با این حال، محکوم به رنج کشیدن نیستیم بلکه میتوانیم با کمی آگاهی و تلاش این مشکلات را حل کنیم.
اریک فروم نظریه پردازی است که پایگاه جدیدی را در روانکاوی اجتماعی، حوزه فرهنگ و انسان شناسی، روان شناسی، فلسفه و جامعه شناسی انتقادی، بنیانگذاری کرده است. شاخص مهم این پایگاه دیدگاه انسانگرایانه اوست و وجه خاص انسان گرایی فروم شناخت نقش و اهمیت انسان در فرآیند تشکیل جامعه و تاریخ است. او در انسان گرایی خود در پی برپاسازی جامعه ای برای انسان است تا در آن انسان به کشف راه تکامل و کشف معانی هستی بپردازد، تا بتواند با سوگیری بارورانه به طرف عشق و کمال برود.
اندیشه آزادی فروم
افراد بشر به اعتقاد فروم در عین حال که برای آزادی و خودمختاری مبارزه می کنند، خواهان ارتباط و وابستگی به دیگران نیز هستند. شیوه بر طرف کردن این تضاد که فرد هم می خواهد آزاد باشد و هم نیاز به ارتباط و وابستگی به دیگران دارد، وابسته به ساختار اقتصادی جامعه است. در یک جامعه سرمایه داری بر موقعیت های فردی، آزادی انتخاب، مسئولیت های فردی به قیمت احساس های عمیق انزوا و تنهایی فرد تاکید می شود. مردم در حالت از خودبیگانگی به کارهای مختلف و به شیوه های گوناگون دست می زنند.
از طرف دیگر یکی از راه های بر طرف کردن تنهایی و گوشه گیری فرد که محصول جامعه سرمایه داری است، معاشرت مردم با یکدیگر است. در اثر معاشرت و تعامل، افراد به صورت گروه های متشکل در آمده و در آن حل می شوند. در این صورت برای سیستم های حکومتی فرصت مناسبی فراهم می آید که بتوانند از طریق رهبری مقتدر، افراد جامعه را وادار به اطاعت کنند و دستورات خود را به اجرا در آورند. فروم این مساله را به عنوان فرار از آزادی مطرح کرده است.(نمونه آن را می توان در آلمان نازی دید)
به عقیده فروم انسان با پرورش درست و تکیه بر عشق و خرد، میتواند به وجه مثبت آزادی دست یابد. او میتواند آزاد باشد، اما از دیگران جدا نباشد. فروم عقیده دارد که هنرمندان با تکیه به نیروی آفرینش به این سعادت دست مییابند.
افراد بشر به یاری آزادی مثبت و فعالیت خودانگیخته، بر وحشت تنهایی غلبه میکنند، به وحدتی هماهنگ با دنیا دست مییابند، و فردیت خود را حفظ میکنند. آدمیان با تکیه بر دو عامل نیروبخش عشق و کار، به گونهای فعال و مثبت در رابطهای هماهنگ و متعادل با جامعه پیوند میخورند.
- نظریههای شخصیت، پی شولتز، ترجمه یحیی سید محمدی، انتشارات ویرایش
- نظریه های شخصیت، جس فیست، گرگوری فیست، ترجمه یحیی سید محمدی، نشر روان