ترجمه کتاب اعتماد کور (وامیک ولکان)
مقدمه کتاب «اعتماد کور: گروههای بزرگ و رهبرانشان در زمان بحران و وحشت»
وقتی اینشتین در نامهای از فروید پرسید که به نظر او علم چه کاری میتواند برای صلح جهانی انجام دهد، فروید در پاسخ نوشت: کار چندانی نمی تواند انجام دهد. علم نیز، خود از اسطوره آغاز میشود و به اسطوره ختم میگردد.
(Howard Nemerov- (Einstein & Freud
۱. سرآغاز: یک پرسش و یک واقعه
اعمال تروریستی ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ وحشیانه و غیرانسانی بودند، اما افرادی که آن اعمال را طراحی و اجرا کردند، غیرانسان نبودند. انگیزههای شخصی آنها، که ما اطلاعات بسیار کمی دربارهشان داریم، از گروه بزرگی که به آن تعلق داشتند، یعنی القاعده، جدا نیست. رویدادها و پیامدهای ۱۱ سپتامبر، از جمله گرایش ایالات متحده به تقسیم جهان به دو دسته «با ما» و «علیه ما»، نیاز به درک عمیقتر طبیعت انسان را تشدید کرده است.
۲. تبیین حوزه تمرکز کتاب
وامیک ولکان(Vamık Volkan) برای تحلیل روانشناختی پدیدههای سیاسی از مفاهیم روانکاوانه استفاده می کند. این مفاهیم، ابزارهای اصلی برای فهم این موضوع هستند که چگونه عناصر جهانشمول طبیعت انسان در هم میآمیزند تا فضایی مستعد خشونتهای شدید و سرکوب آزادیهای فردی ایجاد کنند.
این کتاب مستقیماً درباره ۱۱ سپتامبر و تروریسم نیست؛ بلکه به بررسی این موضوع میپردازد که چگونه عناصر جهانشمول خاصی از طبیعت انسان با یکدیگر تلاقی میکنند تا فضایی را به وجود آورند که هم به اعمال خشونتآمیز و تهاجمی مانند حملات ۱۱ سپتامبر یا جنگ منجر میشود و هم به سرکوب حقوق و آزادیهای فردی، چه توسط یک رژیم توتالیتر سرکوبگر و چه بهطور ظریفتر، توسط یک دولت دموکراتیک که دغدغه «امنیت ملی» دارد، اجازه بروز میدهد. این کتاب بر هویت گروه بزرگ (large-group identity)، چگونگی آسیبپذیری جوامع در برابر واپسروی گروه بزرگ (large-group regression)، و نحوه بهرهبرداری رهبران سیاسی از این واپسروی تمرکز دارد.
مفهوم هویت گروه بزرگ توصیف میکند که چگونه هزاران یا میلیونها فرد، که اکثرشان هرگز در طول زندگی یکدیگر را ملاقات نخواهند کرد، از طریق تعلق به یک گروه قومی، مذهبی، ملی یا ایدئولوژیک مشترک، با حسی شدید از همانندی به یکدیگر پیوند میخورند. نکته جالب این است که هویت گروه بزرگ چیزی نیست که در زندگی روزمره و عادی خود آگاهانه بر آن تمرکز کنیم. ما صبحها با احساس شدید مصری، ویتنامی یا آمریکایی بودن از خواب بیدار نمیشویم. در شرایط عادی، رابطه ما با هویت گروه بزرگمان مانند نفس کشیدن است؛ ما پیوسته نفس میکشیم و از آن بیخبریم، مگر اینکه کسی به ما یادآوری کند که برای زنده ماندن به هوا نیاز داریم. اما فردی را در نظر بگیرید که به ذاتالریه مبتلا شده یا در ساختمانی پر از دود گرفتار است؛ در چنین شرایطی، دیگر نیازی نیست کسی اهمیت نفس کشیدن را به او گوشزد کند؛ او فوراً از هر دَم و بازدَم خود آگاه میشود. هنگامی که هویت گروه بزرگ ما مورد حمله قرار میگیرد، ما نیز مانند فردی مبتلا به ذاتالریه یا گرفتار در ساختمانی در حال سوختن رفتار میکنیم؛ ما به شدت از وابستگی خود به گروه بزرگ، ویژگیهای ادراکشده آن، سرمایهگذاری عاطفیمان در آن، و شباهتمان با هزاران یا میلیونها نفر دیگر که به همان گروه تعلق دارند، آگاه میشویم. همزمان، خود را از کسانی که متفاوت از خود میدانیم، جدا میکنیم. در چنین شرایطی، حس فردی ما از خود، یعنی هویت شخصیمان، با هویت گروه بزرگمان در هم تنیده میشود.
تهدیدها علیه این ساختار روانی انتزاعی که هویت گروه بزرگ نام دارد، اضطرابی مشترک را به وجود میآورد و این اضطراب میتواند به یک واپسروی اجتماعی در میان اعضای گروه بزرگ منجر شود.
۳. تشریح مفهوم واپسروی (Regression)
برای درک استدلال اصلی کتاب، فهم مفهوم واپسروی (regression) حیاتی است. این پدیده، مکانیزم روانی محوری است که اضطراب اجتماعی ناشی از تهدید را به دستکاری سیاسی پیوند میزند و توضیح میدهد که چگونه جوامع تحت فشار، به حالتهای ابتداییتر تفکر و رفتار بازمیگردند.
به طور کلی، واپسروی در یک فرد شامل بازگشت به برخی از انتظارات، آرزوها، ترسها و مکانیزمهای دفاعی ذهنی مرتبط با مراحل اولیه رشد انسان است. به عنوان مثال، سارا، یک زن آمریکایی ساکن ویرجینیا، تا هفتهها پس از حملات ۱۱ سپتامبر، خود را در حال خوردن ماکارونی و پنیر مییافت. این رفتار غذایی او نمایانگر یک واپسروی شخصی بود؛ زیرا وقتی او کودک بود، هر زمان که احساس اضطراب میکرد، مادرش به او ماکارونی و پنیر میداد. مادر سارا که در شهر نیویورک زندگی میکرد، در حملات ۱۱ سپتامبر مستقیماً آسیب ندیده بود. سارا از نظر عقلی میدانست که مادرش از حمله به مرکز تجارت جهانی جان سالم به در برده است، اما ناخودآگاه میترسید که مادرش مرده یا به مرگ نزدیک شده باشد. او با واپسروی و خوردن صرفاً ماکارونی و پنیر، از مکانیزم ذهنیای استفاده میکرد که مادرش را «زنده» نگه میداشت. چند هفته بعد، مادرش به دیدن او آمد و پس از آنکه سارا او را به چشم خود دید، از خوردن وسواسگونه ماکارونی و پنیر دست کشید. او حالا «میدانست» که مادرش زنده است.
گروههای بزرگ نیز واپسروی میکنند. فعالیتهایی مانند گرد هم آمدن دور رهبر، به نمایش گذاشتن پرچمها، تلاش برای «خالصسازی» گروه از کسانی که نام یا رنگ پوستشان ممکن است وابستگی آنها به دشمن را تداعی کند، و تقسیم جهان به تمدنهای متخاصم، با مفاهیمی چون میهنپرستی و امنیت ملی مرتبط است. اما اینها، همانطور که ولکان نشان میدهد، جنبههایی از واپسروی گروه بزرگ (large-group regression) نیز هستند. واپسروی به خودی خود خوب یا بد نیست؛ بلکه یک وضعیت انسانی است که در افراد و گروههای بزرگ ظاهر میشود. این وضعیت واپسروی، فضایی روانی ایجاد میکند که در آن رهبران سیاسی میتوانند نقشی تعیینکننده ایفا کرده و از آن بهرهبرداری کنند.
۴. پویاییشناسی رهبر-پیرو و مفهوم اعتماد
وامیک ولکان، نشان میدهد که چگونه مفهوم «اعتماد» در شرایط واپسروی اجتماعی متحول شده و میتواند به ابزاری قدرتمند برای هدایت یا انحراف جامعه تبدیل گردد. رابطه میان یک رهبر سیاسی و پیروانش شبیه به یک خیابان شلوغ است. در زمانهای عادی، ترافیک (یعنی اطلاعات، تصمیمگیریهای سیاسی و دیگر ابزارهای نفوذ) به آرامی در هر دو جهت، بین نفوذ رهبر و آگاهی عمومی، جریان دارد. اما در مواقعی دیگر، این خیابان رسماً «یکطرفه» اعلام میشود و جریان فقط از سوی رهبر به سوی مردم است؛ این وضعیت در پروپاگاندای سیاسی رژیمهای توتالیتر دیده میشود. حتی در کشورهای دموکراتیک، در دوران بحران و وحشت، تمرکز بیشتری بر «ترافیک» از سوی رهبر/دولت به سوی مردم وجود دارد، زیرا مردم به دنبال «ناجی» میگردند تا از آنها و هویتهای شخصی و گروهیشان محافظت کند.
رهبران و دولتها میتوانند «نیاز مردم به داشتن دشمنان و متحدان» را تشدید کرده یا کاهش دهند. برخی رهبران به مردم کمک میکنند تا مرز بین واقعیت و خیال تهدید را تشخیص دهند و از این طریق اضطراب را کاهش میدهند. رهبران دیگر، نه تنها به دلیل آنچه «منافع ملی» نامیده میشود، بلکه به خاطر ویژگیهای شخصیتی خودشان، ممکن است خطرها را بزرگنمایی کرده، اضطراب را افزایش دهند و به گروه کمک کنند تا در حالت واپسروی باقی بماند.
واپسروی گروه بزرگ، آنچه را که اریک اریکسون، اعتماد بنیادین (basic trust) مینامید، مختل میکند. این مفهوم توصیف میکند که چگونه یک کودک میآموزد با سپردن امنیت خود به دست مراقبش، احساس راحتی کند و به نوبه خود، یاد میگیرد که به خودش نیز اعتماد کند. در شرایط عادی، بزرگسالان نیز برای باقی ماندن به عنوان شهروندانی کارآمد، به اعتماد به خود و دیگران متکی هستند. هنگامی که اعتماد بنیادین اعضای یک گروه متزلزل میشود، این اعتماد منحرف شده و جای خود را به اعتماد کور (blind trust) میدهد. در چنین واپسروی اجتماعی، ما تمایل پیدا میکنیم که از دیدگاهها و دستورات رهبران پیروی کنیم، خواه این دستورات سازنده باشند و خواه مخرب.
۵. پیشینه حرفهای و نقطه عطف فکری وامیک ولکان
برای درک رویکرد منحصربهفرد وامیک ولکان در پیوند دادن روانکاوی و روابط بینالملل، آشنایی با پیشینه حرفهای و نقطه عطف فکری او ضروری است. مسیر حرفهای او نشان میدهد که چگونه یک رویداد سیاسی میتواند مسیر تحقیقات یک دانشمند را از روانشناسی فردی به پدیدههای اجتماعی تغییر دهد. وامیک ولکان، پس از فارغالتحصیلی از دانشکده پزشکی دانشگاه آنکارا در ترکیه، در اواسط دهه ۱۹۵۰ به ایالات متحده مهاجرت کرد و به عنوان روانپزشک در دانشگاه کارولینای شمالی آموزش دید. او که هرگز تمایلی به کار در مطب خصوصی نداشت، راه والدین و خواهران بزرگترش را که همگی معلم بودند، در پیش گرفت و استاد دانشگاه شد. از اوایل دهه ۱۹۶۰، او در دانشکده پزشکی دانشگاه ویرجینیا مشغول به کار بوده است.
در سال ۱۹۷۷، رویدادی سرنوشتساز در زندگی حرفهای او رخ داد. انور سادات، رئیسجمهور وقت مصر، در سفری تاریخی به اسرائیل، در پارلمان اسرائیل اعلام کرد که ۷۰ درصد از مشکلات میان اعراب و اسرائیلیها، روانشناختی است. در پی این سخنرانی، کمیته امور خارجی انجمن روانپزشکی آمریکا (APA) طرحهایی را برای بررسی این پیشنهاد تدوین کرد. بین سالهای ۱۹۸۰ تا ۱۹۸۶، ولکان به عنوان یکی از اعضای این کمیته، در مجموعهای از گفتگوهای غیررسمی مصری-اسرائیلی (که در سه سال آخر، فلسطینیان نیز در آن حضور داشتند) شرکت کرد. در این دوره، تمرکز تحقیقات او به آرامی از درک دنیای درونی فرد تغییر جهت داد و روانشناسی گروه بزرگ (large-group psychology) و بهرهبرداری از جنبشهای تودهای به موضوع اصلی تحقیقات او در دو دهه بعد تبدیل شد.
او به سرعت دریافت که آموزشهایش به عنوان پزشک و روانکاو برای درک کامل روانشناسی گروههای بزرگ کافی نیست. بنابراین، در سال ۱۹۸۷، تحت نظارت دانشکده پزشکی دانشگاه ویرجینیا، مرکز مطالعات ذهن و تعامل انسانی (Center for the Study of Mind and Human Interaction) را تأسیس کرد تا این تلاقی رشتهها را پیش ببرد. این مرکز، که در میان دانشکدههای پزشکی منحصربهفرد است، روانکاوان، روانپزشکان، روانشناسان، دانشمندان علوم سیاسی، مورخان و دیپلماتهای سابق را در میان اعضای هیئت علمی خود دارد. این مسیر جدید، چالشهای شخصی و حرفهای فراوانی را برای او به همراه آورد.
۶. چالشهای روششناختی و تأملات شخصی
ولکان تأکید میکند که برای یک روانکاو، ورود به عرصه سیاسی مستلزم خودآگاهی عمیق و مقابله با پیشداوریهای شخصی است، چالشی که او از طریق نقد بنیانگذار رشته خود، یعنی فروید، آن را به تصویر میکشد. سفر ولکان از امنیت دفتر کار بالینیاش به عدم قطعیت جوامع آسیبدیده، مملو از مقاومت بود. او مینویسد: «سفر کردن با یک بیمار به دنیای درونی او از جایگاه روانکاو، یک چیز است؛ و نشستن بین نمایندگان متخاصم که با خشونت احساسات خود را به سوی یکدیگر پرتاب میکنند، یا ایستادن در میان افراد به شدت آسیبدیده در موقعیتهای پرخطر، چیز دیگری است.»
یک روانکاو در مطب خود چهرهای تنهاست، اما در عین حال «رئیس» موقعیت است. ولکان دریافت که به محض ورود به فرآیندهای بینالمللی، دیگر کنترلی بر موقعیتها ندارد. او باید با احساسات و ادراکاتی که معاشرت با چهرههای جهانی مانند میخائیل گورباچف، جیمی کارتر، یاسر عرفات و دزموند توتو در او برمیانگیخت، کنار میآمد. او میپرسد: «چگونه میتوانستم بیطرف بمانم؟ چگونه میتوانستم تعصبات خودم را مهار کنم؟»
ولکان تأکید میکند که روانکاوان نیز مانند هر کس دیگری ممکن است در برابر تعصبات قومی، ملی یا مذهبی آسیبپذیر باشند. او به عنوان هشداری برای همکارانش، به زیگموند فروید اشاره میکند که خود، شاید ناآگاهانه، میزانی از قوممداری (ethnocentrism) اروپایی و تمایل به کلیشهسازی و تحقیر فرهنگهای دیگر را جذب کرده بود. برای مثال، فروید اظهارات «نژادپرستانهای» درباره «ترکها و مغولها» بیان کرد و همچنین به شوخی بیماران خود را «سیاهپوست» (Negroes) مینامید. این تأملات شخصی، به نقدی گستردهتر بر رویکردهای سنتی روانکاوی در قبال تحلیل گروههای بزرگ منجر میشود.
۷. نوآوری در روانشناسی گروه بزرگ و روششناسی تحقیق
ولکان استدلال میکند که روانشناسی گروههای بزرگ نیازمند یک چارچوب مفهومی مستقل است که نمیتوان آن را صرفاً از پویاییشناسی گروههای کوچک استنتاج کرد. ولکان مشاهده کرد که اکثر روانکاوان و متخصصان سلامت روان، به اشتباه دانش خود از گروههای درمانی کوچک (small “therapy groups”) را به پویاییشناسی گروههای قومی-ملی، مذهبی یا ایدئولوژیک بزرگ، که متشکل از صدها هزار یا میلیونها عضو هستند، تعمیم میدهند. او متقاعد شد که روانشناسی گروه بزرگ (large-group psychology) باید به عنوان یک پویایی متمایز و مستقل درک شود. به عقیده او، اگرچه روانشناسی فردی در روانشناسی گروه بزرگ منعکس میشود، اما روانشناسی گروه بزرگ پس از شکلگیری، حیاتی مستقل پیدا میکند.
کار ولکان، تبیین رفتار گروههای خاص و مؤلفههای روانشناختی موقعیتهای تاریخی معین است. او برای تحقیقات خود از دو «آزمایشگاه» اصلی بهره برد:
- ۱. گفتگوهای سریالی: گرد هم آوردن نمایندگان تأثیرگذار گروههای متخاصم برای یک سری گفتگو که اغلب چندین سال به طول میانجامید.
- ۲. مصاحبههای عمیق: بازدید از مناطق پس از جنگ و انجام صدها مصاحبه عمیق با افراد از تمام سطوح جامعه برای درک آسیبها و ادراکات مشترکشان.
۸. ساختار کتاب
ولکان کتاب را در چهار بخش سازماندهی کرده است تا خواننده را گام به گام با مفاهیم پیچیده روانشناسی گروه بزرگ و تعاملات رهبر-پیرو آشنا سازد. هر بخش بر جنبهای متفاوت از این پویاییها تمرکز دارد و در نهایت تصویری جامع از نحوه شکلگیری بحرانها و خشونتهای جمعی ارائه میدهد.
- ۱. بخش اول: این بخش با توصیف هویت گروه بزرگ آغاز میشود. فصلهای بعدی به بررسی واپسروی گروه بزرگ و آیینهای گروه بزرگ میپردازند.
- ۲. بخش دوم: ماهیت گروههای مذهبی بنیادگرای افراطی را که در زمانه ما بسیار مورد توجه قرار گرفتهاند، بررسی میکند.
- ۳. بخش سوم: بر روابط رهبر-پیرو تمرکز دارد و نشان میدهد که چگونه رهبران میتوانند مخرب یا سازنده باشند و چگونه فرآیندهای گروه بزرگ را مهار کرده یا شعلهور میسازند.
- ۴. بخش چهارم: به تفصیل پیامدهای واپسروی اجتماعی را که سالها پس از آنکه رهبر و شرایطی که او ایجاد کرده بود، بررسی میکند.
بخش اول: روانشناسی گروه بزرگ
- ۱. هفت رشته از هویت گروه بزرگ
- ۲. بازگشت: شیرجه در دنیایی از ترس و خواست
- ۳. آیینهایی که مردم را به هم میبندند
بخش دوم: روانشناسی بنیادگرایی دینی
- ۴. از ویکو تا دره بامیان
- ۵. از دره بامیان تا عراق
بخش سوم: رهبری و شخصیت
- ۶. یک خردهکاری تعیینکننده
- ۷. نیروی خودشیفتگی
- ۸. رهبران بهمثابه آموزگاران
بخش چهارم: مطالعه موردی
- ۹. آلبانی: از بازگشت به جلو رفتن