دانشنامه روانشناسی مردمی
علیرضا نوربخش (مشاور بالینی)

دفاع فرافکنی و درون فکنی

فرافکنی و درون فکنی دو روی یک سکه اند.

فرافکنی و درون فکنی، الزاماً ماهیت دفاعی ندارند. در فرافکنی، به زندگی مان معنا می بخشیم؛ در درون فکنی، ظرفیت ها و یادگیری هایمان را گسترش می دهیم.

دفاع فرافکنی و درون فکنی

گاهی آنچه مال دیگری است مال خود می شود و آنچه درد خود است، درد دیگری. اینها در اثر سازوکار فرافکنی (Projection) و درون فکنی (Introjection) رخ می دهد. اما نخست باید دانست که این دو سازوکار الزاماً ماهیت دفاعی ندارند. فرافکنی به معنایی کلی، زندگی را معنا کردن است. این فکر و دل ماست که به زندگی معنا می دهد. از دگر سوی درون فکنی به عنوان قدم نخست درونی سازی، ظرفیت ها و یادگیری های ما را گسترش می دهد. همگی این ضرب المثل را شنیده ایم که می گوید در جوانی سودای تغییر جهان را داشتم، بعد دیدم نتوانستم و سودای تغییر کشورم را داشتم، نشد و بعد خانواده و حالا که پیر شدم، می بینم از آغاز باید سعی می کردم خودم را تغییر دهم نه دیگران را.

خود را ندیدن و دیگران را دیدن رذیلت شایعی است. تمرکز روی دیگران و غافل شدن از خود، بازی زندگی روزمره آدمهاست و همین امر است که به پدیده شایعه، غیبت و علاقه به سر در آوردن از زندگی خصوصی افراد مشهور و فضولی در زندگی دیگران دامن می زند. راز این مشکل رایج در فرافکنی نهفته است.

فرافکنی به عنوان کنش ذهنی

ما انسانها در دنیایی در حال گذار و دگردیسی دائم زندگی می کنیم. همه چیز در حال تغییر است؛ به عبارتی تنها چیز ثابت در زندگی ما تغییر است. حقیقت تغییر، میرایی و ناپایداری زندگی انسانی تهدید بزرگی است و عمر جاودان آرزوی دیرینه انسان است. برای همین سعی می کنیم هر چه ممکن است زندگی را قابل پیش بینی و مهار سازیم. چرخه های طبیعی مثل روز و شب و فصول طبیعت به ما احساس ایمنی می دهند، زیرا زندگی را قابل پیش بینی می کنند؛ اگر کاری را امروز به انجام نرساندیم، فردا دوباره خورشید طلوع می کند و بر آن می شویم که کار نکرده را انجام دهیم. بر همین اساس سعی می کنیم از دنیای در حال گذر و ناپایدار، دنیایی با ثبات و قابل پیش بینی بسازیم.

زندگی بدون این بازنمایی ها (طرح های ذهنی کنش و واکنش) امکان ناپذیر است. این طرح ها سازوکار برقراری ارتباط، پیش بینی و مهار زندگی مایند، اما این بازنمایی ها در زندگی همواره در حال تغییر نیاز به بازنگری مداوم دارند. هر لحظه موقعیت بی همتایی است و از این رو، بازنمایی هایی که راهنمای زندگی اند باید همواره آماده ویرایش باشند. گرایش به زندگی در جهانی با ثبات و پایدار موجب می شود که دست از ویرایش مداوم این طرح های ذهنی بشوییم و همین امر سبب می شود تا طرح های ذهنی ما در خیلی از مواقع با واقعیت های در حال گذار پیش رو مطابقت نداشته باشند. از آنجا که دوست نداریم در جهانی ناپایدار و همواره در حال تغییر زندگی کنیم، ترجیح می دهیم بر این پندار باشیم که جهان ایستا و پایدار است؛ در نتیجه بازنمایی های ذهنی خود را بدون تغییر و ویرایش بر جهان فرا می افکنیم.

مشاهده و ارتباط با جهان همواره در حال تغییر با استفاده از بازنمایی های ایستا و نامتناسب با موقعیت پیش روی، ارتباط سازنده ما را با زندگی مختل می کند. طرح های ذهنی ما، که گرایش به ایستایی دارند، به دنیای بیرون فرافکنده می شوند و زندگی را به شکلی باثبات معنا می کنند. در اینجا فرافکنی را نه به عنوان یک سازوکار دفاعی بلکه به عنوان یک کنش بنیادی ذهنی باید در نظر گرفت. مثلا: این نماد (I3) در یک جا «بی» خوانده می شود (a و I3 و c) و در جای دیگر ۱۳، (۱۴ و I3 و ۱۲). آنچه یک محرک ثابت را در دو بافت متمایز معنا می کند، فرافکنی بازنمایی ذهنی ما از آن محرک با توجه به بافت آن است. این بدین معناست که طرح های ذهنی ما با توجه به بافت آنها و در قالب سازوکار فرافکنی، زندگی را برای ما قابل فهم و معنا می کنند. ما با بهره گیری از این طرح های ذهنی تجربه زندگی خود را معنا می کنیم. پس فرافکنی و درون فکنی در عین حالی که واکنش دفاعی اند از سازوکارهای بنیادی ذهن انسانی اند.

فرافکنی فرایندی است که طی آن، هر آنچه منبع درونی دارد، بیرونی پنداشته می شود. شکل خنثی و پخته این دفاع یکی از بنیان های همدلی است. در همدلی ، افزون بر اینکه تجربه فرد دیگری را درونی یا با آن همانندسازی می نماییم، تجربه مشابه خود را نیز بر او فرافکنی می کنیم. ظرفیت فرافکنی در اینجا به یاری درک دنیای ذهنی دیگری می آید. فرافکنی، در تجربه وحدت با شخصی دیگر به عنوان یک تجربه اوج نیز حضور دارد. عشاق در خواندن ذهن یکدیگر شهره شهرند. خواندنی که مبنای منطقی و استنتاجی ندارد.

درون فکنی به عنوان کنش ذهنی

درون فکنی نیز الزاماً یک سازوکار دفاعی نیست و از کنش های بنیادی ذهنی است که سبب رشد و یادگیری می گردد. آنچه در فرآیند رشد انسان در نظریه های متعدد روانشناسی، از روانکاوی تا روانشناسی شناختی، همواره بر آن تأکید شده است، فرآیند درونی سازی است. حجم عمده ای از ذهن ما محصول فرآیند درونی سازی است. دنیای روابط بین شخصی ما الگوهایی مجازی از ارتباط را می سازند که دنیای درون شخصی ما را شکل می دهند. ما با خود رابطه داریم همانگونه که با دیگران رابطه داریم.

روابط درون شخصی ما الگوهای مجازی برخاسته از روابط بین شخصی ماست. به فرآیند شکل دهی روابط درون شخصی، درونی سازی می گویند که سازوکار آن همانندسازی است و می تواند اشکال سالم و ناسالم داشته باشد. در این مورد، کوهوت واژه درونی سازی دگرگون ساز(Transformative Introjection) را به کار می برد. در این فرآیند ابتدا از همه صفات یک الگو، مثل پدر تقلید می کنیم و سپس در فرآیند رشد، صفات خاصی از پدر را به شکل گزینشی سرمشق رفتار خود قرار می دهیم. بندورا نیز با طرح مفهوم یادگیری مشاهده ای و الگوگیری، این فرآیند را از منظومه نظری دیگری توضیح می دهد. پیاژه با مفهوم طرح کنش و واکنش که روان بنه (طرحواره) را شکل می دهد، فرآیند شکل گیری ذهن بر اساس درونی سازی را بیان می کند. کودک از تجربه های ارتباطی خود، طرحی ذهنی از کنش و واکنش می سازد. کشف نورون های آیینه ای نیز بر فرآیند درونی سازی مهر تأیید عصب شناختی زد. این چنین است که ذهن ما در اثر فرآیند درونی سازی فربه می شود، رشد می کند و غنی و متمایز می گردد.

پست های مرتبط

دفاع فرافکنی چیست؟ 

فرافکنی یک سازوکار دفاعی است که در آن فرد، افکار، احساسات و صفات تحمل ناپذیر خود را به دیگری نسبت می دهد و ممکن است آنها را در دیگران نیز ایجاد یا بیدار کند. فرافکنی در کنار درون فکنی و دوپاره سازی و گسست مجموعه دفاع های بدوی ای را شکل می دهند که می توانند افراد را تا سرحد هذیان و توهم پیش برند و در نهایت به سایکوز و بیمارستان روانی بکشانند. کرنبرگ معتقدست این دفاعها تصاویر را تحریف می کنند یعنی ادراک یا تجسمی را که از واقعیت داریم مخدوش می کنند.

وقتی نتوانی خودت، درونت، افکار و احساسات و تجربیات دردناک خودت را تاب آوری، آنها را شوت می کنی در دروازه یا زمین دیگران. تحمل ناپذیری دنیای درون است که دفاع فرافکنی را دامن می زند. ملانی کلاین به همه ما آموخته که این سازوکارهای دفاعی در ساختمان و فطرت ذهن انسان وجود دارند، اما در فرآیند رشد تقلیل می یابند و واقع بینی جای آنها را می گیرد. اگر آسیب های روانی زود هنگام و مکرر رُخ دهند، این سازوکارهای دفاعی تثبیت و تقویت می شوند و ظرفیت واقع بینی کاهش می یابد.

زمانی که بازنمایی ها یا طرح های ذهنی کنش و واکنش بر اساس واقعیت پیش رو ویرایش نشود، واقع بینی مختل می شود. در دفاع فرافکنی، جنگ درونی به جنگ بیرونی بدل می شود. فرافکنی نه تنها ما را از درک تعارضات و گره های درونی باز می دارد بلکه فهم رفتار و احساس فرد مقابل را نیز مختل می کند. در اشکال بدخیم، فرافکنی به سوء تفاهم و تخریب روابط می انجامد. وقتی تاب نگرش ها و احساسات منفی خود را نداشته باشیم و برای لحظاتی تصور کنیم که آنها متعلق به دیگری اند یا دیگری در حال نشان دادن آنهاست، مشکلات متعددی در روابط ظاهر می شود. آن دیگری در سایه این ادراک تحریف شده (برای مثال ادراک تحریف شده ای همچون می خوای لج من رو در بیاری، حسودی میکنی به من، می خوای بدبختی من رو ببینی) ممکن است عصبانی شود و تلافی کند. شخصی که شیوه اصلی نگرش و ادراک دیگران را بر پایه فرافکنی جنبه های منفی و شدید فکری و احساسی خود قرار دهد، در اصطلاح فنی پارانوئید نامیده می شود.

نکته بسیار مهم این است که مبنای تمایز فرافکنی از واقع بینی، مطابقت یا عدم مطابقت برداشت فرد با واقعیت نیست؛ تشخیص دفاع فرافکنی وقتی با واقعیت تطابق ندارد، آسان است. ممکن است به شخصی نسبت حسادت دهیم که حسادت نکرده است. این به وضوح فرافکنی است اما ممکن است به فردی که حسادت می کند نسبت حسادت دهیم، اما باز هم این نسبت فرافکنی باشد. آنچه فرافکنی را فرافکنی می کند، الزاماً عدم مطابقت آن با واقعیت نیست، بلکه ردپای حضور آن خصیصه در وجود خود فرد و ناتوانی او در دیدن و تاب آوردن آن است. دفاع فرافکنی در نوع دوم متداول تر و در عین حال تشخیص آن دشوارتر است. آنچه محور اصلی دفاع فرافکنی را تشکیل می دهد نابینایی و بی تابی در مواجهه با امر درونی، اعم از فکر، احساس، خصیصه و پندار دیدن آنها یا نسبت دادن آنها به دیگری است، صرف نظر از اینکه آن خصیصه واقعا در دیگری باشد یا نباشد. فردی که فکر و احساس و خصلت خود را فرا می افکند، از آنچه به شکل پنداری یا حتی واقعی در دیگری می بیند یا به او نسبت می دهد، می ترسد یا آزرده و خشمگین می شود چرا؟ چون این خصایص و تجربه ها در درون خود اویند.

دفاع درون فکنی چیست؟ 

آن روی سکه فرافکنی، درون فکنی است که در آن گمان می شود آنچه بیرون است از درون می آید. شکل طبیعی درون فکنی همانگونه که اشاره کردم، یادگیری مشاهده ای و یا تقلید از افکار، عواطف و اعمال آدم هایی است که مهم انگاشته می شوند. کودک پیش از تصمیم آگاهانه در مورد الگوبرداری از والدین، هر یک از آنها را جداگانه به درون برده است.

به درون بردن یعنی چه؟ یعنی کودک اعمالی را از والدین مشاهده می کند و تمایزی بین خود و والدینش نمی بیند و گمان میکند آن عمل عمل خودش است، اما در واقع عمل خودش نیست، این عمل، کار باباست. بابایی که کودک هسته اصلی نیت و اعمالش را دیده است، اما در اثر این سازوکار عاملیت و استقلال خود را نادیده می گیرد و اجازه می دهد، پدر عاملیت رفتار او را تسخیر کند، به عبارت دیگر عمل پدر، عمل من است، نیت پدر، نیت من است. ممکن است بگوییم نه این خود کودک است که از پدر این و آن را یاد گرفته است اما اگر هم این یادگیری کودک بود، می بایست گزینش و جرح و تعدیلی در یادگیری خصایص پدر از طرف کودک صورت می گرفت و رد پای اراده و نظر کودک در این تقلیدها تجلی می یافت، اما وقتی همه چیز در لحظاتی، شکل و شمایل فکر و احساس و عمل پدر را می گیرد پس این پدر است که از درون کودک فرمان می دهد و عاملیت و فکر و نظر و احساس کودک را تسخیر کرده است و در واقع کودک از خود اراده و نظری ندارد. این فرایند که تداوم و تکرار آن بسیار ناسالم است، مثل نوعی جن زدگی است. یعنی برای لحظاتی عاملیت خود، آگاهی و استقلال فرد از میان می رود و گویی نظر و کنترلی بر عمل خود ندارد و تماماً حامل تجربه پدر است؛ بنابراین اولین جن هایی که روح ما را تسخیر می کنند مامان و بابای ما هستند. در یک خانواده نسبتاً سالم این فرایند کمتر رخ می دهد و فرایند درون فکنی به تدریج جزئی تر و گزینشی تر می شود.

ما از دیگران در قالب همانندسازی تقلید می کنیم و این همانندسازی در قالب فرآیند درون فکنی رخ می دهد. همانندسازی ناسالم ماهیتی کلی، ناگهانی و مداوم دارد و نظر و اراده و استقلال فرد را تسخیر می کند. این فرآیند در شکل دفاعی به دلایل مختلفی انجام می شود:

  1. نخست اینکه ما ممکن است با دیگران همانندسازی کنیم تا بر احساسات پیچیده ای که نسبت به یک فقدان ناقص یا کامل داریم، غلبه کنیم. مردی که پدر خود را از دست داده است، لباس های او را پس از مرگ می پوشد و بدین طریق با پدرش همانندسازی می کند.
  2. دوم، ما ممکن است با شخص خطرناکی که سرچشمه تهدید ماست همانندسازی کنیم تا همچنان به او امید ببندیم. برای مثال، پسر کوچک با پدر خشن خود همانندسازی می کند و بدین شکل خود بدل به فردی خطرناک می گردد تا همچنان به خوبی و حمایت پدر امید داشته باشد.
  3. سوم، ما ممکن است با دیگران همانندسازی کنیم تا بر احساس گناهی که نسبت به تکانه های مخرب خود نسبت به آنها داریم، غلبه کنیم. این فرآیندها به شکل ناهشیار و در جهت حفظ دلبستگی در رابطه صورت می گیرد و انعکاسی از عجز در قطع وابستگی و کندن از رابطه است. همانندسازی ناسالم انعکاسی از رابطه ناسالمی است که امکان رشد فردیت و استقلال را مختل کرده است و در نتیجه وابستگی در آن در قالب همانندسازی تغذیه می شود.

مخرب ترین شکل درون فکنی، همانندسازی با پرخاشگر است. مشاهدات طبیعی و یافته های پژوهشی گواهی می دهند در فضای ترس و آزار آدم ها با شبیه کردن خود به آزارگر، بر ترس و درد خود از آزارگر غلبه می کنند. من قربانی نیستم بلکه قربانی می کنم. این جمله انعکاسی از این مکانیزم مخرب است و در بسیاری از مشکلات روانی خود را نشان می دهد. این سازوکار زیربنای سادیسم، بهره کشی و تکانش گری است.

درون فکنی از عوامل تبیینی افسردگی ناشی از فقدان نیز است. گاهی فردی را از دست می دهیم که بسیار دلبسته اوییم و بخشی از هویت ماست (من پسر بابام هستم). اگر به سبب جدایی، مرگ و یا طرد موضوع دلبستگی خود را از دست بدهیم، زندگیمان به سبب این فقدان خالی می شود. احساس خالی بودن بر تجربه ذهنی ما غلبه می کند. در تکاپوی غلبه بر این درماندگی به طور ناخودآگاه از خود می پرسیم چه کردیم و چه گناهی از ما سر زد که او رفت. صدای مهاجم و منتقد فرد از دست رفته در درون ما و گوش سپردن به او راهی می شود برای زنده نگه داشتن درونی او. در اینجاست که این صدای منتقد و همیشه همراه، ما را از درک فقدان و عزای آن باز می دارد. فروید این فرایند را به زیبایی توصیف کرده و به همه ما آموخت سایه فرد از دست رفته بر ایگو می افتد و افسردگی ناشی از سوگ را به همراه می آورد. اگر فرد نتواند به تدریج و در درون، خود را از فرد دلبسته از دست رفته که تصویرش را درونی کرده جدا کند، قادر به سرمایه گذاری احساسی بر آدم های دیگر نخواهد بود و در نتیجه احساس بی ارزشی، خالی بودن و ماتم می کند.

کودکانی که در خانواده هایی ناسالم زندگی می کنند، ناخودآگاه ترجیح می دهند بر این پندار بمانند که مشکلات ارتباطی با والدین به خود آنها باز میگردد و نه به پدر و مادر و خانواده. چنین پنداری مولد این امید است که اگر من تغییر کنم اوضاع بهتر می شود؛ اما واقعیت این است که آنها وابسته به والدینی اهمال گر و آزارگرند و این حقیقت برای کودک وحشت آفرین است. فربرن این فرایند را دفاع اخلاقی می نامد: بهتر است در دنیایی به فرمانروایی خدا گناه کار باشیم تا در دنیایی به فرمانروایی شیطان زندگی کنیم. اگر فرد دائماً برای کاهش اضطراب و حفظ پیوستگی خود از درون فکنی استفاده کند و به لحاظ روانی به اشخاص ناسالم آغاز زندگی خود متصل باشد، خویی افسرده می یابد.

منابع :

  • از خط تا مثلث تعارض، نیما قربانی
  • تشخیص روان تحلیلی، نانسی مک ویلیامز

پرسشنامه آنلاین سبک های دفاعی(DSQ-40)

۵ ۱ رای
رأی دهی به مقاله

همه ما در مراحل و زمان هایی از زندگی، نیاز به گفت و گو و مشاوره داریم. جهت دریافت وقت مشاوره آنلاین یا حضوری با شماره ۰۹۳۵۵۷۵۸۳۵۸ تماس بگیرید.

0 نظر
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها