دفاع آرمانی سازی و بی ارزش سازی
این دفاع ها بیشتر در افراد خودشیفته دیده می شود.
آرمانی سازی و بی ارزش سازی دو مکانیسم دفاعی روانی هستند که افراد برای مقابله با اضطراب و تعارضات درونی از آنها استفاده میکنند.
آرمانی سازی و بی ارزش سازی دو مکانیسم دفاعی روانی هستند که افراد برای مقابله با اضطراب و تعارضات درونی از آنها استفاده میکنند. این مکانیسمها میتوانند در کوتاهمدت به کاهش اضطراب کمک کنند، اما استفاده مداوم و افراطی از آنها ممکن است به مشکلات روانی و روابط ناسالم منجر شود.
- آرمانی سازی (Idealization): در این مکانیسم، فرد ویژگیهای مثبت یک شخص، شیء یا ایده را به صورت مبالغهآمیز و غیرواقعی بزرگنمایی میکند. این کار به فرد کمک میکند تا احساسات مثبت و امنیت بیشتری نسبت به آن موضوع داشته باشد. برای مثال، یک فرد ممکن است یک دوست یا شریک زندگی را به عنوان فردی بینقص و کامل ببیند و تمام ویژگیهای منفی او را نادیده بگیرد.
- بی ارزش سازی (Devaluation): در این مکانیسم، فرد ویژگیهای منفی یک شخص، شیء یا ایده را به صورت مبالغهآمیز بزرگنمایی میکند و ویژگیهای مثبت آن را نادیده میگیرد. برای مثال، اگر فردی در مصاحبه شغلی رد شود، ممکن است شرکت مورد نظر را بیارزش و بیاعتبار معرفی کند تا احساس شکست و ناامیدی را کاهش دهد.
آرمانی سازی (Idealization)
هر کس می تواند مشاهده کند که چگونه یک کودک خردسال ملتهبانه به این باور نیاز دارد که پدر یا مادر او قادر هستند از وی در برابر تمامی خطرات زندگی محافظت کنند. مواجهه با خصومت و خشونت دیگران، آسیب پذیری، بیماری، مرگ و غیره برای کودک وحشتی بی حد و حصر به بار می آورد. یکی از راه های مقابله با این وحشت، توهم قدرت مطلق (omnipotence) والدین برای حل همه مشکلات آنهاست. این اعتقاد کودکانه که پدر و مادر من به انجام هر کاری قادرند، منبع آرامش است. خوشبختانه در شرایط طبیعی اتفاقی رخ نمی دهد که پوچی این باور آشکار شود. در نتیجه، کودک در سایه این توهم احساس آرامش می کند و به مرور که قدرت واقع بینی او در سنین بلوغ افزایش می یابد، به محدودیت های والدین خود پی می برد.
در بزرگسالی نیز ممکن است ارزنده سازی در قالب این پندار که مدیران و رهبران سیاسی و مذهبی از بلوغ بالایی برای اداره جامعه برخوردارند ادامه یابد. همه ما ارزنده سازی می کنیم و قدرت و ارزشی خاص و عالی را به افرادی که به آنها دلبسته ایم نسبت می دهیم.
ارزنده سازی بهنجار یکی از مشخصه های عشق سالم است؛ همان گونه که ناارزنده سازی آنهایی که در کودکی به آنها دلبسته بودیم نیز بهنجار و جزئی از فرایند رشد است. بدیهی است که فهم محدودیت ها و نقصان ها پس از ارزنده سازی، به بی ارزش سازی می انجامد.
ترک خانه برای یک فرد ۱۸ ساله باید یک احساس غیر معمولی باشد، زیرا خانه بهترین مکان برای زندگی است. به نظر می رسد در برخی افراد نیاز به آرمانی سازی در دوران کودکی، تعدیل نیافته است. رفتار آنها حاکی از آن است که شواهدی از تلاش های قدیمی و البته ناامید کننده در خنثی کردن ترس های درونی وجود دارند و این اعتقاد راسخ که برخی از چهره هایی که به آنها دلبستگی داشته ایم، قادر مطلق و خیراندیش مطلق هستند، همچنان دوام دارد؛ و فرد از طریق چسبیدن با این دیگران شگفت انگیز احساس امنیت می کند.
در گذار از کودکی به بزرگسالی فرایند ارزنده سازی در برخی افراد دست نخورده باقی می ماند و وحشت درونی باقی مانده از کودکی با این باور تسکین می یابد که برخی از افرادی که به آنها دلبسته اند دارای قدرت و خوبی مطلق اند و اگر به آنها بچسبند در امان می مانند. با چنین کاری آنها امید دارند از شرم بی ارزشی خود خلاص شوند؛ نتیجه ارزنده سازی و باور به کمال، طاقت فرسا بودن پذیرش نقص من است. در نتیجه شفای این درد در چسبیدن به شخصی(موضوع) با ارزش است. به عبارتی دیگر، ارزنده سازی و ناقص دیدن خود دو روی یک سکه اند.
اعتقاد به وجود افراد آرمانی در خیلی از مواقع مسئله ساز است. مثلا مادر من در دنیا تکه، حاج آقای ما بهترینه، مدرسه من بهترینه، رهبران دینی اشتباه نمی کنند و یا معشوقه من فرد کاملی است. افرادی که به عضویت فرقه های دینی در می ایند ترجیح می دهند بمیرند تا اینکه رهبر خود را که رفتار دیوانه واری دارد، ناارزنده سازی کنند. چنین افکاری پنداری بیش نیستند و با واقعیت زندگی و توانایی های انسانی در تضادند. هر چه آدم ها وابسته تر باشند، بیشتر گرایش به آرمانی سازی دارند. یک خانم باردار که احساس آسیب پذیری و ترس دارد، معتقد است که دکترش عالی است. ترس و نیاز به حمایت در او، پندار توانمندی پزشک معالج را شعله ور می سازد.
آدم هایی که دائماً در حال مقایسه و ارزشیابی و رتبه بندی (rank) دیگران اند، در واقع در جستجوی کمال از طریق چسبیدن به یک شخص (موضوع) آرمانی اند و از این طریق در تکاپوی کمال خود و فاصله گرفتن از نقصانند. چنین واکنشی از مشخصه های خودشیفتگی است. نیاز افراد خودشیفته به اطمینان از جذابیت، قدرت ، زیبایی و ارزش خود در قیاس با دیگران، حاصل سازوکار ارزنده سازی است. من باید خود را کامل کنم نه اینکه پذیرای خود باشم. تقلا برای حفظ عزت نفس در افراد خودشیفته، بیشتر تحت تأثیر این باور است که فرد باید خویشتن خود را کامل کند نه اینکه خود را همانگونه که هست، بپذیرد.
ناارزنده سازی (Devaluation)
بی ارزش سازی و تحقیر، وجه متضاد و همبسته ارزنده سازی و آرمانی سازی است. از آنجا که هیچ وجهی از زندگی انسان کامل و بی نقص نیست، ارزنده سازی محکوم به بی ارزش سازی است. ابژه ای که از آن در حد اعلی آرمانی سازی می شود، در نهایت به بدترین وجه ممکن بی ارزش سازی می شود. هر چه خطاهای ادراکی فرد بزرگتر باشند، شدت فروپاشی هم سخت تر خواهد بود.
متخصصانی که با افراد خود شیفته کار می کنند با تأثر فراوان تأیید کرده اند مراجعانی که پیش از آن قدرت درمانگرشان را در حد راه رفتن روی آب می دیدند، به یکباره به این عقیده می رسند که درمانگر راه رفتن خودش را هم بلد نیست، دچار احساس شکست سنگینی می شوند. رابطه با افراد خودشیفته به شدت در معرض گسست ناگهانی است.
هر چه شخصی بیشتر آرمانی شود، در نهایت بیشتر بی ارزش قلمداد می گردد، چون واقعیت ناقص و غیر آرمانی خود را نشان می دهد. هر چه پندار رفیع تر باشد، محکم تر به زمین می خورد؛ یا هر که در این نردبان بالاتر نشست لاجرم استخوانش سخت تر خواهد شکست.
در زندگی روزمره مشابه این فرآیند را با اندک تفاوت هایی در میزان خشم و نفرت علیه افرادی که وعده و وعیدهای بیشماری می دهند اما در عمل پیمان شکنی می کنند می توان یافت. برخی از افراد، زندگی خود را بر مدار گریز از یک رابطه صمیمانه به رابطه صمیمانه دیگر بنا می گذارند، هر لحظه با چرخه تکراری از آرمانی سازی و ناارزنده سازی، شریک زندگی خود را با مدل تازه ای معاوضه می کنند. تنها راه حل این است که آزمان سازی نخستین خود را تعدیل کنیم.
منبع : تشخیص روان تحلیلی، نانسی مک ویلیامز
پرسشنامه آنلاین سبک های دفاعی(DSQ-40)