هیجان غم
غم یکی از هیجانهای اساسی و طبیعی انسان است
غم به فرد کمک میکند تا با واقعیت فقدان روبرو شود و آن را بپذیرد؛ به فرد اجازه میدهد تا احساسات خود را پردازش کند و به تدریج به زندگی عادی بازگردد.
برخی بر این گمان اند که غم(Sadness) هیجانی بی فایده است. اما تصور کنید فردی عزیزی را از دست داده و عاجز از گریه است، چه بر سرش خواهد آمد. غم هیجانی بنیادی است که در اثر فقدان بیدار می شود و به فرد کمک می کند فقدان را بپذیرد و دوباره با اهداف و پیوندهای جدیدی به زندگی بازگردد.
هیجان غم چه کمک هایی به فرد می کند:
- بیان احساسات: ابراز غم و اندوه میتواند به کاهش فشار روانی کمک کند.
- پذیرش واقعیت: مواجهه با غم به فرد کمک میکند تا واقعیت فقدان را بپذیرد و با آن کنار بیاید.
- یافتن معنا و هدف جدید: پس از گذراندن دورهای از غم، فرد میتواند به دنبال اهداف و پیوندهای جدیدی در زندگی باشد.
محرک هایی که باعث غم می شوند:
- طرد شدن توسط یک دوست یا معشوق
- از دست دادن احساس ارزشمندی در اثر شکست خوردن در دستیابی به اهداف
- به دست نیاوردن تحسین یا ستایش از جانب یک مقام بالاتر و یا اشخاص مهم
- از دست دادن سلامتی و تندرستی
- از دست دادن بخشی از بدن یا مختل شدن کارکرد آن در اثر بیماری یا سانحه
- فقدان یک شی گرانبها
رویدادهایی که قطعیت وصال و ارتباط را به چالش می کشند به غم می انجامند و شور زندگی را از بین می برند. غم عزای بی مهری زندگی و تواضع در برابر آن است. غم، شکست شور زندگی و پیامد مسدود شدن مسیر کامروایی خواسته هاست. آدم غمگین از کام زندگی سرخورده شده است.
واژه های متعددی همچون ملالت، بقض، ناامیدی، درماندگی، واماندگی، بدبختی، مصیبت، ماتم و سوگ با غم مرتبطند. اما بسیاری از آنها تنها مختص هیجان غم نیستند، بلکه به ترکیبات پیچیده تری از غم اشاره دارند. از آنجا که غم یک هیجان است، ماهیت سازش یافته دارد و برای سلامت جسم و ذهن ما مفید است. یکی از تجربه هایی که غم با آن به شدت عجین است، مرگ عزیزان و تجربه سوگ است. از یاد نبرید لحظه ای که خبر مرگ عزیزی را دریافت می کنید، معمولاً غمگین نمی شوید بلکه مواجهه با مرگ عزیزان در وهله اول ترس، خشم، استیصال و انکار را بر می انگیزد. با پایان مراسم عزاداری و بازگشت فرد به خانه، هنگامی که وی نبود عزیز از دست رفته را لمس می کند، غم تجربه می شود. هرگاه عزادار نبود فرد از دست رفته را حس کند، لحظه هیجانی بس عمیق و دردناک و البته مفید و لازم برای رهایی از دلبستگی و وابستگی به فرد از دست رفته، است.
فقدان های ناگهانی معمولا با انکار همراه اند. اگر فردی را به شکل ناگهانی از دست دهیم باور کردن این حقیقت تلخ و از بین رفتن مکانیسم انکار با گذر زمان ممکن می شود. تصور بر این است که عزاداری و احساسات پیچیده همراه با غم همگی باید تجربه شوند اما همیشه این چنین نیست، برای مثال عزاداری برای فقدان فردی که به بیماری صعب العلاجی مبتلاست، پیش از مرگ او شروع شده است، بنابراین ممکن است هنگام مرگ او یا پس از آن، غم شدیدی تجربه نشود. در عین حال بسیاری از اوقات اگر رابطه مملو از تجربه های ناخوشایند بوده باشد، فقدان افزون بر غم همراه با تجربه رهایی نیز خواهد بود؛ مثال بارز آن طلاق است. طلاقی که هم غم و هم تجربه رهایی به همراه دارد.
بسیاری از عزاداری ها ممکن است به افسردگی بدل شود. این افسردگی حاصل غم نیست، بلکه حاصل خشم برگشته به سمت خود است. تجربه فقدان متوفی افزون بر غم، خشم را نیز بر می انگیزد، زیرا متوفی ما را ترک کرده است. در چنین شرایطی تجربه خشم نسبت به متوفی، فرد را از افسردگی خلاص می کند.
افزون بر فقدان، خبرها و رویدادهای مسرت بخشی که به دنبال یک تجربه سخت و طولانی بوده اند نیز با غم همراه اند. خبر شفا یافتن از یک بیماری، قهرمانی المپیک و قبولی در کنکور پس از تلاشی سخت و طاقت فرسا همگی لحظه های خوشی اند که همراه با غم اند؛ زیرا سیستم ذهنی و جسمی پیش از این تجربه خوشایند، تحت فشار بسیاری قرار داشته است. از دیدگاه اکمن خود شادی نیز ممکن است چنان سیستم هیجانی را تحت فشار قرار دهد که نتیجه آن اشک و غم باشد.
غم ممکن است با هیجاناتی همچون خشم، ترس و شرم آمیخته شود. در بسیاری از مواقع خشم به عنوان واکنشی دفاعی در برابر غم تجربه می شود. برای مثال غم ناشی از دوری معشوق ممکن است با خشم نسبت به معشوق، یا غم ناشی از قبول نشدن در کنکور با پرخاشگری سرکوب شود. در مجموع، غم شفاست و اگر غم نبود، امکان سازش با فقدان های زندگی نیز فراهم نمی شد.
غم هیجانی است که توجه دیگران را به فرد غمگین جلب می کند و حاکی از نیاز فرد به کمک است. پیام غم به دیگران حائز اهمیت است: من در رنجم، مرا تسلی ده. اغلب این پیام را دریافت می کنیم. معمولا واکنش ما به فردی غمگین همراه با سردی و دوری نیست و احساس شفقت ما برای پاسخدهی دلسوزانه نسبت به هیجان غم برانگیخته می شود؛ البته همه افراد اینگونه نیستند و برخی در واکنش به غم دیگران عصبانی می شوند و با خود می گویند، چرا او نمی تواند خودش را تسلی دهد؟ یا چرا مثل بچه ها گریه می کند؟ یکی از تفاوت های بنیادی آدم ها با یکدیگر واکنش آنها به رنج دیگران است. البته آدمهایی نیز هستند که از رنج دیگران لذت می برند که انعکاسی از دگر آزادی یا سادیسم است.
تغییرات فرهنگی در اغلب جوامع به سوی پذیرش تجارب هیجانی حرکت می کند. برای مثال در گذشته متداول بود که بگویند مرد گریه نمی کند، اما اخیرا گریستن از نشانه های بلوغ مردانگی تلقی می شود. بچه ها شیون می کنند، و مردان پخته مردانه می گریند. بنابراین از نشانه های مردانگی، ظرفیت گریستن و غمگین شدن است. گریه می تواند نشانه ضعف باشد و همچنین نشانه فهم قدرت های برتر از فرد و تواضع در برابر آنها.
گریستن اگرچه عمدتا علامت غم است اما مختص به غم نیست. خیلی از اوقات آدم های بزرگ نیز همچون کودکان در هنگام عصبانیت و گرسنگی می گریند. گریه افزون بر غم، علامت درماندگی و واماندگی نیز است. به طور کلی گریستن یکی از راه های ابراز هیجانی است و هنگام غم، استیصال و شعف نیز ممکن است رخ دهد.
تفاوت غم و افسردگی
غم تجربه ای گریزناپذیر در زندگی است که به ما درس تواضع در برابر رویدادهای سهمگین زندگی را می دهد، اما افسردگی یک اختلال و آمیزه ای از احساسات مختلف همچون خشم، گناه، غم و عشق است. آدم غمگین برخلاف آدم افسرده ناامید و سرزنشگر نیست، بلکه در برابر تلخی های گریزناپذیر زندگی متواضع است؛ در حالی که افسردگی با یک منظومه مرضی پیچیده از فقدان انرژی، کندی فکر، احساس بی ارزشی، ناامیدی، بدبینی، و در مواردی کاهش اشتها و تمرکز و میل جنسی و یبوست همراه است.
منبع : از خط تا مثلث تعارض . نیما قربانی