مدل رشدی-ساختاری اریکسون
شخصیت در طول زندگی در یک سلسله بحرانهای روانی-اجتماعی شکل میگیرد.
اریکسون معتقد بود شخصیت انسان تنها حاصل امیال درونی نیست، بلکه در تعامل با هنجارهای اجتماعی و انتظارات فرهنگی شکل میگیرد.
مدل اریک اریکسون بیشتر یک مدل رشدی–ساختاری (structural-developmental model) است تا صرفاً یک مدل زیستی یا غریزی. دغدغهی اصلی او تعامل بین هنجارهای اجتماعی (social norms) و امیال زیستی (biological drives) در شکلگیری خود (self) و هویت (identity) بود. توصیف مشهور او از هشت مرحلهی رشد، بر رویدادهای روانی و اجتماعی استوار است؛ رویدادهایی که تعادل بین کششها و سازگاری اجتماعی را بر هم میزنند. هر مرحله با یک بحران (crisis) همراه است که باید حل شود تا فرد بتواند به مرحلهی بعد وارد شود. اگر فرد نتواند چالش رشدی را از طریق کسب مهارتها و نگرشهای جدید پشت سر بگذارد، رشد شخصیت متوقف خواهد شد و مراحل رشدی بعدی دچار مشکل میشوند.
اریکسون توجه ویژهای به عوامل فرهنگی و خانوادگی داشت و مدل رشدی خود را به کل چرخهی زندگی (life-cycle) گسترش داد. نظریهی او انعطافپذیری (plasticity) را وارد مدل رشدی روانکاوی کرد یعنی حتی اگر فرد در یک مرحله شکست بخورد، هنوز امکان جبران یا بازسازی در مراحل بعدی وجود دارد (هرچند دشوارتر خواهد بود). همچنین بر ضرورت داشتن یک مفهوم خود منسجم (coherent self) که در یک بستر اجتماعی حمایتی تحقق مییابد، تأکید داشت. او رشد را نتیجه یک دیالکتیک (dialectic) میدانست: یعنی برخورد بین نیازهای درونی و تقاضاهای بیرونی.
اریکسون (۱۹۵۹) نخستین کسی بود که مدل مناطق شهوانی فروید (Freud’s erotogenic zone model) را گسترش داد و مفهوم ظریف خود یعنی شیوههای اندامی (organ modes) را مطرح کرد؛ یعنی، بدن فقط یک منبع لذت زیستی نیست، بلکه هر اندام میتواند یک شیوهی رابطه با دنیا را شکل بدهد. پیش از اریکسون، تصور بر این بود که فعالیتهای مرتبط با لذت هر منطقه، پایهی شیوههای روانی مانند وابستگی (dependency) و پرخاشگری دهانی (oral aggression)، و نیز دفاع هایی مانند درونفکنی (incorporation) و فرافکنی (projection) را میسازند.
مثلا: در مرحلهی دهانی، فروید دهان را مرکز لذت مکیدن و خوردن می دانست. اما اریکسون معتقد بود دهان علاوه بر غذا، الگوی روانی–اجتماعی «اعتماد» را میسازد. نوزاد با گرفتن شیر، یاد میگیرد که به محیط اعتماد کند. این میشه شیوهی اندامی اعتماد. در مرحلهی مقعدی، فروید مقعد را مرکز لذت در کنترل دفع می دانست. اما اریکسون معتقد بود کنترل مدفوع تبدیل میشه به الگویی برای خودمختاری (autonomy) و اراده. کودک یاد میگیرد که روی بدنش کنترل داشته باشد و این پایه استقلال می شود. بنابراین مفهوم «شیوههای اندامی» در نگاه اریکسون، جنبهی کارکرد روانی تثبیتهای بدنی را بسط داد.
اریکسون در سال ۱۹۵۰ نوشت:
«علاوه بر نیاز فراگیر به غذا، نوزاد در بسیاری جهات دیگر نیز گیرنده (receptive) است یا به زودی میشود. همانطور که او مایل است بر اشیای مناسب مک بزند و مایعات مناسب را فرو ببرد، به زودی نیز قادر است با چشمان خود هر آنچه وارد میدان دیدش میشود، “دریافت کند”. حس لامسهاش نیز به نظر میرسد آنچه را که خوشایند است “دریافت” میکند.»
به این ترتیب، اریکسون تمایز مهمی بین بیان کششها (drive expression) و شیوهی کارکرد (mode of functioning) قائل شد؛ تمایزی که چشماندازهای جدیدی برای درک روانکاوانه از رفتار انسان گشود.
مدل بیان کششها (drive expression model) درک تعامل اجتماعی را به ارضای نیازهای زیستی گره میزد. در مقابل، مفهوم «شیوهی کارکرد» این امکان را فراهم کرد که دربارهی شیوههای خاص کسب رضایت یا رابطه با ابژهها (objects) در مراحل مختلف رشد بیندیشیم. اریکسون نشان داد که فرد ممکن است شیوهای از ارضا را، که در ابتدا به مرحلهای خاص یا منطقهی شهوانی (erogenous zone) پیوند داشت، در مراحل بعدی برای بیان خواستهها و تعارضات جدید به کار گیرد. این نگاه به او اجازه داد مجموعهای از مفاهیم تازه همچون هویت (identity)، زایندگی (generativity) و اعتماد بنیادی (basic trust) را معرفی کند. او مدل کششها را گسترش داد اما همچنان در چارچوب زیستشناختی باقی ماند.
توصیف او از نظریهی لیبیدو (libido theory) به مثابه تراژدیها و کمدیهایی که پیرامون مجاری بدن رخ میدهند، به خوبی دیدگاه وسیعترش را که با انسانشناسی و مطالعات رشد غنی شده بود، خلاصه میکند. برای اریکسون، اعتماد بنیادی (basic trust) شیوهی کارکرد مرحلهی دهانی (oral stage) بود. دهان بهعنوان کانون یک رویکرد کلی به زندگی -رویکرد درونگیرنده (incorporative)- در نظر گرفته شد. اریکسون تأکید کرد که این فرآیندها الگوهای بینفردیای را تثبیت میکنند که بر شیوهی اجتماعی «گرفتن و نگه داشتن» (taking and holding) ابژهها، چه فیزیکی و چه روانی، متمرکز است. او اعتماد بنیادی را ظرفیتی برای «دریافت و پذیرش آنچه داده میشود» تعریف میکند.
در نگاه فروید، دهان منبع لذت از مکیدن و تغذیه است. در نگاه اریکسون، دهان، نقطهی آغاز یک شیوهی کلی برای زندگی است. نوزاد با مکیدن و دریافت شیر، یاد میگیرد که میشه به جهان اعتماد کرد. اگر شیر و مراقبت بهموقع دریافت کند، دنیا امن و قابل اعتماد تجربه میشود و منجر به شکلگیری اعتماد بنیادی (basic trust) می شود. اگر نیازهاش نادیده گرفته شوند، تجربهی بیاعتمادی (mistrust) شکل میگیرد.
از دید اریکسون، دهان فقط برای مکیدن شیر نیست، بلکه :
- گرفتن (taking) : یعنی توانایی اعتماد کردن و پذیرفتن چیزهایی که دیگران ارائه میدن.
- نگه داشتن (holding) : یعنی توانایی حفظ رابطه، احساس امنیت و تداوم ارتباط با دیگران.
با تأکید بر جنبههای روانی-اجتماعی (psychosocial) رشد، اریکسون بهطور ضمنی جایگاه محوری هیجان را در نظریهی رشد روانی-جنسی فروید تغییر داد. او با وجود پذیرش مدل لیبیدویی (libidinal phase model) و زمانبندیهای آن، یکی از نخستین کسانی بود که تأکید را از نظریهی مکانیکی سائق ها (mechanistic drive theory) به ماهیت ذاتیِ بینفردی و تعاملی رابطهی کودک-مراقب تغییر داد؛ همانطور که امروز در ارتباط با رشد خود (self) کودک فهمیده میشود.
اریکسون تقریباً همزمان با جان بالبی (John Bowlby) به کنش متقابل میان نوزاد و مراقب علاقهمند شد (هر دو با آنا فروید همکاری داشتند؛ بالبی در لندن در مهدکودکهای زمان جنگ، و اریکسون در وین). اریکسون رشد اولیه را فرآیندی پیوسته میدید که از نخستین لحظات پس از تولد آغاز میشود و در طول زندگی ادامه مییابد. مراحل رشدی او به نوجوانی ختم نمیشد، بلکه همهی دورههای زندگی را دربر میگرفت و نگرانیهای هیجانی خاص هر دوره را برجسته میکرد. او همچنین از معدود روانکاوان کلاسیک بود که تأثیر عوامل اجتماعی را جدی گرفت.
بصیرت درخشان اریکسون این بود که رشد شخصیت از طریق کیفیت رابطه عاطفی اولیه ساخته میشود، نه صرفاً رفع نیازهای فیزیکی. تجربههای کوچک و مکرر نوزاد با مادر (یا مراقب اصلی) بهمرور به الگوهای پایدار اعتماد یا بیاعتمادی تبدیل میشوند و این الگوها زیربنای شخصیت در کل زندگی خواهند بود. میزان اعتمادی که از تجربههای نوزادی به دست میآید، به نظر نمیرسد به مقدار مطلق غذا یا نمایشهای عشق وابسته باشد، بلکه بیشتر به کیفیت رابطهی مادری بستگی دارد. یعنی کیفیت ارتباط (quality of interaction) مهمتر از کمیت رفتار (quantity of care) است.
- اعتماد بنیادی (basic trust) : اگر نوزاد بارها تجربه کند که نیازش به موقع و با گرما و محبت پاسخ داده میشود، او یاد میگیرد دنیا امن است.
- بیاعتمادی بنیادی (basic mistrust) : اگر بارها تجربه کند که نادیده گرفته میشود، یا پاسخها سرد و مکانیکیاند، او به دنیا بدبین میشود.
مقایسه نظریه فروید با اریکسون
موضوع | فروید | اریکسون |
---|---|---|
نوع نظریه | روانی-جنسی (Psychosexual) | روانی-اجتماعی (Psychosocial) |
تعداد مراحل | ۵ مرحله (دهانی، مقعدی، آلتی، نهفتگی، تناسلی) | ۸ مرحله (از نوزادی تا پیری) |
تمرکز اصلی | غریزه و انرژی لیبیدویی و مناطق شهوانی بدن | تعامل بین کششهای زیستی و هنجارهای اجتماعی، شکلگیری هویت |
سنین پوشش داده شده | بیشتر بر کودکی و نوجوانی تأکید دارد | کل چرخهی زندگی (از تولد تا پیری) |
بحرانها | تعارض بین غریزه و واقعیت بیرونی | بحرانهای روانی–اجتماعی (مثلاً اعتماد در برابر بیاعتمادی) |
نقش فرهنگ | نقش ثانویه، تأکید اصلی بر زیستشناسی | نقش پر رنگ فرهنگ، خانواده و محیط اجتماعی |
مفهوم کلیدی | لیبیدو و عقده ادیپ | هویت و اعتماد بنیادی |
نتیجه رشد سالم | توانایی عشقورزی و کار در بزرگسالی | دستیابی به انسجام خود |
منبع :
Psychoanalytic Theories (2003): Perspectives from Developmental Psychopathology
Peter Fonagy و Mary Target
🌿 آیا نیاز به مشاوره دارید؟
در مقاطع مختلف زندگی، گفتوگو با یک مشاور میتواند مسیرتان را روشنتر کند.
جهت رزرو وقت مشاوره حضوری یا آنلاین، با ما در ارتباط باشید.