دانشنامه روانشناسی مردمی
علیرضا نوربخش (مشاور بالینی)

مراحل رشد در نظریه سالیوان

انسانها جدای از روابط خود با دیگران، چیزی نیستند.

سالیوان معتقد است که اختلالات روانی علت میان فردی دارند و صرفا با توجه به محیط اجتماعی افراد است که می توان از مشکلات آنها آگاه شد.

هری استک سالیوان

هری استک سالیوان برای رشد هفت مرحله به قرار زیر در نظر گرفته است که از نوباوگی تا بزرگسالی را شامل می شود.

نوباوگی : این مرحله از بعد از زایمان شروع شده تا زمانی ادامه پیدا می‌کند که کودک کم کم می تواند به صورت واضح و روشن سخن بگوید.

سالیوان معتقد بود که کودک بدون محبتی که از مادر خود می بیند، بدون غذا و تماس فیزیکی نخواهد توانست زنده بماند. این مادر است که از طریق رابطه همدلانه خود با کودک او را انسان می‌کند. کودک برای اولین بار در اثر ارتباط همدلانه با مادر خود دچار اضطراب می شود. به عبارتی اضطراب مادر به او منتقل می گردد. بنابراین برای رفع اضطراب خود از هر چیزی استفاده می‌کند و هر کاری را می‌کند. از جمله رد پستان که البته این کار اضطراب او را کم نخواهد کرد. رد کردن پستان مادر از طریق کودک، علت اولیه اضطراب مادر نیست اما به آن اضافه می شود؛ تا اینکه سرانجام کودک پستان خوب (سمبل مادر) را از پستان بد تشخیص می‌دهد.

کودک هم گرسنگی و هم اضطراب را از طریق گریه کردن نشان می‌دهد. ممکن است کودکی گریه کند، آنهم در اثر اضطراب اما مادر این اضطراب را با گرسنگی اشتباه بگیرد و پستان را به دهان کودک مضطرب کند. حالت معکوس این وضعیت هم ممکن است اتفاق بیافتد. کودک گرسنه است و گریه می‌کند اما مادر فرصت ارضای نیاز فرزندش را ندارد، لذا کودک خشمگین می شود و همین مساله اضطراب مادر را افزایش می‌دهد؛ همچنان نیاز کودک ارضاء نشده و لذا او به مرحله «وحشت» می رسد. در این حالت حتی تنفس کودک هم مشکل می شود و ممکن است کبود و سیاه شود. اما «محافظ های فطری بی‌تفاوتی و گسلش خواب آور» کودک را از مرگ نجات می‌دهد و این امکان را به وجود می آورد که کودک در حالی که نیازش به غذا ارضا نشده به خواب برود.

کودک در عین ارضا نیاز گرسنگی، نیاز خود را به محبت نیز ارضا می‌کند. رابطه مادر و کودک در این زمان مانند «سکه دو رویه» است. کودک هم مادر خود را خوب می بیند و هم بد. مادر هنگامی خوب است که نیاز کودک را  ارضا می می‌کند. کودکان در اواسط نوباوگی می توانند از طریق زبان رابطه برقرار کنند؛ ابتدا زبان آنها با ویژگی «اوتیستک» مشخص می شود؛ یعنی زبانی که خاص خود کودک است و برای دیگران معنی چندانی ندارد. کودک در ابتدا  بیشتر از طریق جلوه های صورت و به صدا در آوردن واج های مختلف با دیگران ارتباط برقرا می‌کند که البته این کار را از طریق تقلید انجام می‌دهد و در نهایت ژستها و صداها برای کودک همان معنایی را پیدا می کنند که برای دیگران دارند. این ارتباط علامت شروع زبان نحوی و پایان نوباوگی است.

کودکی (Childhood) : زمانی کودک به صورت روشنی شروع به سخن گفتن می‌کند تا نیاز به بازی با کودکان هم سن را ارضا کند.(۲۴ ماهگی – ۵ یا ۶ سالگی)

در این مرحله همچنان مادر مهمترین فرد در زندگی کودک است. برداشت کودک از مادر یا مادر واقعی هماهنگ تر است. کودک در این مرحله، افراد دیگری را که قبلا ممکن بود جزئی از مفهوم مادر باشند، جدا می‌کند و برای هر کدام از آنها نقش جدایی در نظر می گیرد. کودکان بعد از آنکه با زبان نحوی آشنا شدند، دیگر به طور همزمان با من خوب و من بد به طور هشیار رابطه برقرار نمی کنند، بلکه همچون والدین خود به هر رفتار پرچسب خوب یا بد می زنند. دید خوب در این مرحله به ارزش های اخلاقی و اجتماعی مربوط می شوند و دیگر به وجود و عدم وجود اضطراب مربوط نخواهد شد.

در این مرحله ارتباطات دو جانبه می شود. کودک هم محبت می‌کند و هم محبت می بیند. اکنون دیگر رابطه کودک با مادرش یک طرفه نیست؛ دیگر مادر صرفاً کسی نیست که نیاز گرسنگی کودک درا ارضا می‌کند بلکه بیشتر کسی است که دارای محبت است و به محبت های کودک به طور متقابل جواب می‌دهد.

در مرحله پیش دبستانی، کودک علاوه بر والدین خود، یک رابطه با اهمیت دیگر نیز دارد و آن «همبازی خیالی» است. والدین، کودک خود را می بینند که با شخصی خیالی حرف می زند، برای او اسمی انتخاب می کند، با او بازی می‌کند،‌ حتی  جایی خالی در اتومبیل برای او اختصاص می‌دهد. سالیوان اعتقاد داشت این همبازی خیالی به هیچ وجه، بیانگر وجود بیماری در کودک نیست و حتی یک رویداد مثبت در او تلقی می شود، چرا که به او کمک خواهد کرد که در مرحله پیش نوجوانی ارتباط صمیمانه و موفقی با دوستان واقعی خود برقرار کند.

سالیوان مرحله کودکی را «دوره فرهنگ پذیری سریع» نامید. کودکان در این مرحله، علاوه بر یادگیری زبان، آموزش هایی را نیز در زمینه پاکیزگی، چگونگی توالت رفتن، چگونه غذا خوردن، و نقش های جنسی می بینند. آنها همچنین دو فرایند مهم دیگر را هم می آموزند : نمایشات و اشتغال های ذهنی. نمایشات، تلاش هایی برای عمل کردن شبیه به صاحبان قدرت مهم، مخصوصاً مادر و پدر هستند و اشتغال ذهنی، راهبردهایی هستند که برای اجتناب از اضطراب و موقعیت های ترس برانگیز به وسیله مشغول نگه داشتن خود به فعالیتی که قبلاً سودمندی یا تقویت کنندگی آن ثابت شده است، مورد استفاده قرار می گیرند.

پست های مرتبط

در این مرحله کودکان یاد خواهند گرفت، قید و بندهایی در جامعه برای آنها در نظر گرفته شده است.

دوران بچگی : نیاز به هم بازی پیدا کردن تا از طریق برقراری رابطه صمیمانه با او، نیاز به صمیمیت ارضا شود.

سالیوان اعتقاد داشت که کودک در این دوره هم باید رقابت کردن و هم سازش و همکاری کردن را یاد بگیرد. اینکه کودک تا چه اندازه رقابتی باشد تا حد زیادی به فرهنگ مربوط می شود. برخی از کودکان یاد می گیرند برای اینکه موفق شوند باید بسیار رقابت گر باشند. سازش هم می تواند در کودکی به طور افراطی وجود داشته باشد و او را در مرحله مختلف زندگیش وادار به تسلیم نماید. همکاری، فراتر از رقابت و سازش است؛ همکاری تمام آنچه فرد برای کنار آمدن با دیگران نیاز دارد را شامل می شود. کودک باید یاد بگیرد همکاری کند و این قضیه در فرایند اجتماعی شدن او بسیار مهم است. به عبارتی همکاری مهمترین چالشی است که کودک در این مرحله با آن مواجهه است. کودک در پایان این مرحله باید جهت و هدفی برای زندگی خود انتخاب کند.

پیش نوجوانی : شروع از نه سالگی و ختم به نوجوانی. در این مرحله صمیمیت بین فردی با یک فرد خاص و بیشتر اوقات همجنس برقرار می شود. صمیمیت در مراحل پیش نوجوانی کاملا خود محورانه است؛ یعنی برای ارضا نفع شخصی است. در این مرحله برای اولین بار صمیمیت واقعی شکل می گیرید و آن هم بر اساس دوست داشتن دیگری. سالیوان این مساله را تحت عنوان «شاهکار پیش نوجوانی» یاد می‌کند.

پیش نوجوانان در این مرحله از طریق هم فکری با یکدیگر، از طریق شریک شدن در رویاها و فعالیت های واقعی همدیگر چیزهای زیادی را می آموزند. آنها می آموزند که هم به خود و هم به دیگران احترام بگذارند. یاد می گیرند که چگونه به یکدیگر و دیگران توجه نمایند.

رفاقت های این دوره معمولا به صورت پسر با پسر و دختر با دختر است. در این مرحله برای پیش نوجوانان پذیرفته شدن توسط همسالان بسیار مهمتر از پذیرفته شدن توسط والدین و معلمان است. از نظر سالیوان پیش نوجوانی مهمترین و در عین حال بی خیال ترین دوره زندگی است. عشق در این دوره هنوز با شهوت آمیخته نشده است. اگر کودکان در این دوره صمیمیت را نیاموزند به شدت در مراحل بعدی دچار مشکل می شوند و در عین حال روابط صمیمانه این مرحله می تواند آثار منفی دوره های گذشته را جبران کند.

اوایل نوجوانی : اوج تمایلات شهوانی و جنسی و نیاز به داشتن یک رابطه جنسی عشقی با فرد خاص. در این مرحله همچنان نیاز به صمیمیت وجود دارد، اما نیاز به ارضای تمایلات جنسی هم در این مرحله وارد میدان می شود و از سوی دیگر نوجوان در این دوره به امنیت و نیز رهایی از اضطراب نیاز دارد. اما این نیاز به صمیمیت،‌ شهوت و امنیت در تعارض با هم قرار می گیرند چرا که شهوت، امنیت فرد را به خطر می اندازد. تمایلات شهوانی معمولاً با احساس گناه و شرمندگی آمیخته است. از طرفی اغلب صمیمیت هم با امنیت در دوره نوجوانی در تعارض است.

نوجوان در این مرحله در حالی که صمیمیت خود را با همسالان هم مرتبه اش حفظ می‌کند، اما به دنبال این هم هست که رابطه صرفاً شهوانی بدون صمیت هم داشته باشد. سالیوان اعتقاد داشت که اوایل نوجوانی در رشد شخصیت فرد اهمیت بسزایی دارد و اگر نوجوان نتواند بین صمیمیت و شهوت تعادل ایجاد کند در مراحل بعدی با مشکلات میان فردی زیادی مواجهه خواهد شد.

اواخر نوجوانی : زمانی که فرد در آن واحد هم می تواند با یک نفر رابطه صمیمانه و هم رابطه عشقی شهوانی داشته باشد. ویژگی برجسته این دوره، هماهنگی صمیت و شهوت است. نوجوان در این مرحله می تواند جنس مخالف خود را هم دوست داشته باشد و هم هدف جنسی خود قرار دهد. الگوی فعالیت جنسی فرد در این مرحله، بر خلاف دوره قبل به یک الگوی باثبات تبدیل می شود؛ به علاوه در این دوره با رشد تفکر منطقی فرد هم روبه رو هستیم.

افراد در این مرحله عقاید خود را با دیگران در میان می گذارند و از تفکرات خود دفاع می‌کنند. سالیوان تأکید می‌کند اگر فرد مراحل رشد قبلی را با موفقیت گذرانده باشد می تواند در این مرحله هم موفق باشد. بسیاری از نوجوانان از پس تکلیف عشق ورزیدن که معمولاً خاص این دوره است به خوبی بر نمی آیند. آنها تنها وانمود می‌کنند که عاشق هستند، در حالی که بیشتر درگیر ارضای نیاز خود به امنیت می باشند.

بزرگسالی : داشتن یک رابطه موفقیت آمیز عشقی و صمیمانه حداقل با یک نفر. سالیوان در این مورد تأکید می کند که رابطه صمیمانه فرد با دیگری در این مرحله (که بسیار هم می تواند رشد یافته باشد) منبعی برای کسب رضایت از زندگی است و نه الزاماً وظیفه اصلی زندگی. سالیوان در مورد این مرحله چیز زیادی نمی گوید، صرفاً مطرح می‌کند افرادی که به این مرحله می رسند می توانند اضطراب و امنیت دیگران را بفهمند. آنها نسبت به نیازهای دیگران حساسند و مشکلات آنها را به خوبی درک می کنند. آنها افراد سالمی هستند که اضطراب کمی را تجربه می کنند، به صورت منطقی فکر می نمایند. زندگی همواره برای آنها چالش بر انگیز و جالب است چرا که آنها سایر مراحل رشد خود را با موفقیت کامل پشت سر گذاشته اند.

اختلال های روانی در نظریه سالیوان

سالیوان معتقد بود که کلیه اختلالات روانی علت میان فردی دارند و صرفاً با توجه به محیط اجتماعی افراد است که می توان از مشکلات آنها آگاه شد. از طرفی او اعتقاد داشت، نارسایی هایی که در بیماران روانی وجود دارد در همه افراد یافت می شود اما با درجاتی کمتر. بیشتر کارهای سالیوان با بیماران اسکیزوفرنیک صورت گرفته است که او در این مورد دو طبقه برای اسکیزوفرنی در نظر می گیرد.

  1. طبقه اول که در آن اسکیزوفرنی دارای علت های جسمانی است و از حیطه روان پزشکی میان فردی خارج می شود.
  2. طبقه دوم همه اختلال های اسکیزوفرنیکی را در برمی گیرد که در عوامل موقعیتی ریشه دارند.

این اختلالات، تنها اختلالاتی بودند که سالیوان به آنها توجه می کرد. چرا که تنها از طریق روان پزشکی میان فردی می توان آنها را تغییر داد. 

روان درمانی 

از آنجا که سالیوان معتقد بود که اختلالات روانی ریشه در مشکلات میان فردی دارد، روشهای درمانی خود را بر پایه بهبود روابط فرد با دیگران قرار داده بود. در این فرایند درمانگر، نقش یک مشاهده گر مشارکت کننده را به عهده می گیرد و در ارتباط با فرد سعی می‌کند نقطه های کور موجود در روابط فرد بیمار را کشف کند. زمانی که سالیوان در بیمارستان سنت الیزابت بود روش جدیدی را برای برخورد با بیماران آشفته ابداع کرد. تا آن زمان، بیماران روانی و اسکیزوفرنیک را در انبارها زندانی کرده و آنها را به عنوان انسان تلقی نمی کردند. اما روش سالیوان موثر واقع شد و نتایج معجزه آسایی در بر داشت. او پرستاران زیادی را تربیت کرد تا با بیماران همچون دوستانی قدیمی برخورد کنند.

در روش درمانی سالیوان، درمانگر از طریق برقراری ارتباط با بیمار به او کمک می‌کند که اضطراب خود را کاهش داده و بتواند در سطحی منطقی،‌ با دیگران ارتباط برقرار کند. سالیوان در درجه اول سعی می کرد بیمارش را بشناسد و بعد به او کمک می کرد که تصویر آینده خود را بهبود دهد و مشکلات خود را در زمینه ارتباط میان فردی تشخیص داده در این مورد سالیوان تلاش می کرد به ۳ سوال توجه کند

  1. بیمار دقیقا چه چیزی به من می گوید.
  2. آنچه را دوست دارم برای بیمارم بگویم، چگونه می توانم در قالب کلمات قرار دهم.
  3. الگوی ارتباطی من و بیمار چیست.

ارزیابی نظریه سالیوان

با وجود اینکه نظریه شخصیت سالیوان بسیار کامل و جامع است اما واقعیت این است که به اندازه نظریه های فروید ، آدلر، یونگ محبوبیت ندارد.

۶ ملاک در زمینه ارزیابی هر نظریه ای مطرح می شود که این ملاک ها را مورد با توجه به نظریه سالیوان بررسی می‌کنیم.

  1. اولین ملاک یک نظریه مفید، توانایی تولید پژوهش است. اگر چه امروزه در زمینه روابط میان فردی پژوهش های زیادی صورت گرفته است اما فقط تعداد محدودی از آنها مستقیماً از نظریه سالیوان نشأت گرفته است.
  2. دومین ملاک اینکه یک نظریه مفید باید ابطال پذیرفته باشد. یعنی اینکه باید تا آن حد روشن باشد که بتوان با دلایلی محکم آن را تایید یا رد کرد. نظریه سالیوان در این ملاک امتیاز کمی دارد و نمی توان به روشنی آن را بررسی کرد.
  3. سومین ملاک این است که نظریه سالیوان تا چه اندازه ای می تواند آنچه را که مربوط به شخصیت انسان است سازماندهی کند. در این مورد هم نظریه سالیوان از امتیاز متوسط برخودار است چرا که بسیاری از آنچه امروزه به شخصیت انسان مربوط می شود، منشأ زیستی دارد و نه صرفاً میان فردی.
  4. چهارمین ملاک برای یک نظریه خوب این است که آن نظریه تا چه اندازه راهنمای عملی معلمان و والدین و روان درمانگران است. که در این مورد هم می توان گفت نظریه سالیوان امتیازی ضعیف تا متوسط دارد.
  5. پنجمین ملاک همسانی درونی است. که در این مورد می توان گفت نظریه سالیوان از یکپارچگی خوبی برخوردار است.
  6. ششمین ملاک به پیروی نظریه از قانون ایجاز مربوط است که در این مورد هم نظریه سالیوان ضعیف ارزیابی می شود. 

برداشت سالیوان از ماهیت انسان 

اعتقادات سالیوان مبتنی بر اینکه بیماران اسکیزوفرنیک از نظر انسان بودن همانند درمانگر است، به خوبی نشان دهنده برداشت او از آدمی است. سالیوان معتقد بود که تنها وجه تمایز انسان از حیوان، توانایی شرکت او در روابط میان فردی است. سالیوان بر خلاف فروید و یونگ معتقد بود که غرایز انسانی وجود ندارد و هر آنچه هست صرفاً عوامل محیطی تأثیر گذار است. سالیوان تأکید می‌کند که انسانها جدای از روابط خود با دیگران هیچ چیز نیستند، آنها از طریق برقراری رابطه با دیگران، شخصیت خود را پرورش می دهند. کودک در آغاز یک رابطه یک طرفه با مادر خود آغاز می‌کند که هم به او محبت کرده و هم نیازهای او را رسیدگی می‌کند؛ پس از مدتی این رابطه، دوطرفه می شود که هم می تواند احساس خود را به مادرش انتقال دهد. این رابطه اولیه،‌ مبنای روابط میان فردی بعدی می شود.

سالیوان می گوید، فردیت خیال باطلی است، چرا که انسانها فقط در ارتباط با یکدیگر وجود دارند. اضطراب و روابط میان فردی به همدیگر مرتبطند،‌ چرا که اضطراب در روابط میان فردی، اختلال ایجاد می‌کند و از طرفی روابط میان فردی نامطلوب هم منجر به اضطراب خواهد گشت و سرانجام اضطراب بیش از حد به تباهی روابط میان فردی منجر می شود. بنابراین نظریه سالیوان را باید در ارتباط با استعداد برای رشد و تغییر در انسانها نه خوشبین و نه بدبین تلقی کرد.

روابط میان فردی می توانند فرد را به شخصیت سالمی تبدیل کنند و بلعکس می توانند شخصیت فرد را تخریب کنند. روابط میان فردی هم ایجاد کننده ویژگی های مثبت و هم ایجاد کننده ویژگی های منفی افراد است. کودکانی که نیازهایشان توسط مادر ارضا می شود، نگرشی خوش بینانه نسبت به دنیا پیدا می‌کنند و بالعکس. 

منابع:

  • ۱- نظریه های شخصیت. جس فیست، گرگوری فیست. ترجمه یحیی سیدمحمدی
  • ۲- نظریه های شخصیت. حمزه گنجی، مهدی گنجی
۴.۶ ۹ رای ها
رأی دهی به مقاله
* درود بر شما که با حمایت خود و دعوت دیگران به مطالعه این مطلب و دیگر مطالبم، به من انگیزه می دهید. لطفا در کامنت ها و مباحثات شرکت کنید و پرسشگر باشید. جهت مشاوره تلفنی یا حضوری با شماره ۰۹۳۵۵۷۵۸۳۵۸ در تلگرام یا ایمو هماهنگ نمایید. همچنین می توانید با شماره ۰۹۱۲۰۷۲۸۷۱۲ تماس بگیرید. *

0 نظر
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها