دانشنامه روانشناسی مردمی
علیرضا نوربخش (مشاور بالینی)

سوپر ایگوی مرضی

سوپر ایگو در زبان آلمانی Ich Uber است که معنای لفظی آن فراتر از ایگو(من) است

سوپر ایگو را می توان قسمتی از ذهن شخص دانست که مراقب ایگوست، داوری اش می کند، از ایگو انتقاد می کند و مجازاتش می کند؛ و عمدتاً ناهوشیار است.

سوپر ایگو

با توجه به نقش قابل توجه سوپر ایگوی مرضی در اختلالات روانی، درک بهتر این مفهوم و عوامل زمینه ساز شکل گیری سوپر ایگوی مرضی در راستای فهم مکانیسم های زمینه ساز اختلالات روانی و در نتیجه درمان آنها تاثیر بسزایی دارد. از منظر بسیاری از رویکردهای روانکاوی و روانپویشی هدف نهایی درمان چیزی نیست جز مقابله با خواسته های سوپر ایگو، و تقویت ایگوی تضعیف شده. بنابراین جدا کردن بخش های ایگو از سوپر ایگو و به چالش کشیدن مراجع برای توقف خود تخریبی و اولویت دادن به بخش سالم خود و جایگزینی سوپر ایگوی مشفق به جای سوپرایگوی پرخاشگر، باید از اهداف اصلی همه رویکردهای درمانی باشد

در نتیجه رابطه کودک و مراقب، بخشی از ویژگی های سرزنشگر و اخلاق محور والدین در درون کودک درون فکنی شده و تا همیشه در آنجا می ماند. این والد درونی شده، سوپرایگو یا به قول فربرن، خرابکار درونی نامیده می شود. هرچه سوپر ایگوی مرضی فرد شدیدتر باشد، ایگوی او بیشتر با سوپرایگوی آسیب دیده اش همانندسازی می کند. بیماران با اختلالات وخیم روانی تقریباً ۱۰۰% با افراد پرخاشگری که در گذشته درونی سازی شده اند همانندسازی کرده اند و ایگوی مشاهده گر آنها در حالت کما است. به عبارت دیگر، شخص از هویت خود آگاه نیست، خودآگاهی ندارد و بین خود و دیگران درونی سازی شده (افراد پرخاشگر متعلق به گذشته) تمایزی قائل نمی شود.

کارکرد سوپر ایگو شامل ایده آل های فرد و وجدان اخلاقی است، که سخت گیری بیش از حد آن، احساس گناه زیادی ایجاد می کند و سهل گیری بیش از حد، کاری می کند که رنجش دیگران، موجب احساس گناه در فرد نشود. بنابراین سوپر ایگو شامل موارد زیر است :

  1. ایگوی آرمانی : ایگوی آرمانی را می توان بازنمود استانداردهایی دانست که سوپر ایگو با این استانداردها درباره ایگو داوری می کند. ایگوی آرمانی جنبه های هشیار و ناهشیار دارد. رابطه ی ایگو با ایگوی آرمانی مبتنی بر میل به رشد و تحول مطابق با استانداردهای آن است؛ برعکس، رابطه اش با سوپر ایگو به دلیل آرزوهای برآورده نشده، پیوند تنگاتنگ تری با اضطراب دارد.
  2. وجدان اخلاقی : وجدان شخص را معمولا صدای درون توصیف می کنند و از این لحاظ به معرفت آگاهانه و به طور کلی خودآگاهی انسانی نزدیک است. وجدان اخلاقی یک محکمه نادیدنی است که از ما انتقاد می کند، پس از آن حکم صادر می کند که این کارها را انجام بده، آن کارها را انجام نده. این فرمان چنان قوی است که اگر ما غیر از آن را عمل کنیم، احساس گناه می کنیم.

superego

سوپر ایگو در نظریه فروید

این موضوع که بخش خاصی از ذهن انسان دارای کارکردی خود قضاوت گر و خود انتقادگر است در نخستین گمانه های نظری فروید در مطالعاتی در باب هیستری(فروید، ۱۸۹۵) به چشم می خورد. برای مثال، طی توضیحاتش درباره مکانیزم دفاعی سرکوب و مقاومت توضیح می دهد که چگونه فکری که به ذهن خطور می کند از حیطه هوشیاری و حافظه بیرون رانده و خارج از آن نگاه داشته می شود. از فرایندی که به موجب آن این فکر تهدید آمیز از ضمیر هوشیاری دور نگه داشته می شود، با عنوان سانسور یاد می شود.

فروید در کتاب تاویل رویا، مفهوم سانسور را یک نیروی روانی قوی، سخت گیر، پرتوقع و مسلط می دانست. او همچنین توضیح می دهد که چگونه سوژه به جایی می رسد که از سانسور می ترسد و چگونه می توان در برخی مواقع سانسور را دور زد. سانسور در رویاها، آرزویی را که سعی دارد به هوشیاری راه پیدا کند، تحریف می کند. او همچنین اشاره می کند که انگیزۀ این وضعیت روانی با عامل سکس مرتبط است؛ افکار جنسی شده(sexualized) در پی به رسمیت شناخته شدن توسط ضمیر هوشیاری هستند، اما توسط سانسور ممنوع می شوند.

ایده جنبه سانسورگر ذهن بعدها توسط فروید در مقاله کلاسیک او، درباره نارسیسیسم، بسط بیشتری یافت. در این مقاله فروید برای نخستین بار اصطلاح ایگوی آرمانی را معرفی می کند: مفهومی که مقدمه طرح سوپر ایگو شد. مطابق تعریف فروید، ایگوی آرمانی تصور خود است از آنچه که آرزو دارد باشد.

فروید عنوان می کند که سوپر ایگو حاصل تغییرات ایگوست که در نتیجه همانندسازی کودک با شخصیت والدین خود اتفاق می افتد. او توضیح می دهد که چگونه این تغییرات در ایگو موجب شکل گیری عاملی می شود که جایگاه خاصی را در روان به خود اختصاص می دهد و در این جایگاه بخش تغییر یافته ایگو با سایر بخش های آن از موضع یک ایگوی برتر(سوپرایگو) رفتار کرده و دربارۀ آنها قضاوت می کند. او ضمن اشاره به کیفیت سخت گیرانه این عامل آن را احساس گناه هوشیاری می داند که سوژه آن را به صورت وجدان تجربه می کند و در عین حال، یک حس گناه ناهوشیار را نیز در سوژه ایجاد می کند.

فروید می گوید پسران با از آن خود کردنِ پستان، خود را به مادر و با همانندسازی خود را به پدر وصل می کنند. در مراحل بعدی، شکل ساده ای از عقدۀ اودیپ مثبت رشد می کند که طی آن پسر میل ناهوشیار و ستیزه جویانه ای به رها شدن از شر پدر و گرفتن جای او برای مادر را تجربه می کند. سپس، در حالی که رابطه با پدر به نحو متغیر و نامشخصی ادامه پیدا می کند، رابطه با مادر، که صرفاً رابطه ای محبت آمیز است، در کنار آن پایدار می ماند. طبق گفته فروید، اگر فرایند رشد به طور نرمال ادامه پیدا کند، همانندسازی پسر با مادر تضعیف و همانندسازی او با پدر تقویت می شود؛ اینجاست که صحبت از انحلال عقدۀ اودیپ آغاز می شود. با این حال، فروید به این نکته هم اشاره دارد که اگر گرایش زنانه پسر قوی باشد رشد او ممکن است در جهت همانندسازی با مادر ادامه یابد (بارنت و همکاران، ۲۰۱۸).

فروید معتقد است که مقاومت بیمار نسبت به فرایند درمان ناشی از میل مازوخیستی به رنج کشیدن است. به گفته او، این واکنش ناشی از احساس گناه ناهوشیار است. او توضیح می دهد که چگونه بیمار از مریضی خود راضی است و از خلاصی از این مجازات خودداری می کند و همچنین می گوید که این کار احمقانه است. او معتقد است که بیمار احساس گناه ندارد، بلکه فکر می کند بیمار است و ادعا می کند که احساس گناه ناهوشیار خود را به صورت مقاومت در برابر بهبود نشان می دهد. او سپس کار دشوار روانکاو را توضیح می دهد که عبارت است از تبدیل احساس گناه ناهشیار به هوشیار.

فروید معتقد است که بقای انسان و پیشرفت تمدن در گروی انکار امیال غریزی و بدوی چون زنای با محارم، آدم خواری و شهوت کشتار است. او شرحی از آنچه که بعدها نامش را سوپر ایگوی فرهنگی می گذارد ارائه می کند و بر نقش و اهمیت آن به عنوان یک عامل وادارکننده، که در عین حال به تحمیل قوانین رفتار متمدنانه نیز کمک می کند، تأکید می کند. از نظر فروید تغییر شکل سوپرایگو و درونی شدن آن ذخیرە فرهنگی بسیار ارزشمندی است و عامل پیشبرد تمدن به شمار می رود (فروید، ۱۹۲۷).

فروید این نظرات را در اثر مشهور خود با عنوان تمدن و ملالت های آن بیشتر بسط می دهد. مضمون اصلی این رساله نزاع پایان ناپذیر میان خواسته های غریزی و محدودیت های اعمال شده بر انسان متمدن است. نظریه او دربارە سوپر ایگو محور اصلی توصیف او از این رابطه است. او نتیجه می گیرد که از آنجائی که سوپر ایگو افکار و اعمال را برابر می داند، هیچ چیز را نمی توان از آن پنهان کرد.

سوپر ایگو در نظریه آنا فروید

آنا فروید سیستم سوپر ایگو را در شکل گیری نوروز بسیار مهم و تحلیل آن را نیز جزئی حیاتی از روند درمان می داند. او نیز، به تأسی از دیدگاه های نظری پدرش، زمان تشکیل ساختار سوپر ایگو را مربوط به اواخر دورە رشد، یعنی جایی میان مرحله نهفتگی و مرحله فالوسی، و زمان تثبیت آن را دورە مابعد عقدۀ اودیپ (یعنی بین ۳ تا ۴ سالگی) می داند. سوپرایگو فقط زمانی شکل می گیرد که عقدە اودیپ منحل شده باشد (یعنی بین ۵ تا ۶ سالگی). او اضطراب سوپر ایگو، پریشانی وجدان و احساس گناه را عواملی بسیار تأثیرگذار بر کودک و افراد بالغ می داند و به این موضوع اشاره می کند که کار سوپرایگو تعیین یک معیار ایده آل است تا بر اساس آن ابراز هرگونه امیال جنسی و پرخاشگرایانه را سرکوب کند. با این حال، وقتی پاسخ ایگو اطاعت از فرمان های سوپر ایگو و کنش هایش دفاعی باشد، ممکن است از لذت بردن ناتوان باشد.

به نظر وی، سوپرایگو، نیرویی مهیب و زیانبار است. معیاری ایده ال تعیین می کند که طبق آن مسائل جنسی ممنوع و پرخاشگری امری ضد اجتماعی تلقی می گردد. بنابراین، یکی از وظایف روانکاوی این است که از طریق کنترل فرمان های سوپرایگو یا تضعیف قدرت آن و تعدیل شدت عمل آن، ایگو را احیا کند. او همچنین نظریه بسیار شناخته شدۀ خود دربارۀ همانندسازی با پرخاشگر را در زمینه رشدِ مداوم سیستم سوپرایگو به کار بست و آن را به فرایند شروع درون فکنی در مرحله نوپایی مرتبط نمود. برای مثال، او توضیح می دهد که چگونه کودک نوپا با مادر خود که کلمه نه! را به زبان می آورد همانندسازی می کند و چگونه این امر موجب تحریک روندی می شود که طی آن کودک نوپا نه! نه! را با خود تکرار می کند (بارنت و همکاران ، ۲۰۱۸). آنا فروید در بحث های بسیاری به کرّات به نابالغ بودن سوپر ایگو در اکثر مدت دوران کودکی اشاره می کند، به این معنا که سوپرایگو همچون یک ساختار روانی مستقل عمل نمی کند و فاقد استقلال عمل است (هولدر، ۲۰۰۵).

سوپر ایگو در نظریه ملانی کلاین

کلاین پس از مشاهدات و گزارش های خود دربارۀ فانتزی ها و اضطراب های پیشا اودیپی در کودکان زیر ۲ سال، به این نتیجه می رسد که شکل اولیه سوپرایگو در اولین سال حیات و بنابراین، بسیار زودتر از آنچه قبلا فرض شده بود، قابل مشاهده است. به گفته او، نوزاد یک موضوع سوپر ایگوی بسیار ابتدایی و نورس را که شامل جزء-موضوع (object Part) است درونی می کند و این سوپر ایگو اثری قوی بر ایگوی ابتدایی و نورس دارد و بر آن حاکم است. نظریه او منجر به ایجاد صورت بندی های نوینی از موضع های پارانوید – اسکیزوئید و افسرده وار شد.

او موضع پارانوید-اسکیزوئید را توصیف می کند که در آن کودک با دو تکه کردنِ ایگو و ابژۀ خویش به بخش های خوب و بد (برای مثال، پستان مادر و قضیب پدر) به این تکانه های عشق و نفرت ذاتی واکنش نشان می دهد. تکانه های ویرانگر به موضوعی فرافکنی می شوند که در این دوره بد دانسته می شود و کودک خود را تحت آزار آن حس می کند. طبق گفته کلاین، این نخستین تلاش کودک برای تسلط یافتن بر غریزە مرگی است که از همان آغاز خود را هدف قرار داده است. وقتی ابژە بد آزارگر مجدداً درون فکنی می شود، هسته اولیه سوپر ایگو شکل می گیرد. در مرحله سادیستی دهانی، کودک به سینه مادرش حمله می کند و آن را هم به صورت تخریب شده و هم ویرانگر می بلعد. این اولین ریشه جنبه های آزار دهنده و سادیستی سوپر ایگو است.

سوپر ایگو در نظریه بیون

بیون ماهیت به شدت بدوی سوپر ایگوی آغازین را توضیح می دهد که به اعتقاد او با پاتولوژی جدی مرتبط است. به عقیدۀ او، لازم است که میان این سوپرایگوی آغازین و سیستم اخلاقی پیشرفته تر، پیچیده تر و عقلانی تر بعدی تمایز قائل شویم. بیون مشخصه های بخش سایکوتیک شخصیت را، که به باور او همواره با بخش های سالم همزیستی دارند، توصیف می کند. بخش سایکوتیک شخصیت بیون برگرفته از سوپر ایگوی بدوی کلاین است. در این مقایسه، وضعیت سایکوتیک با وضعیت نوزاد در موقعیت پارانوید- اسکیزوئید مرتبط دانسته می شود که در آن شخص تمایل دارد حملات ویرانگر به ایگو را با توان سرکوب جایگزین کند. او در ادامه توضیح می دهد که حالت سایکوتیک در نتیجه فرایند بیمارگونه همانندسازی فرافکنانه ایجاد می شود.

در فرایند رشد نرمال، نوزاد احساسات غیرقابل کنترل خود را (یا همان مظروف ها را) به پستان خوب (ظرف) فرافکنی می کند. نوزاد بخشی از روان خود، به ویژه عواطف مهارنشدنی (مظروف) را فرافکنی می کند تا فرم زهر زدایی شده و انعطاف پذیرتری از آنها مجدداً دریافت کند (بیون، ۲۰۰۰). بیون نشان می دهد که وقتی این رابطه آکنده از حس رشک شود، عناصر این رابطه از معنا و نیروی حیات تهی می شوند و فرایند رشد نرمال متوقف می شود. زمانی که این وضعیت بیمارگونه شکل بگیرد، بخش سایکوتیک شخصیت غلبه پیدا می کند. بیون توضیح می دهد که چگونه این فرایند منجر به شکل گیری یک سوپر ایگوی قوی و به شدت مخرب در ذهن می شود؛ آنچه بر ایگو برتری و تسلط داشته و گویی با خود فرد انسجامی ندارد و به صورت بیگانه ای تجربه می شود. گرچه هم سوپرایگوی نرمال و هم سوپر ایگوی مرضی، هر دو عامل ایجاد احساس گناه هستند، دومی مسئول آزارهای بسیار بزرگتری است و همین نیروست که از جانب بخش سایکوتیک شخصیت به کار گرفته می شود.

سوپر ایگو در نظریه فیربرن

فیربرن در رابطه با عقدۀ اودیپ و سوپرایگو از منتقدان نظریه کلاسیک بود. او نتیجه گرفت که هدف غایی تلاش های لیبیدویی نه ارضای میل بلکه رسیدن به موضوع است. بنابراین، نوزاد، از پیش برای برقراری ارتباط با دیگری برنامه ریزی شده است و در وهله اول، موضوع جوست و نه لذتجو. فربرن همچنین پرخاشگری را پدیده ای ثانویه می دانست که تنها زمانی به وقوع می پیوندد که تلاش برای برقراری ارتباط لیبدویی ناکام بماند. او بر این اساس، ایدۀ غریزۀ مرگ یا وجود یک رانه آغازین ویرانگر را رد می کند. در این دیدگاه، تقسیم بندی ایگو تنها پس تولد و در نتیجه استرس ها و ناکامی های زندگی روزمره به وجود می آید. تقسیم بندی هایی که در درون خود به وجود می آید هم بخش هایی از آن را بر علیه دیگر بخش ها برمی انگیزد. در دیدگاه فربرن، در فرایند رشد تمام انسان ها یک تقسیم بندی بنیادین اتفاق افتاده است که او نامش را وضعیت اسکیزوئید می گذارد. او معتقد است تمام افراد با پرسش چگونگی حل این معضل روبرو می شوند و آنچه نوع ساختار ایگو را تعیین می کند همین نحوۀ مواجهه و حل این مسئله است (فربرن، ۱۹۴۴).

سوپر ایگو در نظریه وینی کات

مفهوم سوپر ایگو در دیدگاه وینیکات بر پایه دیدگاه های نظری فروید، آنا فروید و ملانی کلاین بنا شده و با این وجود، به طرز شگفت آوری اصیل به نظر می رسد. ایدۀ او دربارۀ اخلاقیات حقیقی در بطن روابط اولیه میان مادر و فرزند نهفته است، یعنی دوران نارسیسیزم اولیه که کودک سالم بعدها بر مبنای آن قابلیت خود را برای تجربه ا حساس گناه شکل خواهد داد. طبق این دیدگاه در این مرحله، ایگوی اولیه که ضعیف و غیریکپارچه است باید قدرت اید و نتایج آن را مدیریت کند و بر آن فائق آید. کودک در این مرحله سطح معینی از اضطراب یا ترسی ابتدایی را تجربه میکند (افکاری مثل آیا مادر را خوردم؟)

به باور وینیکات، نوزاد چگونه به سوپرایگو بالغ و سالم دست می یابد؟ وینیکات این مسأله را فرآیندی تدریجی توصیف میکند که در آن، بین پنج ماهگی الی دو سالگی، ظرفیت نگران بودن در نوزاد رشد می کند. این فرمول بندی نظری به وضوح بر مبنای فرمول بندی موضع افسرده وار کلاین است که در آن نوزاد می تواند دوسوگرایی را تحمل کند (یعنی، سازشی بین عشق و خشم خود ایجاد کند) و این تأثیرات را به سمت مراقب معطوف می کند که در ذهن نوزاد شخصی تمام و کمال است. با این حال، به بیان وینیکات، در این برهه، مادر موضوعی و مادر محیطی در کنار یکدیگر در ذهن نوزاد قرار می گیرند و امکان ترمیم و التیام به وجود می آید. در حالت سالم، این فرآیند رشد مستلزم درون فکنی سوپرایگوی پیشا ادیپی و مادرانه ای است که ارتباط نزدیکی با ظرفیت نگران بودن دارد.

طبق گفته وینیکات، در شرایط سالم، به تدریج یک اخلاقیات درونی شکل می گیرد. در صورتی که روند بلوغ فرد به خوبی سپری شود، قدرت و تسلط ایگو بر رانه های اید و همچنین قابلیت قبول مسئولیت فردی اعمال و ظرفیت پشیمانی و جبران کوتاهی ها به طرز فزاینده ای بیشتر می شود.

منبع : مروری نظری بر مفهوم سوپر ایگو از منظر رویکردهای روانکاوی. الهام موسویان

۴.۲ ۵ رای ها
رأی دهی به مقاله
* درود بر شما که با حمایت خود و دعوت دیگران به مطالعه این مطلب و دیگر مطالبم، به من انگیزه می دهید. لطفا در کامنت ها و مباحثات شرکت کنید و پرسشگر باشید. جهت مشاوره تلفنی یا حضوری با شماره ۰۹۳۵۵۷۵۸۳۵۸ در تلگرام یا ایمو هماهنگ نمایید. همچنین می توانید با شماره ۰۹۱۲۰۷۲۸۷۱۲ تماس بگیرید. *

0 نظر
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها