دانشنامه روانشناسی مردمی
علیرضا نوربخش (مشاور بالینی)

ظرفیت نگرانی از دید وینیکات

ابعاد خاستگاه نگرانی در مراحل ابتدایی رشد

به عقیده وینیکات مفهوم خود در انزوا شکل نمی‌گیرد، بلکه در روابط ما ابتدا با پدر و مادر و سپس با بقیه اعضای جامعه بوجود می‌آید. این شکل‌گیری تا بزرگسالی ادامه خواهد یافت.

وینیکات

نگرانی(concern) یک جنبه مهم در زندگی اجتماعی است. روان‌تحلیل‌گران معمولا به دنبال خاستگاه‌ها در رشد عاطفی افراد هستند و تمایل دارند بدانند سبب شناسی نگرانی چیست و جایی که نگرانی در رشد کودک ظاهر می‌شود، کجاست.

نگرانی، بیان کننده یکپارچگی و رشد است و به صورت مثبت، به احساس مسئولیت فردی مربوط می‌شود، به خصوص در مورد روابطی که سائق‌های غریزی وارد آن‌ها شده‌اند. نگرانی به حقایقی که فرد به آن‌ها اهمیت می‌دهد اشاره دارد، حقایقی که هم احساس می‌شوند و هم مسئولیت آنها پذیرفته می‌شود.

در سطح جنسی-روانی در نظریه رشد، نگرانی می‌تواند به عنوان بنیان خانواده در نظر گرفته شود، جایی که هر دو شریک در دخول، فراتر از لذتشان، مسئولیت نتیجه را به عهده می‌گیرند. اما در زندگی خیالی افراد، موضوع نگرانی حتی مسائل گسترده‌تری را بر می‌انگیزد و یک توانمندی برای نگرانی تمام کارها و بازی‌های سازنده می‌باشد و به زندگی سالم و طبیعی تعلق دارد.

دلایل زیادی وجود دارد که بپذیریم نگرانی (به معنای مثبتش) در اوایل رشد هیجانی کودک و در مرحله‌ پیش ادیپال ایجاد می‌شود؛ ادیپی که شامل رابطه‌ای بین سه شخص است. بیشتر فرآیندهایی که در دوره کودکی اولیه شروع می‌شوند، کاملاً از بین نمی‌روند و توسط مراحل رشدی که تا اواخر کودکی و حتی بزرگسالی یا سنین پیری ادامه می‌یابد، قدرتمندتر می‌گردند.

بهتر است خاستگاه توانمندی برای نگرانی را در قالب رابطه مادر- کودک توضیح دهیم؛ زمانی که خود(self) کودک ایجاد می شود و کودک احساس می‌کند مادر یا تصویر مادر یک شخص کامل است. فرآیندهای رسش اساسی رشد کودک را فیزیولوژی و آناتومی شکل می‌دهند. با این حال در رشد هیجانی، شرایط بیرونی، برای بالفعل کردن پتانسیل‌های رسش ضروری هستند؛ به این معنی که، رشد به محیطِ به اندازه کافی خوب وابسته است و بدون مادری به اندازه کافی خوب، مراحل اولیه رشد نمی‌توانند به درستی طی شوند.

توانمندی برای نگران شدن نشانه‌ای از سلامت روان است، این توانمندی که یکبار ایجاد شده و سازمان ایگو را در برمی‌گیرد یک دست‌آورد است، دست‌آوردی که هم برای کودک و هم برای مراقب کودک بوده و در قالب فرآیندهای رشدی درونی در کودک رخ می‌دهد.

از تمام مراحلی که توسط فروید و روان‌تحلیل‌گرانی که پیرو او بودند، توضیح داده شده است، مرحله هم آمیزی(fusion) مهم است. این یک دست‌آورد رشد عاطفی است که در طی آن کودک سائق‌های پرخاشگری و شهوانی را به سمت ابژه واحدی در زمان واحدی تجربه می‌کند. در سمت شهوانی، هم جستجوی ارضا و هم جستجوی ابژه وجود دارد و در سمت پرخاشگری، یک برانگیختگی ماهیچه‌ای بیان‌گر خشم و نفرت وجود دارد که شامل تصویر ابژه خوب برای جبران است.

با رشد عاطفی، کودک شروع به ارتباط خود با ابژه‌هایی می‌کند که کمتر و کمتر ذهنی هستند و بیشتر و بیشتر به صورت عینی به عنوان عناصر “غیر-من” ادراک می‌شوند. او شروع به استقرار یک خود(self) نموده؛ واحدی که هم به صورت جسمانی در پوست و بدن او جا می‌گیرد و هم به صورت روانی یکپارچه می‌شود. اکنون مادر تبدیل به یک تصویر یکپارچه شده و اصطلاح ابژه کامل حالا قابل استفاده است.

این رشد بیان کننده ایگویی است که شروع به مستقل شدن از ایگوی کمکی مادرش کرده است و اکنون می‌توان گفت که کودک، درون و بیرون دارد. واقعیت درون روانی که فروید به ما آموخته، تبدیل به چیزی واقعی برای کودک می شود که اکنون به صورت احساس غنای شخصی در درون خود تجربه می‌گردد. این غنای شخصی از تجربه همزمان عشق-نفرت به دست می‌آید که نشان دهنده دستیابی به دوسوگرایی، توانمندی و پالایش است که منجر به ظهور نگرانی می‌شود.

شاید مفید باشد که ما دو نوع مادری کردن برای کودک نابالغ را فرض کنیم. مادر به عنوان ابژه، یا صاحب ابژه جزئی(part object) که نیازهای ضروری کودک را برطرف می‌کند، و مادر به عنوان شخصی که در برابر موارد غیرقابل پیش‌بینی از کودک حمایت کرده و فعالانه از وی مراقبت(care) و رسیدگی(handling) می کند. مادر محیطی آن کسی است که تمام نیازهای عاطفی و همزیستی حسی را دریافت می‌کند و مادر ابژه‌ای هدف تجربه برانگیخته ا‌ی می شود که اساس آن تنش(سائق) خام است. نگرانی در زندگی کودک به عنوان تجربه‌ای ارزشمند از کنار هم قرار گرفتن مادر ابژه‌ای و مادر محیطی در روانش، ایجاد می شود. با وجود اینکه کودک دست به ایجاد ثبات درونی می‌زند که منجر به رشد استقلال می‌گردد، اما امکانات محیطی همچنان از اهمیت زیادی برخوردارند.

در شرایط مطلوب که کودک موفق به دستیابی به مراحل ضروری در رشد شخصی شده، هم‌آمیزی تازه‌ای رخ می‌دهد. برای هر چیزی، تجربه و فانتزی کاملی وجود دارد، از رابطه با ابژه بر مبنای غریزه و استفاده از ابژه بدون در نظر گرفتن پیامدهایش، تا رابطه کودک با مادر محیطی.

شرایط مطلوب در این مرحله به شرح ذیل می‌باشد: مادر به زنده ماندن و در دسترس بودن ادامه دهد، در دسترس بودن از نظر فیزیکی و از این نظر که مشغولیت ذهنی با چیز دیگری نداشته باشد. مادر ابژه ای باید بتواند از دوره های غریزه محور نجات پیدا کند که حالا با نیروی زیادی از فانتزی‌های دهانی دگرآزار همراه است. درهمین حال، مادر محیطی باید در مقابل نوزادش همدل باشد، برای دریافت ژست‌های خودانگیخته نوزاد حضور داشته و خوشنود باشد.

فانتزی‌هایی که با سائق‌های به شدت پرخاشگرانه اید همراه هستند همچنان به حمله و تخریب‌گری ادامه می‌دهند. مسئله تنها این نیست که کودک تصور می‌کند که ابژه را بلعیده است، بلکه کودک می‌خواهد مالکیت محتوای ابژه را داشته باشد. اگر ابژه تخریب نمی‌شود، به خاطر توانمندی خودش در نجات یافتن است و نه به خاطر حفاظت کودک از او. این یک طرف سکه است. طرف دیگر سکه مربوط به ارتباط کودک با مادر محیطی است. این جنبه باعث حفاظت شدید کودک از مادر می‌شود به طوری که کودک بازداری شده یا دوری می‌کند. این نکته مثبتی در تجربه از شیر گرفته شدن است و دلیلی که نشان می‌دهد چرا بعضی از کودکان خودشان خودشان را از شیر می‌گیرند.

در شرایط مطلوب، تکنیکی برای حل این عقده ساخته می‌شود که باعث دوسوگرایی می‌گردد. کودک اضطراب را تجربه می‌کند زیرا اگر مادر را مصرف کند او را از دست می‌دهد، اما این اضطراب توسط این واقعیت که کودک در ایجادِ مادر محیطی سهمی دارد، تعدیل می‌شود. در این شرایط، حسی از اعتماد رشد می کند، چون کودک فرصت اثرگذاری و اعطای چیزی به مادرمحیطی را دارد و همین اعتماد کودک را قادر به تحمل اضطراب می‌کند. اضطرابی که به این شیوه تحمل می‌شود، می‌تواند تغییر کیفیت داده و تبدیل به احساس گناه شود.

سائق‌های غریزی منجر به استفاده بی رحمانه از ابژه شده و در ادامه باعث احساس گناه می‌شوند که به دوش کشیده می‌شود. همچنین امکان بخشیدن به قابلیت ترمیم کردن که مادر محیطی با حضور قابل اعتماد خود ایجاد می‌کند، کودک را قادر می‌سازند که بیشتر و بیشتر تکانه‌های اید را تجربه کند، به عبارت دیگر زندگی غریزی کودک را از بند می‌رهاند. در این صورت احساس گناه احساس نمی‌شود اما پنهان و بالقوه باقی می‌ماند و در صورت شکست ترمیم، ظاهر می‌شود.

زمانی که اعتماد به این چرخه خوش خیم و انتظار برای فرصت ترمیم ایجاد شود، احساس گناه مربوط به تکانه‌های اید بیشتر تعدیل می‌شود و ما نیاز به اصطلاح مثبت‌تری مانند نگرانی پیدا می‌کنیم. حال کودک می‌تواند نگران شود و مسئولیت تکانه‌های غریزی خود و کارکرد آن‌ها را بپذیرد. این مورد یکی از بنیادی‌ترین فاکتورهای سازنده بازی و کار است.

جنبه دیگری که باید در نظر گرفته شود، به خصوص در رابطه با مفهوم تحمل اضطراب، یکپارچه سازی در زمان است. زمان چیزی است که با مادر جریان پیدا می‌کند و جنبه‌ای از کارکرد ایگوی کمکی اوست اما کودک زمان‌بندی خود را می‌سازد که در ابتدا تنها بازه کوتاهی را در بر می گیرد. این مشابه توانمندی کودک برای زنده نگه داشتن تصویر مادر در جهان درونی‌اش است که شامل عناصر خوش‌خیم و بدخیمِ تکه تکه‌ای است که از تجارب غریزی نشات می‌گیرند. بخشی از بازه زمانی که کودک می‌تواند تصویر مادر را در جهان درونی‌اش زنده نگه دارد بستگی به فرآیندهای رسش دارد و بخشی از آن بستگی به وضعیت سازمان دفاعی درونی دارد.

شکست مادر ابژه‌ای در نجات یافتن یا مادر محیطی در فراهم کردن فرصت قابل اعتماد برای ترمیم، منجر به فقدان ظرفیت نگرانی می‌گردد و باعث جایگزینی اضطراب‌ها و دفاع‌های ناپخته مانند دوپاره‌سازی یا از هم گسستگی می‌گردد. 

برای به تصویر کشیدن منظورم مثالی از کار بالینی‌ام می آورم:

مثال: مورد، پسری ۱۲ ساله است. رشد پیشرونده او منجر به افسردگی شده بود که حاوی حجم زیادی از نفرت و خشم بود و رشدِ پسرونده او، باعث شده بود او چهره‌هایی را ببیند که وحشتناک بوده و در کابوس‌ها دیده می‌شدند که برای او در زمان بیداری رخ می‌داد(توهم). شواهد خوبی از قدرت ایگوی این پسر در زمان خلق افسرده وجود داشت. قدرت ایگوی او یکبار در مصاحبه به شکل زیر خودش را نشان داد:

او کابوسی را نقاشی کشید که در آن موجود نرِ ترسناکی وجود داشت که مورچه ضعیفی را که جسم نحیفی هم داشت، تهدید می‌کرد. از او پرسیدم تا به حال شده کابوسی دیده باشد که در آن خودش موجود ترسناک نر باشد و کس دیگری مثل برادرش مورچه باشد. او قبول کرد و تفسیر من درباره نفرتش از برادرش را در دوران کودکی رد نکرد. من به او فرصت بروز پتانسیل‌های ترمیمی را دادم که به صورت طبیعی در زمانی که شغل پدرش را که مکانیک یخچال بود، توصیف می‌کرد اتفاق افتاد. من از او پرسیدم که خودش دوست دارد در آینده چه کاره بشود و او پاسخ داد که هیچ نظری ندارد و از این موضوع مضطرب شد. بعد گفت “این رویای غم‌انگیزی نیست، رویای غم انگیز می‌تواند این باشد که پدرش بمیرد.” چشمانش پر از اشک شد. در این فاز از مصاحبه تقریبا هیچ اتفاقی رخ نداد تا اینکه او گفت شرم آور است ولی دوست دارد دانشمند شود. سپس در اینجا او نشان داد که می‌تواند تصور کند که سهمی برای خودش داشته باشد و با وجود اینکه توانایی لازم را ندارد اما ایده‌اش را دارد. اتفاقا این فرض او را درست مقابل پدرش قرار می‌داد چون او می‌خواست دانشمند شود در حالی که پدرش فقط یک مکانیک بود.

من پتانسیل‌های مخرب او را تفسیر کردم اما درستش این است که این پتانسیل‌ها در او سازنده هستند. او بدون اینکه من تصور کنم او یک فرد مخرب و متخاصم است به من فهماند که هدفی در زندگی دارد که او را قادر می‌سازد ادامه دهد، درحالی که من هنوز به او اطمینان خاطر نداده بودم.

می‌خواهم بگویم بشر قادر به قبول تخریب‌گری در ابتدایی‌ترین تلاش‌هاش عشقی خود نیست. ایده تخریب مادر ابژه‌ای در فرآیند عشق ورزیدن، فقط در صورتی می‌تواند تحمل شود که فرد بتواند نشانه‌هایی از سازندگی در آن به دست آورده و مادر محیطی بتواند آن را بپذیرد.

به طور طبیعی، هوشیار شدن بیمار نسبت به تخریب‌گری‌اش، امکان ظاهر شدن فعالیت‌های سازنده را نیز فراهم می‌گرداند. همچنین تجارب سازنده و خلاقانه کودک امکان دستیابی به تخریب‌گری‌اش را فراهم می‌کنند.

خلاصه

نگرانی، بیان کننده ارتباط بین عناصر مخرب در روابط سائق محور با ابژه ها، و سایر جنبه های مثبت ارتباط است. به نظر می رسد نگرانی متعلق به دوره قبل از عقده ادیپ است. ظرفیت نگرانی متعلق به رابطه بین دو بدن نوزاد و مادر (یا جایگزین مادر) است.

در شرایط مطلوب، مادر با تداوم زنده نگهداشتنِ خود و در دسترس بودن، هم مادری است که تمام تکانه های اید نوزاد را دریافت می کند، و هم مادری که می تواند به عنوان یک فرد دوست داشته شود. به این ترتیب، اضطراب در مورد تکانه های اید و فانتزی درباره آنها، می تواند توسط نوزاد تحمل شود، و نوزاد پس از آن می تواند به تجربه گناه دست یابد. به چنین حالتی که در آن گناه نگه داشته می شود اما احساس نمی شود، نام “نگرانی” می دهیم. در مراحل اولیه رشد، اگر مادر قابل اعتمادی وجود نداشته باشد تا حالت های جبرانی نوزاد را پذیرا باشد، گناه غیر قابل تحمل شده و نگرانی نمی تواند احساس شود‌. عدم امکان جبران، منجر به از دست دادن ظرفیت نگرانی و جایگزینی آن توسط اشکال ابتدایی گناه و اضطراب می شود.

برای ایجاد ظرفیت نگرانی نیاز به محیط هیجانی به اندازه کافی خوب است. محیطی که در خانواده های ما و در جامعه ما به سختی یافت می شود.

منبع : Winnicott : capacity for concern (1963)

۴.۲ ۵ رای ها
رأی دهی به مقاله
* درود بر شما که با حمایت خود و دعوت دیگران به مطالعه این مطلب و دیگر مطالبم، به من انگیزه می دهید. لطفا در کامنت ها و مباحثات شرکت کنید و پرسشگر باشید. جهت مشاوره تلفنی یا حضوری با شماره ۰۹۳۵۵۷۵۸۳۵۸ در تلگرام یا ایمو هماهنگ نمایید. همچنین می توانید با شماره ۰۹۱۲۰۷۲۸۷۱۲ تماس بگیرید. *

2 نظر
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
اقدس جوادی
۱۴۰۰/۰۸/۱۹ ۱۰:۰۲

سلام آقای دکتر مدتی بود ایمیلی ارسال نمی شد بسیار خوشحال شدم امروز ایمیل جدید را دیدم …ممنون از زحماتی که‌می کشید ..سلامت و پاینده باشید .