ساختارها در روابط ابژه و روانشناسی خود
روابط ابژه شاخه ای از نظریه روانکاوی فرویدی است.
بر اساس نظریه روابط ابژه، نحوه ارتباط مادر و کودک نقش مهمی در روند رشد کودک دارد. اگر مادر به اندازه کافی خوب باشد، کودک قادر به رشد خود(Self) است.
ساختارها (Structurs)
هنگامی که کودک تلاش می کند احساساتش را کنترل کند و هنگام گریه کردن عواطفش را به کلام در آورد، شاهد شکلگیری کارکردهای روانشناختی چندگانه ای که به ایگو نسبت داده می شوند، هستیم. معمولا مفاهیم اید، ایگو و سوپرایگو و نیز فرایندهای روانشناختی مختلف و شیوههای ارتباطی به عنوان ساختارها در نظر گرفته میشوند. ساختارها به فرایندهای روانشناختی و کارکردهای سازمان یافته و ثابت اشاره دارند؛ آنها صرفاً یکسری مفاهیم هستند نه چیزی موجود در دنیای بیرون. زمانی یک مشاهده کننده می تواند ساختارهای احتمالی را بشناسد که آنها در رفتار یا تجربیات درونی فرد ظاهر شوند.
چگونگی شکل گیری این ساختارها در شخصیت توسط هر نظریه پردازی به طور متفاوتی توضیح داده می شود. برخی از این نظریهپردازان به نقش احساسات و غرایز سرکوب شده تاکید دارند. دیگر نظریه پردازان به فرآیندهای درونی سازی تاکید دارند.
خود (Self)
ایگو یک مفهوم انتزاعی است که در کتاب ها به کار می رود و مشاهده کننده نمی تواند مستقیماً آن را ببیند. ایگو به عنوان یک سازمان دهنده کارکردهای روانی مفهوم پردازی می شود و تظاهراتش در کارکردهایی مثل تفکر، قضاوت، یکپارچه سازی و غیره دیده می شود. “خود” معنای گسترده تری را در بر میگیرد و به عنوان سوژه کاملی در تقابل با دنیای ابژه هاست. “خود” تجربه اولیه ما از کسی است که هستیم. “خود” می تواند به عنوان سازمان وسیع تری در نظر گرفته شود که تمام عوامل روانی از جمله ایگو را به شکل فوقالعادهای یکپارچه می کند.
برخی از روانشناسان ایگو(Ego Psychologists)، روابط ابژه را بعنوان یکی از کارکردهای مهمی می دانند که به وسیله سازمان عالی خود انجام می شود؛ روابط ابژه نه به یک عامل روانی(ایگو) بلکه به تمامی عوامل روانی تعلق دارد. یک رابطه ابژه در ارتباط بین خود و ابژه هایش رخ می دهد تا اید و ابژه هایش، یا ایگو و ابژه هایش. “خود” می تواند به معنای بازنمایی خود در یک فرد باشد.
دوپاره سازی (Splitting)
دوپاره سازی یکی از مکانیسم های روانی است که هم نظریه روابط ابژه و هم نظریه روانشناسی خود به آن توجه دارند. این مکانیزم هم فرایندهای نرمال رشدی و هم فرایندهای دفاعی را در بر می گیرد. نوزاد از مکانیزم دوپاره سازی استفاده میکند تا بتواند تجارب آشفته ساز اولیه را مدیریت کند. پس از دوران آرامش درون رحم مادر، نوزاد دنیا را به عنوان جایی پر همهمه و آشفته تجربه میکند، بدین دلیل دوپاره سازی فرآیندی است که به او کمک میکند تا بتواند تجربیات غیرقابل هضم را اداره کند. لذا دوپاره سازی اولیه به ناتوانی رشدی اشاره دارد، تا نوزاد بتواند تجربیات ناهمساز را به صورت یک کل یکپارچه در آورد.
مثلا، نوزاد احساسات متضاد شدیدی(مانند عشق یا نفرت، لذت یا ناکامی) را تجربه می کند، اما تنها یکی از این احساسات یا افکار می توانند در یک زمان در آگاهی رشد نایافته نوزاد بگنجد؛ نتیجه آن یک بازنمایی از موضوع جزئی است، ابژه ای که تنها می تواند یک کیفیت ویژه مانند «ناکامی» را دارا باشد و کیفیت متضاد «لذت بخشی» ظاهراً از آگاهی نوزاد بیرون می ماند. تنها در فرآیند رشد است که نوزاد قادر می شود یک تصویر ثابت از ابژه به دست آورد و بطور همزمان جنبههای ظاهرا متضاد یک ابژه را یکپارچه کند. نوزاد جهت حفظ ساختار شکننده شخصیتش از مکانیزم دوپاره سازی استفاده می کند تا احساسات متعارضی که جنبه های خوب و بد ابژه در او ایجاد میکند را دور کند.
نظریه پردازان روابط ابژه
نظریه پردازان روابط ابژه، بسیاری از مفاهیم و اصطلاحات روانکاوان کلاسیک را به کار میبرند، اما بر مطالعه روابط ابژه تاکید دارند. با وجود اختلاف نظر بین نظریهپردازان روابط ابژه، اما آنها در مورد تقدم روابط بر سائق های غریزی درونی اتفاقنظر دارند. بدین معنا که آنها نسبت به روانکاوان کلاسیک سهم بیشتری را برای تاثیر محیط در شکل گیری شخصیت قائلند.
مخالفت نظریهپردازان روابط ابژه با فروید به دلیل وزن نسبتا زیادی است که او به عوامل بیولوژیکی در شکل گیری شخصیت می دهد. این تغییر جهت از عقاید اولیه فروید، بدین معناست که نظریه پردازان روابط ابژه در توضیح بازنمایی خود و بازنمایی ابژه بر رشد پیش ادیپال تاکید دارند. لذا نظریهپردازان روابط ابژه در بررسی رشد و شکل گیری شخصیت بر تأثیرات محیطی تاکید بیشتری دارند تا تأثیرات درونی. نظریهپردازی که برای عوامل بیولوژیکی ارزش کمتری قائل است این موضوع را بیشتر مد نظر قرار می دهد که چگونه یک فرد خودش را در روابط خانوادگی رشد می دهد. به طور کلی نظریهپردازان روابط ابژه به بررسی اختلالات در روابط میپردازند و به ادراکات مهمی در بررسی شخصیت های اسکیزوئید و مرزی دست یافتند.
روانشناسی خود
روانشناسی خود به کار هاینتس کوهات و پیروانش اشاره دارد. کوهات در اندیشههای روابط ابژه و مفاهیم فروید تغییرات مهمی را ایجاد کرد. او به خاطر کارش با بیماران دارای اختلال شخصیت نارسیستیک بر جنبه های معینی از روابط ابژه تاکید دارد. او دیدگاه فروید در رابطه با نارسیسیم، که آن را به عنوان مرحله ای نرمال در نظر می گرفت، تغییر داد و آن را بعنوان مفهومی در نظر گرفت که رشد جداگانهای دارد و شکل پاتولوژیک آن نیازمند درمان خاصی است.
موضوع مهم از نظر روانشناسان خود ماهیت و نوع سرمایهگذاری هیجانی بر روی خود است. کوهات در مورد سرمایهگذاری نارسیستیک صحبت میکند در حالی که فروید آن را بعنوان سرمایهگذاری لیبیدویی در نظر می گرفت. فروید اشاره می کند که افراد نارسیستیک(افرادی که به دلیل سرمایهگذاری لیبیدینال بر روی خودشان به شکل ناسالمی عاشق خودشان هستند) نمی توانند با دیگران ارتباط برقرار کنند؛ از آنجایی که قادر به ایجاد ارتباط با درمانگر نیستند لذا برای درمان مناسب نمی باشند. کوهات نارسیسیم را به گونهای متفاوت درک میکند و بر این باور است که اشخاص نارسیستیک هم دارای روابط ابژه هستند، اما روابط ابژه آنها نارسیستیک است. این بدین معناست که شخص نارسیستیک با ابژه هایش به گونهای برخورد میکند که گویی آن ابژه بخشی از خود اوست یا یک کارکرد مهمی را برای خود او دارد. این نوع رابطه مختل شده، نیازمند درمانی متفاوت از اشخاص نوروتیک است.
مطالعه موردی
سارا مادرش را فردی غیرقابل تحمل و ناخوشایند می بیند و با او یک احساسی از عبوس بودن و افسردگی را تجربه می کند. از طرف دیگر او مادربزرگ رویایی اش را زنی فوق العاده و مهربان میبیند که به او احساس شادی و قدرت می دهد. سارا در رابطه با محمد(همسرش) حس دخترانه و لطیفی دارد و میل زیادی برای با او بودن دارد. با یک تصویر بزرگ نمایی شده می توان رفتارها و احساسات متفاوت سارا با دیگران را به عنوان خودهای بسیار متفاوت درون او در نظر گرفت که به شکل از هم گسیخته ای با یکدیگر در رقابتند. کسانی که با او در ارتباط هستند ممکن است تغییرات هیجانی او را گیج کننده ببینند. او نیز ممکن است خودش را به عنوان یک شخص چندپارهای احساس کند که تحت شرایط متفاوت تغییر می کند.
بازنمایی های خود او، نشان دهنده شیوهای از احساس و تفکر او درباره خودش است. بازنمایی خود او یک ارتباط نزدیکی را در رابطه با بازنمایی ابژه او نشان می دهد، بطوریکه سارا در ارتباط با مادر دوست نداشتنی اش احساس بدی را در مورد خودش تجربه میکند، و بالعکس در ارتباط با ابژه خوبی مانند مادربزرگ رویایی اش، احساس خوبی را نسبت به خودش تجربه میکند. تمایل سارا به تجربه خودش و دیگران در دو طیف خوب و بد، همان دوپاره سازی است. دوپاره سازی یک دفاع کودکانه است که میتواند تا بزرگسالی ادامه پیدا کند؛ این دفاع بیان کننده ترومایی در دوران کودکی است که ساختارهای درونی فرد را به هم می ریزد.
در واقع فقدان مادر طبیعی می تواند آشفتگی و عدم یکپارچگی سارا، که سبب ساز نوسانات خلقی سریع و احساسات شدید اوست را توضیح دهد. احساسات و شیوه های ارتباطی او همانند حالت های مختلف ایگو یا خودهای فرعی او در قالب تغییرات خلقی بی دلیل یا نوعی احساس چندپارگی تجربه میشود. در مقابل انسجام عبارت است از همگرایی خودهای فرعی مختلف درون یک شخصیت واحد که در موقعیت های مختلف به شکل یکپارچه واکنش نشان می دهد.
منبع : درآمدی بر تئوری های روابط ابژه و روانشناسی خود. نویسنده: مایکل سنت کلر