سایه ات را بشناس
اگر سایه را نادیده بگیرید، تلخیها تکرار میشوند
سایه آن بخشی از ماست که کمابیش آگاهانه زیر فرش پنهانش میکنیم و بیشتر قسمت های آن برای بخش خودآگاه ذهن ما ناشناخته است.
بی تردید برای همه ما زمان هایی پیش آمده که مرتکب عملی شده ایم و از کرده خود متعجب شده ایم: من! من! مگر می شود من چنین کاری را کرده باشم. همه ما گاهی مرتکب کارهایی می شویم که از کرده خود تعجب می کنیم. گه گاه گفته های دیگران که در نقد ما گفته می شود، ما را به هم ریخته و ناراحت می کند. از این رو جهت خوب جلوه دادن خود همواره بسیاری از خواسته هایمان را سرکوب کرده ایم. روزهایی هم می شود که کسی به انتقاد از ما می پردازد، ولی با تعصب و خشونت با او برخورد می کنیم. واقعیت موضوع این است که نقد انجام شده، نسبتی با ما دارد که این چنین ما را به هم می ریزد. به این قسمت تاریک وجودمان، سایه می گویند.
چه کنم فلانی این موضوع را راجع به من نفهمد؟ چگونه خودم را جلوی فلانی معرفی کنم تا متوجه مشکلات من نشود؟ وای اگر دیگران بفهمند من خسیسم، چقدر بد می شود. ما برای خود چیزهایی داریم که نمی خواهیم دیگران آن را درون ما ببینند و بفهمند. رازهایی که اگر فاش شوند، رسوایی به بار می آورند. به بخش هایی که تمایل نداریم دیگران آنها را ببینند، سایه می گوییم.
نظریه سایه یونگ یکی از مفاهیم شخصیتی کارل یونگ است که ابعاد ناشناخته وجود انسانی را شامل میشود. همه ما تصاویر و افکاری در ذهن داریم که برای همسان شدن با جوامع انسانی به طور دائم دنبال سرکوب کردن آنها هستیم. یونگ این افکاری که در ناخودآگاه ما هستند را با عنوان سایههای شخصیت تعریف میکند. سایه معادل نهاد(id) در نظریه فروید است. سایه منبع انرژیها و افکار خلاق و مخرب ماست.
سایه به بخشی از ما گفته میشود که قابل رؤیت نیست یا از آن بی خبریم. گاهی هم اینگونه است که سایه را می بینیم، اما حوصله نداریم برای آن اقدامی کنیم. سایه منفورترین بخش وجود ماست که اگر انرژی آن از انرژی من(ego) بیشتر باشد، بصورت خشم افسارگسیخته یا افسردگی سر باز میکند.
شناخت سایه ها یکی از اساسی ترین مفاهیم در خودشناسی و دیگرشناسی هست. سایه ها همان چیزهایی هستند که ما از انها خجالت می کشیم و با تمام زور و توان انها را سرکوب کرده و به اعماق روانمان تبعید می کنیم؛ اما غافل از اینکه این حجم از بی توجهی و سرکوب درست در حساس ترین لحظات زندگیمان مثل فوران آتشفشان، بالا می ایند و آنچنان ویرانی به بار می اورند که می توانند زحمات سالهای ما را در یک لحظه نابود کنند. سایه ها بمب های ساعتی وجود ما هستند و تا زمانی که یاد نگیریم انها را به رسمیت بشناسیم، این بمب های مخرب خنثی نمی شوند.
سایهها برای افراد مختلف و فرهنگهای مختلف، متفاوت است. همه ما کامل به دنیا میآییم، اما فرهنگ ما خواستار آن است که فقط بخشی از سرشتمان را زندگی کنیم و بقیه بخشهای مادرزادیمان را کنار بگذاریم.
سایه اغلب در دهه چهارم زندگی به سراغتان میآید. همان بحران میانسالی معروف، وقتی که دنیایی که ساختهایم فرو میریزد. چرا فرو میریزد؟ چون خارج از سایه ساخته شده است و ناگهان سایه، سهم خودش را طلب میکند. ما به همان اندازه که انرژی صرف بخش پاک وجودمان میکنیم، به همان اندازه هم بطور ناخودآگاه در سایه رشد میکنیم.
چرا باید سایهها را بشناسیم
بسیاری از افراد از رو به رو شدن با سایه درون خود می ترسند. ما شرطى شدهایم تا از بخش سایه زندگى و شخصیت یا سایه درون خودمان بترسیم. وقتى در حال اندیشیدن به افکار تاریک و منفى یا بروز رفتارى که احساس مىکنیم غیرقابلقبول است، مچ خودمان را مىگیریم مانند یک موشخرما فرار مىکنیم، به سوراخ خود برمىگردیم و مخفى مىشویم و امیدوارانه دعا مىکنیم قبل از اینکه از سوراخمان بیرون آییم آن خطر ناپدید شده باشد.
چرا چنین مىکنیم؟ چون مىترسیم که هر چقدر تلاش کنیم هرگز نتوانیم از این بخش وجودمان فرار کنیم و با وجود اینکه انکار کردن یا سرکوب کردن نیمه تاریکمان هنجار محسوب مىشود، حقیقت این است که فرار از سایه فقط باعث تشدید قدرت آن مىشود. انکار فقط باعث رنج، عذاب، پشیمانى و تسلیم بیشتر مىشود. اگر نتوانیم مسئولیت استخراج سایه در زیر سطح خودآگاه ذهنمان را بپذیریم، سایه وجودمان را تسخیر مىکند و بهجاى اینکه ما کنترل آن را بهدست بگیریم، سایه شروع به کنترل ما مىکند و موجب اثر سایهاى مىشود. سپس بخش تاریک وجودمان شروع به تصمیمگیرى براى ما مىکند و ما را از حق تصمیمگیرى آگاهانه محروم مىکند، چه این حق در مورد این باشد که چه غذایى بخوریم یا چقدر پول خرج کنیم و چه در مورد این باشد که با چه اعتیادى از پا در آییم.
سایه، ما را تحریک مىکند تا رفتارهایى از ما سر بزند که هرگز تصورش را نمىکردیم و باعث مىشود انرژى حیاتىمان را با عاداتى بد و رفتارهایى تکرارى زایل کنیم. سایه، ما را از بیان کامل خویشتن، سخن گفتن از حقیقتمان و از یک زندگى اصیل باز مىدارد. فقط با پذیرش دوگانگىمان است که مىتوانیم خود را از قید رفتارهایى که بهطور بالقوه مىتواند موجب سقوطمان شوند، رها کنیم. اگر ما تمام آنچه هستیم را نپذیریم، مطمئنا اثر سایه ما را غافلگیر خواهد کرد.
تا زمانى که آنچه هستیم را نپذیریم، اثر سایه این قدرت را دارد که مانع شادمانىمان شود. اگر سایه نادیده گرفته شود ما را از یکپارچگى باز مىدارد، مانع رسیدن ما به برترین اهدافمان مىشود و باعث مىشود که نتوانیم زندگى را بهطور کامل تجربه کنیم.
هر چه بیشتر رازهای نهفته داشته باشیم، بیمارتر هستیم. زیرا این رازها نمی گذارند خود اصلی مان باشیم. هنگامی که با خود آشتی کنیم، هستی نیز در همان سطح آرامش را به ما باز می گرداند.
اثرات مخرب سرکوب سایه
سایه در اعماق آگاهی ما دفن شده است و ما یا دیگران مستقیما از آن آگاهی نداریم، اما پیام آن روشن است. هرگاه پیامهایی از قبیل «من خوب نیستم. من مشکل دارم. من دوستداشتنی نیستم. من شایستگی ندارم. من بیارزش هستم» را از بخشی پنهان در وجود خود دریافت کردید، بدانید که سایهتان با شما درحال حرف زدن است. ما معمولا از مواجهه با این نیمه تاریک وجود خود میترسیم و سعی میکنیم تا بهطور آگاهانه آن را هرچه بیشتر به فراموشی بسپاریم و سرکوب کنیم.
سرکوب کردن و پنهان کردن سایهها میتواند آنها را پر رنگتر کند و قدرت بیشتری به آنها منتقل کند که در این حالت بیشتر بعد خوداگاه ما را تسخیر میکند. در این حالت همه رفتارهای ما تحت کنترل سایهها قرار دارد و ما نمیتوانیم هیچچیز را به نحو صحیح آن انجام دهیم. فقط با پذیرفتن این که ما دارای دو بعد هستیم و یک بخش تاریک هم داریم که به گونهای از قبل در ما وجود دارد میتوانیم شرایط را تحت کنترل بگیریم.
به ۲ دلیل نباید سایه را سرکوب کرد:
۱- تعادل و سلامت روانی ما در گرو آن است که بخش خودآگاه وجود ما و سایه بتوانند باهم زندگی کنند. بنابراین سرکوب سایه با قویتر کردن آن، تعادل روانی ما را بههم میزند و باعث بروز انواع ناهنجاریها و مشکلات روانی میشود.
۲- سایه صرفا دارای جنبههای منفی نیست. همانطور که یونگ گفته است «اگر گرایشهای سرکوبشدهی سایه فقط بد بودند، مشکلی وجود نداشت. با اینکه سایه، عموما حقیر، ابتدایی، وحشی و غیرقابل پیشبینی است، اما بهطور مطلق بد نیست و دارای جنبههای مثبتی مثل صفات برجسته کودکانه و معصومانه است که میتواند باعث ایجاد شور زندگی و زیبایی در انسان شود.» به جای سرکوب کردن سایههای خود، باید تمام جوانب آن را بپذیریم و آن را به عنوان بخشی واقعی از وجود خود قبول کنیم، زیرا سایهی ما، شخصیت اصلی ما را در بر دارد. با سرکوب سایه، علاوه بر دچار شدن به عدم تعادل و ناهنجاری، خود را از ارزشها و مواهب آن نیز محروم میکنیم.
ارزش سایه
سایه، ارزشمندترین موهبتهای ما را در خود پنهان کرده است. فقط در صورت رویارویی با این ویژگیهاست که به این آزادی دست مییابیم تا وجود یکپارچه و شکوهمند خود، اعم از خوب و بد، تاریک و روشن را تجربه کنیم. تا وقتی که با سرکوب سایههای خود در حال نقش بازی کردن، پنهانکاری و فرافکنی هستیم، نمیتوانیم به معنای واقعی آزاد باشیم. با پذیرش سایه و در آغوش گرفتن تمامی شخصیت خود، این فرصت را مییابیم که رفتارها و اعمال خود را آزادانه انتخاب کنیم.
سایههای ما، به ما آموزش میدهند و ما را راهنمایی میکنند. احساسات برآمده از سایه فقط هنگامی زیانبخش هستند که آنها را سرکوب کنیم. وقتی که سایه را سرکوب میکنیم، قطب مخالف آن را نیز سرکوب میکنیم. با نفی زشتیهای خود، از زیباییهای خود نیز میکاهیم، با نفی ترس خود، از شجاعت خود کم میکنیم و با نفی حرص و آز خود، بخشندگیمان را نیز کاهش میدهیم.
دبی فورد می گوید: هنگامی که با سایهی خود آشتی کنید، زندگی شما همچون کرم ابریشمی که به پروانهای زیبا تبدیل شود، دگرگون میگردد. دیگر نیازی نیست تا وانمود کنید که شخص دیگری هستید یا ثابت کنید که آدم شایستهای میباشید. آن هنگام که سایهی خود را در آغوش گیرید، دیگر لازم نیست تا در ترس به سر برید. موهبتهای موجود در سایهی خود را پیدا کنید تا سرانجام از تمامی شکوه وجود اصلیتان بهرهمند شوید. در این حالت آزاد هستید تا آن زندگیای را که همواره آرزو داشتهاید، به وجود آورید.
هر رفتار دیگران که موجب آزار ما میشود، موجب شناخت بیشتر خودمان نیز خواهد شد.(کارل یونگ)
ریشه های سایه
بعضی از جنبههای سایه محصول تکامل ما هستند. ما مثل همه حیوانات، غرایزی برای خشونت، سکس و تجاوز داریم، اما برای انطباق با تمدن امروزی، آنها را سرکوب کردیم. بعضی از جنبههای سایه نیز محصول تربیت ماست. به عنوان مثال، صفات شخصیتی و انگیزههایی که موجب ترس، مجازات و انتقاد میشد، سرکوب میشوند و برای توان ادامه زندگی به ناخودآگاه منتقل میگردند.
بسیاری از معتادان و مجرمین، توسط سایه خود هدایت میشوند و حس یک جنگ داخلی را درون خود دارند که روی ناتوانی آنها تاثیر میگذارد. در اکثر مواقع این سایه است که در مبارزه با معیارهای اخلاقی و سوپر ایگو پیروز میشود. افراد یک لحظه به خود میآیند و میخواهند زندگی پاکی داشته باشند و لحظهای دیگر سایه آنها، آگاهی من(ego) را باطل میکند و آنها مشتاقانه به دنبال مصرف، تجاوز یا اعمال زننده میروند.
برای اجتناب از قربانی شدن توسط این بخش تاریک، ما باید از ویژگیهای آن آگاه شویم و آنها را به شخصیت هوشیار و خودآگاه خود متصل کنیم. خواستههای نامطلوب را با آغوش باز بپذیریم و به عنوان جنبههای ناخوشایند وجود که باید سرکوب شوند با آنها برخورد نکنیم.
اگر سایهها برای ما ناشناخته بمانند میترسیم درون آن چیزهایی وجود داشته باشد که هر چیز دوست داشتنی در زندگیمان را از بین ببرد. اما اگر آنرا بشناسیم و بینشی نسبت به آن داشته باشیم، متوجه میشویم نیرویی دارد که میتواند ما را به سمت زندگی مثبت با تغییر خوب هدایت کند.
فرافکنی سایه
معمولا هر آنچه در شخصیت دیگران موجب آزارمان میشود، بخشی از سایه خودمان است. اغلب رنجش ما از افراد دیگر به علت مشکلی حلنشده در وجود خود ماست. هر قضاوتی که در مورد دیگران میکنیم معمولا فرافکنی آن چیزی است که در سایهی خودمان مخفی شده است. ما معمولا نقطهضعفهای خود را به دیگران نسبت میدهیم و مطالبی منفی که در مورد دیگران میگوییم، در واقع همان چیزهایی است که باید به خودمان بگوییم. هر کسی سایه خود را نادیده بگیرد، آن را روی جهان اطرافش و به ویژه روی دیگران فرافکنی خواهد کرد.
برای نمونه اگر تحمل سایرین را ندارم، بسیار احتمال دارد که حس حقارت خود را به آنها نسبت دهم. اگر از تکبر دیگری رنج می برم به آن دلیل است که تکبر وجود خود را نمی پذیرم. این می تواند تکبری باشد که در زندگی کنونی از خود نشان می دهم و وجود آن را انکار می کنم. معمولا رنجش ما از رفتار دیگران به دلیل جنبه حل نشده ای در درون ماست.
به هرچه که در مورد دیگران میگویید یا میاندیشید، دقت کنید و سعی کنید تا آن ویژگیها را در خود تشخیص دهید. ما حتی قسمت روشن سایهی خود را نیز فرافکنی میکنیم. هر صفتی که در دیگران تحسین میکنید، چیزی است که بهطور بالقوه در شما وجود دارد و نیازمند توجه و شکوفایی است. اگر عظمتی مشاهده میکنید، در واقع عظمت خودتان است. بنابراین به هرچه که در دیگران به عنوان سرزنش یا تحسین نگاه میکنید، آنها را به عنوان سایههای تاریک یا روشن خود بپذیرید و سعی کنید که پیامشان را درک کنید. بدین ترتیب تولد بخشی جدید از وجود یکپارچه خود را شاهد خواهید بود که به زندگی شما غنا و عظمت بیشتری میبخشد.
بیشتر سایه های ما چنان ماهرانه از دید ما مخفی شده اند که یافتن آنها تقریبا غیر ممکن است. اگر پدیده فرافکنی وجود نداشت شاید همه عمر از نگاه ما پنهان می ماندند. برخی از ما در ۳ تا ۴ سالگی این ویژگی ها را مخفی کرده ایم. مجسم کنید در کودکی یک روز سکه ای را حین بازی در منزل پنهان کرده باشید. تقریبا غیرممکن است که پس از گذشت ۴۰ سال این واقعه را به یاد بیاورید چه رسد به آن که بدانید سکه را در کجا پنهان کرده اید. فرافکنی نسبت به سایرین این امکان را فراهم می آورد تا بتوانیم آن سکه پنهان را پیدا کنیم.
مالک سایه ات باش
مالک سایه خود شدن یعنی رسیدن به مکان کانونی درونی که از هیچ راه دیگری قابل دسترسی نیست. در حقیقت مالک سایه شدن نوعی برخورد آگاهانه با سایه است تا تعادل لازم برقرار شود. ما میتوانیم وجه تاریک وجودمان را از دیگران و کل جامعه پنهان کنیم، اما هرگز نباید آن را از خودمان هم پنهان کنیم.
اگر بتوانید با شناخت سایههای خود، آنها را بپذیرید، تحول مهمی در وجود شما رخ خواهد داد. ما با پذیرش ویژگیهای منفی وجود خود، دیگر نیازی به تأیید نداریم؛ از تمام فشارها و دشواریهایی که برای جلب تأیید دیگران متحمل میشویم، رها خواهیم شد و آزادی و راحتی خوشایندی را تجربه خواهیم کرد. با پذیرش سایههایمان به این حقیقت پی میبریم که وجودی یکپارچه هستیم؛ هم ارزشمندیم و هم بیارزش، هم زشتیم و هم زیبا، هم تنبلیم و هم وظیفهشناس. وقتی بر این باور باشیم که فقط میتوانیم این باشیم یا آن، آنگاه نزاع و تعارض درونیمان ادامه خواهد داشت، زیرا در آن صورت فقط میخواهیم که دارای ویژگیهای «درست و خوب» باشیم. اما اگر تمام ویژگیهای هستی را پذیرا شویم، درک خواهیم کرد که هریک از صفاتمان برای ما آموزشی در بر دارد.
اگر واقعا در پی آرامش و آزادی درونی هستید، وجود یکپارچهی خود را بپذیرید. تسلیم شوید و از ستیزهجویی، دفاع، تظاهر و تلاش برای تأیید دیگران دست بکشید. به هیچوجه وجودتان را طرد نکنید و به خودتان دروغ نگویید. برای بینقص بودن تلاش نکنید، به جای آن تلاش کنید تا یکپارچه شوید و روشنایی و تاریکی را در کنار هم بپذیرید.
آیا این بدین معناست که من باید همانقدر که تاریک هستم، روشن باشم یا همانقدر که خلاق هستم، مخرب باشم؟ پاسخ بله است؛ اما یک امای بزرگ دارد! اینکه بدانیم چطور و کجا بهای تاریکی را بپردازیم و آن را تا حدی کنترل کنیم. باید گفت با توجه به اینکه ضمیر ناخودآگاه نمیتواند تفاوت بین عمل واقعی و عمل نمادین را تشخیص دهد. این بدان معناست که ما میتوانیم با آرمانهای خیر و نیکی زندگی کنیم و بهای تاریکی آن را به طرزی نمادین بپردازیم. اعمال نمادین در واقع بدون آسیب رساندن به کسی زندگی ما را متعادل میکنند. (مانند مشت زدن به بالشت، نوشتن شعر و متنهای زننده و ……)
هر کدام از ما باید آگاه باشیم که غفلت از وجه تاریک سرشت خویش یعنی انبار کردن یا تشدید تاریکی. پس با شناخت اینکه سایه ما توسط چه کسی حمل می شود، دیگر از فرافکنی آن دست برداشته و کاملاً مسئولیتش را به عهده خواهیم گرفت. آدمهایی که سایه خودشان را دیدهاند و مالک آن شدهاند، با خیال راحت زندگی میکنند. ای کاش سایه به همین راحتی که گفتیم بود و سریع کشف میشد ولی حیف که سایهها به راحتی دیده نمیشوند و از چشم ما مخفی میمانند.
ما در کار تغییر چهره استادیم. دیگران را گول می زنیم؛ اما در عین حال خودمان را فریب می دهیم. اگر کاملا راضی و شادمان نیستید و یا آرزوهایتان را بر آورده نمی کنید، باید بدانید که همین دروغ ها مانع شما شده اند.
سایه در عشق
چرا ما در آغاز یک رابطه انقدر عشق میورزیم؟ چرا عاشق میشویم؟ زیرا همانطور که ما هنور یکدیگر را نمیشناسیم (و اغلب خودمان هم نمیشناسیم)، عاشق درون خود میشویم که روی دیگری فرافکنی کردهایم.
جملهای از مادر ترزا است که می گوید: “عشق نقطه مرکز هستی است. ما برای این هدف آفریده شدهایم که دوست بداریم و ما را دوست داشته باشند.” به عشق زمینی یا عشق رمانتیک به مثابه سایه پرداخته میشود. عشق رمانتیک یا عاشق شدن، با دوست داشتن فرق دارد. دوست داشتن همیشه تجربه نسبتا ملایمتر و انسانیتری است؛ اما عاشق شدن بسیار اغراقآمیزتر و بزرگتر.
عاشق شدن یعنی عالیترین و ارزشمندترین بخش وجود خود را به انسان دیگری فرافکنی کردن. گفته میشود بیشتر ازدواجهای دنیای غرب با این فرافکنی شروع میشوند، بعد دورهای از توهمزدایی را میگذرانند و سپس بشریتر میشوند.
سایه در ازدواج بسیار مهم است و بر اساس اینکه چقدر از این امر آگاه باشیم میتوانیم رابطه را بسازیم یا از بین ببریم. همانگونه که میدانیم تکتک فضایل موجود در این دنیا از نقطه مخالفش اعتبار میگیرد. نور بدون تاریکی بی معناست، مردانگی بدون زنانگی هیچ است. توجه بدون طرد معنا ندارد. وقتی ما آگاهانه به سایه نزدیک میشویم وجه بسیار قدرتمندی از شخصیتمان را میبینیم که تقریبا به طور عام از آن رو برگردان شده و اجتناب میکنیم. به این ترتیب ما وارد قلمرو تضاد میشویم. ما از تضاد متنفریم زیرا رسیدن به آن بسیار دردناک است، اما تضاد دقیقا تجربه مستقیم واقعیتی است که بیشترین بینش و بصیرت را عرضه میکند. بنابراین انتقال انرژیمان از تناقض به تضاد یعنی جهش بزرگی در رشد و تکامل ما.
سایه می تواند سازنده و خلاق باشد
سایه علیرغم جنبه های منفی و تخریب گر آن به شرط اینکه از اصل هم ارزی نیروها استفاده شود، میتواند سازنده و بالنده نیز باشد. در حقیقت، سایه به منزله زیست مایه اصلی تحول، منبع برانگیختگی(خود انگیختگی)، سرچشمه آفرینندگی و خلاقیت و خاستگاه هیجانها و نیروهای پیشرونده و رشد دهنده نیز میباشد.
بخش سایه و نیمه تاریک و منفی شخصیت، به همان سان خلاق و سازنده است که نیمه روشن و مثبت آن. اما چگونه است که ذهن آدمی همواره در پی ایجاد شکاف و گسست آشتی ناپذیر بین عناصر خویش است؛ این مرزبندیهای خودساخته و جعلی از کجا و چگونه شکل میگیرد؟ رابرت جانسون منشاء این گسست را در فرهنگ جامعه و فرآیند جامعه پذیری افراد میداند. او بر این باور است که نوزاد آدمی در ابتدا کامل و یکپارچه به دنیا میآید اما فرهنگ جامعه او را بهتدریج از سادگی، پاکی و سرزندگی خارج میسازد.
آشتی با سایه
اگر نتوانیم با سایهی خود آشتی کنیم، همیشه در بخشی از وجود خود احساس بدی نسبت به خودمان خواهیم داشت. وقتی باور «من بد هستم» در عمق ضمیر ناخودآگاه شما حک شود، ناخواسته خود را از بسیاری از مواهب زندگی محروم خواهید کرد. اما با پذیرش سایهها، خودمان را همانگونه که در حقیقت هستیم، میپذیریم و دوست داریم. وقتی خودتان را دوست داشته باشید، بهطور طبیعی به دنبال آرزوها و شور و شوقتان میروید.
راه های شناخت نیمه تاریک وجودمان
۱- شناخت فرافکنی :
ما صفاتی رو که در خودمون انکار می کنیم، به دیگران فرافکنی می کنیم؛ در واقع “من” صفاتی رو که در درون خودم قایمش کردم تا خودم و دیگران ازش با خبر نشیم، را به دیگران نسبت می دهم، تا در ته وجودم احساس آرامش کنم که آن صفات متعلق به دیگریست نه من. وقتی با انگشت اشاره به طرف کسی نشانه می رویم، در همون حالت، سه انگشت دستمان، خودمان را نشانه گرفته است.
تمرین کنیم و ببینیم که چه خصوصیاتی در دیگران ما رو عصبانی یا غمگین می کنه؟ ما چه خصوصیاتی رو به دیگران نسبت می دیم؟ همه صفاتی که به دیگران نسبت دادین، همون صفاتیه که سالها قبل یه جورهایی به این نتیجه رسیدین که نباید در شما وجود داشته باشه. اینقدر جلوی دیگران انکارش کردین که دیگه خودتون هم یادتون نمی آید.
۲- از چه می رنجیم :
وقتی با دیگران مجادله می کنیم، اون ها صفاتی رو به ما نسبت میدهند؛ ما فقط از بعضی از اون صفات واقعا از ته دل می رنجیم، یعنی یه سری صفات هست که تحت هیچ شرایطی حاضر نیستین بپذیرین که اون ها متعلق به شما هستند. این همه عصبانیت از شنیدن اون صفات، به خاطر اینه که ما همه عمر تلاش کردیم تا پنهان کنیم، اون صفات رو داریم، اما حالا یک نفر پیدا شده و داره به ما میگه ”ما، آن هستیم”؛ اون صفات رو بفهمید.
۳- شناخت بار احساسی ما نسبت به کلمات :
یه لیست از صفات خوب و بد تهیه کنید. بنشینید جلوی آینه و با صدای بلند، اونها رو، به شکل جمله «من……هستم» بخونید. مثلا بگید من بدجنسم. من دروغگو هستم. من دوست داشتنی هستم. من زیبا هستم و….
ببینید نسبت به کدوم صفات خوب و یا بد، یه احساس خاصی دارید و پذیرفتنش براتون سخته. به این میگن داشتن بار احساسی نسبت به کلمات. اگر تونستید بدون هیچ ناراحتی، جمله “من…… هستم” رو درباره یک ویژگی بگید، به سراغ کلمه بعدی برید. در واقع شما باید کلماتی رو که برای شما دارای یک بار احساسی هستند، رو شناسایی کنید.
یکی از ویژگی هایی که همه باید روش کار کنند، صفات ”خوب” و ”دوست داشتنیه“. بیشتر آدم ها، در ته وجودشون این احساس رو دارند که: “اونقدر که باید، خوب و دوست داشتنی باشم، نیستم! این همون چیزیه که وقتی قانون بخشایش رو برای خودمون انجام می دیم، می بینیم؛ هنوز انگار کامل خودمون رو نبخشیدیم! برای همین، کاملاً احساس خوشبختی نمی کنیم.
مثال: یکی می گفت من همه صفات بد رو میتونم جلوی آینه به خودم بگم و هیچ احساسی از این که کلمات بار احساسی برام داشته باشن، ندارم. اما اولین بار که مجبور شدم جلوی همه بلند بگم ”من دوست داشتنی هستم” به شدت بغض کردم و حالم از شدت اضطراب به هم خورد! از این قضیه نترسید. همه ما، به نسبت کمتر یا بیشتر، یه «منِ ملامت گر» در درونمان داریم که معتقده: ”من، اونقدری که باید خوب، زیبا، پذیرفتنی و دوست داشتنی باشم، نیستم!”
در ضمن، سخت نگیرید! همه این تمرین ها رو میشه در حین زندگی عادی هم انجام داد؛ هر وقت دیدید دارین توی ذهنتون کسی رو قضاوت می کنید، یادداشت کنید. یادداشت کنین که چه صفتی رو دارید به اون، نسبت می دین؛ یادتون باشه زمان و وقتی که برای شناخت خودتون می گذارید، خیلی کمتر از وقتیه که در اثر نشناختن نیمه تاریکتون، دچار دردسر میشین.
منابع :
- کتاب سایه ات را مالک شو، نوشته رابرت الکس جانسون
- کتاب نیمه تاریک وجود، نوشته دبی فورد
- کتاب اثر سایه، نوشته دبی فورد، دیپاک چاپرا و مارین ویلیامسون