مردم در حکومت های توتالیتر
قشر خاکستری در حکومت های توتالیتر
از دید هانا آرنت، مردم متعلق به قشر خاکستری با جامعه بیگانه هستند و انسانی که با جامعه بیگانه باشد، هویت خودش را از دست میدهد.
حکومت توتالیتاریستی نوعی از حکومتهای استبدادی و خودکامه است که در آن شخص یا گروه یا طبقهای، همه عرصههای قدرت سیاسی را قبضه میکند؛ در نتیجه، انتخاب سبک زندگی و مشارکت در تعیین سرنوشت سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی از شهروندان جامعه سلب میشود. در این مطلب با اقشار مردم در حکومت های توتالیتر از دید هانا آرنت آشنا می شویم.
از دید هانا آرنت زندگی و هستی انسان ۳ بعد دارد :
- در بعد اول زندگی انسان به مثابه حیوانی زحمتکش است که آنچه اطرافش پیدا میکند و به دست میآورد را مصرف میکند.
- بعد دوم زندگی کار و شغل انسان است. در این بعد انسان به فردی سازنده تبدیل میشود. فرد دیگر اکتفا نمیکند فقط به هر آنچه در اختیارش قرار میگیرد را مصرف بکند، بلکه خودش چیزی را میسازد
- بعد سوم زندگی انسان که متعالیترین بخش هستی او محسوب میشود، کنشگری سیاسی است (action).
هانا آرنت با ارسطو موافق است که انسان یک حیوان سیاسی است. البته منظور آرنت تعبیر ماکیاولی از سیاست نیست؛ از دیدگاه او سیاست یعنی گفتگو و تعامل افراد جامعه با یکدیگر در راستای بوجود آوردن یک تفکر جمعی برای حرکت به سمت یک ایده آل اجتماعی برای بهبود مداوم جامعه. آرنت معتقد است انسانی که این بعد از هستیاش را نفی کند و کنشگری سیاسی نداشته باشد، مهم ترین وجه هستی خودش را به فعلیت در نیاورده است و نمیتواند برای زندگیاش معنی خلق کند. کسی که این بعد از هستیاش را محقق نکند، بی هویت میشود و با جامعه و با جهانی که در آن زندگی میکند بیگانه میشود.
آرنت توده عظیمی از مردم که کنشگری اجتماعی-سیاسی ندارند را قشر خاکستری نامید. در جهان امروز تودههایی از مردم که قشر خاکستری را تشکیل میدهند دیگر به قول ارسطو حیوان سیاسی نیستند؛ بلکه به قول آرنت تبدیل به حیوان اقتصادی شدند. این توده ها تنها دو بعد اول از هستی شان یعنی بعد مصرف و بعد کار، در یک دور باطل به فعلیت می رسانند. کار میکنند که مصرف کنند و مصرف میکنند که کار کنند؛ اما بعد سوم یعنی کنشگری اجتماعی-سیاسی که از نظر آرنت مهمترین بخش هستی انسان است در توده های عظیمی از قشر خاکستری مردم محقق نمیشود.
از دید آرنت، مردم در حکومت های توتالیتر به ۳ دسته تقسیم می شوند:
- قشر متعصب
- قشر روشن فکر
- قشر خاکستری و خنثی
قشر متعصب
هانا آرنت می گوید: «حکومت های توتالیتر، همه استعدادهای ناب را بدون هیچ اعتنایی از سرکار بر می دارد و به جای آنها عقلباختگان، جاهلان و بیخردانی را مینشاند که همان بیعقلی، بهترین تضمین وفاداری ابدیشان است. این افراد در راستای نیازها و خواستههای حاکم اقدام به دروغگویی در هر حوزهای می کنند و حتی میتوانند واقعیاتی را که بدیهی مینماید، وارونه جلوه دهند و نام حقیقت بر آن بگذارند، زیرا این اتفاق نشأت گرفته از قدرت ماورایی رهبر در پیشبینی و پیشگویی بحرانهاست».
نظام های توتالیتر عاقل و نخبه و پرسشگر نمی خواهند. آنها در پی عقل باختگان و جاهلان هستند، چون برای اینکه وفادار بمانند باید عقل و خرد را تعطیل کنند. نظام های توتالیتر طوطی مقلد می خواهند، نه نخبگان پرسشگر و نقاد که با هر پرسش شان لرزه بر اندام پیشوا بیندازند. نظام های توتالیتر برای موفقیت شان در سطوح پایین جامعه به سیاه لشکر نیاز دارند؛ متشکل از افراد متعصب و ساده لوح که بتوانند چشم و گوش بسته، دروغ ها و فریب های دستگاه های تبلیغاتی را باور کنند.
️متعصبان ساده لوح یا همان توده های متوهم، دشمن سرسخت حقیقت هستند. توده کلافی است از مارهای به هم پیچیده؛ خدا نکند کسی پایش لیز بخورد و به میان این کلاف ماران بیفتد. توده ها برای حقیقت بسیار خطرناک اند؛ جهان توده ها جهان بی کله هاست؛ قدرت آنها از آنجا ناشی می شود که در برابر فهمیدن مقاومت می کنند. آنها ضد فرهنگ اند و ضد استدلال و خردورزی؛ ذهن شان عاری از توان تمیز و تشخیص دهی خوب از بد است و عاجز از انتقاد. ذهن آنها به اطاعت کورکورانه متکی است.
️هیتلر، استالین، موسولینی و پوتین تماما بر روانشناسی توده ها مسلط بودند. به مدد همین توده های بی فکر بود که هیتلر توانست نظام نازیسم خود را بنا کند؛ اردوگاه های مرگ تاسیس کند و آنها را به نگهبانان این اردوگاه های کار و مرگ بگمارد. هیتلر به یاری همین توده ها بود که آشویتس و ماتهاوزن را خلق نمود. آدم هایی که همنوعان یهودی خود را در آهک داغ می انداختند و چون تمام می شدند شعر عاشقانه می خواندند. به زنان و کودکان یهودی تجاوز می کردند اما شب هنگام فرزند خود را به آغوش می کشیدند.
قشر روشن فکر
این قشر برعکس قشر متعصب است. نظام های توتالیتر از این قشر متنفر هستند و از هر ابزاری برای سرکوب آنان استفاده می کنند. روشنفکر، نه تنها یک تحصیلکرده و درسخوانده، بلکه صاحب درک و آگاه از زمان و نیاز جامعه، متعهد در قبال سرنوشت مردم، مومن به ارزشهای دموکراتیک و مدنی و درگیر مستقیم با خواستهها، توقعات و نیازمندیهای مردم و جامعه اش میباشد.
روشنفکر، کسی است که سنتهای ارتجاعی و ذهنیتهای دگم و متحجر جامعه اش را با نقد روشن و استدلال منطقی به چالش میکشد. با گفتمانهای متداول و مبتذل جامعه، هیچگاه خود را وفق نداده و روایت و تجربه جدید دنیای معاصر را به رغم آنکه با تاملات و گفتمانهای فکری و فرهنگی گذشته اش اصطکاک دارند، به تجربه میگیرد. روشنفکر نسبت به مسائل جامعه خودی و جامعه جهانی و نیز نسبت به آرمانها، احساس مسئولیت و تعهد میکند.
قشر خاکستری و خنثی
در هر جامعه، تودهای از مردم وجود دارد که به حالت خنثی زندگی میکنند. این توده در واقع نه در شر نقشی دارند و نه در خیر؛ نه دنبال کار سیاست هستند و نه در فرایند سیاسی مشارکت می کنند. آنان در واقع به دلیل منفعل بودن و خنثی بودن مورد توجه جریانات سیاسی نیستند. جنبشهای توتالیتر به دنبال این قشر می روند و از منفعل بودن و عدم توجه دیگر جریانها نسبت به این قشر بهره برده و از آنها به نفع خویش استفاده میکنند. قشر خاکستری در واقع حکومتهای توتالیتر را میسازد و برعکس. به عبارت دیگر، رابطه این دو به همان پیدایش تخم مرغ و مرغ میماند.
توده های مردم در قشر خاکستری دچار بی تفاوتی سیاسی و بی اعتنایی به اجتماع هستند. در عصر مدرن، مردم قشر خاکستری دچار بحران هویت شدهاند. از دید این قشر اگر بپرسید فلان انسان چه کسی است، برای توصیف او از شغل او صحبت میکنند یا از داراییهایش. مثلا میگویند آقای فلانی مهندس است، مالک یک خانه در فلان محله است و فلان ماشین را سوار می شود. هویت افراد در قشر خاکستری هویت اقتصادی هست نه هویت سیاسی.
قشرخاکستری از منظر فلسفی
در قشر خاکستری از فرزندمان می پرسیم در آینده میخواهی چه شغلی داشته باشی؟ نمیپرسیم در آینده چگونه انسانی میخواهی باشی؟ برای قشر خاکستری، امر سیاسی تبدیل شده به یک مسئله جانبی و فرعی. سیاست خلاصه شده در این که کانال های خبری را ببینیم، در جریان مسائل باشیم که در مهمانی ها و دورهمی ها بتوانیم اظهار فضل کنیم و حرفی برای گفتن داشته باشیم. آرنت میگوید در یونان باستان هویت افراد جامعه در کنشگری اجتماعی-سیاسیشان تعریف می شد. مردم درس میخواندند، آگاهی پیدا میکردند، ثروت می اندوختند با این هدف که بهتر سیاست ورزی کنند و با قدرت بیشتری در زندگی اجتماعی حضور داشته باشند.
مردم قشر خاکستری دچار فردگرایی افراطی هستند. زندگی فردی، آزادی فردی، مالکیت فردی همه چیز انفرادی شده است؛ البته اکثرا در مقابل خودشان و خانوادهشان مسئول و دلسوز هستند، اما خارج از کادر خانواده دچار بیتفاوتی و بیاعتنایی سیاسی-اجتماعی میشوند. در صورتی که ما به عنوان شهروند همانطور که در قبال خودمان و خانواده مان مسئول هستیم، در مقابل افراد جامعه و آنچه در جامعه میگذرد هم مسئولیت داریم. فردی که به قشر خاکستری تعلق دارد انگار بعدی از جهان یعنی فضای عمومی سیاسی را گم کرده است. مفهوم دیگری و کثرت را نمی فهمد.
مارکس از مفهوم بیگانگی با خود صحبت میکرد. آرنت از مفهوم بیگانگی با جامعه؛ از بیگانگی با جهان صحبت میکند. مردم متعلق به قشر خاکستری با جامعه بیگانه هستند و انسانی که با جامعه بیگانه باشد هویت خودش را از دست میدهد.
انسانی که به قشرخاکستری تعلق دارد، یک سوژه اقتصادی است که دیگر کنشگری سیاسی اجتماعی ندارد و نسبت به تقدیر جمعی بیتفاوت شده است، وجدان و عقلانیت اجتماعیاش از کار افتاده، چون بیهویت است و با جامعهای که در آن زندگی میکند بیگانه شده است؛ حتی میتواند زمانی که عدهای از مردم تحت ظلم و ستم و کشتار و شکنجه قرار گرفتند، کار کند، مصرف کند و از نظر خودش زندگی نرمال داشته باشد.
فلسفه آرنت به انسان پست مدرن یادآوری میکند که تو یک موجود اقتصادی نیستی، تو ذاتا یک موجود اجتماعی-سیاسی هستی. اگر درجهان پست مدرن دچار بحران هویت شدی بدین علت است که مهمترین بعد هستی خودت را نفی کردی و حاضر به تفکر جمعی و کنشگری اجتماعی-سیاسی نیستی.
وقتی به سایر کشورها سفر میکنیم، یک صحبتی از طرف بعضی از ما ایرانیها رایج است که میگوییم ما مردم نجیب و خوبی هستیم، حکومتمان بد است و گرنه ما مردم مهربانی هستیم. از دیدگاه آرنت این حرف مردمی است که با جامعهشان و با جهانشان بیگانه شدند، از آنجا که کنشگری سیاسی-اجتماعی ندارند از خودشان سلب مسئولیت کردند و در یک جامعه اتمیزه شده که سرشار از فردگرایی افراطی است فقط دغدغه خودشان و خانواده شان را دارند. هر ظلم و بی عدالتی در جامعه اتفاق میافتد، تک تک ما مقصر هستیم، چه آنکه دستور میدهد، چه آنکه اجرا میکند، چه آنکه نظاره گر هست و سکوت میکند. تا جایی که این احساس مسئولیت و تفکر جمعی در توده های مردم ایجاد نشود، شرایط جامعه تغییر نخواهد کرد.
منبع : کتاب توتالیتاریسم؛ نویسنده: هانا آرنت؛ مترجم: محسن ثلاثی؛ نشر ثالث