حکومت توتالیتاریسم یا تمامیتخواه
در رژیم توتالیتر، دشمن تراشی و ایجاد وحشت، ابزار اصلی حاکمیت است
جامعهای که قادر نباشد گذشته خویش را در آگاهی بکاود، به فراموشی تاریخی گرفتار میآید، هویت خویش را گم میکند و به بحران دچار میگردد. شناخت گذشته گام نخست به راه آینده است.
هانا آرنت در تاریخ ۱۴ اکتبر ۱۹۰۶ در یک خانوادهی یهودی در شهر هانوفر آلمان چشم به جهان گشود. تحصیلات ابتدایی و متوسطه خود را در شهر زادگاهش و سپس در کونیگزبرگ (در پروس شرقی) به پایان رساند. در سالهای میان ۱۹۲۵ تا ۱۹۳۰ پیوند عشقی و عاطفی عمیقی با استاد خود مارتین هایدگر برقرار کرد؛ ولی متاهل بودن هایدگر، دورنمای چنین پیوندی را تیره میساخت. این پیوند بهرغم تضادها و اختلاف نظرهای بعدی، دستکم به گونهی رابطهای فکری دهها سال ادامه یافت. در این مطلب با مفهوم توتالیتاریسم حکومتی از دید هانا آرنت آشنا می شویم.
هانا آرنت را بیشتر یک نظریهپرداز سیاسی میدانند تا فیلسوف. او خود نیز همین عنوان را برای کار خویش ترجیح میدهد، اگرچه کار او همانا فلسفه است. او تحت تأثیر کانت، هگل، مارکس و هایدگر بود و خود را به اگزیستانسیالیستها نزدیک میدید. کمتر اندیشمندی همچون آرنت به نقد سنت فلسفه غرب پرداخته است. هانا آرنت در یک خانواده غیرمذهبی رشد کرده و خود او نیز به هیچ جامعهی مذهبی تعلق نداشت. پدرش را در سنین کودکی از دست داد. مادرش که تربیت او را به تنهایی برعهده داشت، او را آزاده بار آورده بود.
هانا آرنت در مفهوم توتالیتاریسم حکومتی را توصیف میکند که خشونت ماهیت قدرت و کارکردهای آن را تعیین میکند. توتالیتاریسم یا تمامیتخواهی (Totalitarisme)، صفت رژیمهایی است که با استفاده از قدرت و با اصل ایجاد وحشت در جامعه، در کلیه امور اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و آموزشی به شکلی انحصاری و با ایجاد فضای خفقان، دخالت میکنند. رژیمهای توتالیتر با اهرم قانونی که خود وضع میکنند، در کلیه عرصههای زندگی مردم و حریم خصوصی افراد دخالت نموده و آن را تحت سلطه خود قرار میدهند.
از دید هانا آرنت، انسان مدرن در فرارویی خویش به “از خود بیگانگی” میرسد، به شکلی که هویت طبقاتی از دست میدهد و پیوندهای خانوادگی سست میشوند. در چنین موقعیتی احساس عدم امنیت میکند و در اندوه حاکم، در جستجوی پناهگاهی، طعمه سیاستهای انحصارگرانه میشود. به نظر آرنت، هستی انسان در سه عرصه جریان دارد؛ خصوصی(شخصی)، عمومی، و آنچه که به عنوان سیاست در امور اجتماعی قرار میگیرد. هر اندازه که حضور فردی انسان در جامعه تنگتر شود، هویت و فردیتِ او کم رنگتر میشود، عرصه خصوصی در اجتماع گم شده، و آزادی و برابری در برابر قانون محو میشوند. بر چنین بستری حکومت توتالیتر بنیان میگیرد و هویت انسان به روزمرهگی دچار میگردد.
مفهوم توتالیتاریسم از گفتمانهای سیاسی قرن بیستم است که در میان فاشیستهای ایتالیا سربرآورد و به حاکمیت موسولینی انجامید. اگرچه شباهتهایی با استبداد و دیکتاتوری دارد، اما رشد کرده و آنها را پشت سر گذاشته است. ساختارهای طبقاتی جامعه، آنسان که پیرامون منافع مشترک بنیان میگیرند، در حکومت توتالیتر درهم میریزند و تودهای پدید میآید بیشکل که کارکردی خلاف دمکراسی و آزادیهای فردی و اجتماعی پیش میگیرد که در نهایت خویش به حکومت اقلیتی ناچیز ختم میگردد. “هدف جنبشهای توتالیتر سازمان دادن تودههاست نه سازمان دادن طبقات.” در این جنبش، رفتارهای تودهای همهگیر میشود و انسانِ تودهای سر بر میآورد.
توتالیتاریسم دو قلب تپنده دارد : ۱- ایدئولوژی ۲- ترس
آرنت تاکید می کند که جنبشهای توتالیتر پیامد بحرانی ژرف در جهان مدرن هستند و با خود گونه کاملا تازهای از دولت را به همراه آوردهاند. به باور آرنت، این دولت تازه را میتوان بیش از هر چیز با دو ویژگی مشخصکرد: “ایدئولوژی” و “ترس و ترور“. منطق اندیشه ایدئولوژیک، اصل رفتاری دولت توتالیتر، و ترور، سرشت آن را میسازد. آرنت حکومت توتالیتر را در رژیم ناسیونال سوسیالیستی آلمان و نیز در نظام شوروی (تا مرگ استالین در سال ۱۹۵۳) تحقق یافته میبیند و این دو رژیم را جلوههای گوناگون “حاکمیت تام” ارزیابی میکند. حکومت توتالیتر را نمیتوان بدون ترور و تبلیغات در نظر مجسم کرد. تبلیغاتِ گسترده تخیل تودهها را هدف قرار میدهد، در نبود عقل بر ذهن حاکم میشود تا تصوراتِ از پیش تعیین شدهای جانشین واقعیت گردد. هدف تسخیر ذهنِ تودههاست. دروغ، بزرگ نمایی، دشمن تراشی، زندان و ترور از ابزار رسیدن به آن هستند.
ویژگی آشکار جنبشهای توتالیتر این است که از اعضایشان، وفاوداری تام و نامحدود، بیچون و چرا و دگرگونناپذیر میخواهند. ایدئولوژی توتالیتر بر این باور است که سازمانشان در زمان مقتضی، سراسر نوع بشر را در بر خواهد گرفت. این فکر گاه نه تنها برای اوباش، بلکه برای نخبگان جامعه نیز سخت جاذبه دارد.
در رژیم توتالیتر، افراد از فردیت خویش تهی میگردند. در چنین فضاییست که نوعدوستی و خشم به شکل افراط و تفریط در جامعه پدیدار میگردد؛ خشم در برابر دشمنان خیالی و نوعدوستی با احساسِ در کنار هم بودن. حکومت توتالیتر میکوشد با ایجاد وحشت به تضادهای اجتماعی پایان دهد. با توسل به نژادپرستی و ناسیونالیسم میخواهد جامعه را یکسان کند.
حکومت توتالیتر در پی یافتن دشمن است. در عرصههای داخلی و خارجی همیشه دشمنانی مییابد که در صدد نابودیاش هستند. در تدارک مقابله با دشمنان است که نظامیگری را سازمان میدهد. فاشیستها، خود و باور خویش را برتر از دیگران میدانند تا آن اندازه که به نژادپرستی میرسد. آنان برداشتِ خویش از دمکراسی دارند، تحت تعریف آنان از دمکراسی، جوخههای اعدام برپا میگردد تا دشمنان خلق نابود شوند و بازماندگان در جامعهای آزاد زندگی کنند. در این نظام، دروغ همگانی و همهگیر شده، به حقیقت جامعه بدل میشود.
نظام توتالیتر با اتکا بر تودهها به قدرت میرسد، بر آنان فرمان میراند و از آنان برای رسیدن به اهداف خویش بهره میبرد. ارتش خلقی ایجاد میکند، مقام میبخشد، کار میدهد، پول میدهد، اعتبار میبخشد و از آنان عامل و ابزار خشونت میسازد. میکوشد در عرصه تفکر، ماشین شستشوی مغزی به کار اندازد و افکار را به کنترل خویش درآورد. توده مردم به هواداران شیفته حکومت تبدیل میشوند، جنبشی آغاز میکنند که در بیهویتی اوج میگیرد تا در پناه آن به هویت جمعی دست یابند. آنان هویت خویش را در هویت رهبر کشف میکنند.
گفتمان که از رفتار انسان حذف شود، در دنیای بدون اندیشه، خشونت پدید میآید. خشونت به ابزاری جهت اقتدار به کار گرفته میشود. اقتدار که ادامه یابد، خشونت اوج میگیرد. قدرت برای اثبات مشروعیت خویش میکوشد گذشته انسانها را نیز در اختیار خویش بگیرد. خشونتِ دولتی در حکومت توتالیتر همیشه مشروعیت دارد. باید بین قدرت و خشونت فرق گذاشت. کاربرد خشونت همیشه نشان از قدرت ندارد، از ضعف و ناتوانی نیز میتواند ناشی گردد.
در نادانیست که شّر حاکم میشود. انسان که ناتوان در فکر کردن باشد، توان تشخیص از دست میدهد و اینجاست که به فرمانبرداری بیچون و چرا تبدیل میشود. ویژگی اصلی انسان تودهای، نه سنگدلی و نه واپسگرایی، بلکه انزوا و نداشتنن روابط اجتماعی بهنجار است. اندیشیدن است که هستی را قابل فهم میگرداند و برای پرسشهای بیپایان زندگی پاسخی مییابد. در نبود اندیشه، انسان به ماشینی بدل گشته، اراده فردی خود از دست میدهد. توتالیتاریسم همهی روابط و هویتها را ویران میکند تا از رابطه زور و قدرت، هویت خویش استوار دارد و این چیزی نیست جز قدرتِ توتالیتر که با وحشت بر فرد و جامعه تسلط مییابد. به نطر آرنت از رابطه هویتهای گوناگون باهم است که جامعه شکوفا میشود. هویت فرآورده رابطه است که بین من و دیگری جریان دارد.
هانا آرنت بر این باور بود که رژیمهای توتالیتر تنها در پی قدرت و حاکمیت نیستند، بلکه فراتر از آن، فضای امر سیاسی و هویت شخصی افراد را منهدم میکنند.
ارسطو رژیمهای سیاسی را به سه دسته تقسیم می کند:
- فردی/ استبدادی
- گروهی/ اشرافی
- همگانی/ دموکراسی
مونتسکیو، در تقسیمبندی ارسطو تجدید نظر میکند و حکومت ها را به ۳ دسته تقسیم می کند استبدادی، پادشاهی و جمهوری. آرنت همین تقسیمبندی اخیر را پایه قرار میدهد و میگوید تفاوت واقعی رژیم های سیاسی در «اصل راهنمای» آنهاست که تعیین کننده نحوه حکومت است. در حالی که شرف و احترام (honour) اصل راهنمای پادشاهی است، تقوی و فضیلت (virtue) اصل راهنمای جمهوری است و بالاخره ایجاد ترس (fear) اصل راهنمای استبدادی است.
آرنت معتقد است توتالیتاریسم صورت جدیدی از رژیمهای سیاسی است که ایجاد وحشت (terror) اصل راهنمای آن است. تفاوت «ترس» با «وحشت» آن است که اولی عمودی است و دومی هم عمودی است و هم افقی. در رژیم استبدادی مردم از مستبدی که بالای سرشان نشسته میترسند؛ در رژیم توتالیتر مردم هم از رهبر وحشت دارند و هم از یکدیگر.
توتالیتاریسم شرقی
تاکنون نظر غالب آن بوده که توتالیتاریسم صرفاً یک پدیده غربی است که پس از جنگ جهانی اول در اروپا در شکلهای عمدتاً سهگانه فاشیسم، بلشویسم و نازیسم واقعیت تاریخی پیدا کرده، سپس با مرگ استالین یا حداکثر با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، دوران توتالیتاریسم به سر آمده است. در این راستا، چین پس از مائو را رژیم پساتوتالیتاریسم میتوان نامید. ولی توتالیتاریسم منحصر به فرهنگ اروپایی نیست. هر کجا شبیه همان شرایطی که موجد توتالیتاریسم در اروپا شدهاند وجود پیدا کنند، طبعا توتالیتاریسم هم به وجود میآید.
توتالیتر کلاسیک و توتالیتاریسم دینی از نظر بعضی وجوه شباهتهایی دارند اما فرق عمده آنها وجود یک حزب با ساختار مستحکم در توتالیتاریسم کلاسیک است. در توتالیتاریسم مذهبی اغلب چنین چیزی وجود ندارد بلکه یک قشر خاص تسلط خود بر حکومت را گسترش و توسعه میدهند. در رژیم توتالیتر دینی، اقتصاد خصولتی و رانتی است. چرخه اقتصاد کشور بر خلاف کشورهای پیشرفته و صنعتی بر پایه صنعت و تولید سوار نیست به همین دلیل نیز وضعیت مردم روز به روز از لحاظ اقتصادی خرابتر و شکنندهتر و اختلاف طبقاتی بیشتر و بیشتر میشود.
در رژیم توتالیتر، ترور و دشمن تراشی ابزار و اهرم اصلی برای پیشبرد خطوط است؛ لذا با ایجاد رعب و وحشت زمینه را برای سرکوب و حذف مخالفان آماده میکند. هر کس قانون حاکمیت را نقض کند، بلافاصله همسو با دشمن یا خود دشمن بهشمار میرود و باید بدون رعایت هر گونه حقوق مدنی محاکمه شود.
وجه تمایز توتالیتاریسم دینی با توتالیتاریسم کلاسیک، میزان مشروعیت و منشأ و منبع مشروعیت این دو نظام است. مشروعیت نظامهای توتالیتاریسم کلاسیک در روی زمین است و دارای وجه معنوی نیست اما در رژیم توتالیتر دینی این مشروعیت معنوی و آسمانی است. برای مثال هیتلر مشروعیتش را از حزب بزرگ و مردم خود میگرفت اما توتالیتاریسم دینی با استفاده از ابزار دین و مذهب و سوء استفاده از آن، مردم و افکار عمومی را فریب میدهد.
فعالیتهای فکری در رژیمهای توتالیتر به سختی، امکانپذیر است و هر فرد مجبور است خود را با الگویی که نظام میخواهد وفق دهد. در چنین نظامهایی افراد جبرا از خلاقیت باز میمانند و به آنها اجازه پرورش شخصیت هنری خارج از محدوده مشخص شده توسط نظام حاکم داده نمیشود. نظامهای توتالیتر بدون توسل به نیروی قهر و سرکوب یعنی پلیس، ارگانهای امنیتی، دادگاههای فرمایشی، اعدامهایی جهت ایجاد رعب در جامعه، ترورهای سازمانیافته، نمیتواند به بقای خود ادامه دهند.
ویژگیهای عمده حکومت های توتالیتاریسم:
- یک ایدئولوژی رسمی و انحصاری : تلاش برای شکل دادن به جامعه بر اساس ایدئولوژی حزبی و بهکارگیری همه ابزارها برای تحقق یک نوع سبک زندگی. مثال: ایدئولوژی نازیسم که تأکید بر نژاد و ناسیونالیسم داشت؛ در ایتالیا اساس ایدئولوژی فاشیسم، احیاء تمدن و افتخارات گذشته ایتالیاییها بود؛ در کمونیسم اساس ایدئولوژی انقلاب کارگری و سوسیالیسم جهانی است. در ایدئولوژی اسلامی، تعالیم، عقاید و ارزشهای یک اسلام خاص به عنوان بنیاد یک ساختار سیاسی (دولت اسلامی) به کار می رود.
- تبلیغات وسیع و سنگین دروغین (پروپاگاندا) : تبلیغات و ارعاب دو روی یک سکهاند. در نظامهای توتالیتر، ایجاد هراس و تبلیغات لازمه ایدئولوژی چنین حکومتهایی هستند. نیروی تبلیغات توان خود را در نگهداشتن واقعیت موجود و نشان دادن واقعیتی جعلی به روی تودهها به کار میگیرد. پروپاگاندا یا جوسازی، اطلاعاتی است که هدف آن تحمیل یک طرز فکر و سبک زندگی یا هدف خاص سیاسی است که معمولا با اطلاعات مغرضانه یا گمراه کننده همراه است. حاکمیت توتالیتر به منظور تأثیرگذاری بر مردم و تامین منافع اش دست به پروپاگاندا می زند.
- دستگاه پلیسی و اطلاعاتی پیچیده : پلیس مخفی(لباس شخصی ها) که قدرت آنها بر پایه خشونت و ترور است. گروه های سری یا پلیس مخفی برای کنترل کردن اوضاع و از بین بردن دشمنان داخلی استفاده میشود. از آنجاییکه در حکومت توتالیتر تکحزبی وجود دارد و حزب متعلق به حاکمیت است، این حزب نیازمند شاخه اجرایی است. اینجاست که پلیس مخفی ظاهر میشود؛ از آنجایی که این گروه سری دارای قدرت بسیار است، اعمال قدرت زیاد و نامحدود منجر به اعمال خودسرانهای میشود که نتیجهاش ناامنی و وحشت است. یکی از اقدامات مهم پلیس مخفی تربیت خبرچین است، طوری که آنها حتی افراد خانواده را تشویق به خبر چینی میکنند؛ نتیجه این اقدام بیاعتمادی در جامعه است، طوری که فضای جامعه را اضطراب دربرمی گیرد.
- وجود رهبری فردی : از مشخصات این رهبران خطاناپذیری آنهاست. هسته مرکزی توتالیتاریسم وجود رهبری است که هدفش سرکوب هرگونه نهادی است که در برابر او قد برافرازد. رهبر تمامیت خواه، هیچگاه خود را به نهاد قانون وابسته نمیداند (فرا قانونی است). هیچ نهادی بر این رهبر نظارت ندارد. این رهبر دچار کیش شخصیت شده و خود را فردی پیامبرگون می پندارد.
- سیستم تکحزبی: حزب واحد که نسبت به ایدئولوژی حاکم معتقد است و قدرت را در انحصار خود دارد و اقدام به حذف همه اشکال نظارتهای مردمی میکند. تکحزبی بودن و تکیه بر یک ایدئولوژی یا یک مذهب واحد موجب میشود که حاکمان توتالیتر بر تکصدایی تکیه کنند.
- ایجاد فضای رعب و وحشت، زندان و شکنجه : هراس و ارعاب دو کار عمده انجام میدهند؛ یکی اینکه فضای رابطه میان انسانها را نابود میکند و دوم با استفاده از ایدئولوژی و بسیج ارادههای فردی، رابطه انسان با واقعیت را ویران میسازد.
- سانسور خبری و فیلترینگ شدید : در سیستم توتالیتر، هر صدای منتقدی حذف میشود، خواه توسط فیلم و سینما و اساسا هنر بلند شود یا توسط ادبیات و روزنامهنگاری. در حکومت توتالیتر روزنامههای منتقد یکی پس از دیگری بسته میشوند یا چنان سانسور میشوند که هیچ نقدی در آنها دیده نشود. در این نوع حاکمیت، شبکه های اجتماعی فیلتر می شوند و اساتید دانشگاه از کار اخراج می شوند.
- انحصار اطلاعاتی و رسانه های عمومی : به عقیدهی آرنت، این ابزار بهویژه در مورد تودهها سازگار است؛ از آنجاییکه تودهها تک افتاده هستند از عقل جمعی بیبهرهاند بنابراین از تجربه یکدیگر استفاده نمیکنند. آرنت میگوید: آدمهای تک افتاده بدین ترتیب فقط به دوام و بقا تکیه میکنند و نه به واقعیت، برای همین هم تبلیغات موفق میشود. حکومت توتالیتر جهان جعلی که ساخته ذهن خود است و شکلی بیرونی ندارد را به وسیلهی تبلیغات به جای جهان واقعی و حقیقت ارائه میکند. در واقع تمام نیروی تبلیغاتی در حکومتهای توتالیتر صرف بستن درهای واقعیت به مردم میشود؛ کلیه وسایل ارتباط جمعی از قبیل روزنامه و تلویزیون و اینترنت در کنترل مطلق حاکمیت قرار میگیرد.
- دشمنتراشی و بحران سازی : وجود توطئه و دشمنی علیه حاکمیت مدام در تبلیغات توتالیتر گوشزد میشود. این یکی از خصلتهای اصلی تبلیغات است، تودهها بهراحتی این تبلیغات را باور میکنند. حاکمان توتالیتر از تبلیغات استفاده میکنند و توطئهای علیه ایدئولوژی را اعلام کرده، چیزی که تودهها حالا نسبت به آن تعصب دارند و برای نگهداری و حفظ آن حتی از جان خود هم مایه میگذارند. اینکه نژاد، حزب، مذهب یا تمامیت عرضی درخطر است و دشمن قصد تصاحب خاک را دارد.
- حذف اندیشههای متفاوت و ایدئولوژیهای مخالف خود؛ بیحیثیت نمودن مخالفان از طریق ساخت فیلمهای تبلیغاتی
- ترویج دیدگاه ماکیاولی (حفظ قدرت به هر قیمت)
- ترویج فرهنگ حذفی و خودپرستانه
- انتخابات غیر آزاد و نمایشی، ایجاد طیفی از افراد وفادار از قشر لمپن
منبع : توتالیتاریسم. هانا آرنت. ترجمه محسن ثلاثی. انتشارات ثالث
مقاله بسیار جالب و پر مغزی بود
ما به وحود افرادی مثل شما در کشور افتخار می کنیم
درود
مقاله کم نظیری بود. منتهی در اصول راهنما بنظرم برای پادشاهی و استبدادی “پرستش شخصیت” هم اضافه میشود. در جمهوری رگه های احترام متقابل رو به فزونی یا افول مشهودتر است تا تقوی. ازین منظر که رفتارهای فرد عملگرا یا حتی نظریه پرداز در جامعه خواهان آ زادی سبب بالا رفتن رتبه اش در میان مردم میگردد. درحالیکه در پادشاهی احترام منوط و قائل به شخص است تا زمانیکه شاه حضور دارد احترامش واجب است و منافعش شامل مظهر پرستش و پرستنده میشود. اما چون از مجلس حضور دور شویم حفظ حرمتش الزام آور و حتی منوط به اخلاق فردی نیست. و هرچه دورتر شویم زبان بیشتر به ذمش میپردازد تا مدحش. استبداد که بدترین وجه ممکن حاکمیت بر جامعه طبقاتی را بوجود می آورد مردم در دل متنفرند و در زبان شکرگذار وجود شخص مستبد. و اگر تملق و ناراستی در ذات مردم و اقوام نیازمند قیومیت نباشد استبداد نمیتواند برآن چیره گردد حتی اگر بعنوان غاصب و متجاوز صندلی قدرت را تصاحب کرده باشد بالاخره در نبرد با اتحاد مردمی شکست میخورد و سقوط میکند.
آنچه که از مستبد شخصیتی توتالیتر میسازد دو وجه پنهان و آشکار دارد. وجه پنهانش میل مردم به تملق و ناراستی و بی اخلاقی است و شاخص آشکارش میل به قدرت در نهاد حاکم و تسخیر اذهان در قالب لشکر است که میتواند در ابزار دینی و اعتقادی، مادیگرایی (کشش به جمع ثروت و سلاح) و نمایش غلوآمیز ظهور یابد.