تسهیل اجتماعی چیست؟
تسهیل اجتماعی (Social facilitation) یکی از مهمترین موضوعات روانشناسی اجتماعی بوده که تحت عنوان آسانسازی اجتماعی نیز از آن یاد میکنند.
تسهیل اجتماعی را میتوان به عنوان «بوجود آمدن بهبود عملکرد، در شرایط حضور دیگران» تعریف کرد. دو نوع تسهیل اجتماعی وجود دارد: اثر همکاری و اثر مخاطب. مطالعات در زمینهی تسهیل اجتماعی به این معنی است که بخشهای خاصی از رفتار یک فرد تحتتأثیر حضور واقعی، تصوری یا ضمنی دیگران قرار میگیرند.
اصطلاح تسهیل اجتماعی یا آسانسازی اجتماعی توسط فلوید آلپورت (Floyd Allport) در سال ۱۹۲۰ وضع شد. آلپورت درصدد بود تاثیر حضور دیگران بر انجام تکلیف را بررسی کند. او برای بررسی این امر چندین آزمایش انجام داد. نتایج آزمایشات او نشان داد که پاسخهای آزمودنیها در تکالیف ساده و پیچیده به هنگام حضور دیگران، هم از نظر کمی و هم از لحاظ کیفی در سطح بالاتری قرار دارند. با وجود آنکه نتایج آزمایشات عمومی بر تسهیل عملکرد افراد در حضور دیگران دلالت داشت، آلپورت با دقت نظر بیان کرد که این پدیده در مورد همه افراد صدق نمیکند. و تفاوتهای فردی بسیاری در این امر مشاهده میشود. بصورتی که برخی افراد در حضور دیگران خطاهای بیشتری مرتکب میشوند. تحقیقات بعدی نشان دادند که حضور دیگران همیشه موجب بهبود عملکرد افراد نمیشود و گاهی به آن آسیب میرساند.
در سال ۱۸۹۸، روانشناسی بهنام نورمن تریپلت (Triplett) در جریان بررسی رکوردهای سرعت دوچرخهسواران متوجه شد که سرعت آنها در مواقع رقابت با یکدیگر بیشتر است تا مواقعیکه به کمک ساعت سرعتگیری میکنند. او نتایج عملکرد دوچرخهسوارانی را که به تنهایی مسابقه میدادند با نتایج دوچرخهسوارانی که بصورت گروهی مسابقه میدادند، مقایسه نمود. نتایج این بررسی نشان داد که عملکرد دوچرخهسواران در حضور دیگران ۲۰ درصد افزایش مییابد که نشانه تاثیر مثبت حضور دیگران بر بازده فرد میباشد.
مشاهده این پدیده سبب شد که او نخستین آزمایش کنترل شده آزمایشگاهی را در روانشناسی اجتماعی به انجام رساند. تریپلت از تعدادی کودک خواست که در مدت زمان معینی هر چه سریعتر قلاب ماهیگیری را بچرخانند. بعضی اوقات در اتاقی دو کودک بهطور همزمان هر یک با قلابهای ماهیگیری خود کار میکردند؛ بعضی اوقات هم هر کودک اینکار را در تنهایی انجام میداد. نتایج آزمایش نشان داد کودکان در حضور کودک دیگری که همانکار را انجام میداد، سریعتر از مواقعی کار میکردند که تنها بودند. این مفهوم اثر همکنشی (coaction) در حضور تماشاچی است.
بررسیهای بسیار زیادی اثرات تسهیلکننده همکنشی را در آدمیان و نیز در حیوانهای پائینتر از انسان تأیید کرده است. برای مثال، مرغ، تولهسگ، موش، میمون، گورکن، همه در حضور همنوعان خود بیشتر غذا میخورند (هارلو ، ۱۹۳۲). دانشجویان دانشگاه در مواقع همکنشی نسبت به مواقعی که تنها باشند تعداد بیشتری مسئله ضرب حل میکنند (آلپورت، سال ۱۹۲۰). اندکی پس از آزمایش تریپلت درباره همکنشی معلوم شد که حضور صرف تماشاچی غیرفعال (یعنی فقط ناظر و نه همکنش) نیز به خودی خود میتواند عملکرد را تسهیل کند. برای مثال، در یک مورد حضور ناظر نیز به اندازه حضور همکنش در تحقیق پیشین، اثر تسهیلکننده در عملکرد دانشجویان در حل مسائل ضرب داشت (دَشیل ،۱۹۳۰). این اثر همکنش و ناظر بر روی هم، تسهیل اجتماعی (آسان سازی اجتماعی) نامیده میشود.
باید به این موضوع هم توجه کرد که میزان اشتباه در حل مسائل ضرب در حضور هم کنش یا ناظر بیشتر است تا مواقعی که شخص تنها کار میکند (دشیل، ۱۹۳۰).این تناقضات را چگونه باید حل کرد؟
بررسی دقیق نتایج این مطالعات حاکی از آن است که معمولاً در مورد پاسخهای غریزی (مثل غذا خوردن) و پاسخهائی که خوب تمرین شده است حضور همکنش و ناظر موجب بهبود عملکرد شخص میشود. هنگامیکه شخص به چنین رفتارهائی دست میزند محتملترین یا بارزترین پاسخ او پاسخ درست محسوب میشود. آدمیان در حضور دیگران راه ماز ساده را سریعتر ولی راه ماز پیچیده را کندتر میآموزند (هانت، ۱۹۷۳). همچنین، آدمیان در حضور دیگران فهرستی از واژههای آسان را سریعتر و فهرستی از واژههای دشوار را کندتر از بر میکنند (کاترل و ریتل، ۱۹۶۷).
از آنجا که اثرات تسهیل اجتماعی در جانداران پائینتر از انسان نیز دیده میشود ممکن است چنین تصور شود که این آثار ارتباطی با فرآیندهای شناختی پیچیده ندارد. با وجود این، گفته شده است که در انسان این اثرات مربوط به صرف حضور دیگران نمیشود بلکه با احساس رقابت یا نگرانی از ارزیابی دیگران که خود سطح سائق را بالا میبرد در ارتباط است. مثلاً در نخستین مطالعات همکنشی نیز نشان داده شده که اگر عنصر رقابت و همچشمی به کلی حذف شود، اثرات تسهیل اجتماعی یا کاهش مییابد و یا دیده نمیشود.
موقعیت
افراد فقط به ویژگیهای عینی یک موقعیت واکنش نشان نمی دهند بلکه به تعبیرهای ذهنی خود از آن موقعیت واکنش نشان میدهند. حتی تسهیل اجتماعی (که نوعی نفوذ اجتماعی ابتدایی است) تا حدودی وابسته تعبیر و تفسیر فرد از رفتار و اندیشه دیگران است. در سال ۱۹۶۴ در نیویورک زن جوانی بهنام کیتی (Kitty Genovese) در چند قدمی خانه خود کشته شد. قتل او در حدود نیم ساعت طول کشید، چون وی از خود دفاع کرده بود. حدود ۴۰ تن از همسایگان فریادهای استمداد او را شنیدند، اما هیچکس به کمک وی نرفت حتی هیچکس پلیس را نیز خبر نکرد (روزنتال، ۱۹۶۴). روانشناسان اجتماعی شروع کردند به تحقیق درباره علل آنچه که در آغاز بیتفاوتی تماشاگر (Bystander apathy) خوانده شد. بررسیهای آنها نشان داد که ‘بیتفاوتی’ اصطلاح چندان درستی نیست، زیرا تنها بیتفاوتی نیست که مانع از دخالت تماشاگر در موارد اضطراری میشود. نخست آنکه عوامل بازدارنده واقع بینانهای همچون خطر جانی وجود دارد. ثانیاً، ‘درگیر شدن’ ممکن است حضور در جلسات طولانی دادگاه یا گرفتاریهای دیگران در پی داشته باشد. ثالثاً، موقعیتهای اضطراری غیرقابل پیشبینی بوده و مستلزم اقدامات سریع و برنامهریزینشده است و تنها عده کمی از مردم آمادگی لازم برای رویاروئی با چنین موقعیتهائی را دارند. خلاصه اینکه تعجبآور نیست که کسی در چنین شرایطی حاضر به دخالت نشود.
شاید تصور شود که حضور تماشاگران دیگر به فرد جرأت میدهد که علیرغم خطرات احتمالی وارد عمل شود. تحقیقات عکس این مطلب را نشان میدهد. غالباً همان حضور افراد دیگر ما را از دخالت باز میدارد. حضور دیگران سبب میشود که:
- موقعیت غیر اضطراری تلقی شود. (غفلت جمعی)
- مسئولیت اقدام، پخش شود.
اکثر موقعیتهای اضطراری بهصورت ابهامآمیز شروع میشوند. آیا مردی که تلو تلو میخورد بیمار است یا مست؟ آیا زندگی این زن واقعاً در معرض خطر است یا اینکه ما فقط شاهد یک نزاع خانوادگی هستیم؟ آیا چیزی که از پنجره بیرون میزند دود است یا بخار؟ یک شیوه رایج برای حل و فصل چنین معماهایی این است که موقتاً دست نگهداریم و طوری رفتار کنیم که گوئی اتفاقی نیفتاده است و به دور و بر خود نگاه کنیم، ببینیم دیگران چه واکنشی نشان میدهند. در چنین وضعی احتمالاً چه خواهیم دید؟ افراد دیگر نیز، به همان دلایل، طوری رفتار میکنند که گویی اتفاقی نیفتاده است.
در اینجا یک حالت غفلت جمعی (Pluralistic ignorance) ایجاد میشود، به این معنی که هر یک از افراد گروه، موقعیت را غیراضطراری تلقی میکند و از این راه افراد دیگر گروه را گمراه میکند. ما همه وصف جماعاتی را شنیدهایم که دچار وحشت شدهاند زیرا هر یک از افراد، افراد دیگر را به واکنش افراطی سوق داده است. عکس این قضیه، یعنی حالتی که در آن یک جماعت اعضاء خود را از عمل باز میدارد، شاید رایجتر هم باشد. چندین آزمایش هوشمندانه این اثر را نشان میدهد.
در یکی از آزمایشها، پسران دانشجو به مصاحبه دعوت شدند. ضمن اینکه آنها در اتاق انتظار کوچکی نشسته بودند، موجی از دود از سوراخ یک دیوار وارد اتاق شد. هنگام وقوع این جریان، بعضی از آزمودنیها در اتاق تنها بودند؛ بعضی دیگر هم در گروههای سهنفری نشسته بودند. آزمایشگران آنها را به مدت شش دقیقه از پشت یک پنجره یک طرفه زیر نظر گرفتند. آزمودنیهای تنها در ۷۵ درصد موارد در عرض تقریباً ۳ دقیقه جریان دود را گزارش دادند، اما از میان کسانیکه بهصورت گروهی آزمون شدند پس از شش دقیقه و در حالیکه اتاق کاملاً پر از دود شده بود فقط افراد جریان دود را گزارش کردند. کسانیکه جریان دود را گزارش نکرده بودند فکر کرده بودند که آنچه میبینند حتماً بخار آب، بخار دستگاه تهویه، مه، و یا هر چیز دیگری به جز دود ناشی از آتشسوزی یا وجود وضع اضطراری است. به این ترتیب این آزمایش نشان میدهد که تماشاگران میتوانند موقعیتها را برای یکدیگر بهعنوان چیزی غیراضطراری ترسیم کنند (لاتانه و دارلی، ۱۹۶۸).
پخش شدن مسئولیت (diffusion of responsibility)
غفلت جمعی میتواند منجر به این شود که افراد موقعیت را غیر اضطراری تلقی کنند، اما این فرآیند نمیتواند حوادثی نظیر قتل کیتی جینوویز را که در آن اضطراری بودن موقعیت بسیار آشکار است، تبیین کند. بهعلاوه، همسایههای کیتی نمیتوانستند یکدیگر را از پشت پنجرهها ببینند و به همین دلیل نیز نمیتوانستند تشخیص دهند که دیگران آرام هستند یا وحشتزده. عامل تعیینکننده در این مورد فرآیند پخش مسئولیت است. وقتی کسی میداند که غیر از او افراد متعدد دیگری نیز حضور دارند، سنگینی مسئولیت تنها به دوش او نمیافتد. در این شرایط هر یک از آنان فکر میکند که، یقینا کس دیگری تا به حال باید کاری کرده باشد؛ کس دیگری بالأخره اقدامی میکند.
نقش سرمشقهای یاریرسان
درست همانگونه که افراد با سرمشقگیری از دیگران موقعیتی را غیراضراری تلقی میکنند (غفلت جمعی)، به همان شیوه نیز با سرمشقگیری از دیگران برای خود مشخص میکنند که چه موقعی به کمک کسی بشتابند.
فردیت باختگی (deindividuation)
تقریباً در همان زمان که تریپلت سرگرم نخستین تجربه آزمایشگاهی روانشناسی اجتماعی در زمینه تسهیل اجتماعی بود، گوستاو لوبون (Gustav LeBon)، مسئله همکنشی گروهی را با دیدی نه چندان بیطرفانه مینگریست. لوبون در کتاب خود بهنام جماعت (۱۸۹۵)، ناخشنودانه چنین نوشت: جماعت همیشه از نظر عقلی در سطحی پایینتر از یک آدم منفرد قرار دارد. فرد در داخل جماعت، آدمی است زودباور و کمتحمل که خشونت و درنده خویی موجودات ابتدایی را داراست و اعمالش زیر نفوذ نخاع شوکی است. لوبون معتقد بود که رفتارهای پرخاشگرانه و غیر اخلاقی دستههای اوباش (همان طبقات پایین در طول هر انقلابی) از راه واگیری(contagion) در یک جماعت رسوخ میکند و حس اخلاقی و خویشتنداری مردم را در هم میشکند. این خود سبب میشود که جماعت به اعمال مخربی دست بزند که هیچ فرد منفردی مرتکب آنها نمیشود.( همین اتفاق در انقلاب ۵۷ هم رخ داده است)
صورت جدید نظریه لوبون بر مفهوم فردیت باختگی تکیه دارد؛ مفهومی که نخستین بار به وسیله فستینگر، پپیتون (Pepitone) و نیوکام (Newcomb) مطرح شد و زیمباردو (Zimbardo) و دینر (Diener) آن را گسترش دادند. بر طبق نظریه آنان برخی شرایطی که غالباً بر گروهها حکم فرماست میتواند به حالت روانی فردیتباختگی در افراد منجر گردد؛ پیدایش این احساس در افراد که هویّت فردی خود را از دست داده و بهصورتی گمنام در گروه مستحیل شدهاند.
فردیت زدایی یعنی تاثیر جمع یا گروه بر یک فرد به شکلی که فرد کارهایی را انجام دهد که قبلا حاضر نبوده به صورت تنهایی انجام دهد. فردیت زدایی نوعی از رهاشدگی است که به علت از دست رفتن هویت فردی هنگام حضور در جمع مشاهده میشود.
اتلاف اجتماعی (طفره روی اجتماعی)
بر اساس این اصل که مخالف نظریه تسهیل اجتماعی می باشد؛ حضور دیگران در مواردی که در کنارمان هستند باعث کاهش کارایی ما در یک کار گروهی می شود. مثلا در هنگامی که مشغول هل دادن ماشین به همراه دیگران هستیم از انرزی کمتری استفاده می کنیم، نسبت به حالتی که به تنهایی مشغول به انجام آن کار هستیم؛ همین که دیگران در کنارمان هستند و به این امید که آنان به مقدار کافی توانایی انجام این کار را دارند، باعث می شود که ما برای انجام این کار از توان کمتری بهره بگیریم. اتلاف اجتماعی به کاهش انگیزه و تلاش برای کارهای جمعی در مقایسه با تکالیف انفرادی اشاره دارد.
منابع :
- زمینه های روانشناسی هیلگارد
- روانشناسی اجتماعی ارونسون