دانشنامه روانشناسی مردمی
علیرضا نوربخش (مشاور بالینی)

رابطه روان‌درمانی با سیاست

چرا درمانگران باید راجع به سیاست صحبت کنند؟

تاب‌آوری انسان در موقعیت‌های سخت اجتماعی مثل سرکوب و مقاومت سیاسی، شکل می‌گیرد. روان درمانی می تواند با اصلاح شرایط تروماتیک اجتماعی، باعث رفع درماندگی جمعی روزگار ما باشد.

رابطه روان‌درمانی با سیاست

روان‌شناسی سیاسی(Political Psychology) شاخه‌ای میان‌رشته‌ای از روان‌شناسی و علوم سیاسی است. روانشناسی سیاسی به بررسی رفتار و فرآیندهای روانی انسان در تعامل با سیاست و عملکرد سیاسی می‌پردازد. این دانش روی شناخت و آگاهی پیرامون مسائل سیاسی و واکنشی که مردم و سیاستمداران نسبت به این موارد نشان می‌دهند تمرکز دارد. به بیان دیگر این دانش به دنبال پاسخ به چرایی نگرش‌ها و رفتارهای انسان در خصوص مناسبات و تصمیمات سیاسی است.

به طور معمول، درمانگران از بحث در مورد مسائل اجتماعی و سیاسی در جلسات درمان اجتناب می‌کنند. اگر مراجع آن‌ها را مطرح کند، درمانگر گفتگو را به بحث درباره‌ی سمپتوم‌ها، مهارت‌های مقابله و مسائل مربوط به دوران کودکی و زندگی خانوادگی بیمار هدایت خواهد کرد. اما من بیش از پیش متقاعد شده‌ام که این کافی نیست. روان‌درمانی به عنوان یک رشته، آمادگی پاسخ‌گویی به مسائل اجتماعی مهم را که بر زندگی مراجعان تأثیر می‌گذارند، دارد.

روانشناسی سیاسی

هنگامی که مردم نمی‌توانند مطالبات مالی و اقتصاد‌ی خود را برآورده سازند، اغلب خودشان را سرزنش می‌کنند و بعد برای زندگی با احساس گناه تقلا می‌کنند. البته همین گرایش را در زمینه‌های مختلف می‌بینید، از کودکان طلاق که برای جدایی والدین خود احساس مسئولیت می‌کنند، تا احساس گناه بازماندگان که از بلایای طبیعی جان سالم به درمی‌برند. در این شرایط احساس گناه به سپری برای خشم تبدیل می‌شود؛ یعنی ممکن است کودک از دست والدینش برای طلاق عصبانی باشد، و بازماندگان از دست کسانی که از بین رفته‌اند.

در سطح اجتماعی هم قضیه همین طور است. هنگامی که دولت یا حکومت، مسئول آسیب های شخصی است، افراد متأثر از آن عمیقا احساس ناتوانی و درماندگی می کنند، و این ناتوانی را با انتقاد از خود می پوشانند. امروزه اگر نمی‌توانید به آنچه بازار می‌خواهد تبدیل شوید، این احساس به شما دست می‌دهد که انگار معیوب هستید و به جز افسردگی و اضطراب، هیچ راهی ندارید. در طول سالهای اخیر این تغییرات در زندگی اجتماعی به آرامی موجب عوارض روانی شده است، گرچه به صورتی پراکنده‌تر و کمتر قابل تشخیص نسبت به هر رخداد تروماتیک دیگر. در این وضعیت افراد احساس ناامیدی و استرس بیشتری دارند؛ عزت نفس آنان آسیب دیده و معتقدند تقدیرشان این است که با وضع موجود کنار بیایند؛ آن‌ها در حالت درماندگی آموخته‌شده قرار دارند.

زمانی فرا می‌رسد که مردم دیگر نمی‌توانند این فشار را تحمل کنند. مردم چقدر می‌توانند ملامت معطوف به خودشان را تاب آورند؟ چه هنگام به سوی بیرون معطوفش می‌کنند؟

متأسفانه بسیاری از درمانگران خود بخشی از مشکل هستند، چون آموزش دیده‌اند که در اتاق مشاوره به بحث در مورد مسائل سیاسی نپردازند، و فرضیات نادرست درباره‌ مسئولیت شخصی و وضع موجود اجتماعی را تقویت می‌کنند.

اگر بیمار یک موقعیت کاری تقریبا غیر قابل تحمل را توصیف کند، درمانگر تمایل خواهد داشت تا بر ماهیت واکنش بیمار به وضعیت تمرکز کند، که به طور ضمنی خودِ وضعیت را غیر قابل تغییر، و یکی از واقعیات زندگی در نظر می‌گیرد. اما محیط غیر قابل دفاع یا ناعادلانه همیشه تنها واقعیت زندگی نیست، و درمانگرها باید در نظر بگیرند که چگونه صریحاً در مورد آن صحبت کنند.

درمان باید برای کمک به انطباق بیمار بکوشد، یا به او کمک کند که برای تغییر جهان اطرافش آماده شود. هنگامی که درمانگران تنها درباره‌ی روایت زندگی بیمار گفتگو می‌کنند، بدون این که بحثی صادقانه از مشکلات اجتماعی و اقتصادی را در جلسه بگنجانند، دست به این مخاطره می‌زنند که روان‌درمانگری را به ابزار کنترل اجتماعی تقلیل دهند. این موضوع ممکن است بیش از حد مجادله برانگیز به نظر برسد. مثلا روان‌درمانگران در مراکز کاریابی برای ارائه‌ی مشاوره به بیکاران را در نظر بگیرید، در حالی که بیکاران احتمالاً در صورتی که درمان را رد کنند با کاهش مزایا مواجه می‌شوند. در چنین وضعیتی، درمان به راحتی می‌تواند به بازوی دولت تبدیل شود، که در پی درمان بی‌علاقگی یا بی‌میلی به کار است، و بالقوه آگاهی اجتماعی و سیاسی را در میان افرادی که قرار بود به آن‌ها خدمت کند محدود می‌نماید.

هنگامی که درمانگران تنها درباره‌ روایت زندگی مراجع گفتگو می‌کنند، بدون این که بحثی صادقانه از مشکلات اجتماعی و اقتصادی را در جلسه بگنجانند، دست به این مخاطره می‌زنند که روان‌درمانگری را به ابزار کنترل اجتماعی تقلیل دهند.

اغلب اوقات، زمانی که جهان به دلایل سیاسی-اقتصادی به هم ریخته است(مانند وضعیت کنونی ما)، درمانگران نباید ساکت باشند. در عوض، درمانگر باید به واقعیت ها اذعان کند، حامی مراجع باشد و مشکل را مورد بحث قرار دهد. کمک به فرد برای درک بی‌عدالتی وضع نامساعد خود، تأمل بر مسأله‌ عاملیت خودش، و دست زدن به هر اقدامی که مناسب می‌داند، ذاتا درمانگرانه است. باید بپذیریم که آنچه اتفاق می‌افتد غیرمنصفانه است. این حرف فرصتی را برای ما می‌گشاید تا بررسی کنیم مراجع چگونه به این مفهوم واکنش نشان می‌دهد که مورد بی‌انصافی قرار گرفته است، که می‌تواند امری الهام‌بخش و حیاتی برای درمان باشد.

نقش حمایتی که درمان در چنین حوادثی ایفا می‌کند ممکن است برای برخی افراد بیشتر مددکاری یا مدیریت به نظر برسد تا درمان سلامت روانی؛ اما این اشتباه است. درمانگران باید چنین تعامل سیاسی در اتاق مشاوره را ذات فرایند درمانی در نظر بگیرند. مراجعان انگیزه می‌گیرند که به عنوان راه‌حلی برای آنچه به عوامل استرس‌زای درونی تبدیل شده است، جهان اطراف خود را تغییر دهند. این تجربه نه تنها تغییر بیرونی، بلکه تغییر درونی است.

افراد کمتر به این فکر می‌افتند که مشکلات‌شان تقصیر خودشان نیست. با تمرکز بر عدالت و انصاف، ممکن است مراجع فرصتی برای یافتن آنچه غالباً از دست رفته است را داشته باشد: توانایی مراقبت و دفاع از خود. احساس گناه می‌تواند با خشمی روشنگر جایگزین شود، که میل و تقاضایی برای رشد را آزاد می‌کند.

منبع : Why Therapists Should Talk Politics

تأثیر روان‌عصب‌شناختی سیاست مبتنی بر ترس

بسیاری از ما مطمئن هستیم که قادریم برای شیوۀ عمل خود در هر موقعیتی انتخاب‌های منطقی و آزاد داشته باشیم. امّا روان‌عصب‌شناسی شواهد متقاعدکننده‌ای فراهم کرده که انسان‌ها اساساً دو ذهن در یک مغز دارند، آن‌ها به‌طور مداوم برای کنترل افکار و نهایتاً رفتار اخلاقی ما در رقابت هستند.

غریزه‌های شبه‌حیوانی بقا غالباً سیستم تفکر ۱ نامیده می‌شود که از بخش‌های بدوی مغزهای میانی و پایین نشأت می‌گیرد. احساسات، سوگیری‌ها و پاسخ‌هایی که از این بخش‌ها ریشه می‌گیرند، به‌صورت ناهشیار در مورد تهدیدهای بالقوه به ما هشدار می‌دهند و عمدتاً از ترس استفاده می‌کنند. از نظر تکاملی افکار هشیار و منطقی-اخلاقی از نئو کورتکس که در نواحی پیشانی مغز واقع شده است نشات می‌گیرد و معمولاً سیستم تفکر ۲ نامیده می‌شود.

در اصل سیستم ۲ با ارزیابی منطقی خطر و اضافه کردن اخلاق به تصمیم‌های نهایی ما، واکنش به پاسخ‌های جنگ یا گریز ایجاد شده توسط سیستم ۱ را نظارت و اصلاح می‌کند. سیستم ۱ بسیار کارآمد و آسان است و سریعاً به آنچه به‌عنوان خطری برای بقای ما ادراک شده است، واکنش نشان می‌دهد. زمانی که انسان‌ها با فرد یا گروهی روبه‌رو می‌شوند که متفاوت است (یعنی از نظر جنسیت، نژاد، مذهب، وابستگی سیاسی، جهت‌گیری جنسی یا ملیت)، سیستم ۱ هشدار می‌دهد. به خاطر بیاورید که این واکنش‌ها ناهشیار هستند و در دسترس ما نیستند، بنابراین نمی‌توانیم آن‌ها را کنترل کنیم. ما به سمت غریزه حیوانی خود برای خشونت، نژادپرستی، تعصب و زن‌ستیزی حرکت خواهیم کرد، مگر اینکه سیستم ۲ استدلال ما احساس کند که ترس/نفرت طبیعی ما غیرطبیعی است و مداخله کند.

وضعیت هشیار سیستم ۲ معایب آشکاری دارد، زیرا نیازمند مقادیر زیادی حافظه کاری و انرژی است تا به همۀ ترس‌ها و واکنش‌های بدون تلاشی که از ذهن‌ اولیه سیستم ۱ نشات می‌گیرد، وزن بدهد. حافظه‌ کاری(فعال) در افراد مختلف به طرز چشمگیری متفاوت است و با افزایش سن کاهش می‌یابد. بنابراین می‌شود گفت که حتی روشنفکرترین و معقول‌ترین افراد هم به‌طور مداوم در حال کشمکش با این غریزه کشتن دشمن و شادی کردن از تسلط بر آن هستند که مبتنی بر سیستم ۱ است.

این ویژگی انسانی برای توجیه جنگ‌ها و نسل‌کشی‌ها توسط بعضی از ظالم‌ترین دیکتاتورهای تاریخ(استالین و هیتلر و….) استفاده شده است. خطر واقعی این است که غریزه‌‌های نخستین سیستم ۱ به سادگی قانع شوند، دیگران خطرناک هستند و استدلال منطقی ظرفیت اندکی برای متوقف کردن آن‌ها دارد.

بعلاوه اگر یک تهدید به‌طور پیوسته و مکرر تقویت شود، طبیعت مکانیسم‌های اپی‌ژنتیکی دارد که مطمئن شود ترس تشدید و  یاد گرفته شده است، در نتیجه پاسخ ما به آن‌ها قوی‌تر می‌شود. مطالعات بی‌شماری نشان می‌دهند که هر بار ما توسط ترس تحریک می‌شویم و پاسخ می‌دهیم، این پاسخ ترس تکراری به‌طور اپی‌ژنتیک، DNA مغز را تغییر می‌دهد که این به نوبه خود روی بروز ژن‌ها تأثیر می‌گذارد، که نهایتاً یک الگوی مدار عصبی ویژه مبتنی بر ترس را پایه‌ریزی می‌کند. به‌طور خلاصه این پاسخ انطباقی ترس، سیستم ۱ را مطمئن می‌کند که «هدف وسیله را توجیه می‌کند»، که بعد آغازگر واکنش‌ها و اغلب فاجعه است.

خیلی‌ها استدلال خواهند کرد که تهدیدها و ترس‌های فلج‌کننده موجه هستند. یکی دیگر از نقص‌های عمده سیستم ۱ این است که هیچ ظرفیتی برای تحلیل آماری ندارد. واقعیت این است که داده‌های آمارهای محلی و ملی همه انواع جرائم، همین‌طور خشونت جهانی، نشان می‌دهد که ما هیچ‌وقت تا این حد ایمن‌ نبوده‌ایم و سیاره ما هم صلح‌آمیزتر نبوده است. امّا سیستم تفکر ۱ ما نمی‌تواند این تحلیل کمّی را بپذیرد. استیون پینکر در کتاب خود می‌گوید «کاهش خشونت شاید قابل‌ توجه‌ترین پیشرفت در تاریخ گونه ماست که کمترین تقدیر از آن شده است.».

منبع : The Neuropsychological Impact of Fear-Based Politics

۳.۸ ۶ رای ها
رأی دهی به مقاله
* درود بر شما که با حمایت خود و دعوت دیگران به مطالعه این مطلب و دیگر مطالبم، به من انگیزه می دهید. لطفا در کامنت ها و مباحثات شرکت کنید و پرسشگر باشید. جهت مشاوره تلفنی یا حضوری با شماره ۰۹۳۵۵۷۵۸۳۵۸ در تلگرام یا ایمو هماهنگ نمایید. همچنین می توانید با شماره ۰۹۱۲۰۷۲۸۷۱۲ تماس بگیرید. *

2 نظر
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
فاطمه
۱۴۰۱/۰۳/۰۹ ۱۱:۰۲

سلام. مطالب خوبی بود یه درمانگر هم بتونه فرد را متقاعد کنه که مقصر بعضی بروز اتفاقات نیست باز هم کار خاصی انجام نشده چون توان تغییرشو نداره و این نکته اکثر مراجعه کنندگان می‌دونند و قبول دارند که مشکل اصلی از کجاست بخاطر ناتوانی در تغییرش دچار مشکلات فعلی شده

همایونی
۱۴۰۱/۰۳/۱۵ ۰۹:۱۹

عالی بود، ولی ایکاش راهی برای کمک به انسان ها در این‌موارد داشت.