خودشناسی
به عقیده سنت آگوستین، انسان به اعماق دریاها و آسمانها قدم نهاده است و به گلها، حیوانات و همه چیز فکر میکند، غیر از درون خود. بیشتر ما عادت کردهایم اشتباهات، ایرادات و نقایص خود را به دیگران نسبت دهیم و نتیجه این نوع برداشت توقف ما در زمان است. انکار خود باعث انکار کلیه نقاط ضعف و قدرت ماست. گاه از شدت برون فکنی کلیه اتفاقات و حوادث دور و اطراف خود را به دیگران و حتی به خداوند نسبت میدهیم. کمتر کسانی را دیده ایم که به خود فکر میکنند و باور میکنند که مساله، مساله آنان است. به قول حافظ: آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد!
کلیه افکار، احساسات، باورها در درون ما شکل میگیرد، اما آئینهای که روبروی ماست به قدری غبار آلود است که به آن نگاه نمیکنیم.
اکنون نگاه به خود از کتابها و در عرفان و در ادبیات آمده است و کم کم جزء افسانهها و اسطورهها میشود، تا جایی که گفته شده است : خودشناسی، مقدمه ی خداشناسی است. شاید منظور غیر ممکن بودن خداشناسی است و یا برای عارفان بهترین راه برای درک ذات ملکوتی خداوند، خودشناسی است.
کارل گوستاو یونگ عقیده دارد خود «مرکز شخصیت است» و فروید عقیده دارد خود «مرکز ناخود آگاه است». کلاین آنرا بیشتر اینتروجکشن به درون ذهن میپندارد. اغلب روانکاوان، فلاسفه و اندیشمندان درباره خود سخن گفتهاند، در یک جمع بندی بزرگ به نظر میرسد عصاره جسم و جان ما مفهوم کلی خود را میدهد که از همه افکار، احساسات ، روابط بیولوژیکی ژنتیکی و خاطرهها و ناخودآگاه شخصی و قومی و آنچه گفتهاند و شنیدیم و خود خواندهایم، تعریف جامعی از خود باشد.
چنانچه مترادف این قصه کلام سعدی درباره خداوند است:
ای برتر از خیال وگمان و قیاس و فهم
وز آنچه گفته اند و شنیدیم و خواندهایم
مجلس تمام شد و به آخر رسید عمر
ما همچنان در اول وصف تو ماندهایم
خود قسمتی از ذهن ما است که به ما دستور میدهد، راه گشای ماست، ما با او سخن میگوییم و او گوش میکند و این رابطه غیر کلامی ظاهری باعث تغییرات شگرف در ما میشود. هنرمندان خلاقیتهای هنری خود را از در خود فرو رفتن و الهام از خود میجویند و روانپریشان حتی صدای خود را میشنوند! و بلند بلند با خود سخن میگویند و گاه کلیه دستورات خود را عمل میکنند.
این سردرگمی و بی قراری از آنست که ما هنوز وجود خود را انکار میکنیم. اگر کسی اشکالات ما را به طور واضح به ما بگوید، احساس گناه میکنیم. اگر پشت فرمان اتومبیل هستیم مسیر خود را گم کنیم! میگویند فلانی حواسش پرت است! خود، روانکاو خصوصی ماست و در درون ما را آنالیز میکند و سر آخر ما حرفهای او را باور نداریم!
عشقهای ما، احساس ما، زندگی و مرگ، خشم ها، تغییر عقیدههای ما ناشی از فعل و انفعالات درون ما است که بین ایگو و اید و سوپر ایگو اتفاق می افتد و گاه حتی خلق ما را تحت تاثیر قرار میدهد و شاد و غمگین میشویم. در این لحظات ما به طور اتوماتیک در مقابل دستورات خود سر تعظیم فرود آوردهایم.
حتی طول عمر آدمی، نحوه گذر زمان، آنچه باور داریم امروز روز خوبی است و دیروز روز بدی بود، کار خود است. «به قول شکسپیر روزها بیتفاوتند، این ما هستیم که آنها را بد و خوب میپنداریم». صلح با خود که باعث صلح با همگان است، حاصل پیشرفت و تکامل آدمی است، و بیگانگی از خود باعث سقوط بصیرت و بالاخره روانپریشی می شود، گذر از فانتزی به واقعیت فقط از فعل و انفعالات خود است. نگاه به واقعیت زندگی کار خود است.
عامل اضطرابها و نا آرامی انسان در طی قرون و اعصار تاریخ از بیگانی با خود بوده است.
بیدلی در همه احوال خدا با او بود
او نمیدیدش و از دور خدایا میکرد
خود با نگاه میکروسکپیک همه چیز را در اختیار میگذارد و انسان با نگاه ماکروسکپیک چشم به دیگران دوخته است! و این غفلت و انکار سبب شکاف عمیق بین شخص و خود میشود، و در زمان ثابت میماند وقتی نمیتواند دست دیگران را بگیرد.
خود توامان با ژن، و بیولوژی و روانشناسی و نگاه واقعی به فرد فرم می بخشد. تکامل ایگو تکامل خود است و سقوط انسان در وادی اید، باعث سقوط خود به ورطه روانپریشی میشود. در روانپریشی، توهمات از علائم معمول است. به خود با نگاه درون افکنده (اینتروجکتیو) بنگرید تا بهتر زندگی را دریابید.
نگاهت را متوجه درون کن، به اعماق خود بنگر، بیاموز که اول خودت را بشناسی. (فروید)
سپاس آقای دکتر از مطالب خوبتان سایت تون بی نظیره