تبیین اعتیاد از دیدگاه روان تحلیلی
فرد معتاد از واقعیت به دنیای خیال واپس روی(Regression) می کند و این واپس روی تا مرحله دهانی ادامه می یابد.
در خلال چند دهه گذشته، تغییرات مهمی در تفکر روان تحلیلی اتفاق افتاده و ادبیات روان تحلیلی در مورد اعتیاد نیز تحت تأثیر این تکامل تاریخی قرار گرفته است. اگرچه با هر پیشرفتی که در چارچوب نظریه روان تحلیلی صورت میگیرد، تفسیر جدیدی از اعتیاد پیشنهاد میشود، ولی بطور کلی میتوان ۴ تبیین برای اعتیاد از دیدگاه روان تحلیلی متمایز کرد:
- روان تحلیلی کلاسیک
- روان شناسی ایگو (ego psychology)
- روابط ابژه (object relations)
- روان شناسی خود (self psychology)
در دوره روان تحلیلی کلاسیک، از نظریه سائق برای توضیح رفتار اعتیادی استفاده میشد و ادبیات روان تحلیلی یا بر ارضای واپس رونده(regressive) غرایز لیبیدویی و یا دفاع بر علیه تکانههای پرخاشگری و تنش زیربنایی تأکید داشت.
فروید، اعتیاد را نوعی رفتار جایگزینی می داند که ابتدا لذت بخش و سپس غیر لذت بخش است و سیکل معیوبی را پیش می آورد. در این سیکل، میل به لذت ارضاء می شود، اما با احساس گناه و از دست دادن عزت نفس همراه است.
فروید و روان تحلیل گران اولیه مانند آبراهام و فنیکل، تثبیت در مرحله دهانی رشد روانی-جنسی را مطرح کرده و معتقد بودند که مصرف مواد، فرد را قادر میسازد تا ارگاسم دهانی دوران کودکی را دوباره تجربه کند. بنابراین، اعتیاد به عنوان یک ارضای نارسیستیک، یعنی یک ارضای بدون ابژه یا انحراف جنسی دهانی(oral pervesion) دیده میشد.
فنیکل به توصیف ساختارهای روانی فرد معتاد، سیر تحول و وابستگی به مواد و نیز تداوم اعتیاد پرداخته است. دیدگاه او به روانشناسی من (Ego Psychology) نزدیکتر است. به اعتقاد او اعتیاد، امنیت، اعتماد به نفس و بسیاری از موارد لازم برای بقای وجود فرد را فراهم می کند. مواد مورد مصرف معتادان یا تخدیر کننده یا تحرک کننده هستند. این دو اثر در درمان انواع ناراحتی ها مانند رفع درد به کار می روند. مصرف این مواد هنگامی اعتیاد خوانده می شود که فرد آنها را برای یک نیاز درونی دیگر مصرف کند. افراد معتاد در برابر تنش مقاوم نبوده و نسبت به درد و محرومیت ناتوان هستند. مواد راه فرار آنها از درد و محرومیت است و پس از مصرف، تحمل آنها در برابر درد و محرومیت کمتر می شود. به تدریج علاقه به واقعیت در این افراد کاهش می یابد و در نهایت تنها واقعیت آنها مواد و مصرف آن می شود. به این ترتیب فرد معتاد در یک چرخه معیوب گرفتار می شود و مصرف هر چه بیشتر مواد، او را در برابر درد و محرومیت ناتوان تر می کند و در این چرخه به قهقرا می رسد. به طور کلی تثبیت های افراد معتاد در مرحله دهانی، شخصیت پیش مرضی، تأثیرات خاص مواد و بسیاری از عوامل دیگر دست به دست یکدیگر داده و باعث نابودی آنها می شود.
علاوه بر تأکید بر جنبه لیبیدویی و شهوانی اعتیاد، عده دیگری از روان تحلیل گران مثل رادو و گلاور، بر نقش مصرف مواد به عنوان نوعی دفاع بر علیه تنشها و افسردگی زیربنایی و تمایلات دگر آزارانه و تکانههای پرخاشگرانه تأکید میکردند. این توجه به کارکرد دفاعی اعتیاد به معنای نادیده گرفتن عوامل لیبیدویی نیست، چون تسکین و کاهش درد و ایجاد لذت، هر دو در خدمت اصل لذت هستند.
در این دوران، با توجه به اینکه فروید و سایر تحلیل گران اولیه، معتادان را مناسب روان تحلیلی نمیدانستند، تمایل چندانی برای استفاده از رویکرد روان تحلیلی برای اعتیاد وجود نداشت (راموس، ۲۰۰۴).
روانشناسان ایگو که از مفاهیم این نظریه برای تبیین ماهیت اعتیاد استفاده میکردند، بیشتر بر کارکرد دفاعی مواد تأکید میکردند که میتواند جانشین کارکردهای ناقص و یا حتی غایب ایگو شود. آنها مطرح میکردند که معتادان نقایصی در کارکردهای اختصاصی ایگو دارند که آنها را مستعد به اعتیاد میکند، نقایصی که برخی مانند کریستال(۱۹۷۷) آن را حاصل تعارض و برخی دیگر مثل خانتزیان(۱۹۷۷) نتیجه شکست در درون سازی کارکردهای والدینی میدانند.
خانتزیان(Khantezian) معتقد است که مواد با جابجایی دفاع ها در ساختار روانی به معتاد کمک می کند تا با خشم، شرم، آسیب و تنهایی کنار بیاید. او این دفاع را به منزله نقص های من (ایگو) در مراقبت از خود نظم دهی می داند.
پارادایمهای اصلی در این رویکرد، نقایص ایگو در دفاع در مقابل رنج روان شناختی و تحمل و تنظیم عواطف بود. در این پارادایمها فرض میشود که افراد آسیب پذیر به اعتیاد، از نقایصی در کارکردهای ایگو در دفاع در مقابل عواطف دردناک به ویژه افسردگی، شرم، خشم و احساس درماندگی (خانتزیان، ۲۰۰۵؛ ورمسر، ۱۹۷۷)، شناخت و مدیریت عواطف (ورمسر،۱۹۸۰؛ کریستال، ۱۹۷۸) و نقایصی در ادراک، پیش بینی و مقابله با خطرات و تهدیدهای واقعی و احتمالی، رنج میبرند که مصرف مواد پاسخی به آنهاست. به عبارت دیگر، مصرف مواد، نوعی خود درمانی یک ایگو شکننده است.
با معرفی روان شناسی ایگو، تغییرات قابل ملاحظه متعددی در تکنیکهای روان تحلیلی اتفاق افتاد. روان شناسان ایگو معتقد بودند که نقایص ایگو، تحمل درمان تحلیلی را برای معتادان دشوار ساخته و روان تحلیلی کلاسیک برای درمان اعتیاد، به ویژه در مراحل اولیه آن مفید نبوده و تعدیلهایی را در تکنیکهای کلاسیک توصیه میکردند(یالیسو، ۱۹۹۷؛ هرمان، ۲۰۰۰؛ ریدینگ،۲۰۰۵). در این نسخههای تعدیل شده روان تحلیلی، درمان، ساختار بیشتری داشته، درمانگر فعالتر است، بیشتر روی علایم تمرکز دارد و به جای تشویق بیمار برای ابراز عواطف دردناک، به بررسی آسیب پذیریهای موجود در شخصیت میپردازد.
دیدگاه روابط ابژه و روان شناسی خود
در مکتب روابط ابژه و روان شناسی خود، تفکر به سمت یک پارادایم ارتباطیتر سوق پیدا کرد. این تغییر در تفکر روان تحلیلی، دیدگاههای جدیدی را برای تبیین ماهیت اعتیاد معرفی نمود.
در دیدگاه روابط ابژه، مصرف مواد جانشینی برای ابژههای مورد علاقه و یا نوعی وحدت مجدد با یک ابژه والدینی است. بر اساس این نظریه، همه انسانها، یک سائق اساسی برای ارتباط با دیگران و دوست داشته شدن دارند و بدترین ترسها، ترس از طرد و دوست نداشته شدن است. اعتیاد، هم یک پیامد و هم یک راه حل به عدم وجود روابط رضایت بخش است؛ تا وقتی فرد قادر به برقراری چنین روابطی نباشد، به اعتیاد و مصرف الکل و مواد دیگر پناه می برد. علاوه بر این، مصرف الکل و مواد امکان درهم آمیزی خود و ابژه را فراهم کرده و موجب ظهور تجارب عاطفی اولیه با مادر میشود و این دلیل جذابیت سیری ناپذیر مواد است(ولکات، ۱۹۸۱).
در روانشناسی خود که به نوعی فرزند مکتب روابط ابژه محسوب میشود، مصرف مواد حاصل نارسایی والدین در انجام کارکرد خود به عنوان خود – ابژه(self-object) بوده که موجب ایجاد یک ضعف اساسی در هسته شخصیت، در خود شده و مصرف مواد، جانشین خود – ابژه برای ترمیم این نقص اساسی در خود میشود. بنابراین، از این منظر، اعتیاد جانشینی برای ابژه مورد علاقه و یا رابطه با او نیست، بلکه یک جایگزین برای نقص در ساختار روان و خود محسوب میشود. اما چنین تلاشی محکوم به شکست است، چون هیچ ساختار روانی ساخته نمیشود و نقص در خود باقی میماند (کوهات،۱۹۷۷؛ ویگمن،۲۰۰۲).
کوهات (Kohut) از جمله روان کاوانی است که بر مفهوم خود شیفتگی تأکید کرده و اعتیاد را اساسا یک دفاع خود شیفته وار می داند. بیشتر افراد معتاد، اعتیاد خود را به دوره نوجوانی نسبت می دهند. اگر چه وابستگی شیمیایی و جسمی در سال های بعدی بروز می کند، اما پیش از آن شواهد روشنی از مشغولیت روانی این افراد با مواد در دوره نوجوانی وجود دارد. آسیب عمده به علت ناکامی های شدید در رابطه با مادر، چون همدلی ناقص با نیازهای کودک که در مرحله اولیه تحول اتفاق می افتد کودک را از درونی کردن تجارب اولیه آرامش محروم می کند. چنین افرادی مصرف مواد را روشی برای یافتن عشق یا موضوع های عاشقانه می دانند و به عنوان جبران یک نقص جدی در ساختار روانی، برای کاهش اضطراب و هر نوع فشار روانی دیگر مورد مصرف قرار می دهند.
وقتی کودک وارد دوره نوجوانی می شود، خودشیفتگی او افزایش می یابد و فرد به دلیل ناتوانی در قطع وابستگی از پدر و مادر خود، به دفاع خود شیفته وار دست می زند. نوجوان ممکن است دریابد که به کلی از تحمل درد، سرخوردگی و یأس خود در مقایسه با دیگران ناتوان است. در چنین شرایطی چنانچه نوجوان به مصرف یا امتحان بپردازد به شدت نسبت به آن آسیب پذیر می شود. اگر نوجوان آشفتگی هیجانی شدیدی داشته باشد و پرخاشگری، تعادل او را بر هم زده باشد، آنگاه مصرف مواد به او کمک می کند تا بر احساساتش کنترل یافته و احساس هماهنگی درونی را بازیابد. اما در نهایت، اعتیاد حس یکپارچگی فرد را تهدید می کند و عواطف دردناکی را به وجود می آورد و به فروپاشی فرد منجر می شود. فروپاشی های مکرر که مانع احساس یکپارچگی می شوند اغلب سبب احساس چندپارگی و گسیختگی، رفتارهای خودکشی، خشم و دیگرکشی می شود و در این شرایط الکل و مواد می توانند موضوعی مهم برای فرد تلقی شود.
طبق دیدگاه کوهات، نقش مواد برای فرد معتاد مانند نقش مادر برای نوزاد است که امری حیاتی و الزامی است. همان طور که کودک بدون مادر نمی تواند به بقای خود ادامه دهد، شخص معتاد نیز بدون مصرف، هیچ امیدی برای بقا ندارد و این خود دلیل همزیستی دائمی فرد معتاد با مواد است.
دیدگاههای روابط ابژه و روان شناسی خود، رویکردهای مفیدی را برای درمان اعتیاد پیشنهاد میکنند. درمان ترکیبی از همدلی و پاسخ به نیازهای بین فردی است. ارتباط مثبت با درمانگر، موجب ترک در مراحل اولیه شده و اتحاد درمانی را بوجود میآورد که در ادامه درمان و پیامد موفقیتآمیز آن نقش زیادی دارد.
در واقع، اصل اساسی درمان مثل “والدینی خوب”، فراهم کردن یک محیط دربرگیرنده(holding)، امن و ترمیمکننده است که زمینه لازم را برای فهم آسیب شناسیهای زیربنایی و تعارضهای ارتباطی و حل و فصل آنها را بدون رو آوردن به مصرف مواد، فراهم میکند. بنابراین، آگاهی و یک رابطه هیجانی مثبت با درمانگر موجب از سرگیری رشد هیجانی و ترمیم نقایص ساختاری میشود (فلورز،۱۹۹۷؛ فریدر، ۲۰۰۵، کریستال،۲۰۰۵).
نظر دیگر روانکاوان
گروه دیگری از روان کاوان مانند تای باوت(Tei Bout)، اولوین اشتاین(Olvinstein)، برگرت(Bergeret) بر ناتوانی معتادان در غلبه بر بحران های رشدی و کسب هویت تأکید کرده اند و معتقد هستند که وابستگان به مواد به دلیل رشد نایافتگی شخصیتی و یا شخصیت ناکامل در هنگام بلوغ ، خود را چنان ضعیف و ناکام می بینند که دستیابی به استقلال فردی و هویتی منسجم را غیر ممکن دانسته و به شکل افراطی از مکانیستم های انکار و فرافکنی استفاده کرده و با مصرف مواد سعی می کنند فردیت کاذب و استقلال خود را اعاده کنند.
برگرت معتقد است که افراد معتاد در مرحله نهفتگی (Latency) رشدی تثبییت شده اند و این تثبیت شدگی معمولا با احساسات منفی همراه است که شخص برای غلبه بر این احساسات به مواد روی می آورد.
دیدگاه های جدیدتر روان کاوی، وابستگی به مواد را واکنش به رنج روانی، نقایص خود نظم دهی(Self-Regulation)، و ناتوانی من (ایگو) در حفظ تعادل فرد می دانند. خود نظم دهی، فعالیتی برنامه ریزی شده است که فرد برای تغییر رفتار خود انجام می دهد. مطابق این دیدگاه اگر شخصی توانایی خود نظم دهی را از دست بدهد، برای حفظ تعادل جسمانی و روانی خود به مصرف مواد روی می آورد.