ویلفرد بیون
بیون یک نظریه پرداز روابط موضوعی است.
نظریه ویلفرد بیون شامل مفاهیمی مانند همانندسازی فرافکنانه و ظرف-مظروف است. نظریه بیون، جزء معدود نظریاتی است که آنچه فروید در کتاب روانشناسی توده و تحلیل ایگو پایه گذاری کرده بود را دنبال میکند.
ویلفرد بیون (Wilfred Bion ،۱۹۷۹-۱۸۹۷) نظریات کلاین را گسترش داد. بیون بیش از همه به علت کاربرد اصول روانکاوی در روابط گروهی شناخته شده است. بیون یک شخصیت تاثیرگذار، توانا و اصیل در روان تحلیلی است. او یکی از اولین افرادی بود که بیماران دارای حالت های سایکوتیک را تحلیل می کرد.
ویلفرد بیون در ۱۷ سالگی به عنوان خدمه تانک در جنگ جهانی اول خدمت کرد و مدال شجاعت گرفت. در ۱۹۱۸ برای خواندن تاریخ مدون به آکسفورد رفت و در آنجا با افکار افلاطون، هیوم و پوانکاره آشنا شد که بر نظرات وی تأثیر به سزایی داشت. در ۱۹۲۴ در لندن وارد دانشکده پزشکی شد و در ۱۹۳۰ به عنوان جراح فارغ التحصیل گردید. آشنایی بیون با روانکاوی مدیون جان ریکمن (John Rickman) یک عضو برجسته انجمن روانکاوی بریتانیا است که او را با کلاین آشنا نمود. بیون بوسیله کلاین آنالیز شد و آموزش خود را در انستیتو روانکاوی بریتانیا آغاز کرد؛ اما تحصیل وی به علت شروع جنگ جهانی دوم ناتمام ماند. او تجارب گرانقدری از کار بر روی سربازان در زمینه روابط گروهی بدست آورد.
نظریه ظرف و مظروف
یکی از مهمترین دیدگاه هایی که ویلفرد بیون مطرح کرده، نظریه ظرف و مظروف است. این نظریه به عنوان تئوری تفکر نیز شناخته شده است. اولین عنصر بیون که به عنوان ♀ ♂ بازنمایی میشود، میتوان به مثابه رابطهای پویا میان ظرف(Container) و مظروف(Contained) تعریف کرد، که از مفهوم همانندسازی فرافکنانهی کلاین نشأت میگیرد. عنصر فرافکنیشده باید برای تبدیل شدن به یک ابژهی روانی، با یک ظرف یا یک کارکرد تفکر مواجه شود. عنصر فرافکنیشدهی ناخوانده بدین وسیله با نوعی نمادگرایی مذکر همراه میشود، و عنصر پذیرنده مظروف با نمادگرایی مؤنث. در نتیجه مدلی برقرار میشود که پویایی انتقال-انتقال متقابل را میان بیمار و تحلیلگر بازنمایی میکند.
رابطه میان ظرف و مظروف از دید ویلفرد بیون یک رابطه بنیادین و اساسی است که بر تمامی ارتباط های انسان حکم فرماست و آنرا در لقاح، حاملگی، شیر خوردن و دفع به وضوح مشاهده می کنیم. این الگوی اساسی که در آن چیزی در درون چیزی دیگر وارد می شود مدلی را برای تمامی تجارب جسمی و روانی انسان فراهم می کند. بیون یک «مکان» یا «ابژه» را فرض می نماید که به عنوان ظرف عمل می کند و هدف آن در برگرفتن چیزی است که نیاز به در برگرفته شدن دارد. از طریق این روند، ظرف و مظروف هر دو دچار تغییر شده و محصول نوین و سومی متولد می شود.
ظرف و مظروف در رابطه مادر-نوزاد
در رابطه بین مادر و کودک، مادر ظرف است و کودک مظروف. کودک در تجربه هیجانها ناتوان است. او نمیتواند تجارب عجیبش را درک کند. اگر نتواند تجاربش را معنا دهد، به ناچار آنها را در دسته ناشناخته ها طبقهبندی میکند. ناشناختهها همواره برای کودک تهدید محسوب میشوند. در این مواقع مادر به مثابه «ظرف» دو نقش عمده دارد:
- درد کودک را ببیند و بفهمد، تا کودک بتواند با استفاده از توان روانی مادر، تجربه جدید و ناخوشایندی را که تجربه میکند، مزمزه کند و بفهمد. مادر با این کار اجازه میدهد که کودک با تجربه موقعیت به شیوهای کمتر آسیبرسان و قابل فهم، مدلی برای زمینههایی این چنینی در کودک ایجاد کند.
- با پذیرش و دیدن درد کودک، این پیام را به کودک بدهد که من درد تو را میبینم و میتوانم هیجانهای تو را در بر بگیرم و در عین حال حالم خوب باشد. من میتوانم هم ناراحت باشم و از هم نپاشم، هم مضطرب باشم و هم از بین نروم، هم تجربه ناخوشایندی داشته باشم و هم نمیرم.
ظرف و مظروف در رابطه درمانی
در درمان نیز درمانگر به مثابه یک ظرف این دو کارکرد را برای مراجع مظروف ایفا میکند. در چنین حالتی است که مراجع میتواند این دو را به این شکل دریافت کند که:
- من درد خودم را میبینم، میفهمم و در عین حال خوبم.
- میتوانم این درد را داشته باشم و توان این را دارم که آن را تسکین دهم.
عناصر آلفا و بتا
ذرات خام و معلق عناصر پیش تفکری (Proto Mental) که بیون به آن نام عناصر بتا می دهد در جستجوی جایگاهی هستند که بتوانند رشد یافته و به افکار پخته بدل شوند. از دید بیون بنیاد تفکر بر این اساس استوار است و به همین طریق مفاهیم و ایده ها شکل می گیرند.
ویلفرد بیون همانند افلاطون به وجود دسته ای از افکار پیشینی (Apriori) قائل است که در فضا و زمانی فرضی و مستقل از متفکر حضور دارند. زمانی که این افکار بدون متفکر آشیانه خود را در ذهن میزبان (مادر، درمانگر، مشاور، رهبر) یافتند از طریق عملکرد آلفا به عناصر آلفا بدل می شوند و میزبان با در برگرفتن آن عناصر خام و تغییر و تحولی که به آنها می دهد این عناصر را به شکل قابل هضم ارائه می کند. آنچه که او به عنوان یک عنصر ضروری برای عملکرد موفقیت آمیز آلفا از آن یاد می کند توانایی است که به آن قابلیت منفی (Negative Capability) نام می دهد. این به معنی توانایی اجازه دادن به ورود عناصر خام به دنیای درون و در برگرفتن آنها بدون قضاوت و پیش فرض است.
ویلفرد بیون مکرراً به دو اصل کارکرد ذهنی فروید، یعنی اصل لذت و اصل واقعیت، بازمیگردد و استدلال میکند که تمایز میان آنها به عنوان فرایندهای اولیه و ثانویه از منظر ارگان حسی که آنها را درک میکند، مصنوعی است. در نتیجه، او کارکرد آلفا را به عنوان ارگان حسی توجه برای هر اصل تعریف میکند. سپس عوامل عناصر بتا را معرفی میکند، یعنی ادراکات حسی پردازش نشدهای که به فعالیت کارکرد آلفا نیاز دارند تا آنها را به عناصر آلفای مناسب برای پردازش ذهنی در حافظه، رویا و افکار تبدیل کند.
زمانی که ظرف (ذهنیت ابژه)، مظروف (عناصر فرافکن شده و درک نشده بتا) را از سوژه دریافت کرد، باید بتواند از طریق روندی متابولیک آنها را به شکلی قابل درک و هضم در آورده و دوباره به سوژه برگرداند. این روندی است که در رابطه مادر- کودک، درمانگر- مراجع و رهبر- توده ها، رخ می دهد.
گروه از دید ویلفرد بیون
ویلفرد بیون می گوید که افرادی که گروه را تشکیل داده اند، صرف نظر از هدف آنها مهمترین دل مشغولیشان حفظ گروه است. گروهها، رانه های (drive) هیجانی مخصوص خود را دارند که اندیشه و عمل گروه را تحت تسلط خود دارند. در نظریه بیون مفروضات اساسی(Basic Assumptions)، توسط عقیده گروه در مورد اینکه ”چه کسی و چه چیزی ما را از این آشفتگی نجات می دهد” تعیین می شود. او این مفروضات را تحت نام های وابستگی، جنگ و گریز و جفت شدن، در آثارش معرفی می کند.
هرگاه گروه نتواند به هدف خود دست یابد و به خوبی ایفای نقش نماید محکوم به در پیش گرفتن یکی از حالت های سه گانه بنیادی است که بیون شرح می دهد.
در سطح ناخودآگاه و پیش تفکری تشکیل گروه در ۳ سطح اساسی رخ می دهد:
- ۱- وابستگی : کل گروه به یک رهبر برای داشتن یک احساس مثبت وابسته می شود (پنداشت D). اعضای این گروه ها، از روی احساس هایی مانند درماندگی، بی کفایتی، ناامیدی و ترس گرد هم می آیند. آنها به دنبال یک رهبر کاریزماتیک هستند که بتوانند به او وابسته باشند. کسی که تمام اضطراب ها را کاهش دهد، از آنها محافظت کند و بار سنگین تصمیم گیری را از دوش آنها بردارد. سرانجام زمانی که گروهی در چنین وضعیتی قرار گیرد خلاقیت، توانایی تفکر انتقادی و آزادی اندیشه در اعضای آن قربانی می شود. گروهی انحصار طلب که بر محور بیش از حد وابسته بودن به رهبر گروه، شکل می گیرد. گروه وابسته، همیشه امیدوار بوده و منتظر یک رهبر بهتر و قویتر است تا آنها را از این مخمصه نجات دهد. رهبر کنونی قادر مطلق است؛ این بدان معنی است که این گروه نیازی به مهارت شخصی و یا باور به مهارت و توانایی های خود ندارد. متاسفانه هیچ رهبری به اندازه کافی خوب نیست؛ پس رهبران بارها و بارها جایگزین میشوند.(مانند انقلاب 57)
- ۲- جفت شدن : گروه یک فرد، سازمان و یا ایده را به عنوان نجات دهنده و محافظت کننده خود انتخاب می کند که به مدد آن از گسستگی نجات یابد (پنداشت P). افراد این گروه امیدوار هستند با اتحاد قسمتهای دوگانه گروه، باهم مشکلاتشان حل شود. این گروه عملکردی کاملا انفعالی دارد. امید داشتن همیشه آسان تر از تلاش برای پیشرفت و تکاپو برای قدم برداشتن است.
- ۳- جنگ و گریز : برای تداوم موجودیت خود، گروه نیاز به وجود دشمنی خواهد داشت که یا با آن بجنگد و یا از دست آن فرار کند (پنداشت F). گروه هایی که بیشتر از همه از این استراتژی استفاده می کنند معمولا در حال اجتناب یا حمله کردن هستند. این گروه ها به طور همیشگی، در حال مرز بندی دنیا به گروه دوستان و گروه دشمنان هستند. واکنش جنگ با ابراز خشم، حسادت، رشک و رقابت همراه است در حالی که واکنش گریز شامل اجتناب و تسلیم شدن است. زمانی که رهبر گروه هم دچار این دوگانه سازی سفید و سیاه شود؛ طرفداران خود را با تمام سرمایه و انرژی علیه دشمن و برای مبارزه با دشمن (خواه دشمنی واقعی و خواه ساختگی) متحد می سازد؛ در اصل این وجود دشمن است که تضمین کننده اتحاد درونی گروه است. گروه های درگیر با این مکانیزم می توانند شدیدا مخرب باشند.(مانند وضعیت کنونی ایران)
گروه هایی که بر پایه این پنداشت ها شکل بگیرد کارایی خود را از دست داده و تنها هدف آن حفظ گروه به هر قیمت است. در این گروه ها رهبر بر اساس نیازهای ناخودآگاه اعضا انتخاب می شود. در مقابل، گروه کارا رهبر خود را بر اساس رابطه ای کارا و خلاقانه و مبتنی بر واقعیت انتخاب می کند و این رهبر قادر است که نقش ظرفی مناسب را برای گروه بازی کند. ارتباط مفهومی مستقیمی میان پنداشت های بنیادین ویلفرد بیون و موقعیت های تکاملی مطرح شده از سوی کلاین وجود دارد.
پنداشت F با موقعیت پارانوئید-اسکیزوئید قابل مقایسه است (وضعیت کنونی جامعه ایران) که در آن ترس و اضطراب نسبت به آزار دیدن توسط یک عامل خارجی وجود دارد و اعضای گروه بوسیله استفاده از سازوکار دفاعی دو نیم سازی (Splitting) جنبه های خوب و بد را از هم جدا کرده و بدی ها را به سمت خارج فرافکن می کنند. اعضا به دو دسته وفادار و خائن تقسیم می شوند. این انشقاق، دفاعی بر علیه تحمل احساسات دوگانه و پیچیدگی های احساسی است که فرد سالم داشته و بر اساس آن مسئولیت جنبه های منفی وجود خود را می پذیرد.
پنداشت D را می توان با موقعیت افسرده وار مقایسه کرد که در آن ترس از دست دادن یک رهبر قدر قدرت در اعضاء وجود دارد و به عنوان یک دفاع رهبر تبدیل به فردی ایده آل می شود.
در پنداشت P با موقعیت اودیپی روبرو هستیم که اعضاء با احساس خطر در مورد طرد شدن از گروه برخورد می کنند و رقابت بر سر بدست گرفتن یک وضعیت ممتاز در گروه وجود دارد.
۴ اصل نظریه تفکر ویلفرد بیون
تامس آگدن در بازخوانی نظریه تفکر ویلفرد بیون از ۴ اصل اساسی سخن میگوید. از نظر آگدن این ۴ اصل دارای همپوشانی و نسبتی محکم با یکدیگر هستند و اساسا کارکرد ذهن انسان بر اساس این ۴ اصل فرم و قوام پیدا میکند.
- فرایند تفکر محصول نیاز انسان به دانستن حقیقت است.
- برای تفکر دو ذهن لازم است.
- ظرفیت تفکر محصول مقابله با افکار ناخوشایند است.
- رویاورزی مهم ترین نمود تفکر به عنوان عنصر ذاتی روان انسان است.
اصل اول: فرایند تفکر محصول نیاز انسان به دانستن حقیقت است.
مطالعه ذهنیت گروهی و داینامیک های جاری در گروه ها، بیون را به ۳ باور مهم درباره فرایند تفکر میرساند. این ۳ باور به این صورت هستند که ۱) گریز از تفکر و تفکر حقیقی، مکمل و وابسته به یکدیگر هستند. ۲)تفکر حقیقی مستلزم تحمل و تاب آوردن ابهام و ندانستن است. ۳) تفکر حقیقی محقق نمیشود مگر واقعیت از مناظر متکثر و متعارض دیده شود. از منظر بیون در انسان ظرفیتی مهم مبنی بر تفکر وجود دارد. این ظرفیت از دل ندانستن، تاب آوردن ابهام و تحمل هیجانات و افکاری که برای انسان معنای واضحی ندارد، آغاز میشود.
اصل دوم: برای تفکر دو ذهن لازم است
از نظر ویلفرد بیون فرایند تفکر محقق نمیشود مگر در طی ارتباط دو ذهن یا دو بخش از یک ذهن. به عبارت دیگر اساسا بیون فرایند تفکر را متاثر مفهوم همانندسازی فرافکنانه میداند و در صورت بندی خود نیز فرایند تفکر را از خلال این مفهوم کلاینی توضیح میدهد. آگدن میگوید برای اینکه افکار، هیجانات و عواطف منفی(عناصر بتا) مورد تفکر قرار بگیرند(عملکرد آلفا) و واجد معنا و پردازش روانی بشوند(عناصر آلفا) به دو ذهن نیاز است(فرایند دربرگیرندگی). او اضافه میکند که از نظر بیون این دو ذهن درگیر با تفکر ممکن است ذهن مادر و نوزاد، رهبر و عضو گروه، بیمار و روانکاو، سوپروایزر و روانکاو، زن و شوهر و البته دو بخش سایکوتیک و غیرسایکوتیک روان انسان باشد.
اصل سوم: ظرفیت تفکر محصول مقابله با افکار ناخوشانید است.
اساسا بیون بین فکر(Thought) و تفکر(Thinking) تمایزی جدی قائل میشود. بیون در اثر معروف خود یعنی یادگیری از تجربه(۱۹۶۲) مینویسد: «تفکر رشدی است که از طریق فشار فکرها به روان تحمیل میشود و نه برعکس». در همین راستا آگدن شرح میدهد که گویی از نظر بیون تفکر از دل انطباق با افکار ناخوشایند شکل میگیرد. آگدن میگوید اولین فکر استعاری نوزاد در مورد پستان نیست، بلکه درباره غیاب پستان است. نوزاد اگر تجربه دردناک غیاب پستان (عناصر بتا) را به مدد حضور مادر (عملکرد آلفا) تحمل کند و از آن معنایی خلق کند (عناصر آلفا) موفق شده است تا به تجربه فرایند تفکر دست پیدا بکند. از همینروی آگدن معتقد است افکار ناخوشایند سرمنشا فرایند تفکر هستند و اساسا ظرفیت تفکر به مدد مقابله با این افکار ناخوشایند به جهت معنی دار ساختن آنها حاصل میشود.
اصل چهارم: رویاورزی مهم ترین نمود تفکر به عنوان عنصر ذاتی روان انسان است.
بیون جمله معروفی در توضیح بیمار سایکوتیک دارد. او میگوید: «نمیتواند به خواب رود و نمیتواند بیدار شود» (۱۹۶۲). از نظر بیون غایتِ فرایند تفکر رویاورزی است. لازم به ذکر است که در اینجا رویا به معنی فرویدی کلمه به کار نمیرود، بلکه فانتزی های بیداری را نیز شامل میشود. رویاورزی فرایندی است که پیوسته در بیداری و خواب در حال وقوع است و انسان به مدد این ظرفیت آزادانهترین، جامعترین و عمیقترین شکل از کار روانشناختی را انجام میدهد. به یک معنا از نظر بیون رویاورزی یک فرایند روانی مبتنی بر تفکر است که انسان از طریق آن معنای نمادین خلق میکند و بین خودآگاه و ناخودآگاه تمایز قائل میشود. از همینروی یک فرد سایکوتیک نمیتواند به این ظرفیت رشدیافته دست پیدا کند.
آگدن میگوید اساسا در فرایند روانکاوی باید رویاهایِ به رویا درنیامده را به رویا در بیاوریم و بتوانیم با به ناخودآگاه بردنِ خودآگاهی، ظرفیت رویاورزی را در بیمار ترمیم بکنیم.
منابع :
- روانکاوی در گذر زمان. علی فیروزآبادی
- یادگیری از تجربه . ویلفرد بیون. مترجم: آرش فرزاد
- بیون خوانی. رودی ورموت
- ماتریس ذهن . تامس آگدن