دانشنامه روانشناسی مردمی
علیرضا نوربخش (مشاور بالینی)

نظریه میان فردی سالیوان

مطالعه شخصيت تنها با بررسي روابط ميان فردي امكان پذير است.

نظریه شخصیت سالیوان با فاصله گرفتن از مفاهیم فرویدی و با تأکید بر اهمیت روابط میان فردی شکل گرفت. تحقیقات وی در این حوزه منجر به شکل‌گیری روانکاوی میان‌فردی شد.

هری استک سالیوان

هری استک سالیوان (Harry Stack Sullivan)، معتقد بود افراد شخصیت خود را در بستر اجتماعی پرورش می دهند. او باور داشت که انسان ها بدون افراد دیگر هیچ شخصیتی نخواهند داشت. شخصیت را هرگز نمی توان از مجموعه روابط میان فردی که فرد در آن زندگی می‌کند و در آن موجودیت دارد، جدا کرد. سالیوان تأکید می کرد که مطالعه شخصیت تنها با بررسی روابط میان فردی امکان پذیر است.

نظریه میان فردی سالیوان بر اهمیت مراحل مختلف رشد، یعنی نوباوگی، کودکی، بچگی، پیش نوجوانی، اوایل نوجوانی، اواخر نوجوانی و بزرگسالی تاکید دارد. رشد سالم انسان به توانایی فرد در برقراری رابطه صمیمانه با فردی دیگر وابسته است، اما متاسفانه اضطراب می تواند در هر سنی در روابط میان فردی رضایت بخش اختلال ایجاد کند.

هری سالیوان

شاید مهمترین مرحله رشد، پیش نوجوانی باشد، دوره ای که کودکان هنوز به سنی نرسیده اند که روابط صمیمانه آنها با تمایلات شهوانی پیچیده شود. سالیوان معتقد بود افراد زمانی به رشد سالم می رسند که بتوانند هم صمیمیت و هم شهوت را نسبت به طرف مقابل خود احساس کنند.

سالیوان بسیار سعی داشت که از برچسب زدن اختلال روانی به بیماران خودداری کند و آنها را “مشکلات زندگی” در نظر می گرفت.

نظریه سالیوان و علم ارتباطات

در زمانهای گذشته به روابط بین انسانها اهمیتی داده نمی شد. اما با گذشت زمان این ارتباطات میان فردی بود که نظر صاحبنظران و متخصصان روانی، را به خود جلب کرد. چرا که تا حدی این مسئله پذیرفته شد که مشکلات و بیماریهای روانی تا حد زیادی ناشی از اختلال در روابط فرد و بیمار با دنیای پیرامون خود است. در اینجا یک دور باطل شکل می گیرد و آنهم به این صورت که از یک سو خرابی حلقه های ارتباطی محیط با فرد، سبب ایجاد اختلال روانی می شود و از طرفی دیگر این اختلالات روانی مانع از برقراری ارتباط موثر فرد با دنیای پیرامون خود خواهد شد. و این دور باطل به گسترش بیماری منجر می شود. بنابراین حتی در مواردی که به نظر می رسد بیماری یک فرد جنبه کاملاً سرشتی دارد اما باز هم می توان نشان داد جامعه و گروهی که فرد در بین آنها زندگی می‌کند مرکز ناراحتی و اختلال است.

سالیوان معتقد است که هر انسانی یک جزء از یک شبکه ارتباطی است و علت اختلال در رفتارش را باید در این شبکه ارتباطی پیدا کرد. به عنوان مثال، دختری که نظر بد نسبت به مردان دارد و معتقد است مردان جز به ارضای جنسی خود به چیز دیگر فکر نمی کنند و از این تفکرات خود رنج می برد، به دلیل مشکلات شخصیتی خود به گونه ای عمل می‌کند که نشان دهنده بی بند و باری های جنسی است و لذا باز هم مردانی به طرف او کشیده خواهند شد که هدفشان صرفاً ارضای غریزه جنسی است. و بدین ترتیب باز هم نظر بد او نسبت به مردان تقویت می شود.

به نظر سالیوان شخصیت انسان یک پدیده فرضی است که نمی توان آن را از وضعیت و ارتباطات میان افراد جدا کرد. بنابراین تنها، موضوعی را که ما می توانیم در قالب شخصیت مشاهده و بررسی کنیم روابط میان افراد است. بنابراین در شناخت شخصیت بشر ما نمی توانیم از فرد انسان سخنی بگوییم. چرا که فرد بدون ارتباطات خود با سایر افراد، اصولاً موجودیتی ندارد. 

به نظر سالیوان شخصیت انسان از سه عنصر اساسی شکل می گیرد. 

۱ـ پویایی ها : «پویایی عبارت است از کوچک ترین واحد رفتار فرد که قابل مطالعه است و همچنین به مجموعه ای از الگوهای تکراری تغییر شکل انرژی گفته می شود، که نسبتاً پایدار می ماند و این الگوها روی هم خصوصیات خاص یک فرد را تشکیل می دهند» 

۲ـ تصویرهای ذهنی : تصویر ذهنی عبارت است از تصویر یا برداشتی که هر فرد انسان از خود و دیگران دارد. این تصویر مجموعه پیچیده ای از احساسات، طرز تلقی ها و تفکراتی است که هدف آنها ارضای احتیاجات و کاستن اضطراب فرد است. مثلاً تصویر ذهنی کودک از مادر خوب(شاملو ۱۳۸۲).

۳ـ فرایندهای شناختی : این فرایندها شامل سه نوع تجربه می شوند: یکی تجربه حسی، دیگری تجربه نامربوط و سومی تجربه واقعی . تجربه حسی، خالص ترین و ساده ترین نوع تجربه است و شامل ادراک، هیجان و احساسات دست اول می شود. تجربه نامربوط عبارتست از قایل شدن ارتباط علت و معلولی برای پدیده هایی که در واقعیت با یکدیگر ارتباط علی ندارند مانند خرافات. تجربه واقعی عبارت است از آن نوع تفکری که واقعیت بیرونی و بخصوص تجربیات دیگران به آن صحه بگذارند، مانند لغات و اعداد(شاملو ۱۳۸۲).

سالیوان معتقد است که شناخت ما از خود بسیار وابسته به ارزیابی دیگران از ماست. به این ترتیب «خود» در ما شکل می گیرد. زمانی که ما می بینیم دیگران ما را به عنوان فردی شایسته ارزیابی می‌کنند ما نیز «خود خوب» را در خودمان شکل می دهیم و بالعکس زمانی که ارزیابی دیگران از ما منفی است ما هم «خود بد» را در خودمان شکل می دهیم. 

تنش ها

سالیوان نیز مانند یونگ و فروید، شخصیت را به صورت یک سیستم انرژی در نظر داشت. انرژی می تواند به صورت تنش (احتمال عمل کردن) یا به صورت خود اعمال (تغییر شکل های انرژی) وجود داشته باشد. تغییر شکل های انرژی، تنش ها را به رفتارهای ناآشکار یا آشکار تبدیل می کنند و هدف آنها ارضای نیازها و کاهش دادن اضطراب است.

تنش، احتمال عمل کردن است که امکان دارد در آگاهی تجربه شود یا نشود. بنابراین همه تنش ها به صورت هشیار احساس نمی شوند. بسیاری از تنش ها، مانند اضطراب، دلشوره ها، رخوت، گرسنگی و برانگیختگی جنسی احساس می شوند؛ اما نه همیشه در سطح هشیار.

سالیوان دو نوع تنش را مشخص می کند :

  1. نیازها (منجر به اعمال ثمربخش می شوند) 
  2. اضطراب (منجر به رفتارهای بی ثمر و آشفته می شوند)

الف) نیازها

نیازها تنش هایی هستند که در اثر عدم تعادل زیستی بین فرد و محیط فیزیوشیمیایی درون و بیرون از ارگانیزم به وجود می آیند. نیازها گذرا هستند، اما بعد از مدتی احتمالا دوباره بر می گردند. گرچه نیازها در اصل عنصر زیستی دارند، اما بسیاری از آنها از موقعیت میان فردی ناشی می شوند. اساسی ترین نیاز میان فردی، محبت است. کودک نیاز به محبت مادری را پرورش می دهد. برخلاف برخی نیازها، محبت به رفتارهای حداقل دو نفره نیاز دارد.

محبت نیاز کلی است، زیرا به سلامتی کلی فرد مربوط می شود. نیازهای کلی که اکسیژن، غذا و آب را نیز شامل می شوند، بر خلاف نیازهای موضعی هستند که از منطقه خاص بدن ناشی می شوند. چند منطقه بدن در ارضای نیازهای کلی و موضعی موثر هستند. برای مثال، دهان نیازهای کلی را با جذب غذا و اکسیژن ارضا می کند، اما نیاز موضعی به فعالیت دهنی را نیز برآورده می سازد. از دست ها می توان برای کمک به ارضای نیاز کلی محبت نیز استفاده کرد، اما دست ها می توانند برای ارضای نیاز موضعی به فعالیت دستی نیز به کار روند.

در حالی که کودک نیازهای کلی به غذا، آب و غیره را ارضا می کند، انرژی بیش از حد لازم به مصرف می رساند و این انرژی اضافی به شیوه های رفتار خاص تغییر شکل می یابد که سالیوان آن را پویش نامید.

ب) اضطراب

نوع دوم تنش، اضطراب از این نظر با نیاز فرق دارد که گسسته، پراکنده و مبهم است و به خودی خود عملی را برای کاهش دادن آن برانگیخته نمی کند. اگر کودکان غذا (نیاز) نداشته باشند، روش عمل آنها مشخص است، اما اگر آنها مضطرب شوند، برای گریختن از این اضطراب نمی توانند کاری انجام دهند.

سالیوان (۱۹۵۳) معتقد بود اضطراب از طریق فرایند همدلی از مادر به کودک منتقل می شود. هرگونه نشانه اضطراب یا ناامنی در کودک، احتمالا به تلاش های مادر برای ارضای نیازهای کودک منجر می شود.

مادری که بچه مضطرب خود را تغذیه می کند، اضطراب را با گرسنگی اشتباه می گیرد. اگر کودک در پذیرفتن شیر اکراه داشته باشد، مادر مضطرب تر می شود که این خود اضطراب بیشتری در کودک ایجاد می کند. از آن پس، اضطراب در جهت مخالف، تنش های نیاز عمل نموده و از ارضا شدن آنها جلوگیری می کند.

اضطراب بر بزرگسالان نیز تاثیر زیان آوری دارد. اضطراب مهم ترین نیروی مخرب است که از رشد روابط میان فردی سالم جلوگیری می کند. سالیوان اضطراب شدید را به وارد شدن ضربه سر تشبیه کرد. اضطراب، افراد را از یادگیری عاجز می کند، حافظه را مختل می کند، ادراک را محدود می ساز و می تواند به یادزدودگی کامل منجر شود.

اضطراب رفتارهای زیر را ایجاد می کند :

  • ۱) به افراد اجازه نمی دهد از اشتباهاتشان درس بگیرند.
  • ۲) افراد را در حالت دنبال کردن میل بچه گانه به امنیت نگه می دارد.
  • ۳) به طور کلی تضمین می کند افراد از تجربیات خود درس نخواهند گرفت.

سالیوان تاکید کرد اضطراب و تنهایی از این نظر که کاملا ناخواسته و ناخوشایند هستند، در بین همه تجربیات، منحصر به فرد می باشند. چون اضطراب رنج آور است، افراد به طور فطری گرایش دارند از آن اجتناب کنند و ذاتا حالت سرخوشی یا فقدان کامل تنش را ترجیح می دهند. به عقیده او، وجود اضطراب از نبود آن بسیار بدتر است.

از نظر او اضطراب از چند نظر با ترس، متفاوت است. اول اینکه، اضطراب معمولا از موقعیت های میان فردی پیچیده ناشی می شود و به صورت مبهم در آگاهی نمایان می شود؛ ترس واضح تر تشخیص داده می شود و راحت تر می توان به منشا آن اشاره کرد. دوم اینکه اضطراب ارزش مثبت ندارد. سوم اینکه اضطراب مانع از ارضای نیازها می شود، در حالی که ترس گاهی اوقات به افراد کمک می کند برخی نیازها را ارضا کنند.

هری استک سالیوان

پویش ها (dynamism)

تغییر شکل های انرژی، به صورت الگوهای رفتار عادی که فرد را در طول عمر مشخص می کنند، پویش نامیده می شود. آن دسته از الگوهای رفتاری که نوع خاصی از رفتار را در فرد شکل می‌دهد. این اصطلاح تقریبا معنی صفات یا الگوهای عادت را دارد. پویش ها از دو طبقه اساسی هستند. طبقه اول آنهایی هستند که به مناطق خاص بدن، از جمله دهان، معقد، و اندام های تناسلی مربوط می شوند و طبقه دوم که با تنش ها ارتباط دارند. این طبقه دوم از سه طبقه پویش های گسسته، مجزا و پیوسته تشکیل شده است.

پویش های گسسته تمام الگوهای رفتار مخرب را در بر می گیرند که با مفهوم بدخواهی(دینامیسم نفرت) ارتباط دارند، پویش های مجزا مواردی مانند شهوت را شامل می شوند که به روابط میان فردی ربطی ندارند و پویش های پیوسته، الگوهای رفتار سودمند مانند صمیمیت و سیستم خود هستند.

۱- بدخواهی (نفرت) 

بدخواهی پویش گسسته شرارت و نفرت است که با احساس زندگی کردن در بین دشمنان مشخص می شود. بدخواهی در حدود ۲ یا ۳ سالگی ایجاد می شود، یعنی زمانی که اعمال کودکان مورد واکنش منفی و بی توجهی قرار می گیرند یا اینکه با اضطراب و عذاب مواجه می شوند. در صورتی که والدین سعی کنند رفتار فرزندان خود را با تنبیه بدنی یا اظهارات ملامت آمیز کنترل کنند، برخی کودکان یاد می گیرند از ابراز نیاز به محبت، امتناع کنند.

این به نوبه خود، نگرش منفی کودک را نسبت به دنیا استحکام می بخشد. اعمال بدخواهانه اغلب به صورت کمرویی، موذی گری، قساوت یا انواع دیگر رفتار ضداجتماعی یا غیر اجتماعی در می اید. سالیوان نگرش بدخواهانه را به این صورت بیان کرد: «یک وقتی همه چیز دوست داشتنی بود، اما این قبل از آن بود که مجبور بودم با مردم سر و کار داشته باشم».

۲- صمیمیت

صمیمیت از نیاز پیشین به محبت به وجود می آید، اما اختصاصی تر است و رابطه میان فردی نزدیک بین دو نفر را شامل می شود که مرتبه کم و بیش برابری دارند. صمیمیت را نباید با میل جنسی اشتباه گرفت. در واقع، صمیمیت قبل از بلوغ ایجاد می شود. از آنجایی که صمیمیت پویشی است که به مشارکت برابر نیاز دارد، معمولا در روابط والد-فرزند وجود ندارد، مگر اینکه هر دو بزرگسال باشند و یکدیگر را به چشم برابر ببینند.

صمیمیت پویشی منسجم کننده است که واکنش های محبت آمیز طرف مقابل را بر می انگیزد و از این طریق، اضطراب و تنهایی را کاهش می دهد. صمیمیت تجربه تقویت کننده ای است که اغلب افراد سالم آرزوی آن را دارند.

۳- شهوت

شهوت گرایش مجزایی است و برای ارضای آن به فرد دیگری نیاز نیست. شهوت خود را در رفتار کامجویی از خویش آشکار می سازد، حتی زمانی که فرد دیگری هدف شهوت فرد باشد. شهوت، پویش بسیار قدرتمندی در مرحله نوجوانی است؛ که در این زمان اغلب به کاهش عزت نفس منجر می شود. معمولا تلاش هایی که در جهت فعالیت شهوت انگیز صورت می گیرند، با واکنش منفی دیگران مواجه می شوند که این اضطراب را افزایش و احساس ارزشمندی را کاهش می دهد. علاوه بر این؛ معمولا شهوت مانع از رابطه صمیمانه می شود؛ به ویژه در اوایل نوجوانی که به راحتی با کشش جنسی اشتباه گرفته می شود.

۴- سیستم خود

سیستم خود از تمام پویش های دیگر پیچیده تر و فراگیرتر است. سیستم خود، الگوی رفتارهای باثباتی است که با محافظت از افراد در برابر اضطراب، امنیت میان فردی آنها را تامین می کند. سیستم خود مانند صمیمیت، پویش پیوسته ای است که از موقعیت میان فردی ناشی می شود. با این حال، قبل از صمیمیت، تقریبا در ۱۲ تا ۱۸ ماهگی پرورش می یابد. توانایی تشخیص دادن افزایش یا کاهش جزئی در اضطراب، سیستم خود را به وسیله هشدار دهنده درونی مجهز می کند.

با این حال، این هشدار مزایا و معایبی دارد. از یک سو به عنوان یک علامت عمل می کند و افراد را از افزایش اضطراب آگاه می سازد و امکان محافظت از خودشان را به آنها می دهد. از سوی دیگر، این میل به محافظت از خود علیه اضطراب، سیستم خود را در برابر تغییر مقاوم می سازد و به افراد اجازه نمی دهد از تجربیات آکنده از اضطراب بهره مند شوند. چون وظیفه اصلی سیستم خود، محافظت از افراد در برابر اضطراب است، «مانع اصلی بر سر راه تغییرات، مطلوب در شخصیت» نیز هست. با این حال، شخصیت راکد نیست و در آغاز مراحل گوناگون رشد، پذیرای تغییر است.

وقتی سیستم خود به وجود می آید، افراد تصویر باثباتی از خودشان تشکیل می دهند. از آن پس، هر تجربه میان فردی که از نظر آنها برخلاف حرمت نفس باشد، امنیت آنها را تهدید می کند، در نتیجه افراد سعی می کنند به وسیله عملیات امنیتی از خودشان در برابر تنش های میان فردی دفاع کنند.

هدف عملیات امنیتی، کاهش احساس های ناامنی یا اضطراب است. افراد تجربیات میان فردی را که با حرمت نفس آنها مغایر است، نادیده یا تحریف می کنند. سالیوان عملیات امنیتی را «ترمز نیرومندی برای پیشرفت شخصی و انسانی» نامید.

دو عملیات امنیتی مهم، تجزیه و بی توجهی گزینشی هستند. تجزیه شامل آن دسته از تکانه ها، امیال و نیازهایی است که فرد به آنها اجازه نمی دهد وارد آگاهی شوند. این تجربیات هنوز وجود دارند، اما در سطح ناهشیار به تاثیرگذاری خود بر شخصیت ادامه می دهند. تصورات تجزیه شده، در رویاها، خیال بافی ها، و سایر فعالیت های غیر عمدی بیرون از آگاهی، آشکار می شوند و هدف آنها حفظ امنیت میان فردی است.

کنترل تمرکز آگاهی که بی توجهی گزینشی نامیده می شود، خودداری از دیدن چیزهایی است که فرد دوست ندارد آنها را ببیند. این با تجزیه، هم از نظر درجه و هم علت، تفاوت دارد. تجربیاتی که به صورت گزینشی مورد بی توجهی قرار می گیرند، بیشتر در دسترس آگاهی قرار دارند و از نظر گستره محدودتر هستند. این تجربیات بعد از اینکه افراد سیستم خود را تشکیل داده اند، آغاز می شوند و تلاش های افراد برای ممانعت از ورود تجربیاتی که با سیستم خود موجود آنها هماهنگ نیستند، آنها را تحریک می کنند. تجربه هایی که به صورت گزینشی مورد بی توجهی قرار می گیرند، مانند تجربیات تجزیه ای، با وجود اینکه کاملا هشیار نیستند، فعال می مانند.

نظریه سالیوان نشان می‌دهد که ما به سه روش اساسی خود را می‌بینیم : 

من بد (bad me): این بخش نشان‌دهنده بخش‌هایی از خود (self) است که منفی بوده و از دیگران و یا حتی از خود مخفی می‌شود. اضطرابی که ما احساس می‌کنیم اغلب ناشی از شناخت بخش بد وجودمان است مثلا تجربه اضطراب با یادآوری لحظه‌های شرم‌آور یا احساس گناه به خاطر عملکردهای بد گذشته. در نظریه سالیوان این احساس ناشی از تجربیات تنبیه شدن، مورد تایید قرار نگرفتن و در معرض اضطراب بودن کودک است. اضطراب حاصل تا حدی شدید است که کودک یاد بگیرد که «بد» است.

من خوب (good me): شامل هر آنچه راجع به خودمان دوست داریم، می‌شود. معرف آن بخش از وجودمان است که همیشه به دیگران نشان می‌دهیم و اغلب روی ان متمرکزیم، چون هیچ احساس اضطرابی به همراه ندارد. تجربه دوران کودکی که شامل مراقبت، عشق، برآورده شدن نیازها و محیطی کم اضطراب، احساس من خوب را برای کودک ایجاد خواهد کرد.

من هیچ (not me): این بخش در نظریه سالیوان نشان از همه چیزهایی دارد، که به حدی ایجاد اضطراب می‌کنند که حتی نمی‌توان آنها را بخشی از خود(Self) دانست. این حجم از اضطراب باعث اجتناب همیشگی فرد از این بخش می‌شود. بخش “من هیچ” در عمق ناهشیار، خارج از آگاهی فرد قرار می‌گیرد. سالیوان معتقد است حضور این اضطراب، افراد را از روبط میان فردی عاجز می‌کند و نشانه آشکاری برای واکنش های اسکیزوفرنی می باشد. 

شخصیت بخشی (Personification)

در آغاز نوباوگی و بعد در طول مراحل گوناگون رشد، افراد تصورات خاصی را از خودشان و دیگران اکتساب می کنند. این تصورات که شخصیت بخشی نامیده می شوند، می توانند نسبتا دقیق باشند، یا به علت اینکه تحت تاثیر نیازها و اضطراب های فرد قرار داشته اند، شدیدا تحریف شده باشند. شخصیت بخشی، به نوعی تصور ذهنی است که برای فهم بهتر خود و جهان اطراف به ما کمک می‌کند.

منابع:

  • ۱- نظریه های شخصیت / جس فیست، گرگوری فیست / ترجمه : یحیی سیدمحمدی
  • ۲- نظریه های شخصیت / حمزه گنجی، مهدی گنجی
۳.۶ ۱۳ رای ها
رأی دهی به مقاله
* درود بر شما که با حمایت خود و دعوت دیگران به مطالعه این مطلب و دیگر مطالبم، به من انگیزه می دهید. لطفا در کامنت ها و مباحثات شرکت کنید و پرسشگر باشید. جهت مشاوره تلفنی یا حضوری با شماره ۰۹۳۵۵۷۵۸۳۵۸ در تلگرام یا ایمو هماهنگ نمایید. همچنین می توانید با شماره ۰۹۱۲۰۷۲۸۷۱۲ تماس بگیرید. *

2 نظر
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
roya
۱۴۰۰/۰۹/۱۹ ۱۹:۲۰

سلام .مطالب عالی ان /کاش اجازه کپی کردن برای ارائه داشتیم . مطمئن باشید نام منبع ذکر میشد .

فرخنده
۱۴۰۱/۰۳/۰۵ ۰۴:۰۴

سلام . ممنون میشم اگه منابع رو ذکر کنید و اجازه کپی بدین ممنونم