نابهنجاری از دید جورج کلی
نظریه شناختی سازه های شخصی
اگر فرد مدام با سازههای مغایر با سازههایش روبهرو شود و در تایید کردن سازه شخصیاش ناکام شود، به مرور کنترل خویش را بر اوضاع زندگیش از دست میدهد و دچار نابهنجاری می شود.
از نظر جورج کلی(George Alexander Kelly)، افرادی که از لحاظ روانی سالم هستند، مانند دانشمندان، سازههای شخصی خود را بررسی میکنند و در تلاشند فرضیات خود را مورد آزمایش قرار دهند و اگر مغایر با اطلاعات موجودشان بود، از تغییر آن ابایی ندارند. افراد سالم، نه تنها رویدادها را پیش بینی می کنند، بلکه هنگامی که اوضاع آن گونه که انتظار داشتند پیش نمی رود، می توانند به نحو رضایت بخشی با آن سازگار شوند.
از سوی دیگر افراد ناسالم، به سازههای شخصی خود میچسبند و تمایلی به تغییر آن ندارند. تغییر، آنها را مضطرب میکند. در نتیجه، اصلا فرضیات خود را آزمایش نمیکنند و اگر هم آزمایش کنند به بررسی فرضیات نامعقول خود میپردازند. اگر اطلاعاتی به دست آورند که فرضیه آنها را رد کند، توجهی به آن نمیکنند. دوست دارند با عادتهای خود زندگی کنند و حتی اگر عادات نامطلوبی باشد، برایشان کنار گذاشتن آن سخت است.
جورج کلی(۱۹۵۵) اختلال روانی را به این صورت تعریف کرد: “هرگونه سازه شخصی که به رغم عدم تأیید، مکررا از آن استفاده شود”. سیستم سازه شخص در زمان حال وجود دارد، نه در گذشته یا آینده. بنابراین، اختلال های روانی هم در حال حاضر وجود دارد؛ تجربیات کودکی یا رویدادهای آینده آنها را ایجاد نمی کنند. از آن جایی که سیستم های سازه، شخصی هستند، کلی با طبقه بندی های سنتی نابهنجاری ها مخالف بود. استفاده از DSM برای برچسب زدن به شخص، احتمالا به تعبیر غلط سازه های منحصر به فرد او منجر می شود(فیست).
در افراد با رشد نابهنجار، سازههای شخصی یا خیلی نفوذناپذیر هستند یا بسیار انعطافپذیر. کودکی که مورد آزار و اذیت والدینش قرار گرفته است سازه صمیمیت را منفی تعبیر میکند چون صمیمیتی از والدین، دریافت نکرده است و در عوض، سازه منفی منزوی بودن را انتخاب میکند تا با انزوای خود، از والدینش دور بماند. پس منزوی بودن را به عنوان یک سازه خوب تعبیر میکند و به همین سازه میچسبد و تمایلی به در نظر گرفتن اینکه ممکن است سازهاش نامطلوب باشد، ندارد. در نتیجه کودک بزرگ میشود و به همین عقیده چنگ میزند که صمیمیت، نامطلوب است.
از طرف دیگر، سازههای بسیار انعطافپذیر نیز در معرض خطر هستند. چون کوچکترین آشفتگی برای آنها حکم طوفان را دارد و سریع آنها را بههم میریزد. به علاوه الگویی از رفتارهای بیثبات از خود نشان میدهند؛ چون سریع نظراتشان تغییر می یابد.
آسیب شناسی روانی
از نظر جورج کلی، آسیب شناسی پاسخی است مختل و نامناسب به اضطراب. جورج کلی، آسیب شناسی را با توجه به کنش مختل در یک نظام استنباطی تعریف می کند. دانشمند ضعیف، کسی است که یک نظریه را کماکان حفظ می کند و به رغم عدم موفقیت تحقیقات در آن مورد، همان پیش بینی قبلی را نگه می دارد. به همین ترتیب، رفتار نابهنجار، شامل کوشش هایی است در جهت حفظ محتوی و ساخت نظام استنباطی(سازه ها)، به رغم پیش بینی های نادرست یا نامعتبری که به دفعات اتفاق افتاده است. این وفاداری غیرقابل انعطاف به یک نظام استنباطی(سازه ای)، ریشه در اضطراب، ترس و تهدید دارد(پروین).
اختلالات روانی، اختلالاتی است توام با اضطراب و تلاش هایی است ناقص در جهت احیاء احساس توانایی در پیش بینی رویدادها. فرد روان آزرده، دیوانه وار در پی یافتن راه های جدیدی برای تفسیر رویدادهای محیط خود است. او گاهی به رویدادهای جزئی و زمانی به رویدادهای مهم توجه می کند. ولی به طور دائم با اضطراب در ستیز است.
به طور خلاصه، نکات کلیدی نظریه آسیب شناسی جورج کلی شامل، دوری از اضطراب، درک نامناسب بودن نظام استنباطی افراد در انطباق با بعضی از رویدادها، اجتناب از تهدید و آگاهی از تغیییرات گسترده قریب الوقوع در نظام استنباط(سازه) است. انسان برای جلوگیری از اضطراب و تهدید، تدابیر پیشگیرانه اتخاذ می کند؛ نظری که از دیدگاه فروید در مورد دفاع و اضطراب، چندان دور نیست. در واقع جورج کلی بر این باور بود که انسان در مواجهه با اضطراب ممکن است، بخشی از یک استنباط را نادیده بگیرد، یا بخش هایی را با استنباط خود جور نیست، کنار بگذارد. این ها پاسخ هایی است که به اضطراب داده می شود و بسیار شبیه مفهوم سرکوب در نظام فروید است(پروین).
جورج کلی چهار عنصر مشترک را در اغلب اختلال های انسان مشخص نمود:
- تهدید
- ترس
- اضطراب
- گناه
تهدید
بر اساس نظریه جورج کلی، زمانی فرد تهدید را تجربه میکند که خطری، سازههایش را مورد حمله قرار دهد. فرد، آگاه است که خطری در کمین سازه شخصی اوست و در نتیجه، تهدید را تجربه میکند. مثلا افرادی که به عادتهای خود چنگ میزنند و اصلا اهل ریسک نیستند و تمایل دارند در حاشیه امن خود باشند، ممکن است تغییر را تحمل نکنند. اگر ببینند که سازههایشان رو به تغییر میرود، ممکن است احساس خطر و تهدید کنند.
پاسخ به تهدید می تواند صرف نظر کردن از تجربه باشد، یعنی بازگشت به استنباط های قدیم به منظور احتراز از درد. تهدید زمانی پیش می آید که به درک و فهم می رسیم، به عبارتی وقتی که در آستانه تغییر قابل توجهی در خود هستیم. تهدید را می توان به عنوان آگاهی از تغییرات قریب الوقوع و همه جانبه در ساختار اصلی نظام استنباطی فرد تعریف کرد.
ترس
بر اساس نظریه جورج کلی، تهدید آگاهانه است و فرد متوجه آن است؛ اما ترس اختصاصی تر است و به طور ناگهانی فرد دچار آن میشود. به عنوان مثال، سیگار، عاملی سرطانزاست. فرد سیگاری با وجودی که متوجه آن است، به سیگار کشیدن ادامه میدهد. اما اگر در طی آزمایشی، ناگهان او متوجه شود که آزمایشاتش او را مشکوک به سرطان نشان داده است، ترس را تجربه خواهد کرد.
برخلاف اضطراب، ترس زمانی تجربه می شود که استنباطی(سازه) جدید در حال ورود به نظام استنباطی فرد است. تهدید به بازسازی گسترده، در حالی که ترس به بازسازی جزئی نیاز دارد. اختلال روانی زمانی ایجاد می شود که تهدید یا ترس دائما به فرد اجازه ندهد احساس امنیت کند(فیست).
اضطراب
جورج کلی اضطراب را چنین تعریف کرد: اضطراب، تشخیص این نکته است که رویدادهایی که انسان با آنها روبرو است، خارج از دامنه مناسبت نظام سازه های او قرار دارد. زمانی فرد مضطرب می شود، که فاقد استنباط(سازه) باشد؛ وقتی که کنترل خود بر رویدادها را از دست بدهد و وقتی که در چارچوب سازه های خود گرفتار آید.
وقتی فرد در کنار سازههای شخصیاش، سازههای دیگری به او تحمیل شود و این سازهها آنقدر زیاد باشد که از ظرفیت و تحمل او خارج گردد، در این وضعیت، سیستم روانی فرد ناگهان درهم میشکند. به عنوان مثال، کودکی که به صورت افراطی، از محبت والدینش بهره برده است و هیچوقت در محیط خانه و خانواده، ناکامی را تجربه نکرده است و با همین روند بزرگ شود؛ نسبت به اطرافیانش، توقع و انتظار بیجا دارد و همه جا، خود را محق میداند. وقتی از سوی اطرافیانش ناکام میشود، نمیتواند تضاد این دو سازه را تحمل کند. اگر این تجربه مدام تکرار شود، سیستم سازه او در هم میشکند و اضطراب را تجربه خواهد کرد.
افراد به انحاء مختلف، خود را در مقابل اضطراب حفظ می کنند. ممکن است انسان در مواجهه با رویدادهایی که نمی تواند آنها را تفسیر کند، یعنی خارج از شمول استنباط های او قرار دارد، یک استنباط (سازه) را گسترده تر کند، به نحوی که در مورد رویدادهای متنوع تری کاربرد داشته باشد و یا ممکن است که استنباط های خود را محدود کرده و بر جزئیات آن تمرکز نماید. مثلاً، فرض کنید، فردی استنباط فرد نوع دوست– خودخواه را داشته باشد و خود را فردی نوع دوست بداند ولی ببیند که با خودخواهی رفتار می کند. چگونه می تواند خود و رویداد را تفسیر کند؟ او می تواند این استنباط (سازه) را چنان وسیع کند که رفتار خودخواهانه را نیز در بر بگیرد. یا این که احتمالا در این مورد به سادگی، سازه نوع دوستی را محدود به افراد مهمی کند تا همه افراد. در این صورت، این استنباط برای افراد یا رویدادهای محدودی کاربرد خواهد داشت(پروین).
اضطراب بیمارگون زمانی وجود دارد که فرد نتواند سازه های ناسازگار را تحمل کند و سیستم سازه او درهم بشکند. به یاد بیاورید که اصل تبعی چندپارگی جورج کلی فرص می کند افراد می توانند زیر سیسستم های سازه ای را به وجود آورند که با یکدیگر ناسازگار باشند. برای مثال، وقتی فردی سازه انعطاف ناپذیری را بدین مضمون تشکیل داده است که همه افراد قابل اعتماد هستند و بعد یکی از همکارانش به طرز بی شرمانه ای او را فریب دهد، ممکن است برای مدتی ابهام این دو زیرسیستم ناسازگار را تحمل کند، اما زمانی که شواهد بی اعتماد بودن دیگران بیشتر شود، سازه شخصی این فرد از هم می پاشد. نتیجه آن، تجربه نسبتاً دایمی و ناتوان کننده اضطراب است(فیست).
گناه
هر فردی هویت تعریف شدهای برای خودش دارد. هر فردی، یک سری باورها و عقاید مشخصی دارد و خودش را با آن تعریف میکند. اگر فرد مغایر با هویتش رفتار کند، احساس گناه را تجربه خواهد کرد.
اصل تبعی اجتماعی شدن جورج کلی فرض می کند که افراد نقش اصلی ای را بازی می کنند که در محیط اجتماعی به آنها هویت می بخشد، در صورتی که این نقش اصلی ضعیف شود یا از بین برود، فرد احساس گناه می کند. جورج کلی گناه را این گونه تعریف کرد : “احساس از دست دادن ساختار نقش اصلی”؛ یعنی افراد زمانی احساس گناه می کنند که به صورت مغایر با درک هویت شان رفتار کنند. افرادی که هرگز نقش اصلی را پرورش نداده اند، احساس گناه نمی کنند(فیست) .
روان درمانی در نظریه جورج کلی
افراد با پریشانی روانی، درگیر سازههای ناسازگار شدهاند یا تمایلی به تغییر سازههای نامطلوب خود ندارند. پریشانی روانی، آنها را به سمت رواندرمانی سوق میدهد. در رواندرمانی بر اساس نظریه جورج کلی، درمانجویان هدف مورد نظر خود را انتخاب میکنند. درمانگر میتواند به آنها کمک کند تا سازههای خود را تعدیل و بازسازی کنند.
روان درمانی فرایندی است در جهت کمک به درمانجو، برای بهبود پیش بینی های وی. روان درمانی عبارت است از ”فرایند معنی دهی مجدد یا فرایند بازسازی نظام استنباطی”. روان درمانی عبارت است از بازسازی روان شناختی زندگی(پروین).
از نظر جورج کلی، افراد باید آزادانه آن روش های عمل کردن را انتخاب کنند که با پیش بینی رویدادها توسط آنها خیلی هماهنگ باشند. در روان درمانی، این بدان معناست که درمانجویان، نه درمان گر، هدف را انتخاب می کند(فیست). در روان درمانی، فرد روحیه پذیرندگی پیدا می کند و زیان فرضیه ها را درک می کند؛ روان درمانی، نوعی آزمایش است.
جورج کلی به عنوان روشی برای تغییر دادن سازه های درمانجویان، از شیوه ای به نام درمان با نقش مشخص fixed-roletherapy (درمان با نقش از پیش پرداخته) استفاده کرد. هدف از درمان با نقش مشخص این است که به درمانجویان کمک شود با به نمایش گذاشتن نقش از پیش مشخص شده ای نگرش خود را نسبت به زندگی (سازه های شخصی) تغییر دهند. هدف درمان با نقش مشخص حل کردن مشکلات خاص یا ترمیم کردن سازه های کهنه و منسوخ نیست؛ این فرایندی خلاق است که به درمانجویان امکان می دهد به تدریج جنبه هایی از خودشان را که قبلا پنهان بوده اند، کشف کنند. در مراحل مقدماتی، فقط نقش های حاشیه ای به درمانجویان معرفی می شود، اما بعدا، زمانی که تغییرات جزئی در ساختار شخصیت به آنها آرامش داد، نقش های اصلی تازه ای را امتحان می کنند که تغییر عمیق تر در شخصیت را میسر می سازند(فیست).
این روش، فرض را بر این می گذارد که افراد از نظر روان شناختی، همان هستند که می نمایند و همان هستند که در عمل نشان می دهند. درمان از پیش پرداخته، درمانجویان را ترغیب می کند که خود را به نحو جدیدی ارائه کنند، به طرق تازه ای رفتار کنند، خود را به راه های جدیدی تفسیر کنند و در نتیجه، افراد دیگری بشوند.
شرایط مناسب برای تغییر
وجود سه شرط برای شکل گیری استنباط های جدید مطلوب است. اولین و شاید مهم ترین شرط این است که جو آزمایشگاهی وجود داشته باشد. مثلا فرد در درمان، “برای حفظ استنباط ها تلاش نکند”. در معنای علمی کلمه، استنباط ها برای “تعیین میزان گستردگی، آزمایش می شوند”.
شرط کلیدی دوم برای تغییر ، تدارک عناصر جدید است. شرایط مطلوب برای تغییر، شامل عناصر جدیدی است که به ساخت های قبلی چندان مفید نباشد. اتاق مشاوره، “محیطی حمایت کننده است” که در آن عناصر جدید را می توان تشخیص داد و با آن مواجه شد. درمانگران خود از جمله عوامل جدیدی هستند که درمان جویان می توانند در پرتو آنها استنباط های جدیدی را به وجود آورند.
درمانگران شرط سومی را نیز برای تغییر تعیین می کنند، یعنی اطلاعات معتبری را در دسترس فرد قرار می دهند. می دانیم که اطلاع از نتیجه، یادگیری را تسهیل می کند. هم چنین صرف نظر از ایجاد جوی تاییدکننده و جنبه های نفوذپذیر نظام استنباطی، نداشتن اعتبار نیز موجب تغییر می شود(به نقل از پروین).
وظیفه درمانگر این است که ادراک و واکنش خود را به درمانجو مطرح کند تا وی بتواند فرضیه های خود را با آن کنترل کند؛ “درمان گر با فراهم آوردن داده های معتبر در قالب پاسخ به استنباط های گوناگون درمانجو که بعضی از آنها کاملا بی قاعده، خیالی و سرکش است، به وی فرصت می دهد که استنباط های خود را اعتبار بخشد، که معمولا در اختیار او نیست”(جورج کلی، ۱۹۵۵. به نقل از فیست).
منابع
- نظریههای شخصیت، جس فیست، گرگوری فیست، ترجمه یحیی سیدمحمدی، نشر روان
- شخصیت: نظریه و پژوهش، لارنس پروین، الیور جان، ترجمه محمدجعفر جوادی و پروین کدیور، نشر آییژ
روانشناسا باید قبل از ضربه زدن به چارچوب ها از فرد اجازه بگیرند و به فرد این آگاهی رو بدن که ممکنه اشتباه کنن و آسیب جبران ناپذیری بزنن و انسان کاملی نیستن و ممکنه اشتباه گفته باشن.
روانشناسی که همچین کاری نکنه،کار غیر احلاقی میکنه و باید امکان شکایت ازش وجود داشته باشه