هانس لووالد
لووالد، پلی میان نظریه سائق فروید و نظریه روابط ابژه ایجاد کرد.
لووالد یکی از مهمترین چهرهها در روانکاوی آمریکایی و از پایهگذاران جریان انتقادی نسبت به ایگو سایکولوژی بود. وی معتقد بود که باید به روانشناسی نهاد بازگردیم.
هانس لووالد (Hans Loewald) یکی از برجسته ترین روانکاوان آلمانی – آمریکایی قرن بیستم بود. لووالد(۱۹۰۶–۱۹۹۳) اندکی پس از تولد، پدرش را از دست می دهد؛ پدرش یک پزشک یهودی بود؛ مادرش نوازنده پیانو بود. لووالد آموزش پزشکی را در آلمان گذراند و در آنجا فلسفه را نیز از مارتین هایدگر آموخت. مدرک پزشکی از دانشگاه رم در سال ۱۹۳۵ گرفت. وی قبل از اینکه با خانواده اش به ایالات متحده برود، تا سال ۱۹۳۹ در ایتالیا روانپزشکی کرد. در آنجا مجذوب نظریه فروید شد.
به نظر لووالد، روانشناسی ایگو(Ego Psychology) بیش از حد روی مکانیزمهای دفاعی (defense mechanisms) و تعارضهای درونی (internal conflicts) متمرکز بود. همهچیز به نوعی به کشمکش نهاد، ایگو و سوپرایگو برمیگشت. رشد روانی بیشتر بهعنوان “مدیریت و مهار امیال نهاد” دیده میشد. این دیدگاه به نظر لووالد خشک، تقلیلگرایانه و از تجربهی انسانی فاصله گرفته بود. او از روانشناسی ایگو به روانشناسی نهاد (Id Psychology) بازگشت.
لووالد گفت باید از این تقلیلگرایی فاصله گرفت و دوباره به نهاد (Id) و پویاییهای بنیادی آن برگشت، اما نه به شکل خام فرویدی. در نظریهی فروید، نهاد بیشتر بهعنوان مخزن سائقها (drives) و انرژی غریزی بدون سازمان دیده میشد. اما لووالد گفت: نهاد صرفاً بینظم و کور نیست، بلکه نوعی سازمانیافتگی دارد که از همان ابتدا با واقعیت (reality) و ابژهها (objects) پیوند دارد.
لووالد دیدگاهی ارتباطمحور (relational) ارائه داد. سائقها (drives) فقط نیروهای بیولوژیک کور نیستند، بلکه از آغاز در چارچوب روابط ابژهای (object relations) قرار دارند. یعنی میل، هیجان و نیاز از همان اول در بستر «ارتباط با دیگری» معنا میگیرند (مثل رابطه با مادر). پس رشد روانی فقط “مبارزه ایگو با نهاد” نیست، بلکه فرایند ادغام و سازمانیابی تجارب در رابطه با دیگران است. او سائق (drive) را جدا از ابژه (object) در نظر نگرفت؛ بلکه گفت اینها ذاتاً در هم تنیدهاند. بنابراین، نهاد (Id) دیگر یک موجودیت بینظم و نابسامان نیست، بلکه بهطور بنیادین با واقعیت و روابط انسانی سازمان مییابد. به همین دلیل، لووالد میان نظریهی سائق فروید و نظریهی روابط ابژه (Object Relations Theory) پلی ایجاد می کند.
لووالد برخلاف فروید که تعارض و دفاع را محور رشد میدید، بر یکپارچهسازی (integration) تأکید میکند. از نظر او روان تمایل ذاتی دارد که از فروپاشی (disorganization) عبور کند و در سطحی بالاتر دوباره بازسازمان یابد(reorganization). یعنی رشد همیشه با «شکستن» و «از نو ساختن» همراه است.
لووالد میگوید «سازماندهی» نه یک کارکرد فرعی بلکه اساس کارکرد روان است.
در نظریههای کلاسیک، بین سائق (drive)، ابژه (object)، فکر (thought) و عمل (action) مرزهای مشخصی بود. اما لووالد میگوید اینها در عمل از هم جداییناپذیرند. سائق همیشه درون رابطه با ابژه تجربه میشود. فکر همیشه با عمل و ذهن در ارتباط است. ذهن (mind) بدون رابطه با دیگران شکل نمیگیرد.
اصل بنیادین لووالد: هیچ فعالیت روانیای جدا از رابطه نیست.
دو سطح رابطهای بودن:
- تعاملی (Interactional): روابط واقعی بین فرد و دیگران.
- بیناذهنی (Intersubjective): تجربههای درونی که همیشه در بستر حضور «دیگری» ساخته میشوند.
در مدل او، درونفکنی(internalization) همان یادگیری(learning) است. یعنی رشد روانی چیزی جز یادگیری مداوم از رابطه با ابژهها نیست. هر بار که کودک یا بزرگسال تجربهای را درونی میکند، روان دچار بازسازی در سطح بالاتر میشود.
به نظر لووالد، ذهن انسان ذاتاً معناساز است. اما این معناسازی هرگز فردی و منزوی نیست؛ بلکه همیشه درون شبکهای از روابط با دیگران شکل میگیرد. یعنی فعالیت های سازماندهنده روان، توسط حضور و واکنش دیگران است.
انواع انطباق
۱. انطباق آلوپلاستیک (Alloplastic adaptation): توانایی فرد برای تغییر یا تأثیرگذاری بر دنیای بیرونی، یعنی «دیگران» یا «محیط». یعنی فرد نیازها و امیالش را به بیرون فرافکنی میکند تا دیگران به آن پاسخ دهند. مثال : نوزاد با گریه کردن باعث میشود مادر به او شیر دهد یا او را آرام کند. فروید میگفت این توانایی برای بقا و جلب مراقبت در نوزاد حیاتی است. آلوپلاستیک همان جذب (Assimilation) است. کودک اطلاعات جدید را در چارچوب ساختارهای موجود خودش جای میدهد (محیط را به نیازهای خود منطبق میکند).
۲. انطباق اتوپلاستیک (Autoplastic adaptation): توانایی فرد برای تغییر درونی و سازگاری با الزامات بیرونی. به زبان ساده، فرد یاد میگیرد خودش را تغییر دهد، نه دیگران را. این مستلزم بهتعویقانداختن ارضای فوری و مصالحه با نیازهای درونی است. مثال: کودکی که یاد میگیرد برای خوردن شیرینی باید تا بعد از شام صبر کند. اتوپلاستیک همان سازگاری (Accommodation) است. کودک ساختارهای خودش را تغییر میدهد تا با واقعیت بیرونی جور دربیاید.
کل این فرایندها توسط تعادلبخشی (Equilibration) تنظیم میشود.
بازسازمانیابی روانی در زندگی بزرگسالی
نمونههای مهم بازسازمانیابی در بزرگسالی که در پژوهشها آمده است.
- بارداری (Pregnancy؛ Bibring et al., 1961): زن باردار باید خود را از نو سازمان دهد. نیازهای درونی (تغییرات بدنی و هیجانی) و الزامات محیطی (مادر شدن، مراقبت از نوزاد) باعث نوعی «بحران تعادلی» میشود. او باید بین نیازهای خودش و مسئولیتهای جدید تعادل برقرار کند.
- والد شدن (Parenthood؛ Benedek, 1959): والد جدید باید نقشها و هویت خود را بازتعریف کند. این فرایند هم تنشزا است (چالش رشدی) و هم فرصتی برای رشد و بازسازمانیابی روانی.
منبع :
Psychoanalytic Theories (2003): Perspectives from Developmental Psychopathology
Peter Fonagy و Mary Target
🌿 آیا نیاز به مشاوره دارید؟
در مقاطع مختلف زندگی، گفتوگو با یک مشاور میتواند مسیرتان را روشنتر کند.
جهت رزرو وقت مشاوره حضوری یا آنلاین، با ما در ارتباط باشید.