نشانه های فروپاشی روانی
فروپاشی روانی به ما میگوید: اوضاع دیگر نباید بدین منوال باقی بماند؛ باید تغییر کنم.
فروپاشی روانی، می تواند تلاشی واقعی برای سلامتی باشد؛ تلاش بخشی از ذهنمان برای تحمیل فرایند رشد، هشیاری و خودتحولی؛ تلاشی برای شروع فرایند خوب شدن، از طریق مرحله دردناک بیمار شدن است.
فروپاشی روانی، می تواند تلاشی واقعی برای سلامتی باشد؛ تلاش بخشی از ذهنمان برای تحمیل فرایند رشد، هشیاری و خودتحولی است؛ تلاشی برای شروع فرایند خوب شدن، از طریق مرحله دردناک بیمار شدن است. فروپاشی روانی به ما میگوید: اوضاع دیگر نباید بدین منوال باقی بماند؛ باید تغییر کنم.
در کار روانکاوی، روش روانکاو در پذیرش مراجع، به اندازه حرف های روانکاو به مراجعان اهمیت دارد. اگر روان کاو یک سال یا بیشتر با یک بیمار کار کرده باشد، آنها چهارچوب شخصیتی یکدیگر را درونی کرده اند. توضیح این موضوع دشوار است، اما به این فکر کنید که چطور پس از مدتی گوش دادن به موسیقی یک آهنگساز خاص، شکل شخصیت موسیقایی او را در درون خود احساس می کنیم. ناخودآگاه ما الگوها را دریافت و سازمان دهی می کند. این الگوها شکلی ایجاد می کنند که ممکن است هر محتوایی داشته باشد؛ چه این محتوا سبک شخصی(idiom) موسیقایی باشد که به صورت الگوی موزون و آهنگین بیان می شود، چه انگاره ای شاعرانه که شکلش را از وزن ترکیب واژه ها می گیرد.
کریستوفر بولاس معتقد است که هر فرد با یک هسته خود بنیادین به دنیا میآید. ما در درون خود یک هسته مرکزی حس میکنیم که به بودن ما، سبک زیباییشناختی خاصی میبخشد. ایدیوم (idiom) همانند اثرانگشت فیزیکی، بعنوان بخشی از هویت ما، با ما متولد میشود. ما هرگز نمیتوانیم آن را تغییر دهیم یا از بین ببریم، و هیچ کس دیگر هرگز مثلِ آن را نخواهد داشت. این هسته خود، سبک زیباییشناختی بیهمتایی را تولید میکند که ارتباط منحصر بفرد ما با دنیا، و بطور ناخوداگاه نحوه رویکرد ما به تجاربمان را هدایت میکند.
روان کاوان باید تأثیر پذیر باشند. این اصطلاحی است که فروید بارها برای توصیف روش روانکاو نسبت به شناخت مراجع استفاده کرد. آنها اجازه میدهند روش شخصیت و ارتباط گرفتن مراجع بر آنها تأثیر بگذارد. روانکاوان باید تا حد ممکن پذیرای این موضوع باشند و با اینکه ممکن است خیلی زود متوجه الگوها شوند، باید قضاوت سریع را کنار بگذارند و بتوانند پذیرای شکل شخصیت فرد باشند.
زمانی که ناخودآگاه روانکاو با ناخودآگاه بیمار ارتباط برقرار میکند، بیمار بیشتر خود را بروز میدهد و معمولا کار با او دشوارتر میشود. روانکاو در طول زمان چارچوب شخصیتی بیمار را در خود احساس خواهد کرد. همانطور که میتوانیم احساس موسیقی موتزارت را، حتی زمانی که به موسیقی او گوش نمیدهیم، در ناخودآگاهمان احضار کنیم.
روان کاو باید در دوره هاى زمانى طولانى ساکت و محو باشد که تداعى ها و رفتارهاى مربوط به شخصیت مراجع عرصه وسیعى براى بیان خود داشته باشند. اگر روان کاوان فعالانه دست به مداخله بزنند، این تداعى ها الگوهاى معنایی خود را بنا نمى کنند و شخصیت فرد، مانند ابژه اى که تصمیم گرفته ایم به آن توجه کنیم، در فرایند ایجاد انتقال حسى روان کاو گم خواهد شد.
اشکال فروپاشى روانى
دو نوع فروپاشی روانی (psychological breakdown) وجود دارد:
- در نوع اول، مراجع نشانه هاى هشدار را از خود نشان مى دهد.
- نوع دوم، شدید است و نشانه و علامتی ندارد.
۱- به نوع اول مى پردازیم. بیمار از همان ابتدا شکننده است و روانکاو کاملا مى داند که ممکن است فروپاشی روانی اتفاق بیفتد. ابتدا فرد سردرگم به نظر مى رسد، گویى اتفاقى افتاده که نمى توان آن را تشخیص داد. همچنین، شاید یک مرحله گسستگى موقتى باشد و فرد طى آن کمى از خود بیرون بیاید و در وضعیت مسخ واقعیت یا مشاهده خود از فاصله اى روانى قرار بگیرد. در این صورت، احساس فزاینده اى از درماندگی به وجود مى آید که انجام دادن کارهای ساده مثل تمیز کردن خانه، پاسخ دادن به پیام های دوستان، بنزین زدن اتومبیل، شستن لباس ها و … روز به روز دشوارتر مى شوند.
یکى از معمول ترین نشانه هاى ابتدایى فروپاشی روانی آرام شدن سرعت الگوهاى عادى صحبت کردن است. بیشتر مراجعان هر از گاهى مردد یا ساکت مى شوند یا درباره چیزى که مى گویند، تردید نشان مى دهند؛ اما ویژگى فروپاشی روانی نوع دیگرى از تردید است که در آن توقف در صحبت مى تواند نتیجه دخالت یک فکر عجیب یا سر براوردن احساساتى قدرتمند اما غیرقابل بیان باشد؛ یعنى ضعیف شدن ایگو.
یک نشانه بسیار معمول از ظهور فروپاشی روانی قرار گرفتن خود در وضعیت حیرانى، خیره شدن به فضا، همراه با دوره هاى سکوت بسیار طولانى است. این شرایط به ویژه در فروپاشی روانی در نوجوانى دیده مى شود که باید کاملا جدی گرفته شود.
۲- نوع دوم فروپاشی روانی کاملا ناگهانى و بدون علامت اتفاق مى افتد. این نوع فروپاشى اغلب براى بیمارانى اتفاق مى افتد که بسیار شکننده اند، اما با سرسختى دست به مقابله مى زنند. در این شرایط مهم است که روانکاو جزئیات آنچه در روزهای پیش اتفاق افتاده و سبب شتاب گرفتن فاجعه روانى شده را کشف کند.
اینجا به اولین گریز مهم از فنون روانکاوى معمول مى رسیم؛ روان کاو به کارآگاهى تبدیل مى شود که فروید هم خود را به آن تشبیه مى کرد. فروید در بحث درباره تداعى آزاد مى گفت مهم ترین موضوع همانى است که از همه بى ربط تر به نظر مى رسد. بهترین کار این است که فقط از بیمار بخواهیم گزارش کارهایش از یکى دو روز بیش تا الان را به ما بدهد. فقط بگو آخر هفته چى کار کردى؟ در روایت گذشته نزدیک، اتفاقى اساسى وجود دارد که اغلب بى ضرر به نظر مى اید، اما بدون اینکه بیمار دلیل آن را بداند او را ناراحت کرده است. این واقعه بسیار ارزشمند و بیشتر مانند رویاى بنیادین فرد است که اگر تجزیه و تحلیل شود، شبکه اى از درک همدلانه را به وجود مى آورد که بسیار مهم خواهد بود.
همچنین، روان کاو باید صبر کند که مراجع در موقعیت صحبت کردن قرار بکیرد واکر به نظر مى رسد این کار بیشتراز زمان باقى مانده جلسه طول مى کشد، کار درست این است که زمان بیشترى به او بدهد. زمان متغیر حیاتى براى میزان کمک ممکن به بیمار درآستانه فروپاشی روانی است.
درمانگران باید صبر کنند تا مراجعین در موقعیت صحبت کردن قرار بگیرند و اگر به نظر مى رسد این کار بیشتر از زمان باقى مانده جلسه طول مى کشد، کار درست این است که زمان بیشترى به او بدهند. زمان، متغیر حیاتى براى میزان کمک به بیمار در آستانه فروپاشی روانی است.
معمول ترین تسریع کننده فروپاشی روانی دعوا با یک دوست یا طرد ناگهانى از سوى شریک زندگى است. این پدیده هاى معمول مى توانند مشکلات روانى نهفته و خلا ناشى از طرد شدن را به سطح بیاورند و فضا را از عاطفه و احساس به تعویق افتاده اى پر کنند که معمولا ریشه در یک حادثه عمیق تر در کودکى دارد. این امر تأثیر آنى بازگشت به دوره هاى قبلى زندگی را به همراه دارد. اگر فرد نتواند صحبت کند و دچار فراموشى شود، به احتمال زیاد، آن ضربه روانى به دوره پیشازبانى مى رود.(نمى توان آن را به زبان آورد). قسمتى از چیزى که درباره خود مى دانیم اما هرگز به آن فکر نکرده ایم در قالب تغییرى هولناک در ماهیت وجودى مان ظاهر مى شود.
در این نقطه، خود(self) از واپس روى یک خاطره معطل رنج مى کشد. این خاطره روى خود اثر مى گذارد و سبب بازگشت به دوره اى در گذشته و فقدان عملکردش می شود. اما ایگو همچنان پابرجاست. در این موقعیت اگر یک دیگرى به اندازه کافى خوب (شخصیتى شبیه مادر) در این لحظه برای کمک به خود فرد سر نرسد و ایگوى کمکى ایجاد نکند، احتمال از دست رفتن عملکرد ایگو بسیار زیاد مى شود. این امر تغییرات مشوش کننده اى به همراه دارد: تمرکز نداشتن براى انجام وظایف شغلى یا نیازهاى زندگى و فراموشی و داشتن افکارى که به نظر عجیب مى آیند.
اینها و دیگر نشانه هاى عدم انسجام ایگو، اضطراب نخستین (primary anxiety) را ایجاد مى کنند. خود متوجه مى شود که در حال از دست دادن کنترل زندگی روانى اش، توانایی انجام دادن امور و ارتباط برقرار کردن است. اضطراب نخستین، یک هشدار نیست، بلکه شکلى از وحشت زدگى است که در یاسخ به حس درماندگی ناشى از عدم عملکرد ایگو ظاهر مى شود. این اضطراب چنان قدرتمند و ترسناک است که سازوکار دفاعى نیرومندى را طلب می کند. معمول ترین این سازوکارها فقدان عاطفه است. در واقع، عاطفه از بین نرفته، فقط کنار گذاشته شده تا تحمل نشود. سازوکار دفاعى دیگر، حرف زدن با آب و تاب یا لفاظى است، گویى که فرد دارد از روى یک دفترچه تلفن مى خواند. سازوکار دیگر آرامش کاذبى است که براى دور نگه داشتن دیگران و سؤالات مداخله جویانه و منحرف کردن تلاششان براى کمک نشان داده مى شود.
همه این سازوکارهاى دفاعى اشکال کناره گیری اند. اگر این اشکال کناره گیرى نتوانند اضطراب نخستین فرد را کم کنند، فرد گام هاى اساسى ترى خواهد برداشت؛ مثلا از ارتباط با همه مردم مى گریزد. این حالت معمولا در افسردگى بالینى اتفاق مى افتد، اما در افرادى که در حال فروپاشى روانى اند و حس مى کنند ایگوشان در حال از دست دادن کارکردش است، نیز پیش مى آید. یک واکنش دیگر افسردگى همراه با سراسیمگى است؛ یعنى زمانى که شخص در نقطه مقابل کناره گیرى قرار مى گیرد. در واقع، آن ها به دنبال کسانی می گردند که با انها صحبت کنند، پرحرف مى شوند و بى وقفه از مشکلاتى حرف مى زنند که خود آنها را به ستوه آورده است.
دلیل فروپاشی روانی چه حادثه ای بیرونی باشد و چه حادثه ای درونی، سراسیمگی نتیجه شکست ساختاری ایگو در تحمل کردن فشار درون روانى است؛ فرد سعى دارد با پیدا کردن افراد دیگر براى صحبت، از ذهن خود به ذهن شخص دیگرى بگریزد، اما این تلاش براى به دست اوردن هم ذات پندارى فرافکنانه شکست مى خورد، چون منبع اضطراب درون روانى است.
اگر سراسیمگى فرد همچنان ادامه یابد، پیامدهاى وخیم بالقوه اى خواهد داشت. با صحبت بیش از اندازه خود، شخص محتویات ذهن را خالى و آن ها را به افراد بسیارى منتقل مى کند که با شنیدن و تلاش براى کمک، ندانسته به فرایند فروپاشی روانی کمک مى کنند. صحبت بیش از اندازه به از بین رفتن توان خود براى یادگیرى از تداعى هاى آزاد ناخوداگاهش منجر مى شود، زیرا افکار تخلیه و با تبدیل شدن به کلمات از هستى ساقط مى شوند.
در کل، این وضعیت سراسیمگى نوعى کناره گیرى است؛ تلاشى براى اثبات قدرت مطلق یک فکر که واژه ها و افکار دیگران را رد مى کند. ممکن است فرد به فکر خود کشى بیفتد یا در سکوت و انزوا و خشم مطلق فرو رود که بر این فرض دلالت دارد که با وجود تلاش هاى بسیارش برای درخواست کمک، همه در این کار شکست خورده اند.
منبع : پیش از سقوط (روانکاوی فروپاشی روانی). کریستوفر بولاس