هانس گادامر
هانس-گئورگ گادامر (۱۹۰۰ – ۲۰۰۲) در ماربورگِ آلمان به دنیا آمد. در دانشگاه ماربورگ فلسفه و واژهشناسی کلاسیک خواند، و دکترای خویش را با راهنمایی مارتین هایدگر در سال ۱۹۲۹ گرفت. وی سمتهایی در دانشگاههای ماربورگ، لایپزیگ، فرانکفورت، و هایدلبرگ داشت. گرچه در ۱۹۶۸ بازنشسته شد اما تا زمان مرگاش در سال ۲۰۰۲ همچنان میپژوهید و مینوشت. مجموعهی کامل آثار وی، ده جلد است. گادامر، بههمراه هایدگر و پل ریکور، یکی از مهمترین چهرهها در هرمنوتیک سدهی بیستم بود. هرمنوتیک علم و هنر تفسیر است، پژوهشگریای است که ابتدا برای مطالعهی متون مقدس یهودی و مسیحی به کار میرفت. هرمنوتیک، در آثار گادامر، از علمِ تفسیر به علمِ فهم تبدیل شد، جایگزین متافیزیک و هستیشناسی به عنوان سروران علومِ انسانی گردید و به این پرداخت که انسان چگونه معنای خود و جهان را اندرمییابد و میفهمد.

فلسفهی گادامر
شناختهشدهترین و مؤثرترین کار گادامر «حقیقت و روش» است که در ۱۹۶۰ به آلمانی منتشر شد و در ۱۹۷۵ به انگلیسی ترجمه شد. در این اثر است که وی نظریهی فهم را بهعنوان یک نظریهی زبانشناختی و تاریخی پایهریزی میکند. فهم در زبان شکل میگیرد، و بسته به اینکه در چه پهنهی زبانیای یا زیر مناسبات دیگری شکل بگیرد، تمایز مییابد. زبان صرفا ابزاری برای برقراری ارتباط نیست، بل رسانهای است که فرد در آن زندگی میکند، حرکت میکند و هستی دارد. بدون زبان، هیچ فهمی از خود یا از دیگران نخواهیم داشت. فرد درون زبان به دنیا میآید و رشد میکند و بهعنوان سوژه شکل میگیرد. زبان، «خانهی هستی» است. به همین نحو، هیچ فهمی وجود ندارد که ریشه در بافتِ تاریخیِ خاصی نداشته باشد. گادامر، با پیروی از مفهومِ هایدگریِ وجود بهعنوان دازاین (یعنی هستن در اینجا/آنجا)، تاکید میکند که انسان همیشه و از قبل در جایی هست. هستی انسان همیشه بودن-در-این-جهان است، و انسان نمیتواند موقعیتمندی تاریخی-فرهنگی خود را از فهماش بزداید. گادامر این موقعیتمندی تاریخی و زبانشناختیِ انسان را با مفهوم Wirkungsgeschichte بیان میکند که به معنای تاریخ اثر(یا تأثیر) است و زیر تأثیر بودنِ تاریخی انسان را میرساند.
اما این رخداد هرمنوتیکی هنوز بُعد دیگری و افقِ دیگری دارد. چیزی (اثر هنری، متن، برساختهی فرهنگی، ایده و…) است که «دیگر» است، که انسان با آن روبهرو میشود و میخواهد بفهمدش. فهم، فرآیندی است که دَرَش آن چیز یا ایده یا فردِ «دیگر»، معنیدار میشود، یعنی فهمیده میشود. گادامر این فرآیندِ فهم را ادغام افقها (fusion of horizons) مینامد. از یک سو، افقِ فردی که میخواهد بفهمد، درون زمینهی تاریخی و زبانی خاصِ فرد قرار گرفته و سنتهای پیشاموجود یا تاریخِ اثرگذارِ [آن زمینهی تاریخی و زبانی] افق فرد را شکل دادهاند. از سوی دیگر، چیزی یا کسی یا متنی وجود دارد که فرد میخواهد بفهمدش. و این افقِ دیگر، از زمینهی تاریخی و زبانیِ کموبیش ناآشنایی پدیدار میشود. در فرآیندِ هرمنوتیکی (یعنی فرآیند تفسیر)، افقِ مفسر با افقهای دیگر ادغام میشود، معنیِ جدیدی ساخته میشود که گفتوگویی است و با فهمِ تکگوی مفسر یکی نیست.
نظریهی فهم گادامر بهعنوان یک نظریهی تاریخی و زبانشناختی، نقدِ اندیشهی روشنگری است؛ نقدِ تصور ایدهآلِ مفسری عینی [و بیطرف] که از همهی جریانها و تاثیرهای فرهنگیای که فهم انسان را در معرض سوگیری قرار میدهند، جدا باقی میماند. از دید گادامر، فهمِ غیرسوگیر وجود ندارد. فهم همیشه با پیشافهم درگیر است. ما همیشه و از قبل در جایی از تاریخ قرار داده شدهایم، که فرهنگ و زبانمان ما را شکل داده است، و همین موقعیتمندی است که فهم ما از چیزها را شکل میدهد. ما در تکتک لحظات فهم، افقِ خودمان و تاریخ اثرگذارِ خودمان را وارد میکنیم و [بنابراین] سوگیری میکنیم. از دید گادامر «سوگیریهای فرد، و نه داوریها، واقعیتِ تاریخیِ بودنِ فرد را برمیسازد» (حقیقت و روش، ص ۲۴۵).

گادامر با احیاکردنِ سوگیری، نظریهی هرمنوتیکی خود را در تضاد با سنتِ نقدِ ایدئولوژی قرار میدهد؛ چون نظریهی گادامر برمینهد که هیچ موضعِ غیرایدئولوژیکی وجود ندارد که بتوان از درونِ آن یک ایدئولوژی را نقد کرد. همین هم گادامر را برای برخی چنان مینماید که وی به موضعِ پیشانقدی بازگشته و بنابراین منجر به بحثهای مشهوری شده که با یورگن هابرماس داشته؛ هابرماس مدعی است که موضعِ گادامر نمیتواند بفهمد که ایدئولوژی چهطور میتواند از طریق نمودهای پنهانِ نیرو، [مسیرِ] ارتباطگرفتن را منحرف سازد. هابرماس همچنین بحث میکند که گادامر اعتبارِ بیش از حدی به قدرتِ زمینهی تاریخی و زبانیای میدهد که ما را برمیسازد. هابرماس، بر خلافِ گادامر، بیشتر به سمتِ آینده جهتگیری کرده و دغدغهی رهاییبخشی دارد، به این فکر میکند که [آینده] چگونه باید باشد، و نه [همچون گادامر] به چه بوده و چه هست.
گادامر و دین
گرچه گادامر نظریهپرداز دین نیست، اما نظریهی هرمنوتیکاش را مکررا در مطالعهی اسطورههای دینی و متون مقدس به کار بستهاند. گادامر در اواخر زندگیاش (در ۹۲ سالگی) در همایش کوچکی شرکت میکند که ژاک دریدا و جانی واتیمو دربارهی دین برگزار میکنند. موضوعِ اصلی این همایش «دین و دینها» بود؛ یعنی رابطهی بین ایدههای جهانشمول و نظریههای دین از یک سو، و دینهای واقعی و تاریخی (همانطور که در عمل وجود دارند) از سویی دیگر. آیا ما میتوانیم در حالت کلی از «دین» حرف بزنیم؟ آیا چیزی بهعنوان «دین» وجود دارد؟
گادامر در سخنرانیاش (با عنوان «گفتگوهایی در جزیرهی کاپری») دو نکته را طرح میکند که شایسته است اینجا بررسیشان کنیم:
نکتهی اول: گادامر مسئلهی «دین و دینها» را متقارن با برآمدِ اقتصادِ جهانی میکند. وی مطرح میکند که فنآوری علمی، پویش خود را یافته و تبدیل شده است به «قدرتِ مستقلی که ما کلاً دیگر کنترلی بر آن نداریم»، «قدرتی که به شکل فزایندهای سرنوشت ما را تعیین میکند». (ص ۲۰۲) گادامر میگوید که تکنولوژی در مقام چنین چیزی به صورت «دینِ اقتصاد جهانی» درآمده است (این گفته را با گفتهی دریدا در «ایمان و دانش» مقایسه کنید؛ دریدا میگوید دین، روحِ ماشینِ علمی-تله−تکنولوژیک غربی است). پرسشی در اینجا پدیدار میشود: با سیطره این امپریالیسمِ دینیِ علمی-فنآورانه، بر سرِ جماعتها و مسلکهای دینیِ محلی و خاص چه میآید؟ «ما باید از خودمان بپرسیم که دینها و جهانهای فرهنگیِ دیگر آیا میتوانند پاسخی بدهند به جهانشمولبودگیِ روشنگری علمی و پیامدهای آن، پاسخی متفاوت از “دینِ اقتصاد جهانی”؟». آیا این «دین اقتصادی جهانی»، که به هر گوشهی جهان نفوذ کرده، دینِ واحد جهانشمول میشود؟ آیا جهانبینیها و مسلکها و نهادهای دینیِ محلی و خاصِ دیگری میتوانند از زیر هژمونی آن دین جهانشمول بیرون درآیند؟ گادامر پیشبینی نمیکند. «ما نمیدانیم مردمانی که این قسمتِ عظیم از انسانیت را میسازند، آیا قادر خواهند بود تا در زیرِ پوستِ شفاف و نازکِ صنعتزده (که همهی ما بهنوعی زیر آن زندگی میکنیم)، از جهانِ اجتماعی و فرهنگی خود (که در دینشان پیاده شده) دفاع کنند یا نه».
نکتهی دوم: گادامر با نظر به پژوهش در زمینه تئوری عمومی دین (که متفاوت است با دینِ عمومی) برمینهد که چیزی که همهی ادیان در آن مشترک هستند «دانشِ همهجا-حاضرِ فرد از مرگِ خودش و ناممکنیِ تجربهی واقعی مرگ» است. از یک سو، من میدانم که خواهم مرد. از سوی دیگر، من نمیتوانم آن مرگ را تجربه کنم چون مرگام پایانِ منِ درککننده و تجربهگر است. گادامر میگوید، دین همیشه به این بحران [و تنشِ بین من و مرگ] میپردازد، بحرانی که همانا هستهی اصلی انسانبودن است.

آنچه خواندید فصلی از کتاب “نظریه برای پژوهشهای دینی” بود.
مشخصات متن اصلی کتاب چنین است: William E. Deal & Timothy K. Beal: Theory for religious studies, New York 2004
منبع: رادیو زمانه
🌿 آیا نیاز به مشاوره دارید؟
در مقاطع مختلف زندگی، گفتوگو با یک مشاور میتواند مسیرتان را روشنتر کند.
جهت رزرو وقت مشاوره حضوری یا آنلاین، با ما در ارتباط باشید.