نقش آینهای مادر و خانواده از دید وینیکات
کودک در خلا رشد نمیکند؛ بلکه در بازتاب چهره مادر، در امنیت محیط، و در فضای بازی، خودش را مییابد.
وینیکات، خود واقعی را نتیجه یک فرایند مستمر می دانست که ریشه در نخستین رابطهی مادر–نوزاد دارد، در خانواده گسترش مییابد و در رواندرمانی باز آفرینی میشود.
از دید وینیکات، چهرهی مادر در رشد عاطفی (Emotional Development)، بسیار مهم است. در این مقاله هم به جنبهی طبیعی آن و هم به جنبه آسیبشناسیاش اشاره می کنم. مقاله ژاک لکان (Jacques Lacan)، با عنوان مرحلهی آینهای (Mirror Stage) در سال ۱۹۴۹ قطعاً بر من تأثیر گذاشته است. لکان معتقد است، کودک در حدود ۶ تا ۱۸ ماهگی وقتی خود را در آینه میبیند، برای اولین بار یک تصویر منسجم از بدن و خود پیدا میکند. این تجربه برای کودک نقطهی ورود به ایگو است؛ یعنی پایهای برای تشکیل ایگو که بعداً در تعامل با نمادها، زبان، و دیگری(Other) تکامل مییابد.
وینیکات ایدهی لکان را میپذیرد، اما یک چرخش کلیدی به آن میدهد. او میگوید: قبل از آنکه کودک تصویر خود را در آینهی فیزیکی ببیند، چهرهی مادر، اولین آینهی اوست. وقتی نوزاد به صورت مادر نگاه میکند، مادر به او بازتاب میدهد.
در مراحل اولیه رشد عاطفی نوزاد انسان، محیط (Environment) نقش حیاتی دارد. در ماههای اول زندگی، نوزاد خودش را از محیط جدا نمیداند؛ یعنی مرزی بین خود(Me) و غیر خود(Not-Me) وجود ندارد؛ او و جهانش یکی هستند. در این مرحله، محیط همان نوزاد است؛ یا به بیان دقیقتر، نوزاد هنوز تجربهی «دیگریِ جدا» ندارد. با گذر زمان، کودک به تدریج متوجه میشود که چیزهایی هست که از من است(Me) و چیزهایی هست که از من نیست (Not-Me). این جداسازی یک فرآیند تدریجی است و سرعت آن به دو عامل بستگی دارد:
- ویژگیهای فردی نوزاد (Temperament, Sensitivity, Readiness).
- کیفیت محیط (Mother, Family).
بزرگترین تغییر در این فرآیند زمانی است که نوزاد مادر را بهعنوان یک «دیگری واقعی» تشخیص میدهد، نه صرفاً بخشی از خودش. مادر از یک موضوع ذهنی (Subjective Object) تبدیل میشود به یک واقعیت بیرونی و مستقل (Objectively Perceived). این لحظه بسیار مهم است چون بنیان جدایی «خود» و «دیگری» را میگذارد.
اگر هیچ فردی وجود نداشته باشد که بتواند نقش مادر را ایفا کند، نوزاد در تکلیف رشدیاش (Developmental Task) با مانع بزرگی روبهرو میشود. این یعنی نوزاد نمیتواند بهدرستی فرآیند جداسازی خود و «غیر خود» را تجربه کند. پیامدش میتواند مشکلات جدی در شکلگیری «خود» و بعداً در روابط بینفردی و احساس واقعیت باشد.
اگر محیط بهاندازه کافی خوب باشد، نوزاد احساس امنیت میکند، تجربههایش منسجم میشوند، بدن و روانش بهعنوان یک کل تجربه میشود، ابژهها را میشناسد و مسیر رشد عاطفی و ذهنی باز میشود.
در ابتدا نوزاد بیشتر با دهان و پستان درگیر است (تجربه تغذیه، مکیدن). اما در مقطعی، توجه نوزاد از پستان به چهرهی مادر جلب میشود. این لحظه ساده به نظر میآید، ولی در واقع نقطه عطفی است در رشد، کودک میخواهد ببیند چه چیزی در مقابل اوست.
کودک چه چیزی در آنجا میبیند؟ وینیکات میگوید برای پاسخ باید به بیماران روانکاوی رجوع کنیم؛ چرا؟ چون این بیماران گاهی به «پدیدههای اولیه» (Early Phenomena) باز میگردند. یعنی آن تجربههای نخستینِ پیشازبانی (Preverbal) که کودک نمیتواند دربارهاش چیزی بگوید. اما بیمار، وقتی شرایطش فراهم شود، میتواند به نحوی بازتابی از آن تجربهها بدهد. مثل شعر، چیزی که نمیتوان دقیقاً گفت، ولی میتوان آن را حس کرد و منتقل کرد.
وقتی نوزاد به چهرهی مادر نگاه میکند، چه میبیند؟ وینیکات می گوید بهطور معمول نوزاد، خودش را میبیند. به عبارت دیگر، مادر به کودک نگاه میکند و ظاهر او منعکسکننده چیزی است که در کودک میبیند. اغلب این فرآیند خودبهخودی و طبیعی است. مادر بدون آنکه آگاهانه فکر کند، واکنش نشان میدهد: وقتی کودک لبخند میزند، مادر هم لبخند میزند؛ وقتی کودک غمگین است، مادر چهرهای همدلانه نشان میدهد. اما وینیکات میخواهد تاکید کند، این فرآیند بدیهی نیست. اگر این بازتاب رخ ندهد (مثلاً مادر غرق در افسردگی یا دفاعهای خودش باشد)، کودک دیگر «خودش» را در چهرهی مادر نمیبیند. پیامد آن میتواند قطع رشد طبیعی «خود» و حرکت بهسوی یک خود کاذب (False Self) باشد.
روان درمانی هم دقیقا همین کار را میکند: درمانگر مثل آینهای است که آنچه بیمار میآورد، بازتاب میدهد؛ رواندرمانی، صرفاً دادن تفسیرهای هوشمندانه و مناسب نیست، بلکه فرآیند برگرداندنِ خود بیمار به خودش است. همانطور که مادر برای نوزاد این کار را میکند، درمانگر هم برای بیمار انجام میدهد.
شکست عملکرد مادر بهعنوان آینه
مادر همیشه نمیتواند پاسخگو باشد. وینیکات واقعبین است و می گوید هیچ مادری کامل نیست. طبیعی است که در بعضی لحظات مادر نتواند به نوزاد پاسخ دهد (مثلاً خسته باشد، درگیر کاری باشد یا غمگین باشد). این لحظات گذرا به خودی خود مشکلی ایجاد نمیکنند.
مسئله زمانی پیش میآید که کودک بهطور مداوم نگاه کند و خودش را در چهرهی مادر نبیند. یعنی مادر بهجای بازتاب احساس کودک، صرفاً حالتها و دفاعهای خودش را نشان میدهد (افسردگی، اضطراب، بیتفاوتی، خشم فروخورده). کودک میفهمد: «وقتی من نگاه میکنم، چیزی از خودم برنمیگردد».
ویژگی | نارسیسم اولیه | نارسیسم ثانویه |
---|---|---|
مرحله رشد | نوزادی | نوجوانی/بزرگسالی |
تمرکز | خود طبیعی و تازه متولد شده | خود بهعنوان جایگزین رابطهی واقعی |
علت | طبیعی و ضروری برای رشد | نتیجهی تجربه ناقص امنیت و بازتاب اولیه |
رابطه با دیگران | هنوز دوسویه نشده | رابطه با دیگران در قابل ناارزنده سازی یا آرمانی سازی |
تجربهی اولیه کودک از بازتاب خود در نگاه مادر، تعیینکننده شکلگیری اعتماد و ظرفیت رابطه دوسویه است. اگر این تجربه درست باشد، فرد بزرگسال میتواند رابطه عاشقانه واقعی و دوسویه داشته باشد. اگر تجربه ناقص باشد، گرایش به عشق یا زیبایی، حالت آرمانی به خود می گیرد.
پیوند تجارب اولیه با رواندرمانی
وینیکات استدلال میکند که همانطور که نوزاد در چهرهی مادر، بازتاب خویش را میبیند و از این طریق به تدریج به تجربهی «خود» دست مییابد، بیمار نیز در بستر رواندرمانی نیازمند چنین بازتابی است. به عبارتی، مادر نخستین آینه است و درمانگر آینهی ثانوی.
رواندرمانی (Psychotherapy) صرفاً دادن تفسیرهای هوشمندانه و مناسب نیست؛ بلکه در کل یک فرایند بلندمدت است که طی آن درمانگر آنچه را که بیمار میآورد، به خودش باز می گرداند. این بازگرداندن، نه به معنای انعکاس مکانیکی، بلکه بهمثابه شکلی پیچیدهتر از همان بازتابی است که در تعامل نخستین میان نوزاد و چهرهی مادر رخ میدهد.
مفهوم «چهرهای که بازتاب میدهد، آنچه را که باید دیده شود» نشان میدهد که وظیفهی درمانگر صرفاً شنیدن یا تفسیر نیست، بلکه فراهم آوردن بستری است که در آن تجربههای بیمار به شکلی قابلتحمل و قابلدرک به خود او بازگردانده میشود. همانطور که مادر حالتهای نوزاد را در چهرهاش منعکس میکند، درمانگر نیز باید توانایی آن را داشته باشد که هیجانات و ابعاد وجودی بیمار را به او برگرداند.
اگر درمانگر بتواند این نقش بازتابی را بهدرستی ایفا کند، بیمار به تدریج قادر خواهد شد:
- «خودِ» خویش (Own Self) را بازیابد.
- تجربهی «وجود داشتن» (To Exist) را بهطور واقعی احساس کند.
- به مرحلهای برسد که احساس واقعی بودن (To Feel Real) داشته باشد.
تمایز میان «وجود داشتن» و «واقعی بودن»
وینیکات میان وجود داشتن (Existence) و احساس واقعی بودن (Feeling Real) تمایزی اساسی قائل است: وجود داشتن، صرفاً به معنای بودن در جهان است، یعنی فرد، زنده است. اما واقعی بودن، تجربهای کیفی است؛ تجربهی زیستن بهعنوان «خود اصیل» و امکان ارتباط برقرار کردن با ابژهها بهعنوان یک «خود واقعی». در غیاب این احساس، فرد دچار تجربهای تهی یا کاذب خواهد شد که وینیکات آن را به «خود کاذب» (False Self) نسبت میدهد.
ویژگی های احساس واقعی بودن (Feeling Real)
- زیستن بهعنوان خود اصیل (As Oneself)، نه یک خود کاذب یا برساخته برای جلب رضایت دیگران.
- برقراری رابطه با ابژهها (Relating to Objects)، یعنی داشتن رابطههایی اصیل و نه صرفاً تقلیدی یا انطباقی.
- داشتن یک خود(Self) که میتوان به آن پناه برد و در آن آرام گرفت، یعنی تجربهی درونی از مکانی امن برای بازسازی روان.
وینیکات هشدار میدهد که «بازتابدادن بیمار به خودش» وظیفهای ساده یا فنی نیست، بلکه بهشدت عاطفی و فرساینده است. درمانگر باید توان تحمل هیجانات خام، دردها و اضطرابهای بیمار را داشته باشد، بدون آنکه خود را از دست بدهد. این نقش از جنس همان چیزی است که مادر در آغاز زندگی نوزاد ایفا میکند: نگهداری، پذیرش، و بازگرداندن تجربهی کودک به شکلی قابلتحمل.
پاداش این فرایند، حتی اگر بیمار «بهبود کامل» نیابد، صرفِ تجربهی اینکه درمانگر او را همانگونه که هست میبیند، باعث شکلگیری سپاسگزاری عمیق در بیمار میشود. این تجربه برای درمانگر نیز منشأ رضایتی عمیق است، زیرا او شاهد احیای جنبههایی از «خود» در بیمار است.
وینیکات تأکید میکند که آنچه او «بازگرداندن خود به کودک توسط مادر» نامیده، فقط مختص به مرحلهی نوزادی نیست. این امر در بستر خانواده همچنان اهمیت دارد: کودک در فرآیند رشد، خودش را در بازتاب نگاه و نگرش والدین و خواهر و برادرها تجربه میکند.
با پیچیدهتر شدن فرآیندهای بلوغ (Maturational Processes) و افزایش همانندسازیها (Identifications)، نیاز مستقیم کودک به بازتاب «خود» در چهرهی والدین کاهش مییابد. اما این کاهش وابستگی به معنای بینیازی مطلق نیست، بلکه کودک به تدریج منابع متنوعتری برای تجربهی «خود» پیدا میکند.
خلاصه
خانواده، سهمی حیاتی در رشد شخصیت (Personality Growth) دارد. کودک در فضای خانواده یاد میگیرد که چه کسی است، چه ارزشی دارد، و چگونه میتواند خود را در ارتباط با دیگران تجربه کند. همچنین، خانواده بستر غنای درونی (Enrichment) است: یعنی کودک نهتنها خودش را باز مییابد، بلکه از تنوع نگرشها، عواطف و واکنشهای اعضا، تجربهای پیچیدهتر و پربارتر از خود و جهان به دست میآورد.
وینیکات میگوید خانواده مانند یک شبکهی چندلایه از آینههاست. هر کودک در چهرهی مادر، پدر، خواهر، برادر، و در جو کلی خانواده، تصاویری از خود را میبیند. این بازتابها اگر سالم باشند، به او کمک میکند شخصیت یکپارچه ای بسازد.
منبع : The Collected Works of D. W. Winnicott . LESLEY CALDWELL , HELEN TAYLOR ROBINSON
🌿 آیا نیاز به مشاوره دارید؟
در مقاطع مختلف زندگی، گفتوگو با یک مشاور میتواند مسیرتان را روشنتر کند.
جهت رزرو وقت مشاوره حضوری یا آنلاین، با ما در ارتباط باشید.