نقش آینهای مادر (بنیادهای بیناذهنی خود)
نقش آینهای مادر و پیامدهای عمیق آن برای رشد خود و فرآیند رواندرمانی
نوزاد با نگاه کردن به چهره مادر، نه تنها ظاهر خود، بلکه هویت و وجود خود را کشف میکند. این اولین تجربه بیناسوژهای است.
درک کارکردهای اولیه مادر در رشد روانی، اهمیتی استراتژیک دارد. در میان این کارکردها، مفاهیم «عملکرد نگهدارنده» و «عملکرد آینهای» که توسط دونالد وینیکات، روانکاو برجسته، مطرح شدهاند، از جایگاه ویژهای برخوردارند. اگرچه این دو عملکرد شباهتهایی با یکدیگر دارند، اما از نظر تجربه نوزاد و مادر، تفاوتهای بنیادینی میان آنها وجود دارد.
عملکرد نگهدارنده (holding function) پیش از آنکه نوزاد توانایی تمایز میان خود و غیر-خود (محیط یا ابژه) را بیاموزد، آغاز میشود. در این مرحله، مادر به مثابه یک محیط فراگیر، نیازهای جسمی و روانی نوزاد را برآورده میکند. در مقابل، عملکرد آینهای (mirroring function) زمانی آغاز میشود که نوزاد به تدریج مادر را به عنوان یک شخص مجزا شناسایی میکند. این لحظه، سرآغاز اولین تجربه بیناذهنی (intersubjective experience) نوزاد است. عملکرد آینهای، که در آن نوزاد خود را در چهره مادر بازمییابد، مکانیزمی است که از طریق آن، پایههای «خود» بنا نهاده میشود و در ادامه به بررسی عمیقتر آن خواهیم پرداخت.
چهره مادر به مثابه اولین آینه
یکی از تناقضهای بنیادین، این است که ما میتوانیم چهره دیگران را به دقت بررسی کنیم، اما چهره خودمان را نمی توانیم. برای کشف ظاهر خود، نیازمند ابزاری بیرونی به نام آینه هستیم. وینیکات این ایده را فراتر برده و معتقد است که ما نه تنها برای دیدن ظاهر، بلکه برای کشف کیستی خود نیز به نوعی آینه نیاز داریم. به گفته او، این آینه اولیه، چهره مادر و به طور خاص، چشمان اوست. وینیکات این پرسش کلیدی را مطرح میکند: «نوزاد وقتی به چهره مادرش نگاه میکند چه میبیند؟ من معتقدم که در شرایط عادی، آنچه نوزاد میبیند، خودش است. به عبارت دیگر، مادر به نوزاد نگاه میکند و ظاهر او بازتابی است از آنچه در نوزاد میبیند.»
منطق نوزادان ساده و عینی است. بنابراین، احساساتی که در چهره مادر منعکس میشود، به طور مستقیم بر مفهوم در حال شکلگیری «خود» در نوزاد تأثیر میگذارد. این رابطه علت و معلولی را میتوان در موارد زیر مشاهده کرد:
- ستایش: نوزاد احساس میکند ستودنی است.
- ترس یا اضطراب: نوزاد خود را آسیبپذیر و در معرض خطر مییابد.
- غم یا خستگی: نوزاد خود را به عنوان یک بار اضافی درک میکند.
- شادی و هیجان: نوزاد احساس سرزندگی و نشاط میکند.
- بیتفاوتی: وقتی نوزاد به چشمان مادر نگاه میکند و مادر نگاهش را برمیگرداند یا به او خیره نمیشود، به این نتیجه منطقی میرسد که وجود ندارد.
این تجربه بنیادین آینگی، الگوهای روانشناختی بلندمدتی را پایهریزی میکند که تأثیرات آن میتواند تا بزرگسالی ادامه یابد، همانطور که در مطالعات موردی زیر نشان داده خواهد شد.
مطالعه موردی: حکایت دستمال ظرفشویی کثیف
نقص در فرآیند آینگی اولیه میتواند در بزرگسالی به شکل رفتارهای ناسازگارانه بروز کند. این اصل، در حکایتهای شخصی نویسنده به خوبی نمایان است و نشان میدهد که چگونه زخمهای نادیده گرفته شدن در کودکی، به رفتارهای خودتخریبگرانه در بزرگسالی منجر میشود.
نویسنده (بروس برودی) دورانی از ازدواج پر تنش خود را روایت میکند که در آن، برای خشنود کردن همسرش، تصمیم میگیرد آشپزخانه را به طور کامل تمیز کند. او با وسواس تمام سطوح را برق میاندازد و با افتخار نتیجه کار را به همسرش نشان میدهد. همسرش پس از بررسی میگوید: «خوب به نظر میرسد، اما چرا دستمال کثیف را وسط سینک گذاشتی؟» این جمله برای نویسنده یک آسیب خودشیفتگانه (narcissistic injury) شدید به همراه دارد.
ماهها بعد، در جلسه رواندرمانی، درمانگرش سؤالی کلیدی میپرسد: «خب، چرا دستمال را در سینک گذاشتی؟» این پرسش، نویسنده را به درکی عمیق میرساند. او متوجه میشود که این کار، نوعی خودتخریبی ناخودآگاه بوده است. دستمال کثیف، «امضای» او پای اثرش بود؛ راهی برای اطمینان از اینکه همسرش متوجه شود که این آشپزخانه توسط او تمیز شده است. این عمل، راهی برای جلب توجه و تأیید وجودش بود، الگویی که در تمام زندگیاش تکرار میشد. این عمل نشاندهنده یک تضاد دردناک بود: نیاز به تأیید وجود، از طریق یک عمل خودتخریبگرانه و مستحق سرزنش، تأمین میشد.
نویسنده این الگوی خودتخریبگرانه را به دوران کودکی خود و رابطه با مادرش پیوند میزند. مادر او زنی «بسیار خودمحور و نویسندهای وسواسی» بود که هنگام مراقبت از او، نگاهش «هزاران مایل دورتر» و درگیر پیچیدگیهای کتابش بود. در نتیجه، نویسنده و نیازهایش برای مادر تقریباً نامرئی بودند. برای سالها، نویسنده احساس درونی خود را با استعاره «نامرئی بودن» توصیف میکرد. این احساس با ظاهر فیزیکی او (قد بلند و هیکلی) در تضاد کامل بود و شکافی عمیق میان واقعیت درونی و بیرونی او را نشان میداد. او در سطح عاطفی، انتظار نداشت هنگام ورود به اتاقی، دیده یا مورد توجه قرار گیرد. این تجربه شخصی، زمینهای برای درک عمیقتر بالینی شد که از کار با مراجعانش به دست آورد.
کار بالینی اغلب درمانگران را وادار میکند تا درک نظری خود را بازنگری و اصلاح کنند. نویسنده از طریق کار با یکی از مراجعانش، استعاره «نامرئی بودن» را مورد بازبینی قرار داد و به حقیقتی عمیقتر و نوزادی دست یافت. او با یک وکیل موفق اما چاق کار میکرد که در ظاهر، شخصیتی مبتنی بر «خود کاذب» (False Self) داشت. این مراجع، فرزند پدری سرد و مادری خودشیفته بود که از پسرش انتظار داشت نسخهای از خودش باشد. یک روز، این وکیل با لبخندی شرمگین تعریف کرد که مهلت ارائه یک لایحه مهم را فراموش کرده است. نویسنده ناگهان متوجه شباهت عمیق خود با این مراجع شد. «اشتباهات» هر دوی آنها یک هدف مشترک داشت: نیاز به دیده شدن و جلب توجه.
این لحظه، نقطه عطفی در درک نویسنده بود. او دریافت که فرمولبندی اولیهاش – اینکه چون مادرم مرا نمیدید، پس خودم را نامرئی میپنداشتم – یک تصور بزرگسالانه از منطق نوزادی بود. مفهوم «نامرئی بودن» برای یک نوزاد بسیار پیچیده است. نوزادان قادر به درک این ایده نیستند که «من وجود دارم اما دیده نمیشوم.» منطق آنها بسیار سادهتر و عینیتر است: «اگر دیده نشوم، پس وجود ندارم.» این درک در جلسات زوجدرمانی نویسنده نیز تأیید شد. زمانی که همسرش با صداقت کامل به او گفت: «من همیشه به تو فکر میکردم!»، این جمله باور عاطفی او مبنی بر اینکه برای همسرش وجود ندارد را در هم شکست. اگر او برای دو فرد مهم زندگیاش وجود نداشت، پس (طبق منطق نوزادی) او اساساً وجود نداشت. من شبحی بودم که نادیده، حسنشده، بیاحساس و مرده، بر روی این زمین میگذشتم.
زخم اصلی ناشی از آینگی شکستخورده، احساس نادیده گرفته شدن نیست، بلکه تردیدی بنیادین در مورد اصل وجود خویشتن است؛ پویاییای که در فرآیند رواندرمانگری نقشی حیاتی ایفا میکند.
اصول آینگی مؤثر در رواندرمانگری
به کار بستن نظریه وینیکات در رواندرمانگری، نیازمند درکی ظریف از معنای واقعی «آینگی» است. این یک تکنیک ساده نیست، بلکه نوعی ارتباط پیچیده با اصولی مشخص است. این تصور که آینگی صرفاً به معنای «حفظ تماس چشمی» است، یک سادهسازی اشتباه است. نویسنده به کارآموزی اشاره میکند که جلسه درمانی را صرفاً به دلیل حفظ تماس چشمی با مراجع، عالی ارزیابی کرده بود. آینگی، فرآیندی است که در آن، یک فرد با دیدن انعکاس خود در چشمان دیگری، درباره خود میآموزد.
مورد «کارلا»، دختر ۱۶ سالهای که داستان اولین تجربه جنسی خود را با لبخندی تصنعی تعریف میکرد، نمونهای قدرتمند از آینگی مؤثر است. درمانگر به جای ابراز هرگونه واکنشی، تنها با نگاهی غمگین به او نگریست. کارلا با دیدن غم در چشمان درمانگر (به جای نگاهی از سر کنجکاوی شهوانی که انتظارش را داشت)، توانست نقاب خود را کنار بزند و برای تراژدی داستان زندگیاش بگرید.
«دیده شدن» یا مورد آینگی قرار گرفتن، تجربهای دوگانه است. هرچند میتواند هیجانانگیز باشد، اما همزمان میتواند تهدیدآمیز نیز باشد، زیرا فرد را در معرض خطر تجاوز (impingement) یا طرد شدن قرار میدهد. وینیکات معتقد است که بخشهایی از وجود ما، حتی در صمیمیترین لحظات، نیاز دارند پنهان بمانند.
یکی از درسهای حیاتی این است که آینگی باید به سوی «ابژه کامل» (whole object) باشد، نه «ابژههای جزئی» (part objects). آسیب ناشی از آینگی صرفاً منفی (تو خیلی نقنقو هستی!) واضح است. اما آینگی بیش از حد مثبت نیز میتواند به همان اندازه آسیبزا باشد. والدینی که مدام به فرزندشان میگویند «تو خیلی باهوشی» یا «تو خیلی شجاعی»، در واقع حس عمیقی از جعلی بودن و شرم را در او ایجاد میکنند. کودک «شجاع» یاد میگیرد که احساسات طبیعی ترس و اضطراب خود را سرکوب و پنهان کند. این حس جعلی بودن، در واقع، بستر شکلگیری یک «خود کاذب» (False Self) است؛ سپری که فرد برای پنهان کردن خود واقعی و برآورده کردن انتظارات محیط به کار میگیرد.
این اصول نشان میدهند که آینگی فرآیندی پیچیده است که هدف آن، نه تأیید صرف، بلکه دستیابی به یک خود اصیل است.
ایجاد خود اصیل در فرآیند دیالکتیکی
مرحله نهایی بحث بر این متمرکز است که چگونه آینگی ناکامل و دیالکتیکی برای خلق یک خود اصیل ضروری است، نه تحمیل یک هویت بیرونی.
دومین درس کلیدی برای درمانگران این است که آینگی کامل نه ممکن است و نه مطلوب. اگر آینگی کامل بود، مفهوم خودِ مراجع صرفاً یک درونفکنی (introject) از دیدگاه درمانگر میشد. یک خود واقعی در فرآیند دیالکتیک (dialectic) میان درون و بیرون، میان خود و دیگری، و میان آینه و تصویر منعکسشده، شکل میگیرد. کودکی که در اوج خشم است، نگاه محبت آمیز مادر را پس میزند، زیرا این نگاه با حالت درونی او همخوانی ندارد.
در فرآیند درمان، پاسخ مراجع به تفسیر درمانگر (که نوعی آینگی است) اهمیت بسیاری دارد. پاسخی مانند «بله، دقیقاً همین است!» اگرچه برای درمانگر رضایتبخش است، اما لزوماً بهترین نتیجه برای مراجع نیست. در مقابل، پاسخی مانند «بله دکتر، درست است. اما نه کاملاً! بیشتر شبیه…» نشان میدهد که مراجع به طور فعال در حال پردازش، هضم و متابولیسم تفسیر است تا معنای شخصی خود را خلق کند.
هدف نهایی این فرآیند، بازیابی بخشهای از خود بیگانه شده وجود است.
نتیجهگیری: بازیابی تمامیّت و رهایی از خودبیگانگی
تامس آگدن هدف اصلی روانکاوی بالینی را «بازیابی تدریجی تجربه شخصی از خود بیگانه(self-alienated personal experience)» میداند. این فرآیند به مراجع اجازه میدهد تا خود را کاملتر بشناسد و در نتیجه، سرزندهتر و آزادتر شود. در نهایت، نقش درمانگر این است که تمام بخشهای وجود مراجع، به ویژه بخشهای ترسناک یا شرمآور (سایه ها) را ببیند، به رسمیت بشناسد، تأیید کند و به آنها احترام بگذارد. ما به عنوان درمانگر با انسانهای کامل، پیچیده و در تعارض سروکار داریم، نه با شخصیتهای کارتونی یا مقولات تشخیصی. هدف نهایی آینگی این است که به مراجعان کمک کنیم بخشهای از خود بیگانه شدهشان را بازیابند و در این مسیر، کاملتر، سرزندهتر و آزادتر شوند.
واژهنامه اصطلاحات کلیدی
|
اصطلاح
|
تعریف
|
|
کارکرد آینهای (Mirroring Function)
|
فرآیندی که در آن نوزاد با دیدن خودش در چهره و چشمان مادر، درک میکند که کیست. این یک شکل از ارتباط است که در آن یک فرد با دیدن بازتاب خود در چشمان دیگری، درباره خودش میآموزد.
|
|
کارکرد نگهدارنده (Holding Function)
|
حمایتی که مادر از نوزاد به عمل میآورد و قبل از اینکه نوزاد بتواند بین خود و محیط تمایز قائل شود، آغاز میشود.
|
|
آسیب خودشیفتگانه (Narcissistic Injury)
|
یک ضربه روانی به احساس خودارزشمندی یا خودپنداره فرد، همانطور که در واکنش نویسنده به انتقاد همسرش از پارچه ظرفشویی دیده شد.
|
|
خود کاذب (False Self)
|
یک شخصیت ظاهری، تصنعی و ساختگی که فرد برای انطباق با انتظارات دیگران، به ویژه والدین، ایجاد میکند.
|
|
خود واقعی (True Self)
|
احساس درونی و اصیل بودن و آگاهی از حالات درونی خود. رشد آن نیازمند یک محیط حمایتی (مانند مادر به عنوان ایگوی کمکی) است که به ایگوی نوپای کودک اجازه شکوفایی دهد.
|
|
ابژههای کامل (Whole Objects)
|
درک افراد به عنوان موجودات انسانی کامل، پیچیده و دارای تعارض که هم ویژگیهای مثبت و هم منفی دارند. درمانگران باید مراجعان را به این شکل آینهای کنند.
|
|
ابژههای جزئی (Part Objects)
|
درک افراد به صورت تکبعدی، یا فقط بر اساس ویژگیهای خوبشان یا فقط بر اساس ویژگیهای بدشان. آینهای کردن فرد به عنوان یک ابژه جزئی (حتی یک ابژه جزئی خوب) میتواند مضر باشد.
|
|
درونفکنی (Introjection)
|
فرآیند درونیسازی دیدگاهها یا ادراکات یک فرد خارجی. اگر خودپنداره فرد کاملاً بر اساس آنچه دیگران میگویند شکل گرفته باشد، یک درونفکنی است و از خودآگاهی واقعی جداست.
|
|
رابطه دیالکتیکی (Dialectical Relationship)
|
یک تعامل دوطرفه و پویا بین دو نیرو، مانند تعامل بین درک درونی فرد از خود و بازتابی که از دیگری دریافت میکند. یک خود واقعی در این فرآیند دیالکتیکی ایجاد میشود.
|
|
تجربه خود بیگانه شده (Self-alienated experience)
|
افکار، احساسات، تکانهها و جنبههایی از خود که به دلیل ترسناک، شرمآور یا غیرقابل قبول بودن، انکار، سرکوب و یا به دیگران فرافکنی میشوند.
|
منبع : Object Relations and Intersubjective Theories in the Practice of Psychotherapy . Bruce Brodie
🌿 آیا نیاز به مشاوره دارید؟
در مقاطع مختلف زندگی، گفتوگو با یک مشاور میتواند مسیرتان را روشنتر کند.
جهت رزرو وقت مشاوره حضوری یا آنلاین، با ما در ارتباط باشید.