جامعه ایران به سوی خشونت
روان شناسی خشونت سیاسی
پیوند خشونت عریان و سازمانیافته به مفهوم عدالت و برقراری امنیت، به ایجاد امکانی برای تمدید و روزمره کردن حضور خشونت در زندگی همگانی کمک می کند.
حسن قاضیزاده هاشمی، وزیر بهداشت و درمان(در دولت حسن روحانی) میگوید که جامعه ایران به سوی خشونت پیش میرود و باید برای آن چارهای اندیشید. به گفته او، افزایش خشونت در ایران «مشکل فرهنگی و روانی» است. وی نخستین راه کاهش خشونت را «آموزش گفتگو» می داند.
شدت گرفتن خشونت در سال های اخیر
در سالهای اخیر رفتارهای خشونتباری علیه زنان در ایران شکل گرفته است. اسیدپاشی به زنان اصفهان و چاقوزنی به زنان در شهرستان های استان فارس از جمله این رفتارهای خشونتبار است.
به دلیل گستردگی انواع خشونت در ایران، هیچ آمار دقیقی از میزان خشونت نسبت به زنان وجود ندارد. با این حال هر از چندگاهی آمار و تحقیقاتی در ایران منتشر میشود. از جمله به گزارش روزنامه اعتماد، میزان خشونت خانگی در تهران، ۲۰ درصد جسمی و ۵۵ درصد روانی است. همچنین در سطح کشور، در هر ۹ ثانیه یک مورد خشونت اتفاق میافتد. شمار درگیریها و نزاعهای خیابانی نیز نمونه دیگری از خشونت در ایران است که سالانه جان صدها نفر را میگیرد.
سازمان پزشکی قانونی ایران اعلام کرده که ماهانه، بیش از ۶۰ هزار نفر به دلیل صدمات ناشی از نزاع به مراکز پزشکی قانونی مراجعه می کنند.
خشونت بعد از انقلاب
جامعه ما از همان فردای انقلاب با مسئله خشونت به شکلهای گوناگون درگیر بوده است. خشونت، نقش بسیار بزرگی در ایدئولوژی حاکمان بازی می کند و همواره به مثابه یک ابزار در برخورد با مخالفان توجیه شده است. کسانی که قدرت را در دست می گیرند، خشونت را هم برای به دست گرفتن قدرت و هم برای حفظ آن امری مشروع تلقی میکنند. امروزه، حاکمان دیگر نمیتواند همچون گذشته عمل کنند؛ آنها تلاش میکنند تا خشونت را با دو مفهوم بسیار مهم عدالت و امنیت گره بزنند.
پیوند خشونت عریان و سازمانیافته به مفهوم عدالت و برقراری امنیت، به ایجاد امکانی برای تمدید و روزمره کردن حضور خشونت در زندگی همگانی مدد میرساند. به کارکیری متناوب خشونت، در روان افراد هم ایجاد رعب و وحشت میکند و هم خشونت را به امری پیش پا بدل میسازد. روان انسان دارای مکانیسمهای دفاعی است؛ این مکانیسمها، روانمان را به مرور در برابر محرک های آزار دهنده و وحشتزا، بیحس میکند. فردی که به طور دائم با خشونت روبهرو است دچار نوعی بی حسی روانی نسبت به این مسئله میشود.
از نظر فروید، خشونت بخشی از طبیعت انسان و جزئی از سائق مرگ است. امیال و رانشهای خشونت در انسان بر اثر نحوه تربیت انسان و مدلهایی که از جامعه میگیرد، کمکم تحت کنترل خودآگاه یا من(ego) فرد، در میآید.
اغلب جوامع در گذشته برای کنترل رانشهای مرگ در انسان به سرکوب آنها میپرداختند. آنچه در فرهنگ ما اغلب از اصطلاح ادب کردن کودک میفهمیم، استفاده از خشونت برای سرکوب کودک است. سرکوب هر گونه احساس خشم در سنین بالاتر، خود را با فرار از هرگونه تنش و ابراز نظر مخالف در روابط نشان میدهد. در مورد افراد بالغ نیز فرهنگ ما واحدهای معنایی از قبیل تعارف، آبرو و غیره آفریده که یکی از مهمترین کارکردهایشان سرکوب هم خشونت و هم احساس خشم در افراد است.
در جوامع دموکراتیک روشهای کنترل خشونت نه سرکوب هرگونه احساس خشم، بلکه اداره و سپس ابراز بهنجار آن (مثلا از طریق کلام) است. احساس خشم اگر بخواهد به خشونت و برخورد فیزیکی تبدیل شود، مسلما سرکوب میشود.
بی حسی روانی نسبت به خشونت
وقتی خشونت مدام در اطراف شما روی بدهد، روان شما سعی میکند تا خودش را به روی آن ببندد. این میتواند در نظر ناظر بیرونی به قسی القلب بودن تعبیر شود، اما قسی القلب بودن با بیحس شدن در اثر شرایط بیرونی تفاوت دارد. یک نفر ممکن است از هیچ نوع حس همدردی نسبت به همنوعش برخوردار نباشد. برخی از شکنجه گران در رژیمهای سیاسی به این دسته تعلق دارند.
بیحسی روانی مکانیسمی دفاعی است برای آنکه فرد بتواند همچنان به زندگی روزانهاش ادامه دهد. روان دو نوع مکانیسم دارد: یکی مکانیسم های طبیعی است که به طور عادی و روزانه عمل میکند. یکی دیگر مکانیسمهای صیانت نفس و حفظ حیات جسمانی یا روانی است. وقتی امنیت و جان آدم به طور دائم در خطر باشد ذهن در خودش را به روی برخی محرک ها میبندد و در نهایت حتی دیگر آنها را نمیبیند، چرا که باید انرژی روانیاش را تنها بر سر امور حیاتی برای خود یا نزدیکانش خرج کند. برای اینکه چنین امری ممکن شود و به ویژه به مدت طولانی دوام بیاورد، روان دچار نوعی بیحسی میشود. این بیشتر از اینکه دلیل درونی داشته باشد دلایل بیرونی دارد. متمدنترین آدمها هم وقتی مدام در موقعیت احساس ناامنی قرار گیرند، دیگر از خود دلرحمی نشان نمیدهند.
خشونت و تولید معنا
در جامعه ما خشونت همچنان تولید کننده معناست. مثلا گاهی نام خشونت مرد علیه زن را میگذارند ناموس و بدینترتیب آن را توجیه میکنند. خیلی از آدمهایی که امکان دارد که در زمینههای دیگر انسانهای دلرحمی هم باشند، چون این خشونت در ذهنشان تولید معنا میکند، نمیتوانند آن را به شکلی مستقیم و عریان مشاهده کنند. یا مثلا اگر تحت عنوان ادب کردن، کودک را کتک بزنی این کار به صورت خشونت در نظر گرفته نمیشود.
در غرب برای عریان کردن خشونت و نشان دادن حقیقت آن به شهروندان، در ابتدا توانایی تولید کردن معنا را از خشونت گرفتند. یعنی بیمعنا ساختن ناموس، یعنی از میان برداشتن ارتباط میان خشونت و تربیت کودک. وقتی در جامعه، فرهنگ اجازه میدهد که خشونت تولید معنا کند، ناموس معنای خشونت مردانه نسبت به زن نخواهد بود. بنابراین فرهنگ ما نیز در حفظ و همچنین بازتولید خشونت نقش دارد. در ابتدای انقلاب آنچه فرهنگ انقلابی مینامیدیم در واقع بخش عمدهاش توجیه نفرت از دیگری و اعمال خشونت بر او بود. فرهنگ انقلابی تولید کننده نفرت بود و نفرت در قدم بعدی توجیهکننده خشونت.
برای مطالعه بیشتر می توانید به کتاب روان شناسی خشونت سیاسی، نوشته رضا کاظم زاده مراجعه فرمایید.