مدل رشدی آنا فروید
آنا فروید یکی از مهمترین بنیانگذاران ایگو سایکولوژی بود.
آنا فروید رشد را داستانی از حل تعارضها میدید: کودک میخواهد، اما نمیتواند؛ میترسد، اما باید تلاش کند. چگونگی کنار آمدن او با این تناقضهاست که شخصیت او را شکل میدهد.
یکی از اصول بنیادین در تمامی مدلهای رشدی روانکاوانه آن است که رشد، هم تجمعی (cumulative) و هم اپیژنتیک (epigenetic) است؛ به این معنا که هر مرحلهی رشدی بر پایهی مرحله پیشین ساخته میشود و دستاوردهای یک مرحله، بستر و سرمایهای برای مراحل بعدی فراهم میآورد. آنا فروید (Anna Freud, 1965) از نخستین نظریهپردازانی بود که رویکردی منسجم به رشد و آسیبشناسی روانی (psychopathology) عرضه کرد؛ رویکردی که امروزه نیز از سوی نظریهپردازان برجستهی رشد مورد پذیرش گسترده قرار گرفته است.
آنا فروید استدلال میکرد که اختلالات روانی را باید در فرآیند تحول رشدی آنها مطالعه کرد. به بیان دیگر، الگو و نمایهی خطوط رشد (developmental lines) است که میزان خطر بروز آسیبشناسی (pathology) را در کودک تعیین میکند. نظریهی وی، همچنان نوعی نظریهی تعارض (conflict theory) در معنای کلاسیک فرویدی است؛ زیرا او رشد را فرایندی میدانست که در آن، کودک باید با ناسازگاری (incompatibility) میان دو خواسته کنار بیاید؛ به عبارتی کودک دائماً بین دو خواستهی متناقض گیر میکند (مثلاً خواستن یک چیز و ترس از تنبیه شدن به خاطر همان چیز)؛ یا باید با وضعیتی کنار بیاید که فرد محبوبش از او چیزی ناخوشایند میخواهد، یا در موقعیتی قرار میگیرد که انتظار لذت دارد اما تجربهی رنج بر او تحمیل می شود.
در تمامی این موقعیتها، کودک ناگزیر است با واقعیت کنار بیاید و سازشی (compromise) میان امیال (wishes)، نیازها (needs)، و نیز واقعیتهای جسمانی و اجتماعی (physical and social realities) بیابد. درست به همین دلیل، همانند هارتمن (Hartmann)، آنا فروید نیز از موضع کلاسیک فروید فاصله گرفت که تنها موضوع اصلی تحلیل را نهاد ناهشیار (unconscious id) میدانست و بر اهمیت تحلیل ایگو(ego) تأکید کرد (Sandler & Freud, 1985).
او معتقد بود که تحلیل باید نه تنها به مسائل ناشی از فشارهای نهاد (id) و فرامن (superego) بپردازد، بلکه باید مسائلی را نیز در برگیرد که از الزامات سازگاری (adaptation) با دنیای بیرونی ناشی میشوند. بدین ترتیب، رشد سالم در دیدگاه آنا فروید یعنی توانایی من(ego) برای یافتن راهحلهای سازشی میان فشارهای درونی و مقتضیات بیرونی، به گونهای که کودک بتواند در مسیر رشد روانی، ظرفیتهای کارآمدتر و واقعبینانهتری به دست آورد.
ساختارهای شخصیت و نقش دفاعها
در نظریه ساختاری، انتظار میرود که ساختارهای شخصیت (structures of personality) ــ یعنی نهاد (id)، من (ego) و فرامن (superego) ــ در شرایط عادی و در غیاب تعارض (conflict) بهصورت هماهنگ و یکپارچه عمل کنند. هنگامی که ناسازگاری وجود ندارد، این ساختارها در نوعی تعادل پویا با یکدیگر قرار میگیرند و مرزهای میان آنها بهسختی قابل تشخیص است (Freud, 1936). در چنین وضعیتی، من(ego) صرفاً امیالی را تحقق میبخشد که از سوی فرامن (superego) ممنوع نشدهاند، و این کار را بدون تحریف یا نیاز به سازوکارهای پیچیده انجام میدهد.
اما حضور تعارض و اضطراب (anxiety) ناشی از آن، تعادل روانی را بر هم میزند و ایگو را وادار به استفاده از دفاعها (defenses) میکند. دقیقاً در لحظاتی که دفاعها فعال میشوند، سایر ساختارهای روانی نیز خود را آشکارتر میسازند. به بیان دیگر، دفاعها نهتنها نقش حفاظتی دارند، بلکه پنجرهای برای مشاهدهی تعامل نهاد، من و فرامن فراهم میآورند.
با توجه به اهمیت دفاعها در تنظیم تعارض و اضطراب، طبقهبندی آنها به یکی از دغدغههای اصلی روانکاوان بدل شد. گروهی در کلینیک همپستد (Hampstead Clinic) به سرپرستی جوزف سندلر (Joseph Sandler) در این زمینه فعالیت گستردهای کردند و نهایتاً «راهنمای شاخص درباره دفاعها» (Hampstead Index Manual on Defence) منتشر شد. هدف این بود که دفاعها بهطور دقیق تعریف و بهصورت بالینی قابل استفاده شوند. با این حال، بهمرور زمان روشن شد که تقریباً هر کارکرد ایگو (ego function) میتواند بهشکلی دفاعی به کار گرفته شود. بنابراین، امید به تدوین یک فهرست جامع و کامل از تمامی مکانیسمهای دفاعی (defense mechanisms) بیشتر شبیه آرمانی دستنیافتنی بود (Brenner, 1982).
اقدامات دفاعی در برابر مکانیسمهای دفاعی
آنا فروید (Anna Freud) در این زمینه موضعی میانه اتخاذ کرد. او اذعان داشت که هر ظرفیت روانی میتواند بهصورت دفاعی مورد استفاده قرار گیرد. از این رو، میان «اقدامات دفاعی» (defensive measures) و «مکانیسمهای دفاعی» (defense mechanisms) تمایز قائل شد. به باور او، هر کنش روانی یا رفتاری ممکن است کارکردی دفاعی پیدا کند، حتی اگر ذاتاً دفاعی نباشد.
آنا فروید همواره بر این نکته پافشاری داشت که دفاعها را میتوان بر اساس سطح بلوغ رشدی (developmental maturity)، گروهبندی کرد (Sandler & Freud, 1985). به عبارت دیگر، کیفیت دفاعها نشانگر مرحلهی رشدی فرد در سازمانیافتگی شخصیت اوست. برای مثال، فرایند «تسلط یافتن»(mastery) بهطور معمول بخشی لذتبخش و سالم از رشد کودک است. کودک با کسب مهارتهای تازه، احساس میکند میتواند بر محیط اطراف خود تأثیر بگذارد و این تجربه بخشی از رشد طبیعی استقلال و کارآمدی اوست. اما همین فرایند میتواند در شرایطی به شکلی ناسالم به کار گرفته شود. در این حالت، تسلط یافتن به شکل رفتاری اجباری (compulsive)، کنترلکننده (controlling) و خشک ظاهر میشود؛ بهگونهای که هدف اصلی دیگر رشد و لذت نیست، بلکه مقابله با احساس درماندگی (helplessness) و اضطراب ناشی از آن است.
شکلگیری گروه تحلیل کودک
آنا فروید، بیشترین تمرکز خود را روی رشد کودک (child development) گذاشت. در دهه ۱۹۲۰، او علاقه شدیدی به تحلیل کودک (child analysis) پیدا کرد. تحلیل کودک به معنای بررسی روانی و رفتاری کودک برای درک رشد ذهنی، هیجانی و اجتماعی اوست. این علاقه باعث شد تا یک گروه از پژوهشگران مشتاق دور او جمع شوند که به توسعه و گسترش نظریههای رشد کمک کردند. اعضای مهم این گروه عبارت بودند از:
- اریک اریکسون (Eric Erikson): نظریه مراحل روانی-اجتماعی رشد
- ادیث یاکوبسن (Edith Jacobson): روانکاو و پژوهشگر رشد روانی
- مارگارت ماهلر (Margaret Mahler): روانکاو کودک و توسعه نظریه جدایی-فردیت
این گروه با همکاری یکدیگر دیدگاههای آنا فروید را در مسیرهای مختلف رشدی (developmental) گسترش دادند و به شکلگیری رشتهای تخصصی درباره رشد کودک کمک کردند.
تفاوت آنا فروید با پدرش و ملانی کلاین
در ابتدا، آنا فروید بسیار تحت تأثیر نظریه پدرش بود. زیگموند فروید معتقد بود رفتارها و رشد روانی تا حد زیادی تحت تأثیر انگیزههای غریزی (instinctual drives) است. ویژگیهای این انگیزهها شامل:
- منبع انگیزه : احساسی که فرد را وادار به عمل میکند.
- هدف (aim): دستیابی به رضایت یا ارضای نیاز.
- شیء (object): فرد یا چیزی که از طریق آن، انگیزه میتواند به هدف خود برسد.
به عبارت دیگر، رشد روانی تا حد زیادی بر اساس تلاش کودک برای ارضای انگیزهها و تعامل با شیءهای مناسب در محیط شکل میگیرد.
آنا فروید تلاش کرد تا پیوند بین انگیزه و شیء خارجی را حفظ کند؛ یعنی برای رسیدن به رضایت انگیزهها، کودک نیاز دارد که با افراد واقعی (مانند والدین) تعامل داشته باشد. اما در نظریه ملانی کلاین (Melanie Klein)، تأکید روی شیءهای خیالی در ذهن کودک (internal fantasy objects) بود نه افراد واقعی.
نقش والدین واقعی و فرایند درونیسازی
آنا فروید به شدت معتقد بود که والدین واقعی (real parents) نقش محوری در شکلدهی ذهن کودک دارند. وظایف والدین شامل:
- الگو بودن در رفتار و روابط با دیگران
- نمایش روشهای دفاع روانی (psychic defense)
- کمک به کودک برای مقابله با مشکلات یا رویدادهای آسیبزا (traumatic events)
این تعاملها باعث میشود که کودک فرایند درونیسازی والد واقعی (internalization) را طی کند. این فرایند به معنای درونی کردن ارزشها، رفتارها و مدلهای روانی والدین است که مسیر رشد من(ego) و فرامن (superego) را تعیین میکند. به زبان ساده، کودک با مشاهده و تعامل با والدین، یاد میگیرد که چگونه احساسات خود را مدیریت کند، چگونه با دیگران رفتار کند و چگونه در مواجهه با مشکلات واکنش نشان دهد. این یادگیری بخش مهمی از رشد روانی – اجتماعی اوست.
منبع :
Psychoanalytic Theories (2003): Perspectives from Developmental Psychopathology
Peter Fonagy و Mary Target
🌿 آیا نیاز به مشاوره دارید؟
در مقاطع مختلف زندگی، گفتوگو با یک مشاور میتواند مسیرتان را روشنتر کند.
جهت رزرو وقت مشاوره حضوری یا آنلاین، با ما در ارتباط باشید.