دانشنامه روانشناسی مردمی
روانکاوی، خودشناسی و رشد فردی با علیرضا نوربخش

بازاندیشی در مدل ساختاری فروید

نهاد(Id) سرچشمه آگاهی است.

برخلاف تصور فروید، نهاد الزاماً ناخودآگاه مطلق نیست؛ بلکه خود سرچشمه‌ی نوعی آگاهی عاطفی است. ایگو، که آن را آگاهی می‌نامیم، بر پایه‌ی فعالیت‌های اید شکل می‌گیرد.

مارک سولمز

پژوهش‌های عصب‌روان‌شناسی نوین نشان می‌دهند که مغز ما بدنمان را به دو شیوه‌ بازنمایی می‌کند. این دو شیوه، نه‌تنها از نظر ساختار و کارکرد متفاوت‌اند، بلکه با جنبه‌های مختلف آگاهی نیز پیوند خورده‌اند.(مارک سُلمز ، ۲۰۱۳)

  1. بدن داخلی (Interoceptive Body) یا بدن خودکار (Autonomic Body): این بدن، همان «بدن درونی» است که با کارکردهای حیاتی، تنظیم خودکار، هموستازی، هیجانات و سائق ها پیوند دارد. ساختارهای اصلی آن در ساقه‌ی مغز و سیستم لیمبیک قرار دارند.
  2. بدن خارجی (Exteroceptive Body) یا بدن حس–حرکتی (Sensorimotor Body): این بازنمایی بر اساس نقشه‌های حسی-حرکتی در قشر مغز شکل می‌گیرد. همان «هومونکولوس قشری» که تصویر بدن را در سطح مغز ترسیم می‌کند. بدن خارجی همان چیزی است که ما در آینه می‌بینیم یا از طریق حواس بیرونی تجربه می‌کنیم. این جنبه از بدن با ادراک بیرونی و حرکت‌های ارادی ارتباط دارد.

مهم‌ترین تفاوت میان این دو بازنمایی، در نوع آگاهی است که هر یک پدید می‌آورند:

  1. آگاهی عاطفی (Affective Consciousness) : ساقه‌ی مغز و بدن خودکار
    احساسات، هیجان‌ها و حالات عاطفی بنیادین (مثل لذت، ترس، گرسنگی، خشم) از این سطح ناشی می‌شوند. این بخش ذاتاً آگاه است؛ یعنی خودبه‌خود تجربه‌ آگاهانه تولید می‌کند.
  2. آگاهی شناختی (Cognitive Consciousness) : قشر مغز و بدن حسی–حرکتی
    ادراکات پیچیده، حافظه، زبان، تفکر و قضاوت در این سطح پردازش می‌شوند. اما قشر مغز به‌خودی‌خود آگاه نیست؛ بلکه آگاهی خود را از ساقه‌ی مغز و سیستم‌های عاطفی دریافت می‌کند. به بیان دیگر، شناخت بدون هیجان خاموش است.

یکی از مهم‌ترین دستاوردهای علوم اعصاب، درک این است که آگاهی عاطفی و شناختی به هم وابسته‌اند. فرایند اولیه (اید) انگیزه و احساسات را تولید می‌کند، و فرایند ثانویه (ایگو) این انرژی‌ها را با کمک حافظه و پردازش قشری هدایت می‌کند.

آگاهی عاطفی پایه ذهن است و بدون آن، هیچ آگاهی شناختی ممکن نیست. آگاهی شناختی، ابزار بازنمایی پایداری ذهنی و برنامه‌ریزی است که انرژی‌های اید را شکل می‌دهد و رفتار را با واقعیت همسو می‌کند.

باز اندیشی در مدل فروید

اینجا نکته‌ای بنیادین مطرح می‌شود که دیدگاه سنتی فروید را زیر و رو می‌کند: فروید نهاد (Id) را قلمرو ناخودآگاه و من (Ego) را مرکز آگاهی می‌دانست. اما یافته‌های عصب‌شناسی نشان می‌دهند که دقیقاً برعکس است.

من (Ego) و بدن خارجی:
«من» عمدتاً بر اساس ادراکات بیرونی و تجربه‌های حسی از سطح بدن ساخته می‌شود. فروید گفته بود: «من پیش از هر چیز یک منِ بدنی است.» بنابراین «من» همان بازتابی است که قشر مغز از بدن خارجی و تجربه‌ی حسی-ادراکی ما می‌سازد. وظیفه‌ی من سازمان‌دهی شناخت، هماهنگی ادراکات، و پاسخ‌گویی به جهان بیرون است.

نهاد (Id) و بدن داخلی:
«نهاد» ریشه در درونی‌ترین سطوح بدن دارد. این بخش از روان، نیازها و تنش‌های غریزی را حس می‌کند و بر اساس اصل لذت عمل می‌نماید. یافته‌های عصب‌شناسی نشان می‌دهد که این قلمرو در ساقه‌ی مغز و سیستم لیمبیک جای دارد؛ همان جایی که احساس‌های بنیادی لذت و رنج، گرسنگی و تشنگی، خشم و ترس شکل می‌گیرند.

  • نهاد (Id): ریشه در بدن خودکار دارد، در ساقه‌ی مغز جای گرفته و سرچشمه‌ی آگاهی عاطفی است. (بازتاب درونی بدن در ساقه‌ی مغز = آگاهی هیجانی).
  • من (Ego): بر پایه‌ی بازنمایی بدن بیرونی در قشر مغز ساخته می‌شود، اما خودش به‌طور مستقل آگاه نیست و برای آگاهی به نهاد متکی است. (بازتاب بیرونی بدن در قشر مغز = آگاهی شناختی).

این نتایج یک جابه‌جایی پارادایمی ایجاد می‌کنند. آگاهی از دلِ هیجان‌ها و نیازهای غریزی بر می‌خیزد، نه از فرایندهای شناختی. آنچه ما به‌عنوان «خودِ آگاه» تجربه می‌کنیم (ایگو)، در واقع یک لایه‌ی ثانویه است که بر شانه‌های نهاد ایستاده است. به عبارتی بدون عواطف، تفکر خاموش می‌شود.

نهاد(اید)، سرچشمه‌ی آگاهی است. من(ایگو)، در ذات خود ناخودآگاه است و تنها بازتابی از فعالیت‌های نهاد را به نمایش می‌گذارد. اگر سطح آگاهی در ساقه‌ی مغز خاموش شود(مثلاً در کما)، آگاهی قشری نیز فرو می‌پاشد. اما عکس آن لزوماً صادق نیست.

همه آگاهی‌ها منشاء درونی دارند

تحقیقات عصب روانکاوی مدرن نشان می‌دهد که تمام آگاهی‌ها منشاء درونی دارند و در بالای ساقه مغز تولید می‌شوند، نه در قشر مغز. مشاهدات کلاسیک و مطالعات حیوانی و انسانی، از جمله بررسی بیماران هیدرانسفالی(hydranencephalic) و افرادی که قشر مغزشان حذف شده، نشان می‌دهد که:

  • حذف قشر مغز اثر محدودی بر آگاهی دارد.
  • نابودی قسمت بالایی ساقه مغز به‌طور کامل و سریع آگاهی را از بین می‌برد.
  • حالت‌های آگاهانه ذاتاً عاطفی و غریزی هستند و ادراک و شناخت از آن‌ها نشأت می‌گیرد. آگاهی بیشتر با غریزه و احساسات بنیادی مرتبط است تا با شناخت و تفکر تحلیلی.

بنابراین، آگاهی در اید تولید می‌شود و ایگو، که عمدتاً با شناخت و قشر مغز مرتبط است، ذاتاً ناخودآگاه است. این دیدگاه پیامدهای گسترده‌ای برای روانکاوی دارد، از جمله برای تکنیک‌های بالینی. به‌طور خاص، در درمان با گفتگو (talking cure) جوهره کار این است که کلمات، که ردپاهای حافظه ایگو هستند و از ادراک بیرونی ناشی می‌شوند، باید به فرآیندهای عمیق ذهن که ناخودآگاه‌اند متصل شوند تا سوژه بتواند آن‌ها را تجربه کند. به بیان دیگر، برای اینکه سوژه آگاهی واقعی پیدا کند، باید ارتباط بین ایگو و اید برقرار شود.

🔒
محدودیت دسترسی
برای دریافت کامل مقاله، لطفاً در واتساپ ۰۹۳۵۵۷۵۸۳۵۸ پیام دهید:
📱 لینک واتساپ سایت

انرژی روانی در مدل فروید

فروید در مدل‌ ساختاری ذهن، همواره بر اهمیت بعد پویا و سلسله‌مراتبی ذهن تأکید داشت و این نکته را بالاتر و مهم‌تر از آگاهی می‌دانست. منظور از بعد پویا این است که ذهن نه یک ساختار ثابت، بلکه یک سیستم انرژی‌محور و در جریان است که انرژی‌های روانی در آن به شکل‌های مختلف جریان می‌یابند، مهار می‌شوند یا تخلیه می‌گردند.

فروید ۲ حالت متفاوت از انرژی ذهنی را شناسایی کرد:

  • انرژی مهار شده یا کاتکسیس مهار شده (Tonic Cathexis): در این حالت، انرژی روانی به‌صورت ثابت و تونیک نگه داشته می‌شود. این انرژی برای تفکر و عمل بالقوه به کار می‌رود، یعنی به جای آن‌که مستقیماً به عمل تبدیل شود، در ذهن نگه داشته شده و در فرآیندهای تفکری و برنامه‌ریزی‌های آینده به کار گرفته می‌شود. به بیان دیگر، انرژی مهار شده، سوخت تفکر و آماده‌سازی برای عمل است، اما هنوز به عمل واقعی تبدیل نشده است.
  • انرژی آزاد (Free Energy): در این حالت، انرژی روانی آزادانه حرکت می‌کند و تمایل دارد فوراً تخلیه شود. این انرژی با تجربه‌های مستقیم، هیجانات و انگیزه‌های غریزی مرتبط است و فشار روانی ایجاد می‌کند تا فوراً به عمل یا تخلیه برسد.

فروید این تمایز را یکی از عمیق‌ترین بینش‌های خود درباره ماهیت انرژی عصبی می‌دانست. او می‌فهمید که این دو وضعیت انرژی، اساس رفتار روانی، تفکر، عاطفه و تصمیم‌گیری را شکل می‌دهند و می‌توانند توضیح دهند که چرا ذهن گاهی در حالت تفکر برنامه‌ریزی‌شده است و گاهی تحت فشار احساسات فوری قرار می‌گیرد.

فروید نشان داد که ذهن انسان همواره در حال مدیریت انرژی است؛ بخشی از انرژی برای تفکر و برنامه‌ریزی حفظ می‌شود و بخشی دیگر به شکل هیجانات و انگیزه‌های بدوی، فوراً تخلیه می‌گردد. اگر بخواهیم این را در قالب یک مثال ملموس توضیح دهیم: ذهن مثل یک رودخانه است. انرژی مهار شده مانند آب ذخیره شده در پشت سد است که برای تولید برق (تفکر و تصمیم‌گیری) استفاده می‌شود، و انرژی آزاد مانند جریان آب آزاد رودخانه است که فوراً حرکت می‌کند و مسیرهای عاطفی و انگیزشی را شکل می‌دهد. این تعادل میان مهار و آزادسازی، پایه دینامیک روان و تجربه ذهنی ما را می‌سازد.

منبع : The Conscious Id : Mark Solms (Cape Town-2013)

۵ ۱ رای
رأی دهی به مقاله

🌿 آیا نیاز به مشاوره دارید؟

در مقاطع مختلف زندگی، گفت‌وگو با یک مشاور می‌تواند مسیرتان را روشن‌تر کند.
جهت رزرو وقت مشاوره حضوری یا آنلاین، با ما در ارتباط باشید.

📱 ارتباط با واتساپ: ۰۹۳۵۵۷۵۸۳۵۸

0 نظر
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها