دانشنامه روانشناسی مردمی
خانه ای برای رشد فردی و خودشناسی

مکان فرهنگ کجاست؟

تجربه فرهنگی در فضای بالقوه‌ای قرار دارد که وجودش به تجارب اعتماد آفرین وابسته است.

مکان تجربه فرهنگی در همان فضای بینابینی قرار دارد که بازی، خلاقیت و احساس واقعی بودن از آنجا سرچشمه می‌گیرد.

از بازی تا فرهنگ
توجه اخلاقی: بازنشر یا استفاده از مقالات سایت، بدون ذکر منبع و گرفتن اجازه صاحب اثر از لحاظ اخلاقی و حقوقی صحیح نیست.

وینیکات استدلال می‌کند که تجربه فرهنگی، که از بازی نشأت می‌گیرد، در یک «ناحیه سوم» از وجود انسان قرار دارد که از «واقعیت روانی درونی» و «دنیای بیرونی و عینی» متمایز است. این مکان که «فضای بالقوه» نامیده می‌شود، در فاصله میان فرد و محیط شکل می‌گیرد. ایجاد و استفاده از این فضا به طور کامل به تجربیات اولیه نوزاد و احساس اعتماد او به قابلیت محیط، به‌ویژه مادر، بستگی دارد. شکست محیط در فراهم آوردن این اعتماد منجر به فروپاشی این فضای حیاتی شده و توانایی فرد برای بازی، خلاقیت و زندگی معنادار را از بین می‌برد.

برای ایجاد فضایی جهت ارائه یک مدل جامع‌تر از تجربه انسانی، ابتدا باید محدودیت‌های تمرکز سنتی روانکاوی را درک کنیم. روانکاوی، به طور تاریخی، بر ارضای غریزی، ناکامی، و دفاع‌های ایگو به عنوان اصلی‌ترین لنزها برای نگریستن به زندگی انسان تأکید داشته است. روانکاوان، با اینکه به درستی بر اهمیت تجربه غریزی تأکید کرده‌اند، اما در بیان شدت و اهمیت تجاربی مانند بازی کردن، با همان قاطعیت و وضوح عمل نکرده‌اند. تمرکز انحصاری بر اختلال روانی و دفاع ها، مانع از آن می‌شود که به این پرسش اساسی بپردازیم که «زندگی اساساً درباره چیست» و چه چیزی آن را ارزشمند می‌سازد. بنابراین، برای پرداختن به این پرسش‌ها، به یک فضای مفهومی جدید نیاز داریم که فراتر از بیماری و دفاع باشد و به خودِ جوهر زندگی بپردازد.

جستجوی یک مکان برای فرهنگ

وینیکات تحلیل خود را با اشاره به این نکته آغاز می‌کند که زیگموند فروید، علی‌رغم بنیان‌گذاری روانکاوی، جایگاه مشخصی برای «تجربه امور فرهنگی» در توپوگرافی ذهن خود در نظر نگرفته بود. اگرچه فروید از واژه والایش (sublimation) برای اشاره به این حوزه استفاده کرد، اما نتوانست به طور دقیق مشخص کند که تجربه فرهنگی در کجای ذهن قرار دارد. این خلأ، نقطه عزیمت وینیکات برای طرح پرسش اصلی خود است:

«اگر بازی نه در واقعیت روانی درونی است و نه در واقعیت بیرونی، پس کجاست؟»  او با بررسی تفاسیر مختلف از شعر تاگور («در ساحل دنیاهای بی‌پایان، کودکان بازی می‌کنند»)، تکامل درک خود را نشان می‌دهد و به این نتیجه می‌رسد که بازی در یک فضای بینابینی و منحصربه‌فرد رخ می‌دهد.

پاسخ وینیکات به پرسش فوق، معرفی مفهوم فضای بالقوه (potential space) است. این فضا، ناحیه سوم تجربه انسانی است که ویژگی‌های اصلی آن به شرح زیر است:

  • مکان: این فضا «بین فرد و محیط» قرار دارد. در ابتدا، این فضا میان نوزاد و مادر شکل می‌گیرد و بعدها به فضای میان کودک و خانواده، و فرد و جامعه گسترش می‌یابد.
  • عملکرد: این فضا همزمان «نوزاد و مادر را به هم متصل و از هم جدا می‌کند». این ناحیه، مکان آغاز بازی، خلاقیت و در نهایت، کل زندگی فرهنگی انسان است.
  • ماهیت: این یک «ناحیه بینابینی تجربه» است که بین پدیده‌های ذهنی محض و واقعیت عینی مشترک قرار دارد.
واقعیت روانی درونی
دنیای بیرونی (واقعی)
فضای بالقوه (منطقه سوم)
درون ذهن فرد است
قابل درک به صورت عینی و مشترک برای همه است
بین فرد و محیط است
ذهنی و شخصی است. شامل افکار، خیال‌پردازی‌هاست
عینی و مشترک است . شامل اشیاء فیزیکی، رویدادهای واقعی است
حاصل تجربه، مبتنی بر اعتماد است. شامل بازی، خلاقیت، تجربه فرهنگی است.
به لحاظ بیولوژیکی تعیین می شود.
ویژگی مشترک دنیای بیرونی است
از تجربیات اولیه زندگی ناشی می‌شود

نقش حیاتی اعتماد و محیط مساعد

پست های مرتبط

فضای بالقوه، خود به خود به وجود نمی‌آید. این فضا باید لحظه به لحظه، بر شالوده‌ای از اعتماد مطلق ساخته شود. معمار این فضا مادر است.

پیدایش فضای بالقوه به یک عنصر کلیدی وابسته است: احساس اطمینان و اعتماد نوزاد. این اطمینان از «قابل اعتماد بودن چهره مادر» یا محیط مراقبتی ناشی می‌شود. این فضا تنها در نتیجه تجربیاتی که به اعتماد منجر می‌شوند، پدیدار می‌گردد. نقش مادر در این فرآیند حیاتی است؛ «سازگاری بسیار حساس» او با نیازهای نوزاد، این حس اولیه قابلیت اطمینان را ایجاد می‌کند.

در این مرحله، «شیء انتقالی» (اولین دارایی «نه-من») ظاهر می‌شود. این شیء(transitional object)، که می‌تواند یک پتو یا عروسک باشد، کارکردی حیاتی دارد: نمادی از اتحاد بین مادر و نوزاد است، دقیقاً در زمانی که آن دو در حال تجربه جدایی از یکدیگر هستند. به این موضوع فکر کنید: این فقط یک پتوی محبوب نیست. این اولین پلی است که یک کودک بین دنیای درونی خود و دنیای ما می‌سازد.

اگر محیط در ایجاد این حس اعتماد شکست بخورد، پیامدهای ویرانگری برای نوزاد به همراه خواهد داشت. وینیکات برای توضیح این موضوع، تأثیر مدت زمان غیبت مادر را با یک فرمول فرضی (x+y+z) شرح می‌دهد:

متغیر زمان
شرح
نتیجه برای نوزاد
x دقیقه
مدت زمانی که نوزاد می‌تواند غیبت مادر را تحمل کند بدون آنکه تصویر ذهنی مادر (imago) محو شود.
ظرفیت استفاده از نماد وحدت حفظ می‌شود.
x+y دقیقه
مادر پس از محو شدن تصویر ذهنی بازمی‌گردد.
نوزاد دچار پریشانی می‌شود، اما با بازگشت مادر این حالت به سرعت ترمیم می‌شود.
x+y+z دقیقه
غیبت مادر به قدری طولانی می‌شود که منجر به تروما می‌گردد.
بازگشت مادر دیگر حالت تغییریافته نوزاد را ترمیم نمی‌کند. نوزاد «گسست در زندگی» را تجربه می‌کند که منجر به سازماندهی دفاع‌های بدوی در برابر «اضطراب شدید» می‌شود. وینیکات این حالت را «دیوانگی» می‌نامد.

شکست محیطی علاوه بر تروما، نتایج دیگری نیز دارد:

  • از دست دادن فضای بازی: با از بین رفتن قابلیت اعتماد، «فضای بالقوه» و نمادهای معنادار از بین می‌روند. کودک محروم، بی‌قرار و ناتوان از بازی می‌شود.
  • شکل‌گیری خودِ کاذب (False Self): در این شرایط، «دفاعِ خودِ کاذبِ سازشکار» ظاهر می‌شود تا «خودِ حقیقی» را که پتانسیل استفاده خلاقانه از ابژه‌ها را دارد، پنهان کند.
  • تلقین های آزار دهنده: یک خطر دیگر این است که این فضای بالقوه توسط محتوایی که از سوی دیگران (و نه نوزاد) به آن «تزریق» می‌شود، پر گردد. این محتوای بیرونی همواره «آزاردهنده» تلقی می‌شود و نوزاد راهی برای دفع آن ندارد.

ماهیت بازی و خلاقیت

فعالیت اصلی در فضای بالقوه، بازی است. این بازی با لذتی شدید که با بازی تخیلی همراه است، مشخص می‌شود. تجربیات در این فضا، در مقایسه با ارضای غریزی، سه ویژگی مهم دارند:

  • بدون اوج (Non-climactic): برخلاف امیال غریزی که به دنبال اوج و رهایی هستند، این تجربیات ماهیتی پیوسته و فرآیند-محور دارند.
  • خلاقانه (Creative): از دید نوزاد، هر شیء یک شیء «یافته‌شده» است و هر عمل کیفیتی «برای اولین بار» دارد، اما این خلاقیت یک شرط اساسی دارد: اگر مادر بتواند شرایط مناسب را فراهم کند. خلاقیت ذاتی نیست؛ توسط یک محیط قابل اعتماد فعال می‌شود.
  • شخصی (Personal): اگرچه بازی بخشی از ارتباط با اشیاء است، اما هر آنچه اتفاق می‌افتد برای نوزاد شخصی است.

وینیکات تأکید می‌کند که فرد ابتدا باید یک «خود» را در این فضا تثبیت کند تا بتواند به درستی از غرایز خود استفاده کند. بدون این شالوده، ارضای غریزی صرفاً رویدادهای بیولوژیکی جداگانه‌ای هستند، نه تجربیات انسانی یکپارچه و معنادار. او این ایده را با این قیاس زیبا بیان می‌کند: «سوارکار باید بر اسب سوار شود، نه اینکه اسب او را با خود ببرد.» به عبارت دیگر، یک «خودِ» سالم به معنای سرکوب امیال نیست؛ بلکه به معنای ساختن ظرفی آنقدر محکم است که بتوانیم این امیال را بدون آنکه توسطشان نابود شویم، تجربه کنیم. آن ظرف، همین فضای بالقوه است.

از بازی تا فرهنگ

قلمرو وسیع زندگی فرهنگی بزرگسالان، در واقع امتداد و گسترش مستقیم همان «قلمرو سوم» اولیه است. «تجربه فرهنگی» (cultural experience) را می‌توان به عنوان «سنت موروثی» و «خزانه مشترک بشریت» در نظر گرفت که افراد می‌توانند از آن بهره‌مند شوند و به آن چیزی بیفزایند. بازی کودک، اولین جلوه از زندگی خلاق است و تجارب فرهنگی، تداوم مستقیم همان بازی در بزرگسالی هستند.

نگاه وینیکات به اصالت، این کارکرد را به خوبی نشان می‌دهد: «در هر زمینه فرهنگی، اصیل بودن جز بر پایه سنت ممکن نیست.» این دیدگاه نمونه‌ای دیگر از «تعامل بین جدایی و اتحاد» است؛ فرد هم از سنت بهره می‌برد (اتحاد) و هم چیزی جدید و شخصی به آن می‌افزاید (جدایی).

چرا این فضا اهمیت دارد؟

نبود یا آسیب دیدن فضای بالقوه پیامدهای عمیقی دارد. کودک محروم از بازی، بی‌قرار و ناتوان است. این ناتوانی، ظرفیت فرد برای تجربه فرهنگی را نیز فقیر می‌سازد. در جدول زیر، پیامدهای رشد در یک فضای بالقوه امن در مقابل یک فضای ناامن مقایسه شده است:

فضای بالقوه امن
فضای بالقوه ناامن 
منجر به زندگی خلاقانه می‌شود.
دفاع «خود کاذب سازگار» ظاهر می‌شود.
فرد قادر به بازی و تجربه فرهنگی است.
فرد بی‌قرار و ناتوان از بازی است.
پیوندی با میراث فرهنگی ایجاد می‌کند.
فقر ظرفیت برای تجربه فرهنگی وجود دارد.
احساس می‌کند زندگی واقعی و ارزشمند است.
فضا ممکن است با عناصر آزاردهنده پر شود.

دلالت‌ها برای نظریه روانکاوی

پذیرش این قلمرو سوم، پیامدهای مهمی برای نحوه مفهوم‌پردازی و اجرای روانکاوی دارد. این چارچوب با نظریه ساختاری فروید (نهاد، من، فرامن) در تضاد نیست، بلکه آن را غنی‌تر می‌سازد؛ زیرا نظریه‌ای ارائه می‌دهد که نه فقط درباره چیستی بیماری، بلکه درباره «چیستی خود زندگی» است. دلالت‌های عملی این نظریه برای روانکاوان را می‌توان در دو نکته کلیدی خلاصه کرد:

  • ۱. بازشناسی فضای خلاق بیمار: برای روانکاو ضروری است که وجود این ناحیه را به عنوان یک فضای «مقدس» به رسمیت بشناسد؛ مکانی که بیمار می‌تواند زندگی خلاق و بازی را تجربه کند. این تنها جایی است که بازی می‌تواند آغاز شود و فرد خلاقیت خود را به منصه ظهور برساند.
  • ۲. اجتناب از مداخله نظری: وینیکات به صراحت نسبت به این خطر هشدار می‌دهد که روانکاو با «تزریق تعابیر» نشأت‌گرفته از تخیل خلاق خود، این فضا را پر یا تحریف کند. چنین مداخله‌ای از سوی بیمار به عنوان امری «آزارگرانه» تجربه می‌شود و توانایی او برای بازی و خلاقیت را از بین می‌برد.

بنابراین، افزودن این بعد نظری به روانکاوی، ما را به ارزیابی مجدد هدف نهایی درمان سوق می‌دهد و درک ما را از آنچه در اتاق درمان به دنبال آن هستیم، عمیق‌تر می‌سازد.

نتیجه گیری

این مقاله استدلال می‌کند که قلمرو سوم (یعنی فضای بالقوه بازی، خلاقیت و فرهنگ) برای یک نظریه کامل درباره وجود انسان ضروری است. بدون در نظر گرفتن این فضا، درک ما از زندگی به آسیب‌شناسی و سائق‌های غریزی محدود می‌ماند. این سه قلمرو تجربه را می‌توان برای آخرین بار به این صورت از یکدیگر متمایز کرد:

  1. واقعیت روانی درونی یا شخصی: که به صورت بیولوژیکی تعیین می‌شود و نسبتاً ثابت است.
  2. دنیای واقعی و عینی: که درک آن برای همگان مشترک و یک دارایی عمومی است.
  3. فضای بالقوه: که بسیار متغیر است و وجود و کیفیت آن به تجاربی بستگی دارد که منجر به شکل‌گیری اعتماد می‌شود.

در نهایت، باید هدف غایی روانکاوی را نه صرفاً درمان روان‌نژندی، بلکه بازگرداندن ظرفیت فرد برای سکونت در این قلمرو سوم بدانیم؛ یعنی توانایی بازی کردن، خلاقانه زیستن، و یافتن معنا و ارزشی که زندگی را واقعی و زیستنی می‌کند. تجربه فرهنگی در فضای بالقوه‌ای قرار دارد که وجودش به تجارب اعتماد آفرین وابسته است.

واژه‌نامه اصطلاحات کلیدی

اصطلاح
تعریف بر اساس متن
فضای بالقوه (Potential Space)
حوزه سوم تجربه که نه کاملاً درونی و نه کاملاً بیرونی است و بین فرد و محیط (در ابتدا مادر) قرار دارد. این فضا مکان بازی، زندگی خلاق و تجربه فرهنگی است و وجود آن به اعتماد ناشی از قابلیت اتکای مادر بستگی دارد.
پدیده‌های انتقالی (Transitional Phenomena)
تجربیاتی که در فضای بالقوه رخ می‌دهند و با استفاده از اشیاء گذرا مشخص می‌شوند. این پدیده‌ها اولین استفاده نوزاد از نماد و اولین تجربه بازی هستند که در مرز بین واقعیت درونی و بیرونی قرار دارند.
شیء انتقالی (Transitional Object)
اولین دارایی «نه-من» نوزاد (مانند یک پتو یا عروسک) که نماد اتحاد نوزاد و مادر در لحظه آغاز جدایی‌شان است.
واقعیت روانی درونی (Inner Psychic Reality)
یکی از دو حوزه سنتی در روانکاوی که به دنیای درونی، تصورات، فانتزی‌ها و مکانیسم‌های ذهنی فرد اشاره دارد و در تقابل با دنیای بیرونی قرار می‌گیرد.
تجربه فرهنگی (Cultural Experience)
امتداد پدیده‌های انتقالی و بازی که در فضای بالقوه قرار دارد. این تجربه به معنای بهره‌برداری از سنت موروثی و مشارکت در گنجینه مشترک بشریت است و تداوم نسل بشر را فراتر از وجود فردی تضمین می‌کند.
تروما (Trauma)
گسست در تداوم زندگی نوزاد که در اثر غیبت طولانی‌مدت مادر (در سطح z+y+x) رخ می‌دهد. این تجربه منجر به سازماندهی دفاع‌های اولیه در برابر «اضطراب غیرقابل تصور» می‌شود.
اضطراب شدید (Unthinkable Anxiety)
حالتی از آشفتگی حاد و فروپاشی ساختار «من» (ego) که در اثر گسست در تداوم زندگی به وجود می‌آید.
خود کاذب (False Self)
یک ساختار دفاعی که در محیط ناسالم شکل می‌گیرد. در این حالت، «خود واقعی» که پتانسیل استفاده خلاق از اشیاء را دارد، پنهان می‌شود و یک خود سازگار و تسلیم‌شونده جای آن را می‌گیرد.

منبع : D. W. Winnicott – Playing and Reality

۵ ۱ رای
رأی دهی به مقاله

🌿 آیا نیاز به مشاوره دارید؟

در مقاطع مختلف زندگی، گفت‌وگو با یک مشاور می‌تواند مسیرتان را روشن‌تر کند.
جهت رزرو وقت مشاوره حضوری یا آنلاین، با ما در ارتباط باشید.

📱 ارتباط با واتساپ: ۰۹۳۵۵۷۵۸۳۵۸

0 نظر
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها