استفاده از ابژه
سفر از دنیای ذهنی ارتباط به واقعیت مشترک استفاده از ابژه ها.
دونالد وینیکات، دو شیوه کاملاً متفاوت را برای تعامل ما با دیگران و جهان شناسایی کرد: ۱- ارتباط با اُبژه و ۲- استفاده از اُبژه .
این مقاله به بررسی تمایز میان ارتباط با ابژه (object-relating) و استفاده از ابژه (object-usage) از دید وینیکات میپردازد. استدلال اصلی این است که درک این گذار برای کار بالینی مؤثر و امری بنیادین است. در حالی که مفهوم ارتباط با ابژه توجه زیادی را در ادبیات روانکاوی به خود جلب کرده است، ایده استفاده از ابژه کمتر مورد بررسی قرار گرفته است. این چارچوب، پیامدهای عمیقی برای کار بالینی، بهویژه در تحلیل بیماران مرزی دارد. تحلیلگر باید حملات تخریبی بیمار را تاب بیاورد تا بیمار بتواند ظرفیت استفاده از ابژه را در خود پرورش دهد. در غیر این صورت، تحلیل به یک «خود-تحلیلی» بیپایان تبدیل میشود.
ارتباط با ابژه در برابر استفاده از ابژه
پیش از آنکه متخصصان بالینی بتوانند چارچوب وینیکات را به کار گیرند، باید تفاوت مفهومی بنیادین میان ارتباط برقرار کردن بیمار با روانکاو و استفاده کردن از روانکاو را درک کنند. این تمایز، نه تنها تعیینکننده کل فرایند درمانی، بلکه تعیینکننده نحوه عملکرد و موضعگیری خود تحلیلگر نیز هست و نشان میدهد که آیا بیمار در دنیای پدیدههای ذهنی خود محبوس مانده است یا ظرفیت تعامل با یک واقعیت بیرونی و مشترک را به دست آورده است.
ارتباط با ابژه به عنوان تجربهای ذهنی و درونی توصیف میشود که در آن، ابژه همچون فرافکنیای از خودِ سوژه عمل میکند. در مقابل، استفاده از ابژه، ظرفیتی پیچیدهتر است که مستلزم آن است که ابژه به عنوان یک هستیِ مستقل و بخشی از «واقعیت مشترک» درک شود. گذار از ارتباط به استفاده، از طریق یک فرآیند حیاتی یعنی «تخریب» ابژه توسط سوژه صورت میگیرد. این تخریب، ابژه را از حوزه «کنترل قادر مطلق» سوژه خارج میکند. نکته کلیدی این است که ابژه باید از این تخریب، زنده بماند؛ یعنی بدون تلافیجویی یا تغییر ماهیت، پابرجا بماند. بقای ابژه، واقعیت و استقلال آن را برای سوژه تثبیت میکند.
جدول زیر ویژگیهای این دو مفهوم را بر اساس نظریه وینیکات مقایسه میکند:
|
ارتباط با ابژه (Object-Relating)
|
استفاده از ابژه (Object-Usage)
|
|
تجربهای از سوژه بهعنوان یک موجود مجزا (isolate) است.
|
پیشفرض آن، وجود ارتباط با ابژه است، اما ویژگیهای جدیدی به آن میافزاید.
|
|
شامل سرمایهگذاری روانی (cathexis)، سازوکارهای فرافکنانه و همانندسازی است.
|
مستلزم آن است که ابژه واقعی و بخشی از واقعیت مشترک باشد.
|
|
سوژه تا حدی «تهی» میشود، زیرا بخشی از او در ابژه یافت میشود.
|
ابژه باید وجودی مستقل و خارج از کنترل قادر مطلق سوژه داشته باشد.
|
|
ابژه یک «ابژه ذهنی» یا مجموعهای از فرافکنیهاست.
|
ابژه یک چیز فینفسه است، نه صرفاً محصول فرافکنی.
|
برای روانکاوان بحث درباره ارتباط با ابژه آسانتر است، زیرا بر پدیدههای درونی سوژه (بیمار) متمرکز است و تحلیلگر میتواند عوامل محیطی را نادیده بگیرد. در مقابل، بحث درباره استفاده از ابژه دشوارتر است، زیرا تحلیلگر را وادار میکند که ابژه (یعنی خودش) را نه بهعنوان یک فرافکنی، بلکه بهعنوان یک «چیز فینفسه» با وجودی مستقل در نظر بگیرد. این تغییر دیدگاه، نیازمند خروج از چارچوب تحلیل صرفاً ذهنی و پذیرش واقعیت بیرونی خود تحلیلگر است.
فرایند پنج مرحلهایِ رسیدن به استفاده از ابژه
گذار از ارتباط با ابژه به استفاده از آن، یک فرایند خودکار نیست، بلکه یک دستاورد تحولی ظریف است که اغلب در بستر انتقال آشکار میشود. برای بیمارانی که فاقد این ظرفیت هستند، وظیفه اصلی تحلیل، فراهم کردن شرایطی است که این فرایند تحولی بتواند در آن رخ دهد. وینیکات این فرایند را در پنج مرحله مجزا تشریح میکند :
- ۱. سوژه با ابژه ارتباط برقرار میکند (Subject relates to object): این نقطه آغازین فرایند است. در این مرحله، ارتباط هنوز در سطح پدیدههای ذهنی رخ میدهد و ابژه (تحلیلگر) عمدتاً بهعنوان یک ابژه ذهنی یا محصول فرافکنیهای بیمار تجربه میشود.
- ۲. ابژه در فرایند بودن است (Object is in process of being found): در این مرحله، ابژه بهتدریج بهعنوان چیزی مجزا از سوژه پدیدار میشود. ابژه شروع به کسب استقلال میکند.
- ۳. سوژه ابژه را تخریب میکند (Subject destroys object): این مرحله محوری و تعیینکننده است. هنگامی که ابژه خارج از حوزه کنترل قادر مطلق سوژه قرار میگیرد و به یک پدیده بیرونی تبدیل میشود، سوژه آن را «تخریب» میکند. این تخریب، تلاشی برای آزمودن واقعیت و بقای ابژه است.
- ۴. ابژه از تخریب جان سالم به در میبرد (Object survives destruction): اهمیت این مرحله در بقای ابژه نهفته است. بقا به این معناست که ابژه پس از حمله تخریبی، همچنان حضور دارد و مهمتر از آن، دست به تلافی نمیزند و کیفیت خود را تغییر نمیدهد.
- ۵. سوژه میتواند از ابژه استفاده کند (Subject can use object): این مرحله، نتیجه موفقیتآمیز توالی پیشین است. پس از آنکه ابژه از تخریب جان سالم به در برد، سوژه اکنون میتواند ابژه واقعی و بیرونی را دوست بدارد و از آن استفاده کند. از این پس، فانتزی ناخودآگاه تخریب، جایش را به ظرفیت عشقورزی و استفاده از ابژه میدهد.
نقش محوری تخریب
نقش محوری و متناقض «تخریب» در این توالی، نیازمند بررسی عمیقتری است، زیرا این مفهوم، کلید خلق واقعیت بیرونی برای سوژه است. نقش تخریب در نظریه وینیکات، حیاتی و اغلب بهدرستی درکنشده است. این بخش به بررسی این پارادوکس میپردازد که تکانه تخریبی صرفاً واکنشی به ناکامی نیست، بلکه نیرویی است که ابژه را برای سوژه واقعی میسازد.
تز اصلی وینیکات این است: «این تخریب ابژه است که آن را خارج از حوزه کنترل قادر مطلق سوژه قرار میدهد.» این دیدگاه در تضاد مستقیم با نظریه سنتی قرار دارد که پرخاشگری را صرفاً واکنشی به مواجهه با اصل واقعیت میداند. در چارچوب نظریه وینیکات، تکانه تخریبی، پیششرط ایجاد واقعیت بیرونی است.
بقای ابژه در این زمینه به معنای آن است که ابژه، تلافی نمیکند، کیفیت خود را تغییر نمیدهد و پس از حمله تخریبی، دستنخورده و در دسترس سوژه باقی میماند.
پس از بقای ابژه، ارتباط جدیدی شکل میگیرد که وینیکات آن را با این کلمات از زبان سوژه توصیف میکند: «سلام ابژه! “من تو را تخریب کردم.” “من تو را دوست دارم.” تو برای من ارزشمندی، چون از تخریب من جان سالم به در بردی.» در اینجا، فانتزی برای فرد آغاز میشود. پیامد موفقیتآمیز این فرایند برای سوژه بسیار عظیم است. او اکنون میتواند «زندگیای را در دنیای ابژهها» آغاز کند. با این حال، بهای این دستاورد، «پذیرش تخریب مداوم در فانتزی ناخودآگاه» است. این فانتزی تخریبی، پسزمینه عشق به ابژه واقعی را فراهم میکند. این چارچوب نظری، پیامدهای عمیق و مستقیمی برای کاربست بالینی و نقش روانکاو در اتاق درمان دارد.
برای بیمارانی که فاقد ظرفیت استفاده از ابژه هستند، وظیفه اصلی روانکاو نه تفسیر، بلکه بقا یافتن در برابر تلاشهای تخریبی بیمار است. این بقا، شرط لازم برای تغییر بنیادین در بیمار است.
بقا در برابر تفسیر (Survival versus Interpretation)
وینیکات قویاً نسبت به تفسیر پیش از موعد، هشدار میدهد. از دیدگاه بیمار، تفسیر میتواند بهعنوان نوعی دفاع شخصی یا تلافی از سوی تحلیلگر تلقی شود که کل فرایند خلق ابژه را مختل میکند. تفسیر در این مقطع حساس، مانع از آن میشود که بیمار بتواند تحلیلگر را خارج از حوزه کنترل قادر مطلق خود قرار دهد. وینیکات با نگاهی به گذشته خود مینویسد: «وحشت میکنم وقتی فکر میکنم که چقدر تغییرات عمیق را در بیمارانم… به دلیل نیاز شخصی خودم به تفسیر کردن، متوقف یا به تأخیر انداختهام.»
ویژگیهای بقای تحلیلگر (The Characteristics of Analyst Survival)
«بقا» برای تحلیلگر شامل ویژگیهای مشخصی است که بر اساس نظریه وینیکات میتوان آنها را به شرح زیر فهرست کرد:
- عدم تلافی (Absence of Retaliation): تحلیلگر نباید نگرش خود را به نگرشی تلافیجویانه تغییر دهد. این مهمترین جنبه بقاست.
- حفظ چارچوب تحلیلی (Intactness of the Psychoanalytic Technique): تحلیلگر باید ثبات و قابلیت اتکای چارچوب درمانی را حفظ کند. این چارچوب دستنخورده، خود بخشی از بقای ابژه است.
- تحمل حملات (Standing the Attacks): تحلیلگر باید حملات تخریبی بیمار را تحمل کند. این حملات ممکن است به شکل هذیان یا از طریق دستکاریهایی ظاهر شوند که تحلیلگر را عملاً به انجام کارهای «از نظر فنی بد» وامیدارند.
پیامدهای شکست در استفاده از ابژه در بیماران مرزی
تعریف مورد مرزی بر اساس دیدگاه وینیکات، به بیماری اطلاق میشود که هسته اصلی اختلال او روانپریشانه است. این بیماران استاد آن هستند که جنبههای سالمتر خود را برای پنهان کردن جنون زیربنایی به کار گیرند.
خطر اصلی بالینی، تبانی است. خطر اصلی در کار با این بیماران، آن است که تحلیلگر «ممکن است سالها با نیاز بیمار به رواننژند بودن (در تقابل با دیوانه بودن) تبانی کند.» این تبانی به تحلیلی منجر میشود که «بهخوبی پیش میرود» و «همه راضی هستند»، اما در نهایت با شکست مواجه میشود، زیرا «جنونی که آنجاست، کشفنشده و پاسخدادهنشده باقی میماند.» تحلیلگر و بیمار ناآگاهانه با یکدیگر همکاری میکنند تا از مواجهه با هسته روانپریشانه دردناک اجتناب ورزند و در نتیجه، تحلیل بیپایان میشود.
چرا الگوی تخریب-بقا راهحل درمانی است؟ الگوی تخریب و بقا، مداخله فعالی است که این بنبست تبانیآمیز را در هم میشکند. تحلیلگر با تحمل حملات تخریبی بیمار بدون تلافی، «محیط تسهیلکنندهای» را فراهم میکند که برای رشد ظرفیت بیمار جهت استفاده از تحلیلگر بهعنوان یک ابژه واقعی ضروری است. بقای تحلیلگر، تبانی ناخودآگاه برای ماندن در سطح رواننژند را غیرممکن میسازد. این کنش درمانی، تحلیل را وادار میکند تا از «خودِ کاذب» رواننژند عبور کرده و با هسته روانپریشانه زیربنایی درگیر شود. این مواجهه، هرچند دشوار، تنها مسیری است که به تغییری عمیق و پایدار منجر میشود.
پذیرش این فرآیند دشوار، همان چیزی است که در نهایت به بیماران امکان میدهد تحلیل را به پایان برسانند و راه خود را در زندگی بیابند. این رویکرد بالینی، مستلزم بازنگری در نظریههای سنتی پرخاشگری است.
بازنویسی نظریه پرخاشگری
دیدگاه وینیکات در تضاد با نظریه ارتدوکس روانکاوی قرار دارد. نظریه سنتی، پرخاشگری را «واکنشی به مواجهه با اصل واقعیت» میداند. در مقابل، وینیکات استدلال میکند که «این سائق تخریبی است که کیفیت بیرونی بودن را خلق میکند.» به عبارت دیگر، پرخاشگری علت ایجاد واقعیت بیرونی است، نه معلول آن.
مهم است که تخریب و پرخاشگری مورد بحث در اینجا را از مفاهیم دیگر متمایز کنیم:
- این مفهوم، از خشم شدید که واکنشی به ناکامی است، ابتداییتر است.
- این مفهوم با «نابودی» (annihilation) که به معنای ناامیدی است، متفاوت است.
وینیکات تصریح میکند: «در تخریب ابژهای که من به آن اشاره میکنم، هیچ خشمی وجود ندارد، اگرچه در بقای ابژه، شادی وجود دارد.» بنابراین، پرخاشگری در این چارچوب، نیرویی خلاق است که جهان بیرونی را برای سوژه ممکن میسازد و زمینه را برای عشقورزی به یک ابژه واقعی فراهم میکند.
نتیجهگیری
ارتباط با ابژه یک تجربه ذهنی است که در آن ابژه مجموعهای از فرافکنیهاست، در حالی که استفاده از ابژه مستلزم آن است که ابژه بهعنوان یک موجودیت واقعی و بیرونی درک شود.
وظیفه بالینی اصلی روانکاو در مواجهه با بیمارانی که قادر به استفاده از ابژه نیستند، فراهم کردن چارچوبی است که در آن بیمار بتواند فرایند تحولی «تخریب» تحلیلگر را به انجام رساند و تحلیلگر نیز بتواند از این فرایند بدون تلافی «بقا یابد». این بقا، گواهی بر واقعیت و استقلال تحلیلگر است. در نهایت، این بقای تحلیلگر در برابر تخریبگری بیمار است که امکان تغییر واقعی و پایدار را فراهم میکند. تنها پس از آنکه تحلیلگر از این آزمون جان سالم به در برد، بیمار میتواند سرانجام از درمان و درمانگر استفاده کند تا، به تعبیر وینیکات، «چاق شود» و زندگی را در دنیای واقعی ابژهها آغاز نماید.
واژهنامه اصطلاحات کلیدی
|
اصطلاح
|
تعریف
|
|
ارتباط با ابژه (Object-relating)
|
تجربهای از سوژه که به صورت منفرد قابل توصیف است. در این حالت، ابژه هنوز یک «ابژه ذهنی» است که با مکانیسمهای فرافکنی و همانندسازی شکل گرفته است.
|
|
استفاده از ابژه (Object-usage)
|
مرحلهای پیشرفتهتر از ارتباط که در آن سوژه، ابژه را به عنوان بخشی از «واقعیت مشترک» و دارای وجودی مستقل و خودمختار به رسمیت میشناسد. این ظرفیت پس از آن به دست میآید که ابژه از تخریب خیالی سوژه «بقا» مییابد.
|
|
ابژه ذهنی (Subjective object)
|
ابژهای که هنوز از سوژه جدا نشده و به عنوان بخشی از خود سوژه تجربه میشود. این ابژه اساساً مجموعهای از فرافکنیهاست و هنوز به عنوان یک پدیده خارجی درک نشده است.
|
|
واقعیت مشترک (Shared reality)
|
دنیای بیرونی که وجود آن مستقل از سوژه است و توسط دیگران نیز به اشتراک گذاشته میشود. ابژه برای اینکه «استفاده» شود، باید بخشی از این واقعیت باشد.
|
|
تخریب (Destruction)
|
سائقی در سوژه که ابژه را هدف قرار میدهد تا آن را به خارج از حوزه کنترل قادر مطلق خود براند. این تخریب (که در خیال رخ میدهد) خشمگینانه نیست، بلکه فرآیندی است که واقعیت و بیرونی بودن ابژه را خلق میکند.
|
|
بقای ابژه (Survival of the object)
|
ظرفیت ابژه (مانند مادر یا تحلیلگر) برای تحمل حملات تخریبی سوژه بدون تلافی کردن یا تغییر در کیفیت نگرش. این بقا به سوژه اطمینان میدهد که هم خودش و هم ابژه واقعی هستند.
|
|
کنترل قادر مطلق (Omnipotent control)
|
مرحلهای ابتدایی در رشد که در آن سوژه، ابژهها را به عنوان مخلوق و تحت کنترل کامل خود تجربه میکند. گذار به «استفاده از ابژه» مستلزم قرار دادن ابژه در خارج از این حوزه کنترلی است.
|
|
محیط تسهیلگر (Facilitating environment)
|
محیطی (معمولاً فراهم شده توسط مادر) که فرآیندهای بلوغ طبیعی را حمایت و ممکن میسازد. رشد ظرفیت استفاده از ابژه به چنین محیطی وابسته است.
|
منبع : D. W. Winnicott – Playing and Reality
🌿 آیا نیاز به مشاوره دارید؟
در مقاطع مختلف زندگی، گفتوگو با یک مشاور میتواند مسیرتان را روشنتر کند.
جهت رزرو وقت مشاوره حضوری یا آنلاین، با ما در ارتباط باشید.