دانشنامه روانشناسی مردمی
خانه ای برای رشد فردی و خودشناسی

موضع پارانوئید-اسکیزوئید و منطق دوپاره‌سازی

تفاوت موضع PS با موضع D

موضع پارانوئید-اسکیزوئید و منطق دوپاره‌سازی

موضع پارانوئید-اسکیزوئید یک آسیب‌شناسی روانی محض نیست. این موضع یک بخش ضروری از سلامت روان است. زندگی‌ای که منحصراً در موضع افسرده‌وار سپری شود، بی‌روح و کسل کننده خواهد بود.

توجه اخلاقی: بازنشر یا استفاده از مقالات سایت، بدون ذکر منبع و گرفتن اجازه صاحب اثر از لحاظ اخلاقی و حقوقی صحیح نیست.

آیا تا به حال برایتان پیش آمده که نظری کاملاً قطعی درباره‌ی یک دوست، همکار یا شریک عاطفی داشته باشید؟ یک روز او را فرشته‌ای بی‌نقص می‌بینید و روز دیگر، موجودی کاملاً غیرقابل‌تحمل. انگار هیچ حد وسطی وجود ندارد؛ یا همه‌چیز عالی است یا افتضاح. این تمایل به دیدن دنیا به شکل سیاه و سفید، به‌خصوص در زمان استرس و فشار، چیزی فراتر از یک ویژگی شخصیتی ساده است. این پدیده ریشه در یکی از عمیق‌ترین و قدیمی‌ترین مکانیزم‌های دفاعی روان انسان دارد که در دوران نوزادی شکل می‌گیرد: دوپاره‌سازی. این مکانیزم، دنیای درونی و بیرونی ما را به دو قطب کاملاً «خوب» و کاملاً «بد» تقسیم می‌کند. گرچه این فرآیند در نگاه اول غیرمنطقی به نظر می‌رسد، اما از یک منطق درونی شگفت‌انگیز و منسجم پیروی می‌کند. در این مقاله، بر اساس دیدگاه‌های ملانی کلاین، به دنیای این طرز فکر سفر می‌کنیم تا حقایق پنهانی را درباره‌ی طبیعت انسان کشف کنیم؛ حقیقتی که نشان می‌دهد چرا گاهی همه ما، صرف‌نظر از میزان سلامت روان، به این دنیای دوپاره پناه می‌بریم.

موضع PS

موضع پارانوئید-اسکیزوئید (paranoid-schizoid position)، در کنار موضع افسرده‌وار (depressive position)، یکی از دو حالت عملکردی هیجانی-شناختی ملانی کلاین است. موقعیت پارانوئید-اسکیزوئید با استفاده از دوپاره‌سازی (splitting) تعریف می‌شود. دوپاره‌سازی به دلایل هیجانی رخ می‌دهد، اما به پیامدهای شناختی مشخصی می‌انجامد. دوپاره‌سازی به یک نظام منطقی پیچیده، درهم‌تنیده و منسجم منجر می‌شود؛ چیزی که من آن را «منطق دوپاره‌سازی» می‌نامم.

رشد و تحول لزوماً خطی نیست. نوزاد با آگاهی ابتدایی از جدایی خود، وارد جهان می‌شود (که به سرعت آن را انکار می‌کند) و سرانجام به ظرفیت تنها بودن دست می‌یابد، که این نیز با استفاده از نوعی انکار صورت می‌گیرد. آنچه در این میان رخ می‌دهد، نوعی پیشرفت دیالکتیکی است که از جابه‌جایی‌های متوالی در قدرت نسبی نیروهای متضاد پذیرش و انکار، و تنهایی و درهم‌آمیختگی حاصل می‌شود. همانطور که نوزاد به تدریج به سمت توانایی فزاینده‌ای برای تحمل جدایی-تفرد حرکت می‌کند، با معمایی جدید و عمیقاً آشفته‌کننده روبرو می‌شود. اگر قرار باشد نوزاد خود را به مراقبت یک «دیگری» بسپارد، آنگاه آن «دیگری» باید به شدت قابل اعتماد باشد. به طور خلاصه، مراقب باید بی‌نقص باشد، اما، تجربه نوزاد این نبوده و نیست. زمان‌هایی هست که پستان پر و در دسترس است؛ شیر شیرین، گرم و به راحتی جاری است؛ آغوش قوی و اطمینان‌بخش است؛ پوست نرم، خوشبو و آرامش‌بخش است، و زندگی سراسر سعادت است. زمان‌های دیگری هم هست که پستان خالی است، شیر جاری نمی‌شود، صدای مادر به جای نجوا کردن، تیز است و بقا در بهترین حالت، مورد تردید به نظر می‌رسد. در این وضعیت راه‌حل نوزاد، دوپاره‌سازی است.

دوپاره‌سازی، به عنوان تقسیم خیالی یک ابژه کامل (whole object) به دو ابژه جزئی (part object) تعریف می‌شود که یکی خوب و دیگری بد است. مراقب خوب، یعنی «پستان خوب» (good breast)، که تا ابد و به طور کامل مهربان، بخشنده و محافظ است، به راحتی شایسته اعتماد ماست، اما چیزی بیش از تضمین بقای ما ارائه می‌دهد؛ شادی، خوشبختی و رضایت را به ارمغان می‌آورد. با این حال، بهایی که برای خلق پستان خوب پرداخت می‌شود، وجود «پستان بد» (bad breast) است.

پستان بد به شیوه‌ای که صرفاً نقطه مقابل پستان خوب باشد، بد نیست؛ یعنی همه چیزهای وحشتناک و نامطلوب نیست. برعکس، پستان بد همچنان یک پستان باقی می‌ماند و بنابراین منبع بالقوه تمام خوشبختی و رضایت است. پستان بد، نه به دلیل نامطلوب بودنش، بلکه به دلیل در دسترس نبودنش، بد است. به عقیده کلاین، هنگامی که نوزاد پرخاشگری خود را بر پستان بد (غیرقابل دسترس) فرافکنی می‌کند، پستان بد به طور فعالانه، دیوانه‌کننده و بدخواهانه غیرقابل دسترس می‌شود.

به یاد می‌آورم که در ابتدای کارم به عنوان یک درمانگر جوان که با نوجوانان گانگستر کار می‌کردم، از فقدان کامل احساس گناه آنها در مورد «دشمنانشان» متحیر و سرخورده بودم. من اشاره می‌کردم: «این بچه‌های دیگری که شما آنها را دشمن خود می‌نامید، بچه‌هایی مثل خود شما هستند. آنها مادر و پدر و دوست‌دختر و شاید حتی بچه دارند. آنها امیدها و ترس‌های خودشان را دارند. آنها انسان‌هایی هستند که هیچ تفاوتی با شما ندارند.» پاسخ آنها همیشه نگاهی متحیرانه بود. آنها می‌گفتند: «شما نمی‌فهمید. آنها دشمن هستند.» تمام ماجرا همین بود. این آغاز و پایان قضیه بود. آنها «دشمن» بودند و نه هیچ چیز دیگر.

همانطور که پستان بد باید کاملاً بد نگه داشته شود، پستان خوب نیز باید مصون بماند. در میان همین گروه از نوجوانان بزهکار، «پستان خوب» معمولاً بر شخص مادر فرافکنی می‌شد. من با تأکید خاصی از عبارت «فرافکنی می‌شد» استفاده می‌کنم، زیرا زنان واقعی که این کودکان را به دنیا آورده بودند، به ندرت کاری برای کسب چنین عنوانی انجام داده بودند. این نوجوانان، عمدتاً قربانیان آزار جسمی و کلامی وحشتناک، غفلت و رهاشدگی از سوی مادرانشان بودند. با این حال، یک قانون نانوشته در میان این نوجوانان در طول گروه درمانی این بود: «هرگز از یک مادر بدگویی نکن!» وقتی یکی از اعضای گروه بیش از حد به احساسات تلخی و رنجش مربوط به تاریخچه کودکی‌اش نزدیک می‌شد، گروه به سرعت واکنش نشان می‌داد: «یادت باشه، مادرت دوستت داره!» لحن بیان این جمله همیشه کیفیتی از هشدار یا سرزنش داشت («وارد اون بحث نشو! خشمت رو جای دیگه‌ای ببر»).

ملانی کلاین (Melanie Klein) دوپاره‌سازی را در اصل ناشی از شکست در یکپارچه‌سازی (failure of integration) می‌دانست. کلاین معتقد بود که در ابتدا نوزاد هیچ ارتباطی بین پستان و چهره برقرار نمی‌کند. او معتقد بود که شناخت مادر به عنوان یک «ابژه کامل» (whole object)، دست‌کم تا حدی یک دستاورد تحولی یکپارچه‌سازانه است. وی معتقد بود بعداً دوپاره‌سازی از یک مرحله تحولی به یک دفاع روانی تبدیل می‌شود. آگدن (Ogden, 1990) با استناد به تحقیقات مدرن نوزادان که قویاً نشان می‌دهد نوزادان «کلیت» ابژه‌های بیرونی را در سن بسیار پایین تشخیص می‌دهند، مفهوم شکست اولیه در یکپارچه‌سازی را رد می‌کند. اما او نیز مانند کلاین، یک پیش‌درآمد زیستی و طبیعی برای جنبه‌های دفاعی دوپاره‌سازی قائل است. جوهر اصلی (غیردفاعی) دوپاره‌سازی به تمایل ذاتی ما برای دوشاخه کردن(bifurcate) اشاره دارد: یعنی دیدن چیزها بر حسب خوب و بد، بلند و کوتاه، سریع و آهسته، چاق و لاغر و غیره. دوپاره‌سازی بالینی، دفاعی است که از این تمایل ذاتی ناشی می‌شود.

آگدن (۱۹۹۰) می‌گوید که دوپاره‌سازی (الگوی دفاعی موضع پارانوئید-اسکیزوئید) برای رفاه کودک ضروری است. نوزاد باید قادر به دوپاره‌سازی باشد تا بتواند با امنیت تغذیه کند، بدون اینکه اضطراب این را داشته باشد که در حال آسیب رساندن به مادرش است، یا مادرش به او آسیب خواهد رساند. برای نوزاد ضروری است که احساس کند مادری که از او مراقبت می‌کند کاملاً مهربان است و هیچ ارتباطی با مادری که به او «آسیب» می‌رساند، ندارد. اضطراب ناشی از این فکر که مادر تغذیه‌کننده و مادر ناکام‌کننده یکی هستند، امنیتی را که نوزاد برای تغذیه ایمن نیاز دارد، از او سلب می‌کند. به همین ترتیب، اگر نوزاد هنگام تغذیه، خود را همان نوزادی تجربه کند که با خشم آرزوی کنترل و تسلط بر پستان (مادر) را دارد، توانایی میل ورزیدن ایمن را از دست خواهد داد. هنگام تغذیه، نوزاد باید خود را به شیوه‌ای ساده و عاری از آلودگی، مهربان تجربه کند تا احساس کند می‌تواند بدون آسیب رساندن، چیزی را بخواهد.

دوپاره‌سازی نه تنها نیاز نوزاد به دادن و گرفتن عشق را حفظ می‌کند؛ بلکه نیاز او به نفرت ورزیدن را نیز حفظ می‌کند. اگر ابژه نفرت نوزاد با وجوهی از ابژه محبوب آلوده شود، نوزاد قادر نخواهد بود، احساس امنیت کند. بنابراین، پستان بد فقط بهای عاطفی‌ای نیست که ما برای وجود پستان خوب می‌پردازیم. پستان بد کارکرد مفیدی هم دارد و به نوزاد محملی برای تخلیه خشم، غضب، ناکامی و پرخاشگری‌اش می‌دهد. چه معتقد باشیم که پرخاشگری غریزی است (مانند فروید و کلاین) یا نتیجه ناکامی (مانند وینیکات)، خشم، غضب و میل به تخریب بخشی از وجود نوزاد است. با پستان خوب، نوزاد می‌تواند به طور خالص و بدون دوسوگرایی عشق بورزد، با این اطمینان که آنچه دوست دارد، تا ابد مهربان، تغذیه‌کننده و محافظ است. با پستان بد، نوزاد می‌تواند به طور خالص و بدون دوسوگرایی، نفرت بورزد، با این اطمینان که آنچه سعی در تخریبش دارد، هیچ ویژگی ارزشمندی که کودک به خاطر آن احساس گناه کند، ندارد.

مطالعه موردی شارون

شارون (Sharon) دختر نوجوانی بود که من در طول دو دوره اقامت طولانی‌مدت او در یک مرکز درمانی با او کار کرده بودم. پس از اولین دوره اقامت، او به طرز فاجعه‌باری تحت حضانت مادر به شدت آشفته‌اش قرار گرفت. در دوره دوم اقامتش، او مادرش را به ابژه بد و پدربزرگ و مادربزرگش را به ابژه‌های خوب تبدیل کرد. این دوپاره‌سازی آنقدر با واقعیت عینی همخوانی داشت که ما با آن همراهی کردیم و او برای بار دوم تحت حضانت این مراقبان خوش‌نیت اما مسن قرار گرفت. من به صورت سرپایی به دیدن شارون، هم به صورت فردی و هم با پدربزرگ و مادربزرگش، ادامه دادم.

دوپاره‌سازی شارون به سرعت معکوس شد. پدربزرگش که علائم خفیف زوال عقل را نشان می‌داد، با فراموشکاری و تکرارهایش به سرعت او را دیوانه کرد. مادربزرگش، که واقعاً مهربان بود، با این حال وقتی عصبانی می‌شد می‌توانست بدجنس و کنایه‌آمیز باشد. پدربزرگ و مادربزرگ به ابژه‌های بد تبدیل شدند و مادرش به عنوان ابژه خوب احیا شد. در یکی از جلسات خانواده، او ابتدا با خشم نشسته بود: دست به سینه، سر به زیر، تصویر کلاسیک سرکشی و لجبازی. سپس، ناگهان، با اضطرابی آشکار و چشمانی اشک‌آلود به سمت مادربزرگش برگشت. «اون روز شما اون کلوچه‌هایی رو که روشون کاکائو بود و من وقتی بچه بودم دوست داشتم، آوردین خونه و من با خودم فکر کردم ‘وای خدای من، اون هنوز دوستم داره’، و بعد یاد همه حرفای بدی که بهم زدین افتادم و خیلی گیج شدم.»

من معتقدم که با کمی تأمل بیشتر، می‌توانیم خاطراتی از لذت عشق خالص و به همین ترتیب، نفرت خالص را به یاد آوریم. اولی، یعنی عشق خالص، همان چیزی است که من آن را عاشق بودن (being in love) می‌نامم (در مقابل دوست داشتن (loving) کسی که یک فرآیند مربوط به موقعیت افسرده‌وار است). وقتی ما «عاشق» کسی هستیم (یک فرآیند موقعیت پارانوئید-اسکیزوئید)، جز شگفت‌انگیز بودن در دیگری چیزی نمی‌بینیم. ترانه‌های عاشقانه پر از اشعاری این‌چنینی هستند. «دوست داشتن» یک شخص (در مقابل عاشق بودن) به معنای حفظ همان شور و شوق و محبت است، در حالی که همزمان از نقص‌ها و عیوب ابژه عشق آگاه هستیم.  من معتقدم که کاملاً مناسب و ضروری است که یک درمانگر نوعی عشق مبتنی بر موقعیت افسرده‌وار را نسبت به مراجعانش احساس کند. اما عاشق یک مراجع بودن، قطعا یک فاجعه است.

دوپاره‌سازی در موضع PS

دوپاره‌سازی شرط لازم و کافی «موقعیت پارانوئید-اسکیزوئید» ملانی کلاین است. وقتی فرد دوپاره‌سازی می‌کند، در موقعیت پارانوئید-اسکیزوئید قرار دارد. وقتی دوپاره‌سازی نمی‌کند، در موقعیت افسرده‌وار است. فرد یا دوپاره‌سازی می‌کند یا نمی‌کند؛ هیچ موقعیت بینابینی وجود ندارد. این واقعیت که کلاین چنین نقش محوری‌ای را به دوپاره‌سازی در طرح مفهومی خود داده است، اهمیت بالینی آن را نیز نشان می‌دهد.

دوپاره‌سازی اغلب به اشتباه به عنوان یک رویداد بین‌فردی (interpersonal) درک می‌شود تا یک رویداد درون‌روانی (intrapsychic). دوپاره‌سازی می‌تواند در نهایت بین‌فردی شود: وقتی یک وجه از یک ابژه دوپاره‌شده، یعنی یک ابژه جزئی، بر روی یک ابژه بیرونی فرافکنی می‌شود، آنگاه آن ابژه بیرونی به عنوان یک ابژه جزئی تماماً خوب یا تماماً بد دیده می‌شود و با آن ارتباط برقرار می‌شود. اگر یک ابژه بیرونی به عنوان پستان خوب دیده شود، آنگاه ابژه بیرونی دیگری هم هست که به پستان بد تبدیل شود.

اما دوپاره‌سازی به خودی خود یک فرآیند درون‌روانی است. دوپاره‌سازی توسط چیزی که می‌توان آن را کمبود هیجانی نامید، هدایت می‌شود: ناتوانی در تحمل دوسوگرایی (ambivalence) و نیاز به عشق ورزیدن و نفرت ورزیدن خالصانه. اما عمل دوپاره‌سازی به دنبال خود، شبکه‌ای پیچیده از تحریف‌های شناختی ایجاد می‌کند که با این وجود در یک الگوی فکری سازمان‌یافته و نظام‌مند (دوپاره‌سازی)، با هم جور درمی‌آیند.

تفاوت موضع PS با موضع D

اولین چیزی که با دوپاره‌سازی اتفاق می‌افتد این است که تاریخ (history) ملغی می‌شود. در واقع، تمام هدف دوپاره‌سازی همین است. اجازه دهید یک صحنه «اسطوره‌ای»، یک صحنه از «اولین دوپاره‌سازی» را ارائه دهم. نوزاد با خوشحالی در حال شیر خوردن از پستان است. همه چیز در جهان بر وفق مراد است. او در حضور پستانی است، که برایش چیزی جز عشق ندارد و از او چیزی جز بخشندگی انتظار ندارد. با این حال، وقتی در شور و هیجانش، سهواً نوک پستان را خیلی محکم گاز می‌گیرد، احتمالاً پستان به طور ناگهانی کنار کشیده می‌شود، لالایی که به آرامی در گوشش خوانده می‌شد، با یک فریاد ناگهانی از درد جایگزین می‌شود.

نوزاد از همه اینها چه برداشتی باید بکند؟ ممکن نیست که پستان ناگهان دریغ‌کننده شده باشد؛ این در ذات پستان‌ها نیست. همچنین ممکن نیست که پستان تصمیم گرفته باشد ناگهان او را با یک فریاد بلند بترساند. این هم در ذات پستان‌ها نیست. و به هیچ وجه ممکن نیست که او، حتی سهواً، به پستان محبوب آسیب رسانده و باعث این رفتار غیرعادی شده باشد. آسیب رساندن به یک پستان غیرقابل تصور است. پستان‌ها برای ستایش شدن وجود دارند، نه آسیب دیدن. توضیح منطقی این است که باید دو پستان وجود داشته باشد، یکی خوب و یکی بد. آنچه باید اتفاق افتاده باشد این است که پستان خوب ناگهان ناپدید شده و به جای آن پستان بد ناگهان ظاهر شده است. این به نوزاد اجازه می‌دهد به ستایش و اعتماد به پستان خوب ادامه دهد، در حالی که همزمان، امکان خلق یک ابژه بد (پستان بد) را فراهم می‌کند که تمام ناکامی‌ها را می‌توان به گردن آن انداخت و تمام خشم و پرخاشگری را می‌توان با خیال راحت به سوی آن هدایت کرد.

بنابراین نوزاد تاریخ را ملغی می‌کند؛ علت و معلول باطل می‌شود. دیدگاه تاریخی (نوزاد خوشحال به طور تصادفی پستان را گاز می‌گیرد که باعث می‌شود با درد کنار کشیده شود) با یک دیدگاه غیرتاریخی (پستان خوب ناگهان و به طور تصادفی ناپدید می‌شود؛ پستان بد ناگهان و به طور تصادفی به جای آن ظاهر می‌شود) جایگزین می‌شود. موقعیت پارانوئید-اسکیزوئید که با دوپاره‌سازی تعریف می‌شود، شاید بتوان آن را موقعیت غیرتاریخی (Ahistorical Position) نامید.

🔒
محدودیت دسترسی
برای دریافت کامل مقاله، لطفاً در واتساپ ۰۹۳۵۵۷۵۸۳۵۸ پیام دهید:
📱 لینک واتساپ سایت

اگر هدف دوپاره‌سازی انکار هرگونه ارتباط بین خوب و بد باشد، پس این دو باید در حوزه‌های کاملاً جداگانه‌ای نگه داشته شوند. این بدان معناست که خوب باید از همه بدی‌ها محافظت شود و بد باید از همه خوبی‌ها جدا نگه داشته شود. اتفاقات بد نمی‌تواند برای ابژه‌های خوب بیفتد و اتفاقات خوب نمی‌تواند برای ابژه‌های بد بیفتد. اگر اتفاقات بدی برای یک ابژه بیفتد، پس آن ابژه باید بد باشد، و اگر اتفاقات خوبی برای یک ابژه بیفتد، پس آن ابژه باید خوب باشد. دنیای پارانوئید-اسکیزوئید، به طرزی کنایه‌آمیز، یک دنیای عادل است. در موقعیت افسرده‌وار، اتفاقات بد برای آدم‌های خوب می‌افتد. در موقعیت پارانوئید-اسکیزوئید نه. اگر اتفاق بدی برای شما بیفتد، به این معناست که شما بد هستید. دنیای پارانوئید-اسکیزوئید یک دنیای عادل است. هرکس هرچه برایش پیش می‌آید، حقش است و بنابراین، اگر چیزی نصیبتان می‌شود، حتماً لیاقتش را داشته‌اید.

موقعیت پارانوئید-اسکیزوئید
موقعیت افسرده‌وار
دوپاره‌سازی
عدم دوپاره‌سازی
ابژه‌های جزئی (تک‌بُعدی)
ابژه‌های کامل (چندبُعدی)
غیرتاریخی (جریان ناپیوسته)
تاریخی (جریان پیوسته)
رویدادهای تصادفی
علت و معلول
عدم ثبات ابژه
ثبات ابژه
تجربه باز زیستی (فلش‌بک)
تجربه به یاد آوردن
انکار مسئولیت
تجربه مسئولیت
تجربه خود به عنوان ابژه
تجربه خود به عنوان فاعل
عدم تجربه عاملیت (قدرت)
حس عاملیت (توانمندسازی)
معنا به عنوان امری عینی تجربه می‌شود
معنا به عنوان امری ذهنی تجربه می‌شود
تفکر عینی
تفکر نمادین
باور به دنیای عادل
پذیرش بی‌عدالتی

به نظر من، نظریه روابط ابژه و مطالعه دوپاره‌سازی، بهترین توضیح را برای شخصیت مرزی، ارائه می‌دهد. این افراد بخشی از زندگی روانی خود را در موقعیت پارانوئید-اسکیزوئید می‌گذرانند. گروه دیگری که به نظر می‌رسد این جدول آنها را توصیف می‌کند، نوجوانان هستند، نه فقط نوجوانان بزهکاری که من تجربه گسترده‌ای با آنها داشته‌ام. به نظر می‌رسد تجمعی از استرسورها در نوجوانی وجود دارد که یک پسرفت قدرتمند به موقعیت پارانوئید-اسکیزوئید را، حتی در سالم‌ترین نوجوانان، ایجاد می‌کند.

البته موقعیت پارانوئید-اسکیزوئید نوعی آسیب‌شناسی روانی نیست. البته، همانطور که همین الان اشاره کردم، عملکرد بیش از حد پارانوئید-اسکیزوئید با آسیب‌شناسی شدید شخصیت مرتبط است. اما «سلامت روان» نباید با سکونت انحصاری در موقعیت افسرده‌وار برابر دانسته شود. در واقع، زندگی‌ای که منحصراً در موقعیت افسرده‌وار سپری شود، کسل‌کننده و خاکستری خواهد بود.  برای من، هیچ «جادویی» در موقعیت افسرده‌وار وجود ندارد. این بدان معنا نیست که من به ماوراءالطبیعه اعتقاد دارم. اما به نظرم می‌رسد که زندگی بدون مقداری حس جادو، کاملاً کسل‌کننده خواهد بود.

من شخصاً درس قدرتمندی در مورد ارزش انطباقی موقعیت پارانوئید-اسکیزوئید در طول ملاقاتی از نوه سه ساله‌ام دریافت کردم. همسرم و من سه شب از اولین نوه‌مان مراقبت کردیم، اولین باری بود که او برای چنین مدت طولانی از هر دو والدینش دور بود. نوه ما طبیعتی ذاتاً شاد دارد. او تقریباً همیشه خوشحال است. تا زمانی که مادربزرگش یا من با او بازی می‌کردیم، این خوشحالی لذت‌بخش به نظر می‌رسید که بی‌وقفه ادامه دارد. گویی دو پستان خوب فراهم شده توسط والدین مهربانش، به طور یکپارچه با دو پستان خوب فراهم شده توسط پدربزرگ و مادربزرگ مهربانش جایگزین شده بود.

آنچه در آن ملاقات مرا تحت تأثیر قرار داد، فایده بقای آشکار موقعیت پارانوئید-اسکیزوئید بود. او هرگز مجبور نبود سوگواری کند، هرگز مجبور نبود نگران باشد، هرگز مجبور نبود بی‌قراری کند. مراقبان خیرخواه جایگزین مراقبان خیرخواه شدند، پستان خوب B جایگزین پستان خوب A شد، و همه چیز در جهان بر وفق مراد بود. برای یک کودک سه ساله، سکونت بیش از حد در موقعیت افسرده‌وار، با اضطرابش در مورد فقدان دائمی ابژه، می‌توانست یک فاجعه باشد.
ما نوه‌مان را به فرودگاه بردیم تا با والدین بازگشته‌اش ملاقات کند. در راه به سمت سالن، او دست‌های مادربزرگش و مرا محکم و با اضطرابی آشکار گرفته بود. او با کدام یک از والدین (ابژه جزئی) خود روبرو می‌شد؟ آیا والدین خوبی بودند که به یاد می‌آورد یا والدین بدی که او را رها کرده بودند؟ آغوش و بوسه‌های والدین بازگشته‌اش به او اطمینان داد که با دسته اول روبروست، و همه چیز در جهان بر وفق مراد بود.

واژه‌نامه اصطلاحات کلیدی

اصطلاح 
تعریف بر اساس منبع
ابژه جزئی 
Part Object
ابژه‌ای که در نتیجه فرآیند دونیم‌سازی ایجاد می‌شود و تنها یک بُعد دارد: یا کاملاً خوب است یا کاملاً بد.
ابژه کامل
Whole Object
ابژه‌ای چندبعدی که همزمان دارای ویژگی‌های خوب و بد است. درک ابژه کامل، مشخصه جایگاه افسرده‌وار است.
باور به دنیای عادلانه
Belief in a Just World
این باور که اتفاقات بد فقط برای افراد بد رخ می‌دهد و اتفاقات خوب برای افراد خوب. در این دیدگاه، هر کس آنچه را که سزاوار است دریافت می‌کند و خوب و بد توسط پیامدها آشکار می‌شوند.
پستان بد
Bad Breast
ابژه جزئی که به دلیل در دسترس نبودن، بد تلقی می‌شود. این ابژه منبع بالقوه خوشی باقی می‌ماند اما به طور بدخواهانه و آزاردهنده از دسترس دور است و هدف خشم و پرخاشگری نوزاد قرار می‌گیرد.
پستان خوب
Good Breast
ابژه جزئی که به صورت ابدی و کاملاً مهربان، بخشنده و محافظ تصور می‌شود و منبع شادی، خوشبختی و رضایت است.
تاریخ در مقابل کرونولوژی
History – Chronology
کرونولوژی فهرستی ناپیوسته و تصادفی از رویدادهاست، در حالی که تاریخ یک روایت پیوسته و منسجم است که در آن رویدادها توسط شبکه‌ای از علت و معلول به هم مرتبط شده‌اند.
تفکر عینی
Concrete Thinking
نوعی تفکر که در آن معنا، ذاتی و درونی اشیاء و اعمال تلقی می‌شود. در این حالت، نیازی به درون‌نگری یا تفسیر نیست، زیرا همه چیز «همان است که هست».
جایگاه افسرده‌وار
Depressive Position
حالتی که در آن فرد دونیم‌سازی نمی‌کند و قادر به درک ابژه‌ها به عنوان «ابژه کامل» (دارای هر دو جنبه خوب و بد) است. مشخصه‌های آن شامل توانایی تجربه گناه، مسئولیت‌پذیری، و درک تاریخ است.
جایگاه پارانوئید-اسکیزوئید
Paranoid-Schizoid Position
یکی از دو حالت عملکردی کلاین که با مکانیزم دفاعی «دونیم‌سازی» تعریف می‌شود. مشخصه‌های آن شامل تفکر همه یا هیچ، ابطال تاریخ، انکار مسئولیت، و تجربه خود به عنوان ابژه است.
حسادت
Envy
احساسی مبتنی بر نفرت که در جایگاه پارانوئید-اسکیزوئید تجربه می‌شود. فرد از کسی که چیزی را که او می‌خواهد در اختیار دارد، متنفر است و میل به نابودی او دارد.
خود به عنوان ابژه
Self as Object
تجربه خود به عنوان کسی که رویدادها برایش «رخ می‌دهند» و کنترلی بر زندگی خود ندارد. فرد خود را مجموع کل چیزهایی می‌داند که برایش اتفاق افتاده است.
خود به عنوان سوژه (فاعل)
Self as Subject
تجربه خود به عنوان یک عامل (agent) که قدرت انتخاب، تأثیرگذاری و خلق معنا را دارد. این تجربه مشخصه جایگاه افسرده‌وار است.
دونیم‌سازی
مکانیزم دفاعی اصلی جایگاه پارانوئید-اسکیزوئید که عبارت است از تقسیم خیالی یک ابژه کامل به دو ابژه جزئی: یکی کاملاً خوب و دیگری کاملاً بد.
منطق دونیم‌سازی
Logic of Splitting
شبکه پیچیده‌ای از تحریف‌های شناختی که به دنبال عمل دونیم‌سازی ایجاد می‌شود اما با هم یک الگوی فکری سازمان‌یافته و منسجم را تشکیل می‌دهند.
ترس از نیستی
Fear of Nihilation
اضطراب غالب در جایگاه پارانوئید-اسکیزوئید که به معنای ترس از «هرگز وجود نداشتن» است. این ترس از فقدان پیوستگی تاریخی ناشی می‌شود.
همه‌توانی
Omnipotence
باور ناخودآگاه مبنی بر اینکه فرد می‌تواند جهان را مطابق با اهداف خود بازسازی کند (مثلاً ابژه‌ها را به خوب و بد تقسیم کند). این امر با تجربه آگاهانه درماندگی همراه است.

منبع :  Object Relations and Intersubjective Theories in the Practice of Psychotherapy . Bruce Brodie

🌿 آیا نیاز به مشاوره دارید؟

در مقاطع مختلف زندگی، گفت‌وگو با یک مشاور می‌تواند مسیرتان را روشن‌تر کند.
جهت رزرو وقت مشاوره حضوری یا آنلاین، با ما در ارتباط باشید.

📱 ارتباط با واتساپ: ۰۹۳۵۵۷۵۸۳۵۸
۵ ۳ رای ها
رأی دهی به مقاله

0 نظر
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها