دانشنامه روانشناسی مردمی
روانکاوی، خودشناسی و رشد فردی با علیرضا نوربخش

آسیب‌شناسی روابط عاشقانه (سازمان خودشیفته و نوراتیک)

تأثیر آسیب‌شناسی روانی بر عشق بالغ

شخصیت های خودشیفته، اغلب توانایی هیجان جنسی و ارگاسم را دارند اما فاقد ظرفیت سرمایه‌گذاری عمیق عاطفی در یک رابطه هستند. روابط جنسی آن‌ها، اغلب به صورت بی‌بندوبار و با هدف فتح، تملک و ارضای حسادت است.

آسیب‌شناسی روابط عاشقانه

بسیاری از افراد با سازمان شخصیت خودشیفته، ظرفیت کاملی برای برانگیختگی جنسی و ارگاسم در رابطه جنسی و طیف وسیعی از گرایش‌های منحرفانه دارند، اما فاقد ظرفیت برای سرمایه‌گذاری در یک رابطه عاشقانه هستند. بسیاری از این بیماران هرگز عاشق نشده‌اند. بیمارانی که بی‌بندوبار هستند و هنگام در دسترس نبودن فوری ابژه‌های جنسی مورد نظرشان، احساسات شدیدی از ناکامی و بی‌صبری را تجربه می‌کنند. این افراد ممکن است به نظر عاشق بیایند، اما این‌طور نیست؛ این موضوع در بی‌تفاوتی آن‌ها پس از دستیابی به ابژه عشق، آشکار می‌شود.

به دلایل درمانی و پیش‌آگهی، تمایز بین بی‌بندوباری جنسی (sexual promiscuity) بیماران با ساختار شخصیت خودشیفته و بیماران با شخصیت هیستریکال (hysterical personality) و گرایش‌های مازوخیستی، مهم است. در گروه دوم، بی‌بندوباری جنسی معمولاً بازتاب گناه ناخودآگاه در مورد برقراری یک رابطه پایدار، بالغانه و رضایت‌بخش است، زیرا این امر به طور ناخودآگاه، نمایانگر تحقق ممنوعه ادیپی خواهد بود. بیماران هیستریکال و مازوخیست، ظرفیت روابط ابژه کامل و پایدار را در زمینه‌هایی غیر از موضوعات جنسی نشان می‌دهند. به عنوان مثال، زنان با شخصیت هیستریکال و کشمکش‌های رقابتی ناخودآگاه با مردان، ممکن است تا زمانی که مؤلفه جنسی وجود نداشته باشد، روابطی پایدار و عمیق با آن‌ها برقرار کنند؛ تنها زمانی که صمیمیت جنسی شکل می‌گیرد، رنجش ناخودآگاه از تسلیم خیالی به مردان یا گناه ناخودآگاه در مورد تمایلات جنسی ممنوعه، در رابطه اختلال ایجاد می‌کند.

بی‌بندوباری جنسی شخصیت‌های خودشیفته با برانگیختگی جنسی برای بدنی که «خود را دریغ می‌کند» یا برای شخصی که توسط دیگران جذاب یا باارزش تلقی می‌شود، مرتبط است. چنین بدن یا شخصی، حسادت و حرص ناخودآگاه را در بیماران خودشیفته برمی‌انگیزد؛ نیاز به تصاحب، و یک تمایل ناخودآگاه به بی‌ارزش کردن و تباه ساختن آنچه مورد حسادت است. تا جایی که برانگیختگی جنسی به طور موقت توهم مطلوبیت ابژه را افزایش می‌دهد، یک اشتیاق موقتی برای ابژه جنسی مورد نظر ممکن است شبیه به حالت عاشق شدن باشد. با این حال، به زودی، ارضای جنسی نیاز به تسخیر را برآورده می‌کند، فرآیند ناخودآگاه بی‌ارزش کردن ابژه مورد نظر را فعال می‌سازد و منجر به ناپدید شدن سریع هم برانگیختگی جنسی و هم علاقه شخصی می‌شود.

با این حال، وضعیت پیچیده است، زیرا حرص و حسادت ناخودآگاه تمایل به فرافکنی بر روی ابژه جنسی مورد نظر دارند و ترس از تملک‌ و استثمار بالقوه توسط ابژه جنسی، به یک تهدید تبدیل می‌شود و نیاز به فرار به سوی آزادی را تقویت می‌کند. برای بیمار خودشیفته، همه روابط بین استثمارگر و استثمارشونده است و آزادی صرفاً، فرار از یک تملک‌گری خیالی است. با این حال، در طول درمان روانکاوانه، بی‌بندوباری بیماران خودشیفته، جستجوی ناامیدانه‌ای برای عشق انسانی را نیز آشکار می‌کند، گویی این عشق به طور جادویی با اعضای بدن—پستان‌ها یا آلت‌ها یا باسن‌ها یا واژن‌ها—گره خورده است. اشتیاق بی‌پایان و تکراری بیمار خودشیفته برای اعضای بدن، ممکن است به عنوان یک تثبیت واپس‌گرایانه بر تجربیات همزیستی اولیه، برای جبران ناتوانی در برقراری رابطه با یک ابژه کامل (object constancy) ظاهر شود.

گریز بیماران خودشیفته از ابژه‌های جنسی که تسخیر شده‌اند، ممکن است همچنین نمایانگر تلاشی برای محافظت از آن ابژه‌ها در برابر ویرانگری ناخودآگاه باشد. فیربرن (Fairbairn, 1954) بر کارکرد انحرافی به عنوان جایگزینی برای رابطه‌ای با ابژه‌های عمیقاً دوپاره‌شده (ایده‌آل و آزارگر) که توسط «ایگوی مرکزی» بیمار قابل تحمل نبود، تأکید کرد. به طور خلاصه، آسیب‌شناسی خودشیفته نشان می‌دهد که چگونه ظرفیت اولیه برای برانگیختگی جنسی و ایده‌آل‌سازی سطوح بدن ممکن است به تمایلات جنسی منحرفانه و در نهایت به علایق و ارگاسم تناسلی پیشرفت کند. این پیشرفت در زمینه عدم توسعه عمیق برای روابط ابژه صمیمی رخ می‌دهد، به طوری که ایده‌آل‌سازی به حوزه جنسی محدود می‌ماند و در حوزه روابط ابژه واقعی تا حد زیادی توسعه نیافته است.

مطالعه موردی مردی با ترس از ناتوانی جنسی

مردی در اواسط دهه بیست زندگی‌اش به دلیل ترس از ناتوانی جنسی به من مراجعه کرد. اگرچه او گاهی با فاحشه‌ها رابطه جنسی داشت، اما وقتی برای اولین بار با زنی که او را دوست افلاطونی خود توصیف می‌کرد، اقدام به این کار کرد، نتوانست به نعوظ کامل دست یابد. این ضربه شدیدی به عزت نفس او بود و واکنش اضطرابی شدیدی را به همراه داشت. او هرگز عاشق نشده بود و درگیری جنسی یا عاطفی با زنان یا مردان نداشت. فانتزی‌های خودارضایی او گرایش‌های انحرافی متعددی را با جنبه‌های سادومازوخیستی، نمایشگرانه و نظربازانه منعکس می‌کرد.

او با هوش و فرهنگ بالا، به طور مؤثری به عنوان حسابدار کار می‌کرد و چندین رابطه تا حدی دور اما پایدار با مردان و زنان داشت که بر علایق مشترک سیاسی و فکری متمرکز بود. به نظر نمی‌رسید جاه‌طلب باشد. او از روال کاری خود راضی بود و عموماً به دلیل رفتار دوستانه، انعطاف‌پذیر و بسیار سازگارش مورد علاقه بود. دوستانش از کنایه‌های گزنده گاه‌به‌گاه و نگرش متکبرانه او نسبت به دیگران سرگرم می‌شدند.

این بیمار در ابتدا به عنوان یک شخصیت وسواسی تشخیص داده شد، اما کاوش روانکاوانه یک ساختار شخصیت خودشیفته معمولی را آشکار کرد. او این باور عمیق و عمدتاً ناخودآگاه را داشت که از کشمکش‌های حقیرانه و رقابتی که همکاران و دوستانش در آن درگیر بودند، برتر است. این واقعیت که او وقتی با بزرگواری رضایت داد با دوست افلاطونی‌اش رابطه جنسی داشته باشد، عملکرد خوبی نداشت، ضربه وحشتناکی به خودپنداره او بود. او فکر می‌کرد باید بتواند با مردان یا زنان عملکرد جنسی داشته باشد و از اخلاقیات تنگ‌نظرانه و متعارف هم‌عصرانش بالاتر است.  این بیمار ظرفیتی برای عاشق شدن نداشت. (در واقع، تحلیل این بیمار پس از پنج سال درمان با شکست مواجه شد.) ویژگی پویای مرکزی در این مورد، حسادت شدید به زنان و دفاع در برابر این حسادت از طریق بی‌ارزش‌سازی و یک گرایش همجنس‌گرایانه همراه با خودشیفتگی بود.

مطالعه موردی مرد بی‌بندوبار

بیمار در ابتدا به دلیل اضطراب شدید هنگام صحبت در جمع و بی‌بندوباری جنسی فزاینده به من مراجعه کرد. او گفت که در دوران نوجوانی چند بار عاشق شده بود اما متوجه شد که به زودی از زنانی که در ابتدا ایده‌آل کرده و برایشان اشتیاق داشت، خسته می‌شود. پس از کمی صمیمیت جنسی با یک زن، او تمام علاقه خود را از دست می‌داد و به جستجوی دیگری می‌رفت. کمی قبل از شروع درمان، او رابطه‌ای را با یک زن مطلقه که سه فرزند کوچک داشت، آغاز کرده بود. او این زن را بسیار رضایت‌بخش‌تر از اکثر زنان قبلی‌اش می‌یافت. با این وجود، بی‌بندوباری جنسی او ادامه داشت و برای اولین بار بین تمایل خود برای برقراری یک رابطه پایدارتر با یک زن و روابط متعددش، تضاد را تجربه کرد.

جستجوی ناامیدانه او برای تجربیات جنسی با زنان از ابتدا موضوع اصلی تحلیل بود. در ابتدا، او با افتخار موفقیت‌های خود با زنان و آنچه را که ظرفیت‌های فوق‌العاده خود برای فعالیت و لذت جنسی می‌پنداشت، اعلام می‌کرد. با این حال، به زودی آشکار شد که علاقه او به زنان منحصراً به پستان‌ها، باسن‌ها، واژن‌ها، پوست نرم آن‌ها و بیش از همه، به ارضای این فانتزی‌اش معطوف بود که زنان تمام گنجینه‌های خود را (آنگونه که او می‌نامید) پنهان و دریغ می‌کنند. در تسخیر آن‌ها، او احساس می‌کرد که آن‌ها را باز می‌کند و می‌بلعد. در سطحی عمیق‌تر (که تنها پس از ماه‌ها تحلیل از آن آگاه شد) او این باور ترسناک را داشت که هیچ راهی برای درونی‌سازی زیبایی زنان وجود ندارد و نفوذ جنسی، رابطه و ارگاسم تنها نمایانگر یک درونی‌سازی غیرواقعی و توهمی از آن چیزی است که تحسین می‌کرد و می‌خواست از آنِ خود کند.

رضایت خودشیفته‌وار از تصاحب یک زن به سرعت از بین می‌رفت، و آگاهی او از فقدان کامل علاقه‌اش پس از یک دوره کوتاه درگیری جنسی، به طور فزاینده‌ای کل پیش‌بینی و توسعه این روابط زودگذر را تباه می‌کرد. در سال‌های اخیر، او اغلب هنگام رابطه با زنی که از قبل از آنِ او بود و بنابراین در مسیر بی‌ارزش‌سازی قرار داشت، در مورد داشتن رابطه با زنانی که هنوز تسخیر نشده بودند، خیال‌پردازی می‌کرد. زنان متأهل برای او جذابیت خاصی داشتند، نه آنطور که در ابتدا تصور می‌کردم به دلیل تعارضات ادیپی-مثلثی، بلکه به این دلیل که جذاب یافتن این زنان توسط مردان دیگر، علاقه رو به زوال این بیمار به آن‌ها به عنوان دارندگان یک گنجینه پنهان را تقویت می‌کرد.

سرانجام بیمار از شدت حسادت خود به زنان آگاه شد، حسادتی که از حسادت و خشم او نسبت به مادرش ناشی می‌شد. مادرش او را به شدت ناکام کرده بود؛ او احساس می‌کرد که مادرش، از نظر جسمی و روانی، هر آنچه دوست‌داشتنی و قابل تحسین بود را از او دریغ کرده است. او هنوز به یاد می‌آورد که چگونه ناامیدانه به بدن گرم و نرم مادرش می‌چسبید در حالی که مادرش با سردی ابراز عشق و همچنین خواسته‌های خشمگینانه او را رد می‌کرد. در دوران نوجوانی، او دائماً برای کنترل آگاهی و ابراز حسادت و نفرت ناخودآگاه خود از زنان تلاش می‌کرد. او عادت داشت فیلم‌های جنگ جهانی دوم را تماشا کند و وقتی بازیگران زن خود را در برابر جمعیت زیادی از سربازان تشویق‌کننده به نمایش می‌گذاشتند، خشمگین می‌شد. او احساس می‌کرد این بی‌رحمانه است و سربازان باید به صحنه هجوم می‌بردند و بازیگران را می‌کشتند. او بی‌پایان در این فکر غرق بود که زنان از پستان‌ها و اندام تناسلی خود آگاه هستند و وقتی شب‌ها لباس‌های زیرشان را درمی‌آورند، آن‌ گنجینه‌هایی نادیده گرفته شده و برای او غیرقابل دسترس را روی زمین می‌اندازند.

تحلیل به تدریج فانتزی‌های خودارضایی سادیستی را که بیمار در کودکی داشت، آشکار کرد. او خود را در حال پاره کردن زنان، شکنجه تعداد زیادی از آن‌ها، و سپس آزاد کردن یکی از آنها که معصوم و مهربان، دوست‌داشتنی و بخشنده به نظر می‌رسید (یک جانشین مادر ایده‌آل) می‌دید. با دوپاره کردن روابط درونی خود با زنان، به وابستگی به یک مادر ایده‌آل و کاملاً خوب و تخریب تلافی‌جویانه همه مادران بد دیگر، او در نهایت بدون ظرفیت برقراری یک رابطه عمیق که در آن بتواند احساسات متناقض عشق و نفرت خود را تحمل و یکپارچه کند، باقی ماند.

اینکه او می‌توانست به زنان ارگاسم بدهد، اینکه آن‌ها به آلت او نیاز داشتند، به طور نمادین به او اطمینان می‌داد که او به آن‌ها نیازی ندارد، او عضوی بخشنده و برتر از هر پستانی دارد. اما این واقعیت که یک زن سعی می‌کرد به او وابسته بماند، این ترس را برمی‌انگیخت که زن می‌خواهد آنچه را که او برای بخشیدن داشت، از او برباید. با این حال، در میان جستجوی ناامیدانه‌اش برای ارضای اشتیاق‌های اروتیک به جای نیاز به عشق، بیمار حس نارضایتی فزاینده خود را درک کرد و در یک نقطه آگاه شد که در واقع به دنبال رابطه‌ای با یک شخص «زیر» پوست یک زن است.

تنها با بررسی نظام‌مند خواسته‌های دهانی او، و نارضایتی طولانی‌مدتش در انتقال، بیمار تمایل خود به تباه کردن و نابود کردن ناخودآگاه آنچه را که بیش از همه برایش اشتیاق داشت—یعنی درک و علاقه از سوی تحلیلگرش، و عشق و رضایت جنسی از زنان—تشخیص داد. آگاهی کامل از گرایش‌های مخرب خود نسبت به تحلیلگر و زنان، منجر به توسعه تدریجی احساس گناه، افسردگی و گرایش‌های جبرانی شد. سرانجام، نگرانی برای ابژه، تغییری بنیادین در رابطه او با تحلیلگر، مادرش، و زن مطلقه‌ای که در طول تحلیلش با او ازدواج کرده بود، به وجود آورد.

با آگاهی تدریجی از میزان عشق و فداکاری که از همسرش دریافت می‌کرد، شروع به احساس بی‌لیاقتی نسبت به او کرد. او متوجه شد که به افکار و احساسات همسرش علاقه‌مندتر می‌شود، می‌تواند از لحظات خوشبختی او لذت ببرد، و عمیقاً در مورد زندگی درونی یک انسان دیگر کنجکاو می‌شود. او در نهایت دریافت که چقدر به علایق مستقل همسرش، دوستانش، وسایلش، و هزاران راز کوچکی که احساس می‌کرد با زنان دیگر و نه با او در میان می‌گذارد، حسادت می‌کرده است. در همان زمان، او تغییری چشمگیر در نگرش درونی خود هنگام رابطه جنسی تجربه کرد. او آن را تقریباً یک احساس مذهبی، حسی از سپاسگزاری، فروتنی و لذت در یافتن همزمان بدن و شخصیت همسرش توصیف کرد. او اکنون قادر بود این سپاسگزاری را در قالب صمیمیت فیزیکی ابراز کند، در حالی که بدن همسرش را (که اکنون نمایانگر کل شخصیت او بود نه یک ابژه جزئی) با هیجان جدیدی تجربه می‌کرد. به طور خلاصه، بیمار اکنون قادر بود عشق رمانتیک را همراه با شور جنسی برای زنی که بیش از دو سال با او ازدواج کرده بود، تجربه کند.

خودشیفتگی
ویژگی‌های کلیدی
مثال بالینی
شدید
فقدان ظرفیت برای عاشق شدن، حتی به شکل یک شیفتگی گذرا. حسادت شدید نسبت به زنان و دفاع در برابر آن از طریق بی‌ارزش‌سازی.
مردی در اواسط دهه بیست زندگی با ترس از ناتوانی جنسی. او هرگز عاشق نشده بود و فانتزی‌های خودارضایی او تمایلات انحرافی متعددی را نشان می‌داد. او خود را برتر از دیگران می‌دانست و تحلیل او پس از پنج سال با شکست مواجه شد.
خفیف‌
وجود ظرفیتی برای عاشق شدن که به شکل شیفتگی‌های کوتاه‌مدت و بی‌بندوباری رو به زوال می‌رود. پتانسیل برای بهبود از طریق روانکاوی وجود دارد.
مردی در اوایل دهه سی زندگی که از اضطراب در سخنرانی عمومی و بی‌بندوباری جنسی فزاینده خود ناراضی بود. او پس از فتح زنان به سرعت علاقه خود را از دست می‌داد. تحلیل روانکاوانه، حسادت و خشم شدید او نسبت به مادرش را آشکار کرد. با کار کردن روی این مسائل، او به تدریج احساس گناه، نگرانی و گرایش‌های جبرانی را تجربه کرد و در نهایت توانست عشق رمانتیک و شور جنسی را با همسرش تجربه کند.

تحلیل حسادت و بی‌ارزش‌سازی در آسیب‌شناسی خودشیفته

حسادت و نفرت شدید از زنان در بسیاری از بیماران مرد دیده می‌شود. از نظر بالینی، شدت آن در مردان به نظر می‌رسد با شدت حسادت به آلت مردانه (penis envy) در زنان برابری می‌کند. آنچه شخصیت‌های خودشیفته مرد را متمایز می‌کند، نه تنها شدت این حسادت و نفرت، بلکه بی‌ارزش‌سازی زنان (ناشی از بی‌ارزش‌سازی مادر به عنوان ابژه اولیه) است. بی‌ارزش‌سازی تمایلات جنسی زنانه و انکار نیازهای وابستگی به زنان به ناتوانی در حفظ یک رابطه عمیق شخصی و جنسی با زنان کمک می‌کند.

در شدیدترین بیماران، فقدان کامل علاقه جنسی به زنان (علی‌رغم گرایش دگرجنس‌گرایانه) را می‌یابیم؛ موارد با شدت کمتر، جستجوی دیوانه‌وار برای هیجان جنسی و بی‌بندوباری جنسی مرتبط با ناتوانی در برقراری یک رابطه پایدارتر را نشان می‌دهند؛ و موارد باز هم خفیف‌تر، ظرفیت محدودی برای شیفتگی گذرا را می توان دید. شیفتگی‌های گذرا ممکن است نشان‌دهنده آغاز ظرفیت برای عاشق شدن باشند، اما با ایده‌آل‌سازی‌ ویژگی‌های جنسی-فیزیکی زنانی که باید تسخیر شوند، محدود می‌شود. آنچه این بیماران قادر به دستیابی به آن نیستند، عاشق شدن است، زمانی که زنانگی زن به عنوان یک فرد ایده‌آل می‌شود و سپاسگزاری برای عشق او و نگرانی برای او، به ظرفیتی برای یک رابطه پایدارتر تبدیل می‌شود. حس کمالی که با عاشق شدن همراه است، برای شخصیت خودشیفته از دست رفته است؛ او حداکثر می تواند حس گذرا و آنی از کمال را در لحظه دستیابی به یک ابژه، تجربه کند.

حسادت و وابستگی به مادر به عنوان منبع اولیه عشق، در زنان هم به همان اندازه مردان شدید است. همچنین یک منبع مهم حسادت در زنان، جستجوی آن‌ها برای یک رابطه وابسته با پدر و آلت اوست؛ وابستگی‌ای که به عنوان یک فرار و رهایی از یک رابطه ناکام‌کننده با مادر عمل می‌کند. مؤلفه‌های دهانی حسادت آلت مردانه در زنان با ساختار شخصیت خودشیفته، غالب است، و همچنین بی‌ارزش‌سازی انتقام‌جویانه آن‌ها از مردان و زنان. اینکه آیا پیش‌آگهی درمان روانکاوانه چنین زنانی بهتر از مردان است یا نه، یک سؤال باز است. یک بیمار خودشیفته در اوایل دهه بیست زندگی‌اش در عین جذابیت ولی آدم یخی بود (این یخ بودن، برخلاف عشوه و دلبری گرم شخصیت‌های هیستریونیک، مشخصه زنان خودشیفته است). وی می‌توانست مردان را یکی پس از دیگری، به عنوان برده خود جایگزین کند. او مردان را بی‌رحمانه استثمار می‌کرد. وقتی آن‌ها سرانجام تصمیم به ترک او می‌گرفتند، او با خشم و کینه‌توزی ، اما بدون هیچ‌گونه اشتیاق، سوگ یا احساس گناه، واکنش نشان می‌داد.

افراد روان‌رنجور (Neurotic): تعارضات ادیپی و بازداری عشق

با افراد روان‌رنجور، ما وارد حوزه بازداری ظرفیت طبیعی برای روابط عاشقانه تحت تأثیر تعارضات ادیپی (oedipal conflicts) حل‌نشده می‌شویم. فرآیندهای ایده‌آل‌سازی درگیر در روابط عاشقانه از ایده‌آل‌سازی ابتدایی و غیرواقعی به سمت یکپارچه‌سازی روابط ابژه درونی‌شده تغییر یافته و فرد به ثبات ابژه و ظرفیت واقع‌بینانه برای ارزیابی عمیق خود و ابژه عشق دست می یابد. آسیب‌شناسی معمول روابط عاشقانه مرتبط با تعارضات ادیپی، ظرفیت کامل برای ایده‌آل‌سازی رمانتیک، برای عاشق شدن و عاشق ماندن (یعنی برای یک تعهد عمیق در چارچوب تحمل دوسوگرایی)، در ترکیب با بازداری تمایلات جنسی تناسلی است. بیمارانی که این نوع آسیب‌شناسی در آن‌ها غالب است، معمولاً قادر به عاشق شدن و داشتن روابط عاشقانه عمیق و پایدار هستند، اما در چارچوب نوعی بازداری در تمایلات جنسی تناسلی خود؛ ناتوانی جنسی، انزال زودرس و دیررس، و سردمزاجی (به ویژه در زن برای برانگیختگی جنسی و ارگاسم) علائم غالب هستند.

یک دفاع جایگزین در برابر ممنوعیت ناخودآگاه درگیری جنسی به دلیل پیامدهای ادیپی آن، تفکیک بین تمایلات لطیف و اروتیک است، به طوری که یک ابژه عشق جنسی در تقابل با دیگری که غیرجنسی است، انتخاب می‌شود. کفاره گناه ناخودآگاه بر سر امیال ممنوعه ادیپی ممکن است با انتخاب ابژه‌های عشق ناکام‌کننده، در دسترس‌ناپذیر یا تنبیه‌گر بیان شود.

مطالعه موردی مردی با تردیدهای وسواسی

مردی در اواسط دهه سی زندگی‌اش به دلیل تردیدهای وسواسی در مورد جذاب یا غیرجذاب بودن نامزدش به من مراجعه کرد. او جلسه اول یک چمدان حاوی عکس‌های بزرگ‌شده از نامزدش را آورد که به دقت به دو دسته تقسیم شده بودند: آن‌هایی که در آن‌ها نامزدش برای او جذاب به نظر می‌رسید و آن‌هایی که غیرجذاب به نظر می‌رسید. او پرسید آیا من تفاوتی در این دو سری عکس می‌بینم. من هیچ تفاوتی در درجه «جذابیت» عکس‌ها ندیدم.

بیمار یک ساختار شخصیت وسواسی را با بازداری پرخاشگری، ادب بیش از حد، و روشی فضل‌فروشانه در بیان خود نشان می‌داد. مادر سلطه‌گر و غرغروی او، به گفته بیمار، با کمک ارتش زنانه‌اش (چندین خواهر بزرگ‌تر و کوچک‌ترش) خانه را کنترل می‌کرد. پدرش مردی آشکارا مضطرب و تا حدی انفجاری، اما تسلیم همسرش بود. او در فضایی بسیار مذهبی بزرگ شده بود که در آن هر چیزی مرتبط با جنسیت، کثیف تلقی می‌شد.

در ابتدا کمال‌گرایی وسواسی-جبری او به طور جدی با تداعی آزاد تداخل داشت. در پشت تسلیم او به روانکاوی، تمسخر ناخودآگاه تحلیلگر به عنوان فردی ظاهراً قدرتمند اما در واقع ضعیف و ناتوان نهفته بود. سپس، بیمار احساس کرد که تحلیلگر فقط وانمود می‌کند که از نظر جنسی مدارا می‌کند تا او را وادار به بیان احساسات جنسی‌اش کرده و سپس او را تنبیه کند. این الگوی انتقال(Transference)، به نوبه خود، به سطح عمیق‌تری تغییر یافت که در آن برانگیختگی جنسی در ارتباط با خواهرانش، و به ویژه مادرش، با ترس‌های عمیقاً سرکوب‌شده از انتقام پدر، همراه است. در سال چهارم روانکاوی، بیمار برای اولین بار شروع به احساس میل اروتیک به نامزدش کرد. در سال پنجم و آخر تحلیل، بیمار شروع به برقراری رابطه جنسی با نامزدش کرد و پس از یک دوره انزال زودرس (مرتبط با ترس از آسیب دیدن دستگاه تناسلی‌اش در واژن)، توانایی جنسی او طبیعی شد. تنها در آن زمان بود که بیمار کشف کرد که همیشه نیاز وسواسی به شستن مکرر دستانش را داشته است، زیرا این علامت در چارچوب تجربیات جنسی‌اش با نامزدش ناپدید شد.

یک روز یکشنبه صبح، بیمار برای اولین بار در زندگی‌اش، به عنوان بخشی از بازی جنسی، توانست عمل اورال (cunnilingus) را انجام دهد و احساس برانگیختگی کند. او از اینکه نامزدش به این طریق به ارگاسم می‌رسد، شگفت‌زده شد. او عمیقاً تحت تأثیر قرار گرفت که نامزدش می‌تواند این‌قدر آزاد و باز با او باشد. او با احساسی از سرخوشی دریافت که گرما، رطوبت، بو و طعم بدن و اندام تناسلی نامزدش به جای آنکه او را منزجر کند، برانگیخته‌اش می‌کند و احساس شرم و انزجار او به هیجان و رضایت جنسی تبدیل شد. او دریافت که به تعویق انداختن قرارهای یکشنبه صبح در کلیسا و درگیر شدن جنسی با نامزدش، نمایانگر طغیانی علیه پدر و مادرش و آن جنبه‌هایی از اعتقادات مذهبی‌اش است که توجیهی برای فشارهای سوپر ایگو بودند. او احساس کرد که با رسیدن به چنین کمالی در رابطه‌اش با نامزدش، به ارتباط جدیدی با گذشته‌اش نیز دست می‌یابد؛ گذشته‌ای که قبلاً به عنوان بخشی از طغیان علیه والدینش رد کرده بود.

مطالعه موردی زن مازوخیستی

حسادت به آلت مردانه می‌تواند به حسادت اولیه نسبت به مادر (نسبت به پستان‌های مادر به عنوان نماد زندگی بخشیدن و تغذیه و اولین ابژه خوب) ردیابی شود.  زنی با آسیب‌شناسی شخصیتی مازوخیستی به دلیل بازداری‌های جنسی به من مراجعه کرد. وی با مردانی که او را تحقیر می‌کردند، می‌توانست رابطه برقرار کند. در دو سال اول تحلیل او، تمرکز بر نیازهای خودتخریب‌گر در روابطش با مردان، مرتبط با احساس گناه عمیق و ناخودآگاه بر سر امیال جنسی‌اش که نمایانگر تمایلات ادیپی بودند، ممکن شد.

در سال سوم تحلیل، تمایل او به اینکه مردان(تحلیگر) به او نیاز داشته باشند، به تدریج به ظهور اشتیاق‌های وابستگی اولیه به نامادری‌اش که او را سرد و طردکننده تجربه کرده بود، تغییر یافت. او برای دریافت عشق جنسی از پدرش به منظور جایگزینی کمبود ارضای دهانی از مادر، به سمت پدرش رفته بود. تحلیلگر اکنون به عنوان یک تصویر مادر، سرد و طردکننده، دیده می‌شد و بیمار تمایل شدیدی به محافظت، در آغوش گرفته شدن و دوست داشته شدن توسط او به عنوان یک مادر خوب پیدا کرد. او فانتزی‌های جنسی در مورد انجام عمل اورال (fellatio) داشت که با این احساس مرتبط بود که ارگاسم مردان به طور نمادین نمایانگر بخشیدن عشق و محافظت و تغذیه است.

در این مرحله از تحلیل بود که بیمار برای اولین بار توانست با مردی که نسبت به دیگران، ابژه عشق مناسب‌تری است، رابطه برقرار کند. در طول تحلیل، بیمار قادر به دستیابی منظم به ارگاسم در رابطه با این مرد شد. او با کمال تعجب، متوجه شد که در چند بار اول پس از رسیدن به ارگاسم کامل، با حسی از خجالت و همزمان آسودگی، گریه می‌کند. او عمیقاً از مرد برای بخشیدن عشق و آلتش به او سپاسگزار بود؛ او سپاسگزار بود که می‌توانست از آلت او به طور کامل لذت ببرد. در همان زمان، او دیگر حسادت نمی‌کرد که مرد آلت دارد و او ندارد. اگر مرد از او جدا می‌شد، می‌توانست آن را تحمل کند زیرا آنچه او به بیمار داده بود، بخشی از زندگی درونی‌اش شده بود. تجربه جدید او چیزی بود که اکنون به او تعلق داشت و نمی‌شد آن را از او گرفت. برای عشقی که این مرد به او داده بود، او هم سپاسگزار بود و هم احساس گناه می‌کرد، در حالی که نسبت به او بسیار حسود و مشکوک بود. او احساس می‌کرد که با وجود ممنوعیت‌های درونی ناشی از دستورات خیالی مادرش، توانسته است خود را برای لذت بردن از بدن و اندام تناسلی‌اش باز کند. او از وحشت برانگیخته شدن جنسی با مرد بالغی که با او مانند یک زن بالغ رفتار می‌کرد (و بنابراین تابوی ادیپی را می‌شکست) آزاد شده بود.

ویژگی اصلی در این مورد، غلبه بر حسادت آلت مردانه بود: هم ریشه‌های دهانی آن (حسادت به مادر بخشنده و آلت بخشنده، و ترس از وابستگی نفرت‌انگیز به آن) و هم ریشه‌های تناسلی آن (باور به برتری تمایلات جنسی مردانه). در چارچوب یک رابطه کامل که در آن گناه بر سر پرخاشگری نسبت به ابژه، سپاسگزاری برای عشق دریافت شده، و نیاز به جبران گناه با بخشیدن عشق، بیان می‌شدند، تحلیل و حل و فصل شد.

واژه‌نامه اصطلاحات کلیدی

اصطلاح
تعریف بر اساس مقاله
آسیب‌شناسی روانی (Psychopathology)
مطالعه اختلالات روانی که در رشد روابط عاشقانه بالغ تداخل ایجاد می‌کنند.
سازمان شخصیت مرزی (Borderline Personality Organization)
یک وضعیت آسیب‌شناسی روانی که با مکانیسم‌های دفاعی بدوی مانند دوپاره‌سازی مشخص می‌شود. بیماران شدید ممکن است فاقد ظرفیت لذت حسی باشند، در حالی که موارد با شدت کمتر قادر به دلبستگی‌های شدید اما ناپایدار بر اساس ایده‌آل‌سازی بدوی هستند.
آسیب‌شناسی خودشیفته (Narcissistic Pathology)
وضعیتی که با هیجان جنسی مشخص می‌شود اما با ناتوانی در سرمایه‌گذاری عمیق روی ابژه عشق همراه است. روابط با بی‌بندوباری، حسادت ناخودآگاه، بی‌ارزش‌سازی ابژه پس از فتح، و ایده‌آل‌سازی محدود به سطوح بدن مشخص می‌شوند.
آسیب‌شناسی روان‌رنجور (Neurotic Psychopathology)
وضعیتی که در آن ظرفیت عشق به دلیل تعارض‌های ادیپی حل‌نشده مهار می‌شود. بیماران قادر به عاشق شدن و تعهد هستند اما با بازداری جنسی یا تفکیک بین تمایلات لطیف و اروتیک مواجه می‌شوند.
روابط ابژه (Object Relations)
روابط درونی‌شده با دیگران که به صورت ذهنی بازنمایی می‌شوند. آسیب‌شناسی در این حوزه (مانند روابط ابژه دوپاره‌شده در بیماران مرزی) به طور مستقیم بر توانایی فرد برای عشق ورزیدن تأثیر می‌گذارد.
مکانیسم دوپاره‌سازی (Splitting)
یک مکانیسم دفاعی بدوی که مشخصه سازمان شخصیت مرزی است و دنیای روابط ابژه درونی و بیرونی را به چهره‌های ایده‌آل و آزارگر تقسیم می‌کند.
ایده‌آل‌سازی بدوی (Primitive Idealization)
نوعی ایده‌آل‌سازی غیرواقع‌گرایانه و کودکانه از ابژه عشق که در بیماران مرزی دیده می‌شود. این ایده‌آل‌سازی شکننده است و به راحتی می‌تواند به بی‌ارزش‌سازی و تبدیل ابژه ایده‌آل به یک ابژه آزارگر تغییر یابد.
میل جنسی کودکانه منحرف (Polymorphous Perverse Infantile Sexuality)
مرحله‌ای از رشد روانی-جنسی که در آن لذت اروتیک به مناطق مختلف بدن محدود نمی‌شود. در بیماران خودشیفته، این گرایش‌ها ممکن است بدون ظرفیت برای روابط عمیق با ابژه وجود داشته باشند.
تعارض‌های ادیپی (Oedipal Conflicts)
تعارض‌های روانی مربوط به مرحله ادیپی رشد که شامل تمایلات جنسی نسبت به والدین جنس مخالف و رقابت با والدین هم‌جنس است. حل‌نشدن این تعارض‌ها در بیماران روان‌رنجور منجر به بازداری در روابط عاشقانه می‌شود.
ثبات ابژه (Object Constancy)
توانایی حفظ یک بازنمایی درونی باثبات از یک فرد دیگر، حتی در غیاب او یا در هنگام احساس ناامیدی. دستیابی به این ظرفیت برای روابط عاشقانه بالغ ضروری است و در بیماران روان‌رنجور وجود دارد اما در آسیب‌شناسی‌های شدیدتر ضعیف است.
حسادت به آلت مردانه (Penis Envy)
ریشه در حسادت اولیه به مادر (و سینه‌های او) دارد که به آلت پدر منتقل شده است. این حسادت با بی‌ارزش شمردن اندام تناسلی زن و احساس گناه ناخودآگاه تقویت می‌شود.
شخصیت مازوخیستی (Masochistic Personality)
نوعی آسیب‌شناسی در سطح نوراتیک که در آن احساس گناه ناخودآگاه بر سر امیال ممنوعه ادیپی از طریق انتخاب ابژه‌های عشق ناامیدکننده یا تنبیه‌گر، ابراز می‌شود.

منبع : Otto Kernberg . Love Relations: Normality and Pathology (1995)

۰ ۰ رای ها
رأی دهی به مقاله

🌿 آیا نیاز به مشاوره دارید؟

در مقاطع مختلف زندگی، گفت‌وگو با یک مشاور می‌تواند مسیرتان را روشن‌تر کند.
جهت رزرو وقت مشاوره حضوری یا آنلاین، با ما در ارتباط باشید.

📱 ارتباط با واتساپ: ۰۹۳۵۵۷۵۸۳۵۸

0 نظر
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها