چرندیات آلن سوکال و بریکمون
آیا مطمئنی که این پست مدرنها چرند نمیگویند؟ آیا همه اینها بازیای برای سرگرم کردن طبقهای از طبقات جامعه نیست؟ داستان دنیایی که رویای پروانهای در یک بعدازظهر پاییزی است، ماجرای جذابی است. شاید فلسفه در یونان از همین بازیهای جذاب «جهان از آب است» و «تغییر امکان ندارد» و غیره آغاز شده باشد. زندگی را چه میشود؟ آقای سوکال! ما را با خود ببرید.
سوکال و بریکمون، اگر خیلی آنها را جدی بگیریم، یک پوزیتیویست اوایل قرن بیستمی هستند، اما من سعی میکنم خیلی به اعتقادات آنها کاری نداشته باشم و فقط نشان دهم که آنچه ادعایش را دارند (اینکه «لکان و شرکایش» از عبارات علمی بیمعنی بدون ارائه دلیلی سوءاستفاده میکنند) نادرست است. نویسندگان کتاب اطلاعات فیلسوفان مورد بحث را از ریاضیات و فیزیک سطحی و مبهم تخمین میزنند و میگویند «این نویسندگان با چنان اعتماد به نفسی سخن میگویند که بسیار بیش از صلاحیت علمی آنهاست». احتمالا تنها شاهد تخمین آنها ناتوانی در فهم آثار این فلاسفه و نبود تحصیلات دانشگاهی ریاضیاتی افرادی مثل لکان و کریستوا است.
لکان که در دهه ۱۹۵۰ به زبانشناسی توجه داشت، در دهه ۱۹۷۰ به ریاضیات رو کرد. استفاده او از ریاضیات به دو شاخه از آن یعنی جبر و مکانشناسی منحصر میشود. البته لکان هرگز خود را درگیر محاسبات ریاضی و نظام اصل موضوعها و اثبات قضایا نکرده است و جبر و مکانشناسی لکانی چندان پیچیده و مشکل فهم نیستند. او حروف بزرگ را برای نشان دادن امور نمادین و حروف کوچک را برای امور تصویری به کار میگیرد. مثلا S نشانه سوژه و A (حرف اول کلمه Autre فرانسه) نشانه دیگری نمادین است. از آن طرف a دیگری تصویری و s [کوچک]مدلول است و مثلا (As) دلالت دیگری نمادین است.
لکان در فرمولهای خود که چندان هم پیچیده نیستند، گاهی S و A را خط میزند تا بگوید سوژه کامل و دیگری بزرگ وجود ندارند. او در استفاده خود از مکانشناسی نیز برای مثال از نوار موبیوس کمک میگیرد تا تقابلهای دوتایی همچون درون و بیرون را به چالش بکشد و از این طریق به زیرسؤال بردن تقابلهایی همچون دال/مدلول، حقیقت/خطا و سوژه/ابژه برسد. نوار موبیوس در هر قسمت خود دو سطح دارد، اما اگر کل نوار را در نظر بگیریم این دو سطح پیوسته هستند و یک سطح را تشکیل میدهند. پس نوار موبیوس دو ویژگی مهم دارد که خیلی به کار روانکاوی میآیند؛ اولا یک سطح دارد و دوما در نگاه اول و به ظاهر دو سطح دارد.
بنابراین اینکه سوکال و بریکمون هی تکرار میکنند که ریاضیات چه ربطی به روح و روان انسان دارد و فیلسوفان موردنظر برای استفاده خود از آن دلیل کافی اقامه نکردهاند، منتفی است، چون مثلا در مورد لکان حروف جبری بزرگ و کوچک کمک میکنند تا تقابل نظم نمادین/ نظم تصویری را به تمام امور روانی گسترش دهد. متاسفانه نویسندگان کتاب گاهی مثل بچههای سه یا چهار ساله حرف میزنند: «کاربست این موضوع در روانکاوی چرند است. چگونه ممکن است سوژه ای «در C قرار گرفته باشد؟» و هی تکرار میکنند «او معنی کلماتی را که به کار میبرد، نمیفهمد». به نظر من تنها دلیل برای اینکه فلاسفه از مفاهیم و زبان ریاضی استفاده میکنند این است که این مفاهیم و این زبان وجود دارد.
نویسندگان کتاب در جایی دیگر، در مورد فرمولی از لکان که در آن دال و مدلول را با خط کسری از هم جدا میکند و دال را به صورت کسر مینویسد، میگویند: «بدیهی است که دال و مدلول عدد نیستند و خط افقی او نشانه تقسیم دو عدد نیست. پس محاسبات او خیالپردازی محض است». اولا معلوم است که دال و مدلول عدد نیستند، مگر قرار است لکان ریاضی بگوید؟ او دارد از ابزار ریاضی استفاده میکند. خط کسری و صورت و مخرج برای او چند مفهوم هستند. دوم خیالپردازی محض یعنی چه؟ آیا منظور این است که این فرمول لکان هیچ معنایی دربر ندارد؟ پس اینکه ما میفهمیم مدلول به زیر دال میلغزد و دال اولویت مییابد و گزاره به وجود میآید، چیست؟ مگر خیالپردازی نشانه کذب یا بیمعنایی است؟ آری درست است که این گزاره از منظر ریاضی بیمعناست، اما لکان که نمیخواهد ریاضی بگوید! نویسندگان کتاب در همهجای آن اظهار میکنند که«فلان فیلسوف هیچ استدلالی اقامه نمیکند». آیا آنها دچار این توهم نیستند که استدلال تنها راه تولید معناست؟ ذهن انسان با تداعی و نه با استدلال، کار میکند. استدلال را [اگر خیلی خوشبین باشیم]فقط در کتابهای ریاضی و منطق میتوان یافت و سروکار فلسفه[حد اقل در این زمانه]با امور انتزاعی نیست.
حال درک آقایان از استعاره را ببینید: «استعاره معمولا برای شفاف ساختن مفهومی ناآشنا از طریق مرتبط ساختن آن با مفهومی آشناتر به کار میرود» و در غیر اینصورت به کار بردن آن نشانه «به رخ کشیدن فضل و دانش» است. فرمول اول استعاره لکان میگوید: «تابع دلالتی جانشینی یک دال با دال دیگر برابر است با قطع شدن بار در الگوریتم سوسوری». قطع شدن بار در الگوریتم سوسوری به معنای رسوخ دال به درون مدلول یعنی خلق یک مدلول تازه است. پس فرمول لکان میگوید عمل دلالت، یعنی همان تولید معنا، فقط به وسیله استعاره امکانپذیر است. اما سوکال و دوستش گمان میکنند کلمات و معناها وجود دارند و به شدت به هم بسته شدهاند و استعاره هم یک عنصر کمکی، تزئینی و مازاد است. آنها میگویند لکان کلمات را در معنی درستشان به کار نمیبرد و مثلا «مفهوم لذت» معنی دقیق و شفافی ندارد. این حرفها فقط از کسی که دچار توهم حضور معنای مندرج است برمیآید. لکان و دریدا نشان دادهاند که جایگاه استعاره در بطن زبان است. بنابراین نمیتوان در متن آنها استعارهها را پیراست و به ذات کلام دست یافت. این است که متن لکان و دریدا، به این علت که خالی از توهم حضور معنای پایدار زیر استعارههاست، از دید سوکال و بریکمون و دیگران «پرتوپلا»به نظر میرسد.
اما کریستوا خود تکلیف خود را مشخص کرده است. او بارها گفته که نمادهای ریاضی برای او استعاره هستند. او پس از اینکه در مورد سوژه در مرحله آینهای حرف میزند، میگوید: «برای مثال، میتوان مجموعه را در نظر گرفت». نمیدانم آقای سوکال به چه اعتراض دارند. به اینکه نمیتوان یک مجموعه CO در فضای R3 در نظر گرفت؟ به اینکه حتما باید چنین مجموعهای وجود داشته باشد؟ به اینکه حتما اعداد و نه سوژه، باید در این مجموعه قرار بگیرند؟سوکال و بریکمون پس از هر نقلقول با گفتن اینکه چرند و نامفهوم است خیال خود را راحت کردهاند.
اما در مورد دلوز باید بگویم منطق استفاده او از اصطلاحات علمی در کتاب فلسفه چیست بهطور کامل تشریح شده است. او در این کتاب فلسفه را خلق مفاهیم تازه میداند و البته قید میکند که چون ما نمیتوانیم مفاهیم را بهطور دلبخواهی بسازیم، برای این کار باید مفاهیم موجود را بازسازی کرده و معنای تازه به آنها بدهیم. بنابراین فلسفه مفهومی که کاملا متعلق به خود باشد، ندارد. از همان ابتدا در یونان باستان مفاهیم فلسفی مفاهیمی مربوط به علوم طبیعی بودند. پس از آن مفاهیم مربوط به مباحث سیاسی و اخلاقی و دینی، فلسفی شدند و تقریبا از دکارت به بعد بود که مفاهیم فلسفه بیشتر از علوم تجربی و ریاضیات وارد شدند.
دلوز مفاهیم علمی را برمیدارد، اما آنطور که میخواهد از آنها استفاده میکند تا مفهومی تازه خلق کند. حال در این میان میتوان از این سخن گفت که استفاده دلوز از این مفاهیم نادرست و نادقیق است؟ سوکال و بریکمون نمیتوانند دلوز را محدود کنند که از مفاهیم فیزیک و ریاضی در فلسفه خود استفاده نکند. همچنین آنها در هیچ کجای کتاب نشان ندادهاند که گزارههای علمی فلاسفه مورد بحث نادرست باشند. آنها همهجا از ابهام و بیسروته و بیمعنی بودن این گزارهها و اینکه دلیل استفاده آنها مشخص نشده گله دارند و البته به اعتقاد من کسی که زمینه فکر فلسفی را ندارد، صلاحیت درک دلیل استفاده و مفهوم این اصطلاحات(حالا دیگر فلسفی)را نیز نخواهد داشت. از سوی دیگر نویسندگان کتاب اعتراض میکنند که حرفهای فنی دلوز و گاتاری پیش پا افتاده هستند و آنها مثلا به عمق محاسبات مکانیک کوانتومی وارد نشدهاند. در پاسخ باید گفت دلوز فقط به مفاهیم نیاز دارد. مفهوم کوانتوم برای او مفید است نه محاسبه احتمال حضور الکترون در اربیتال چهارم اتم هیدروژن یا معادله شرودینگر برای فلان سد پتانسیل.
در مورد سخنان نویسندگان در فصل چهارم که به فلسفه علم و نسبیتگرایی میپردازد هم بحثهایی مفصلی میتوان مطرح کرد اما چون بحث نسبتگرایی و جبرگرایی تازگی نداشته و بارها مطرح شده و ارتباط مستقیم با فیلسوفان معاصر فرانسوی ندارد، خود را درگیر آن نمیکنم. بههرحال سخنان سوکال و بریکمون در این فصل به رغم سطحی بودن، حداقل به چرند و نامفهوم بون اصطلاحات نمیپردازند. در میان پرده فصل هفت که به لیوتار اشاره میشود، سخنان سوکال و بریکمون ظاهری مستدل دارند(به جز آن جایی که میگویند شاخههایی که لیوتار از آنها حرف زده هیچ ربطی به هم ندارند)، اما متاسفانه استدلالشان ناقص، مغرضانه و نادرست است. اصل عدم قطعیت در مکانیک کوانتوم مثال معروفی است از اینکه افزایش دقت در اندازهگیری یک متغیر، دقت در اندازهگیری متغیر دیگری که با آن جفت شده را کاهش میدهد. علاوه بر این، دیگر مقدار پیشین خود را ندارد و اندازهگیری در واقع مقدار موضوع خود را تغییر میدهد.
سوکال و بریکمون از آن آدمهایی هستند که اگر ثابت کنید حرفشان چرند است، به مقصود خود رسیدهاند.
مهدی پارسا
برای اظهار نظر دست کم باید یک بار کتابشو بخونی. خط اول نوشتی پوزیتیویست درصورتی که توی فصل چهارم کتابش که به فلسفه علم پرداخته عملا پوزیتیویست ها رو نقد کرده. متاسفانه متن و محتوای مقالتون دقت کافی نداره و بنطر میرسه با بغض نوشته شده تا با منطق و استدلال.
آیا شما هم دچار این توهم نیستید که «استدلال» تنها راه تولید معناست؟ بله نقد نیاز به استدلال داره. اما اینکه شما بخاطر موی شکسته روی گوشِ فیل، کل فیل را معدوم کنید هم نیاز به استدلال(ات) محکمتری دارید. نویسنده در صورت امتیاز دهی به سوژه/ابژههاش، داره از پوزیتیویسم نام میبرده. واگر جمله پایانی خرده مقاله رو متوجه شده باشید این صحبت شما از پیش توجیه شده.