کتاب لوحِ سفید
استیون پینکر و کتاب لوحِ سفید
یک سال پیش، در مورد کتابی صحبت کردم که در حال تکمیل آن بودم که در این فاصله به انتشار رسیده، و امروز می خوام درباره جنجالی که این کتاب موجب شد، صحبت کنم. عنوان کتابم The Blank Slate نظریه مشهور روانشناسی رو که فکر اطفال مثل لوح سفیده رد میکنه. فرضیه لوح سفید، تمام ساختار فکر رو تاثیر جامعه، فرهنگ، سرپرستی والدین، و تجربه زندگی به شمار می آورد. در قرن ۱۹ لوح سفید ایده با نفوذی بود. این هم چند نقل قول که حاکی از مشهوریت این نظریه هستند: به گفته تاریخدان حوزه اورتگا ایگاست “انسان سرشتی ندارد.” به گفته انسانشناس اشلی مانتگو “انسان غرایزی ندارد.” به گفته دانشمند مرحوم استفان جی گولد انسان قادر به مجموعه گستردهای از رفتارهاست و غریزه ای برای هیچ کدام ندارد.
دلایلی برای شک در اینکه فکر انسان لوح سفیده وجود داره. برخی از دلایل ناشی از حس عام است. همانطور که بسیاری از مردم در طی سالها به من گفتهاند هر کس که بیشتر از یک فرزند داره می داند که بچه ها با یک سری استعدادها و مزاج ذاتی خاصی به دنیا می آیند و همش از محیط گرفته نشده. و هر کس که هم فرزند و هم حیوان اهلی در منزل دارد قطعا متوجه شده که فرزند در معرض گفتار، زبان انسانها رو فرا میگیرد در حالیکه حیوان خانگی آن را یاد نمیگیرد و این احتمالا به دلیل نوعی تفاوت ذاتی بین آنهاست. و هر کس که با جنس مخالف ارتباط داشته میداند که ذهن مردان و زنان فرق دارند. بعلاوه فکر میکنم نتایج روزافزونتحقیقات علمی روی بشر نشان می دهد که ما لوح سفید نیستیم.
یکی از مباحث علمی در انسان شناسی یافتن ویژگیهای همگانی بشر است. اما اگر تاکنون واحد درسی انسانشناسی گرفته اید می دانید که انسانشناسان لذت میبرند که نشان دهند فرهنگ ها چقدر نامتعارف می توانند باشند و مکانهایی وجود دارند که ظاهرا نحوه همه چیز مخالف اینجاست. اما اگر شما در عوض به چیزهای مشترک بین فرهنگ های دنیا نگاه کنید یک مجموعه فوق العاده غنی پیدا می کنید از رفتارها، احساسات و طرق استنباط و درک دنیا که در تمامی کم و بیش ۶۰۰۰ فرهنگ دنیا دیده می شود. انسان شناس دانلد بران، تلاش کرده تا فهرست تمامی نقاط مشترک فرهنگ ها را ثبت کند از زیباییشناسی گرفته تا محبت و احترام به بزرگترها تا از شیر گرفتن، اسلحه، آب و هوا تلاش برای کنترل، رنگ سفید و جهان بینی.
ژنتیک و علوم اعصاب هم نشان می دهد که مغز ساختار پیچیده دارد. اخیرأ در یه مطالعه علمی، زیست شناس اعصاب، پل تامپسون و همکارانش توسط تصویربرداری با تشدید مغناطیسی توزیع ماده خاکستری در مغز یعنی لایه روی قشر مغز رو در نمونه بزرگی از جفت افراد اندازه گرفتند. همبستگی ضخامت ماده خاکستری در بخش های مختلف مغز دو نفر رو با استفاده از یک سری رنگهای اختصاصی علامت گذاری کردند، که در آن هیچ گونه تفاوت، با بنفش علامتگذاری شده و هر رنگی غیر رنگ بنفش، همبستگی اماری بین مغز دو نفر رو نشان می دهد. خوب، زمانی که شما دو نفر رو تصادفی جفت می کنید دو نفر که به طور تصادفی انتخاب شدهاند نمی توانند همبستگی در توزیع ماده خاکستری در قشر مغزشان داشته باشند. اما همانطور که مشاهده می کنید، در افرادی که نیمی از دی-ان-ای شان یکی است یا به عبارت دیگر دوقلوهای دو تخمکى، قسمتهای زیادی از مغز بنفش نیستند، که نشان می دهد اگر یکی از آنها دارای قشر ضخیم تر در آن قسمت مغز است دوقلوى دو تخمکى دیگر هم همینطوره. و اگر شما دو نفر را که تمام دی-ان-ای شان یکی است مقایسه کنید یعنی کلونها یا دوقلوهاى یک تخمکى همانطور که می بینید قسمتهای بزرگی از قشر مغز وجود دارند که در آنها همبستگی عظیمی در توزیع ماده خاکستری دیده می شود.
این ها تنها تفاوت در آناتومی مثل تفاوت بین نرمه گوش دو نفر نیست بلکه عواقبی در تفکر و رفتار دارند. دوقلوهای یک تخمکى، که در بدو تولد از هم جدا شدند و سپس در بزرگسالی مورد آزمایش قرار گرفتند شباهت های شگفتانگیزی رو بین آنها نشان می دهد. این شباهتها در هر جفت از دوقلوهای یک تخمکى جدا شده در بدو تولد که تاکنون مطالعه شدهاند دیده می شود. اما این شباهتها بسیار کمتر در دوقلوهاى دو تخمکى دیده شده. مثال مورد علاقه من یک دوقلو هستند یکی از آنها در یه خانواده نازی، در آلمان، کاتولیک بزرگ شده بود اون یکی در یه خانواده یهودی در ترینیداد بزرگ شده بود، هنگامی که آنها به آزمایشگاهی در ایالت مینسوتا قدم گذاشتند هر دو آنها پیراهن های یک جور آبی با اپل پوشیده بودند هر دو دوست داشتند نان تست با کره شان رو توی قهوه بزنند، هر دو کش لاستیکی دور مچ شان می انداختند، هر دو قبل و بعد از استفاده از توالت فلاش می زدند و هر دو دوست داشتند مردم رو با عطسه زدن در آسانسورهای شلوغ حیرت زده کنند، که تماشا کنند از جاشون بپرند. حالا داستان ممکنه باورکردنی نباشه اما وقتی تعداد زیادی تست های روانشناسی رو می گیرند نتایج مشابه هستند — یعنی دوقلوهای یک تخمکى که در بدو تولد از هم جدا شده اند شباهتهای کاملا شگفت آوری بهم دارند.
پس با توجه به عقل سلیم و هم داده های علمی که نظریه لوح سفید رو زیر سوال می برند، چرا نظریه جذابی محسوب میشه؟ تعدادی دلایل سیاسی وجود دارند که مردم این نظریه رو خوش آیند محسوب می کنند. مهمتر از همه اینه که اگر ما لوح سفید باشیم با این تعریف، همه انسانها با هم برابرند. اما اگر چیزی روی لوح نوشته شده باشد پس بعضی از مردم می توانند بیشتر از آن نسبت به بقیه داشته باشند، و این طرز فکر تبعیض و نابرابری رو توجیه می کند.
ترس سیاسی دیگر از طبیعت انسان اینه که اگر ما لوح سفید باشیم می تونیم انسان رو بی نقص کنیم، رویای قدیمی کمال پذیری بشر از طریق مهندسی اجتماعی به حقیقت می پیوندد. در حالی که اگر ما با بعضی غرایز به دنیا آمده باشیم شاید بعضی از آن غرایز ما را محکوم به خودخواهی ، تبعیض و خشونت کنه. خب، در این کتاب، من معتقدم که در واقع اینها نتایج کاذب هستند. برای این که داستان طولانی رو کوتاه کنم: اولأ، مفهوم عدالت برابر با مفهوم عینیت نیست. و بنابراین هنگامی که توماس جفرسون در اعلامیه استقلال نوشت “ما این حقیقت را آشکار و بدیهی میدونیم که همه انسانها برابر خلق شده اند” به این معنی نیست که “ما این حقیقت را آشکار و بدیهی میدونیم که همه انسانها کپى هم هستند.” بلکه، همه انسانها از نظر حقوق بشر با هم برابرند و باید با هر کسی به عنوان یک فرد مجزا رفتار بشه، و نباید کسی رو از روی امار گروه های خاص که ممکنه فرد به آن متعلق باشه پیش داوری کرد. دوم، حتی اگر ما با بعضی انگیزه های فرومایه به دنیا بیاییم اون انگیزه ها به طور خودکار به رفتار فرومایه منجر نمی شوند. از آنجا که ذهن انسان یک سیستم پیچیده با قسمت های مختلف است و بعضی از آنها می تونند قسمت های دیگر رو مهار کنند. به عنوان مثال ، دلیل بسیار خوبی وجود داره که باور داشته باشیم تقریبا همه انسان ها با درک اخلاقی به دنیا می آیند توانایی های اخلاقی به ما این اجازه رو می دهند که از دروس تاریخ بهره ببریم. بنابراین حتی اگر افراد انگیزه نسبت به خودخواهی و یا حرص و طمع داشته باشن، این تنها چیز در جمجمه نیست، و سایر قسمت های ذهن می توانند آنها را خنثی کند.
خوب، این کتاب نیمی از یک سال است که چاپ شده و هیچ چیز وحشتناکی رخ نداده. هیچ یک از عواقب وخیم برای شغلم اتفاق نیفتاده — من از شهر کمبریج تبعید نشده ام. اما می خواستم در مورد دو تا از این مباحث جنجال برانگیز صحبت کنم که قوی ترین واکنش رو در کم و بیش هشتاد مقالات انتقادی که در مورد لوح سفید نوشته شده برانگیخت. من فقط می خوام که این لیست رو برای چند ثانیه ای نشان بدهم و ببینم که آیا شما می توانید حدس بزنید کدام دوتا هستند. من تخمین می زنم که احتمالا دوتا از این مباحث احتمالا ٪۹۰ درصد واکنش در مقالات مختلف و مصاحبه های رادیویی رو برانگیخت. خشونت و جنگ نبود، نژاد نیست، جنسیت هم نیست، مارکسیسم و نازیسم هم نیستند. آنها عبارتند از: هنر و فرزند داری. بگذارید بهتون بگم چه حرفی چنین واکنش های خشمگینی رو برانگیخته. می گذارم شما تصمیم بگیرید که آیا آن ادعاها واقعا آن قدرعصبانی کننده هستند.
اجازه بدید با هنر شروع کنم. هیچ جامعه ای تاکنون کشف نشده حتی در دورترین گوشه جهان، که یه چیزی نداشته باشه که ما هنر بشماریم. هنرهای بصری ، داستان گفتن، موسیقی، رقص، شعر، در تمام فرهنگ ها وجود دارند و بسیاری از تم ها که در هنر برای ما لذت بخش محسوب می شوند در همه جوامع بشری دیده می شوند: ترجیح به اشکال متقارن، استفاده از تکرار و تنوع، در واقع حتی چیزهای خاصی مانند این که شعر در سراسر جهان، مصرع هایی دارد که نزدیک به سه ثانیه هستند که با مکث از هم جدا شده اند . حالا از سوی دیگر، در نیمه دوم قرن ۲۰ اغلب می شنوید که هنر رو به زوال است. و من یک مجموعه، احتمالا ۱۰یا ۱۵ تیتر، از مجلات فرهنگی دارم که ابراز تأسف می کنند از اینکه در زمان ما هنر رو به زوال است. به عنوان مثال چند نقل قول حاکی از این ابراز رو براتون می خوانم: “ما می توانیم با اطمینان، اظهار کنیم که دوران ما رو به زوال است، استانداردهای فرهنگی پایین تر از ۵۰ سال پیش هستند، و شواهد این زوال در هر بخش از فعالیتهای بشری قابل مشاهده هستند .” این نقل قول از تی اس الیوت، کمی بیش از ۵۰ سال پیش است. و یه نقل قول جدیدتر: احتمال تداوم هنر برجسته در زمان ما داره مشکل تر میشه. کتاب فروشی های درست و حسابی امتیاز فروش انحصاری شان رو دارند از دست می دهند، تئاترهای غیرانتفاعی عمدتا با تجاری کردن مجموعه شان روی پایشان ایستاده اند، ارکسترهای سمفونی برنامه ها شون رو تضعیف می کنند، تلویزیون عمومی در حال افزایش وابستگی به فیلمهای کمدی تکراری بریتانیاست، ایستگاه های رادیویی کلاسیک رو به کاهش هستند، موزه ها متوسل به نمایش فیلم های پرفروش شده اند، رقص در حال مرگ است.
خوب، در واقع، هنر رو به زوال نیست. فکر نمیکنم این نکته باعث تعجب کسی در این سالن بشه چون طبق هرجور استانداردی که فکر کنید، هنر هرگز بیشتر از این شکوفان نبوده. البته این ها هنرهای کاملا جدید و رسانه های جدیدی هستند که درباره بسیاری شون طی این چند روز گذشته شنیده اید. با هر گونه استاندارد اقتصادی، تقاضا برای تمام فرم های هنر سرسام آور بالا رفته، از قیمت بلیط اپرا میشه فهمید از تعداد کتابهای فروش رفته، از تعداد کتابهای منتشر شده، از تعداد عناوین موسیقی عرضه شده از تعداد آلبوم های جدید و غیره. تنها ذره حقیقت در این شکایت که هنر رو به زوال است از سه حوزه سر رشته میگیره. حوزه اول: هنر نخبگان پس از دهه ۱۹۳۰ مثلا انواع آثاری که توسط ارکسترهای سمفونی مهم اجرا میشه بیشتر مال مجموعه موسیقی قبل از سال ۱۹۳۰ هست، و یا آثار هنری که در گالری های عمده و موزه های معتبر نشان داده میشه. حوزه دوم: نقد و تجزیه و تحلیل ادبی.احتمالا ۴۰ یا ۵۰ سال پیش، منتقدان ادبی نوعی قهرمان فرهنگی بودند حالا اونا یه جورایی مورد مسخره مردم هستند. حوزه سوم: برنامه های بخش علوم انسانی و هنری دانشگاه ها، طبق خیلی مقیاس ها در واقع رو به زوال هستند. دسته دسته دانشجویان از این جور درسها کناره میگیرند، دانشگاهها در هنر و علوم انسانی سرمایه گذاری نمی کنند.
خب، اشکال کار چیه؟ اونا از من نپرسیدند، اما خودشون قبول دارند که به همه کمکی که می تواند بگیرند احتیاج دارند. و من می خوام اشاره کنم که تصادفی نیست که این کاهش فرضی در هنر نخبگان و نقد ادبی در همان نقطه تاریخ اتفاق افتاد که انکار گسترده ای از ذات انسان وجود داشت. یه نقل قول معروف که اگر شما روی وب نگاه کنید، می توانید آن را به معنای واقعی کلمه در تعداد زیادی از سرفصل های مهم انگلیسی پیدا کنید، چنین میگه: “حدودا دسامبر ۱۹۱۰ طبیعت انسان تغییر کرد.” به گفته ویرجینیا وولف. البته مورد بحثه که در واقع مقصودش چی بوده. اما با نگاه به این سرفصلها، بسیار روشن است که در حال حاضر ازش استفاده میشه به منظور نحوه ای برای گفتن این که همه فرم های درک هنری که برای قرن ها، یا هزاران سال، برای خود مکانی داشتند در قرن ۲۰ دور ریخته شدند. زیبایی و لذت از هنر که احتمالا یه خصوصیت جهانی بشر است در قرن ۲۰ شروع شد که مبتذل یا تجاری تلقی بشه به قول بارنت نیومن، هنر مدرن میل به نابودی زیبایی دارد، زیبایی که بورژوازی و یا بیخودی محسوب می شه. همانطور که شما می بینید یه چیزی تغییر کردهدر نحوه ای که هنر نخبگان بشر رو مجذوب میکنه.
واقعا در جنبش مدرنیسم و بعد از مدرنیسم هنر بصری بدون زیبایی، ادبیات بدون داستان، پلات شعر بدون قافیه، وزن معماری و برنامه ریزی شهری بدون زینت، موسیقی بدون ریتم و ملودی نقد بدون وضوح و توجه به زیبایی و بینش به حالت بشری است. خب، استدلال کتاب لوح سفید این بود که هنر نخبگان و انتقادات در قرن ۲۰ البته نه به طور کلی، هنر، زیبایی ، لذت وضوح، بینش و سبک رو خوار شمردند. مردم از هنر نخبگان و نقد ادبی دوری می کنند. چه معمایی — تعجب می کنم چرا؟ خوب، معلوم شد که احتمالا این ادعا بحث برانگیزترین نکته کتاب بود. یکی از من پرسید که آیا من به هدف منحرف کردن خشم از بحث جنسیت و نازیسم و نژاد و غیره اون رو در کتابم جا دادم. من حرفی ندارم بزنم. اما به طور قطع واکنش پر انرژیی از بسیاری استادان دانشگاه برانگیخت.
خوب، مطلب جنجال برانگیز دیگر فرزند داری است. و نقطه شروع برای این بحث این واقعیته که همه ما در معرض نصیحت صنعت پیچیده فرزند داری قرار گرفتیم. حالا این یه نقل قول از یه مادر در محاصره است : “من از رهنمودهای فرزند داری دست پاچه شده ام. قراره که من با بچه هام زیاد ورزش کنم تا بتونم کم کم به ورزش و تناسب اندام عادت شون بدم. به طوری که آنها سالم بزرگ شوند. و قراره که من همه نوع بازی فکری با آنها کنم. به طوری که آنها باهوش بزرگ شوند. همه جور بازی های مختلف هست — خمیر بازی برای مهارت انگشتان، بازی با کلمات برای موفقیت در خواندن، بازی حرکت های بزرگ، بازی حرکت های کوچک، احساس می کنم که باید زندگیم رو وقف این کنم که که بفهمم با بچه هام باید چی بازی کنم.” من فکر می کنم هر کسی که به تازگی والد شده می تواند با این مادر همدردی کنه.
خب، چندتا حقایق هوشیار کننده در مورد فرزند داری بگم. اغلب تحقیقات فرزند داری که اساس این جور رهنمودهاست به درد نمی خورند. به درد نمی خورند برای اینکه توانائی های ارثی رو در نظر نمی گیرند. برخی ارتباط بین رفتار پدر و مادر و رفتار بچه ها رو اندازه می گیرند و این ارتباط رو مبنی بر این می دونند که فرزند داری کودک رو شکل داده. و به این ترتیب، والدینی که با بچه هاشون زیاد حرف می زنند وقتی بچه هاشون بزرگ شوند خوش صحبت می شوند، والدینی که بچه هاشون رو می زنند وقتی بچه هاشون بزرگ شوند پرخاشگر می شوند و غیره. و فقط تعداد کمی از تحقیقات امکان اینو کنترل می کنند که پدر و مادر به بچه هاشون ژنی منتقل می کنند که باعث افزایش شانس این میشه که کودک خوش صحبت، پرخاشگر و غیره بشه. تا زمانی که از نو تحقیقات با فرزندان خوانده انجام شوند، که فقط محیط، و نه ژن رو برای بچه هاشون فراهم میکنه هیچ راهی برای دانستن اینکه آیا نتیجه گیری صحیحی شده وجود ندارد.
تحقیقات کنترل شده ژنتیک تعدادی نتایج هوشیارکننده دارند دوقلوهای ملیفرت رو یادتونه؟ در بدو تولد از هم جدا شده بودند، بعد همدیگر رو در اداره ثبت اختراع می بینند. شباهت های قابل ملاحظه ای داشتند. خب، چی میشد اگر دوقلوهای ملیفرت باهم بزرگ شده بودند؟ شما ممکنه فکر کنید، خب، پس آنها خیلی بیشتر شبیه هم می شدند چون نه تنها ژن مشترک داشتند بلکه محیط شون هم مشترک بود. فوق العاده مشابه می شدند، درسته؟ اشتباهه. دوقلوهای همسان، و یا هر خواهر و برادری، که در زمان تولد از هم جدا می شوند کمتر از آنهایی که با هم بزرگ شدند شبیه نیستند، همه چیزهایی که در خانه اتفاق می افته طی اون همه سال به نظر می رسد هیچ مهر دائمی روی شخصیت و یا هوش فرد نمی زند. نتایج مکمل از یه روش کاملا متفاوت تحقیقاتی، اینه که خواهر و برادر ناخوانده با هم در یه محیط بزرگ بشن — عکس دوقلوهای یک تخمکى که از هم جدا بزرگ شده اند. این بچه ها پدر و مادر، خانه و محله مشترک دارند اما ژن مشترک ندارند –و در نهایت شبیه نمی شوند. خوب — دو پژوهش مختلف با یافته های مشابه ، نشان می دهد که در دراز مدت، بچه ها توسط پدر و مادر شکل نگرفته اند بلکه بخشی — فقط بخشی — توسط ژن بخشی توسط فرهنگ یعنی فرهنگ کشور و فرهنگ خود بچه ها، یعنی فرهنگ بچه های همسن و سالشون شکل گرفته اند.
پس بگذارید من با یه حرف نتیجه گیری کنم به موضوع انتخاب برگردم. من فکر می کنم که علوم طبیعت انسان، رفتار ژنتیکی ، روانشناسی تکاملی، علوم اعصاب ، علوم ادراکی در سال های آینده، روزافزون عقاید تعصب آمیز مختلف، مقام یا شغل های مختلف و سیستم های اعتقادات سیاسی رو مضطرب می کنند. و به ما این انتخاب رو عرضه میکنه، انتخاب بین دانستن حقایق در مورد انسان ها، و یا ممنوع کردن آگاهی درباره این مباحث. انتخاب بین، تابو کردن مباحث چون هیچ چیز خوبی از آنها حاصل نمی شود و یا اینکه صادقانه این مباحث رو پژوهش کنیم. پاسخ خودم به این سوال از یک هنرمند بزرگ قرن ۱۹ گرفته شده آنتون چخوف که گفت: “انسان بهتر می شود وقتی بهش نشون بدین که او چه جوریه.”
Translated by Negar S
منبع : https://www.ted.com
خیلی جالب بود متن، من در مورد کار هنری که تازه شروع کرده بودم و به کلمه لوح سفید رسیدم و منظورم پاکی و صداقت بود. و تو اینترنت دنبال جمله ها و اشعار مرتبط میگشتم به نوشته شما رسیدم! اصلا فکرشو نمیکردم که کتابی به این اسم باشه با این مضمون 😊👌
نظرم در مورد لوح سفید شاید تغییر کنه وقتی این نوشته رو خوندم، من تو ذهنم تصورم این بود که آدما وقتی به دنیا میان خالص و بی غل وغش هستن پاک و معصوم دقیقا مث لوح سفید و تحت تاثیر دنیا و زندگی و… تغییر میکنن
همین دیدگاه پایه و مبنای ایدئولوژیهای شیطانی مثل کمونیسم و فاشیسم و بنیادگرایی اسلامیسم هست. انها با این پیش فرض که ذات بشر سفید است بفکر غلبه بر همه انسانهای جهان و تغییر دادن تک تک افراد از طریق اموزش ایدئولوژی ویرانگر خودشان هستند تا افراد را بی هویت و تنها در خدمت اهداف جمع گرایانه ایدئولورژیک خود کنند تا براحتی بتوانند انسانها را بنام فداکاری و ایثار در راه ارمانهای امام ، حزب ، سوسیالیسم به مسلخ ببرند